بخشی از مقاله
چکیده
علوم انسانی چالشهای مهمی را از لحاظ روششناختی پشت سر گذاشته است؛ ابتدا رویکرد اثباتی و روشهای متغیرمحور را در شناخت پدیدههای اجتماعی تجربه نموده و پس از مدتی این رویکرد برای بررسی تمام ابعاد یک پدیده اجتماعی با انتقاداتی که از سوی رویکرد تفسیری و روشهای موردمحور به رویکرد نخست شد، مناسب تشخیص دانسته نمیشود. بنابراین به رویکردهای تفسیری و روشهای موردمحور روی آورده میشود تا لایههای درونی واقعیتها اجتماعی نیز مورد کنکاش قرار گیرند.
این تقابل بین رویکردهای اثباتی و تفسیری و روششناسیهای مبتنیشان، برخی از اندیشمندان را واداشت تا با هدف رهایی علوم اجتماعی از تقابلهای پارادایمی، برای بازتعریف و مفهومدهی دوباره به رویکردها و روشهای پژوهش اجتماعی تلاش کنند. نتیجه کار طرح رویکرد ترکیبی بود.
رویکرد جدید دارای بنیانهای فلسفی و پارادایمی جدیدی است که با رویکردها و روشهای متغیرمحور و موردمحور متفاوت میباشد. بر این اساس، پژوهش حاضر ابتدا به طرح و نقد بنیانهای فلسفی و پارادایمی روشهای متغیرمحور و مورد محور پرداخته، سپس ضمن معرفی بنیانهای فلسفی و پارادایمی رویکرد ترکیبی، در پی پاسخگویی به این پرسش است که آیا گذاری از روشهای متغیر محور و مورد محور به روشهای ترکیبی صورت گرفته است؟
مقدمه و بیان مسئله
حرکت یا گذار پژوهشهای اجتماعی از روشهای مبتنی بر کاربرد نگرشهای اثباتگرایانه و علمگرایانه، یا همان روشهای متغیرمحور1 به سمت روشهای موردمحور2 - کیفی - با تاکید بر استفاده از روشهای مشارکتی و تفسیری، همگی در مجموعهای از مجادلات روششناختی، هستیشناسانه و معرفتشناسانهای شکل گرفت که میان برداشت اثباتگرایانه از علم مدرن و رویکرد کاربرد قوانین علوم طبیعی در علوم اجتماعی و در مقابل نقد این برداشت کمیتگرایانه صرف که گاه حتی از آن به »جنون آماری« و »آزمون شیدایی« هم یاد شده است، چالشهایی پدید آورد که در نهایت از بطن آن روشهای کیفی نرم انسانگرایانه و مبتنی بر کارهای میدانی شکل گرفت
در واقع، علوم اجتماعی از آغاز تا به امروز، دو پارادایم روششناختی را پشت سر نهاده است؛ پژوهشگران اجتماعی ابتدا به تقلید از علوم طبیعی به علتکاوی، عینیتگرایی و استفاده از روشهایکمّی روی آوردهاند؛ سپس دریافتهاند که روشهایکمّی برای بررسی تمام ابعاد یک پدیده اجتماعی مناسب نیست. از اینرو، نارساییهای روششناسیکمّی در شناخت واقعیتهای اجتماعی، منجر به شکلگیری موج دوم روششناسی شده است. در این مرحله، پژوهشگران با به کارگیری روشهای تحقیق کیفی، توجه خود را از لایههای بیرونی واقعیت اجتماعی به لایههای درونیتر معطوف نموده و بر معناکاوی و درک و تفسیر پدیدهها تأکید کردهاند
همچنین از دهه 1970 به بعد انتقادات درون پارادایمی - از سوی پسااثباتگرایان - و برون پارادایمی - از سوی پارادایم تفسیری - علیه روشهای متغیرمحور، منجر به پیدایش دوره جنگهای پارادایمی کمّی و کیفی در تاریخ روششناسی علوم اجتماعی گردید. تمایز و چالش اصلی بین پارادایمی دو رویکرد کمیگرا و کیفیگرا در تحقیقات جامعهشناسی، ریشه در موضعگیریهای متفاوت فلسفی- پارادایمی رهیافتهای اثباتی و تفسیری درباره مفروضات هستیشناختی، معرفتشناختی و روششناختی دانشهای اجتماعی دارد. این چالش از دهه 1970 که به دوره چرخش نظری موسوم است، حتی به حوزه پارادایمهای نوظهور دیگری چون پارادایمهای انتقادی، فمینیستی و پستمدرن وارد شد و بخش قابل توجهی از ادبیات نظری و روشی جامعهشناسی معاصر را به خود اختصاص داد.
با توجه به این شرایط، از دهه 1990 به بعد جنگهای پارادایمی از سوی برخی محققان به این امید کنار گذاشته شده است که علوم اجتماعی معاصر از تقابل روششناسیهایکمّی کیفی رهایی یابد. در واقع، تقابل میان دیدگاههایکمّی و کیفی در روششناسی، منجر به شکلگیری موج سوم روششناسی در دوران معاصر شده است؛ این موج تحت عنوان روششناسی ترکیبی مطرح میشود.
پژوهش حاضر با هدف معرفی بنیانهای فلسفی و پارادایمی روشهای متغیر محور - کمّی - ، مورد محور - کیفی - و ترکیبی، در پی پاسخگویی به این پرسشها است که هر یک از روشهای متغیر محور و مورد محور با چه نقصانهایی رو به رو هستند و چالشهای فرار روی آنها کدامند؟ آیا گذاری از روشهای متغیر محور و مورد محور به روشهای ترکیبی صورت گرفته است؟
روشهای متغیر محور
روشهای متغیر محور از نظر بنیانهای فلسفی و پارادایمی ریشه در رویکرد اثباتگرایی دارند. پارادایم اثباتگرایی از نظر فلسفی ریشه در آرای فلسفی تجربهگرایان اولیه مانند بیکن، هابز، لاک، برکلی و هیوم دارد و از لحاظ جامعهشناختی مبتنی بر رهیافت تجربهگرایی سن سیمون، کنت، اسپنسر و به ویژه دورکیم است - محمدپور، . - 1389 چند مولفه اساسی به لحاظ معرفتشناختی و روششناختی در مطالعات پژوهشی رویکرد اثباتگرایی وجود دارد:
واقعیت به مثابه امری خالص، استقلال پژوهشگر از هر گونه پیشداوری، تقلیلگرایی اعتبار گزارههای نظری به گزارههای ناظر به پدیدههای مشاهدهای، پژوهش فارغ از مشاهده - گائینی و حسینزاده، . - 1391 در واقع، اثباتگرایی انسان را موجودی عقلانی، پیشبینیپذیر، دارای ماهیت یکسان و کنترلپذیر و واقعیت را موجودیتی از پیش تعیین شده و مستقل از انسان، قاعدهمند، مشاهدهپذیر، ساختمند و تابع اصالت محیط تعریف کرده و هدف تحقیق را به کشف این قواعد و هستیهای پیشین در راستای کشف، پیشبینی و کنترل بر آنها محدود میکند.
از نقطه نظر این پارادایم، ارزشها اموری سوگیرانه، فریبنده، غیرعلمی و متافیزیکی تلقی شده و جایی در تحقیق علمی ندارند. با چنین پیشفرضهایی است که اثباتگرایی در طرح تحقیق کمّی از نمونهگیری احتمالی دفاع میکند؛ زیرا از نظر این پارادایم، انسان موجودی است قابل شناخت و پیشبینی پذیر و واقعیت نیز به آسانی قابل بررسی و کاوشپذیر بوده و قواعد حاکم بر آن به سادگی کشف و کنترل میشوند
در مجموع، هستی از دیدگاه پارادایم اثباتگرا، در پدیدههای محسوس و قابلمشاهده خلاصه میشود و از منظر معرفشناختی دانش برآمده از این نوع پدیدهها است که معتبر میباشد و نظریهها اعتبار خود را زمانی به دست میآورند که در تناظر مستقیم و یا قابل تاویل به محسوسات و مشاهدات باشند و از نگاه روششناختی دانش در حیطه علوم طبیعی و علوم انسانی از روش یکسانی تبعیت میکند به گونهای که میتوان ادعا کرد؛ تمامی علوم از یک وحدت روششناختی برخوردار میباشند
اثباتگرایی بر داعیههای چندی استوار است که از مهمترین آنها میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
- واقعیت امری یگانه، پیشینی، و عینی - یعنی مستقل از شناسای آن - است.
- دانش حقیقی و متقن، از مشاهده پدیدارهای تجربی که آثار مادی و محسوس واقعیت جوهرین را شکل میدهند، حاصل میشود.
- مفاهیم و روشهای علوم طبیعی- با اندک دستکاری ضروری- الگویی مجاز برای انجام پژوهشهای علوم اجتماعی هستند.
- واقعیت جوهرین، دامنه داعیههای محتمل دانش را محدود میکند. این داعیهها باید در پی تناظر دقیق با واقعیت باشند.
- در مشاهده لازم است پیچیدگی پدیدارها کاهش پیدا کند تا بتوان ساختارهای زیربناییشان را توضیح داد؛ و موجودیت روابط بین عناصر خاص را مجزا کرد.
- منطق اندازهگیری و کمّیسازی - مثلا در استفاده از آمار - ، بهترین راه برای رسمیت بخشیدن به مشاهدات تجربی - به صورت مقادیر، فراوانیها یا میزانها - است.
- پژوهشگران باید در پی سازوکارهای علت و معلولی و تبیین آنها باشند.
- رفتارهای انسان با این سازوکارها تعین مییابد، پژوهشگران باید پیشبینی و کنترل این رفتارها را تسهیل کنند.
پژوهشگران باید سوژههایشان - و جمعیتهای نمونه - را بر اساس دارا بودن ویژگی، صفت یا رفتاری خاص گردآوری و دستهبندی کنند.
- بهترین شکل گسترش نظریهها، استفاده از روشهای قیاسی و برهم افزودنی1 - یا روش مبتنی بر رشد و تطور - است. پژوهشگران باید به شیوهای نظاممند، کارشان را با ارائه و آزمون تبیینهای مبتنی بر دانش موجود و بررسی شده، پیش ببرند و فرضیههای قابل اعتماد باید به نظریهها افزوده شوند
سرانجام پس از جنگ جهانی دوم، نوآوریهایی در علوم طبیعی و علوم اجتماعی رخ داد که بر انتقاد از اثباتگرایی دامن زد. پژوهشگران به شیوههای مختلف به این انتقادها واکنش نشان دادند. این انتقادها برخی قضایا و روشهای کانونی اثباتگرایی را به چالش کشیدند. از جمله میتوان به موارد زیر اشاره نمود: الف - تلفیق کشف پدیدارها با بررسی تبیینها؛ ب - تمیز حقایقی که مستقل از نظریه، ارزشها، یا اصطلاحشناسی به وجود میآیند؛ ج - محدودیتهای تصنعی که بر هدفها و مقاصد پژوهشهای اثباتی تحمیل میشوند و د - تنگناهای اخلاقی ناشی از پایبندی به فاصلهگیری با آزمودنیهای پژوهش و همدلی نکردن با رنجها و مصایب انسانی آنان - لیندلف و تیلور، . - 1392 در نتیجه، بسیاری از پژوهشگران با پارادایم پسااثباتگرایی همراه شدند.
سنت پسااثباتگرایی از نویسندگان قرن نوزدهم، نظیر کامته، میل، دورکیم، نیوتن و لوکه منشا گرفته است و به تازگی توسط افرادی چون فیلیپس و باربلوز2 به طور روشتن بیان شده است
پسااثباتگرایی به صورت کلی، اثباتگرایی و معرفتشناختی آن را رد میکند. اول اینکه نمیتوان با ادراک و تجربه محض، صدق و کذب گذارهها را تعیین کرد. دوم، نمیتوان رویدادها را به صورت تجربی درآورد. سوم، تجربهگرایی درگیر انباشت دادههاست و در مرحله بعد به طور دلخواه و پیشداورانه، از میان تعداد بیشماری از دادهها، مبادرت به انتخاب میکند. چهارم، اثباتگرایی به ظاهر اشیاء توجه دارد و از شناخت گوهر آن طفره میرود، موقعیت تاریخ را در نظر نمیگیرد و به همین دلیل انتزاعی است. نظریه اثباتگرا از وضع موجود دفاع کرده و هیچ تعارضی با نظم ندارد.
همچنین، پسااثباتگراها به یک فلسفه جبرگرایی معتقدند که در آن علل احتمالاً آثار یا پیامدها را تعیین میکنند. بنابراین، مسائل مطالعهشده توسط پسااثباتگراها نیاز به شناسایی و ارزیابی عللی را منعکس میکنند که بر پیامدها، نظیر آنچه در آزمایشها یافت میشود، تاثیر میگذارند. همچنین، پسااثباتگرایی، تقلیلگرا است که در آن هدف کاهش باورها به دستههای کوچکتر و متمایز برای آزمون کردن - همانطور که متغیرها متشکل از فرضیهها و سوالات تحقیق هستند - است. دانشی که از طریق عینک پسااثباتگرا به دست میآید بر مشاهده و اندازهگیری دقیق واقعیت عینی مبتنی است که در دنیای بیرون وجود دارد. بنابراین، توسعه شاخصهای عددی مشاهده و مطالعه رفتار افراد، پارامتری برای یک پسااثباتگرا میشود.