بخشی از مقاله
بمب افکن سنگین میان قاره ای بلاک جک
هواپیمای بلک جک، که اغلب با کد Tu-160 شناخته می شود، بمب افکن سنگین وزن مافوق صوتی است که در طی دوران جنگ سرد به منظور شلیک موشک های ALCM یا موشک کروز شلیکی از هوا به مرحله طراحی و تولید رسید. این هواپیما ساخت شرکت توپولف بوده و با لقب بلک جک یا شلاق چرمی شناخته می شود. بلک جک امروزه سنگین وزن ترین و می توان گفت تا حدودی قدرتمند ترین بمب افکن حال حاضر دنیاست.
این هواپیما قادر است با ماکزیمم سرعتی معادل 2.200 کیلومتر بر ساعت پرواز کرده و فاصله ای برابر با 13.950 کیلومتر را بپیماید.
________________________________________
بمب افکن بلک جک روسی در حال سوختگیری هوا به هوا
________________________________________
این هواپیما، به دلیل پرواز در سرعت های مافوق صوت، دارای سیستم بال متغیر است که بنابر سرعت موجود میزان به عقب رفتگی بال را توسط کامپیوتر تنظیم می نماید. این هواپیما برای تامین قدرت خود از چهار موتور قدرتمند NK-32 توربوفن مجهز به پس سوز بهره می جوید که هر جفت در یک طرف بدنه آرایش یافته و حتی دارای ورودی های هوای متغیر هستند. ارابه فرود این هواپیما شامل یک ارابه دو چرخی در دماغه یا جلوی هواپیما و دو ارابه شش چرخی در دو جفت، در میان موتورها می باشد.
همچنین در امتداد جلو و عقب این چرخ ها محفظه های حمل تسلیحات در خط میانی وسط هواپیما تعبیه شده است. در دماغه این هواپیما، سیستم رادارای آبزور K قرار گرفته است که از آن هم برای اسکن آسمان و همینطور برای بررسی و مطالعه اهداف زمینی استفاده می شود. همچنین در دماغه رادار سپوکا نیز برای بررسی سطح زمین هنگام پرواز سینه مال یا بسیار نزدیک به زمین و در ارتفاعات پایین نیز تدارک دیده شده است.
برای انجام عملیات سوخت گیری هوا به هوا با دقت بیشتر، لوله سوخت گیری در جلوی شیشه خلبانان قرار گرفته که عمل سوخت گیری را به مراتب ساده تر می سازد. در کابین تحت فشار این هواپیما، حداکثر چهار خدمه سوار بر صندلی های نجات موشکی می توانند به عملیات بپردازند که این افراد را خلبان، کمک خلبان، مهندس پرواز یا ناوبر و مسئول تسلیحات نظامی تشکیل می دهند
خاطرات خلبانان ایرانی از دفاع مقدس-2
دوم مهر 1359بود. هواپيماي توربو كماندر یا هواپيماي دو موتوره ملخدار كه به منظور جابه جايي مسافر مورد استفاده قرار مي گيرد، قلب آسمان را مي شكافت و به جلو مي رفت. لكه هاي ابر از زير بال هواپيما، فضايي رويايي ايجاد كرده بودند. گاهي هم لكه هاي ابر كنار ميرفتند و مزارع كشاورزي، تصوير سبزي نشان مي دادند
. مسافرين هواپيما را خلبانان هليكوپتر كبرا تشكيل مي دادند. حدود 50 دقيقه از شروع پرواز مي گذشت و طبق برنامه، زمان زيادي تا رسيدن به فرودگاه اهواز باقي نمانده بود. ناگهان خلبان هواپيما با دستپاچگي فرياد زد: «ميگ! ميگ!» و به سرعت از مسير اصلي منحرف شد. از پنجره هواپيما نگاهي به بيرون انداختم، دو فروند جنگنده بال دلتاي ميگ21 در آسمان اهواز جولان مي دادند. خلبان بسيار دستپاچه شده بود و هواپيما را مدام چپ و راست ميكرد. هواپيماي توربو كماندر يك هواپيماي مسافربري است و هيچگونه سلاحي ندارد.
خلبان براي اينكه مورد هدف ميگهاي21 قرار نگيرد، شروع به مانور و كاهش ارتفاع كرد. اين مانورها بارها تكرار شد. من با ديدن ميگها، مرگ را مقابل چشمانم ديدم. ناگهان همه خاطرات دوران زندگيام در ذهنم آمد و مثل پرده سينما از نظرم گذشت و هيچ مسئله تلخ و شريني از ذهنم دور نماند. هر لحظه آماده مرگ بودم.
با شروع حمله عراق به ايران، داوطلبانه خواستار اعزام به جبهه شده بودم و اكنون هر لحظه امكان داشت هدف جنگندههاي دشمن قرار بگيرم بدون آنكه اصلاً وارد جنگ شده باشم. در آن لحظات سخت، از خدا فقط خواستم كه به من آن قدر مهلت دهد كه لااقل يك ماموريت را انجام دهم و اگر قرار است كشته شوم، كاري در جنگ انجام داده باشم. با حالت گرفتن هواپيما و پايان مانور، فهميدم كه از شر ميگهاي 21 راحت شده ايم. بيش از يك ساعت و نيم بود كه در آسمان بوديم و بايد تا آن زمان به اهواز رسيده بوديم. خلبان هواپيما با آنكه مانورهاي زيادي انجام داده بود و اكنون در معرض خطر ميگها قرار نداشت ولي بازهم بسيار دستپاچه بود و ترس او از نحوه چسبيدن به دسته كنترل فرامين معلوم بود. ناگهان باند فرودگاهي در مقابل ما ظاهر شد. خلبان راديو را ر
وشن كرد. در كنار فرودگاه، دو حلقه چاه نفت با تاسيسات مربوطه، به شدت در حال سوختن بودند. پس از شنيدن زبان عربي از راديو، ناگهان 180 درجه گردش كرد و سرعت هواپيما را به حداكثر رساند. حيرت زده كارهاي خلبان را نظاره گر بوديم. ناگهان خلبان گفت: «ما در خاك عراق هستيم و اين چاهها كه در حال سوختن هستند، متعلق به عراق مي باشند!» با شنيدن اين حرف، به نگراني ما افزوده شد
ولي از اينكه خلبانان نيروي هوايي تا داخل خاك عراق آمده و تاسيسات آنها را به آتش كشيده بودند، احساس غرور مي كردم. آرزو داشتن كه اي كاش الآن در داخل هليكوپتر كبرا بودم و نيروهاي بعثي را هدف قرار مي دادم. ولي چه مي شد كرد كه عملاً در اين هواپيما حكم اسيري را داشتم كه هيچگونه اختياري ندارد. نگاهي به خلبان توربو كماندر كردم. عرق از سر و رويش مي تراويد و با اضطراب بسيار تمام حواسش روي عقربه ها و هردو دستش روي دسته كنترل فرامين بود.
________________________________________
هواپیمای F-14 تامکت ایرانی در حالت فول وینگ-فلپ
________________________________________
او هم نمي دانست كجاست و ما هم نمي توانستيم كمكي به او بكنيم. برج رادار اهواز به ما جواب مي داد ولي موقعيت ما را نمي دانست. با تقاضاي خلبان هواپيما، برج مراقبت براي مدت كوتاهي دستگاه «تكن» را كه استفاده از آن در منطقه جنگي ممنوع بود، روشن كرد و موقعيت هواپيماي ما را به خلبان گفت. خلبان با راهنمايي برج مراقبت به طرف اهواز گردش كرد و اين بار، در جهت صحيح به هدف نزديكتر شد.
اعصابمان بسيار متشنج شده بود و از اينكه در چنين موقعيتي گير كرده بوديم و مثل اسير دست و پا بستهاي، نميتوانستيم كاري بكنيم خيلي ناراحت بوديم. لحظات به كندي مي گذشتند. من از لحظه تماس با رادار اهواز، زمان را كنترل كرده ميكردم؛ حدود 25 دقيقه از لحظه تماس ما گذشته بود كه به اندازه 25 سال به نظر ميرسيد. سرانجام به فرودگاه اهواز رسيديم و به لطف خدا سالم به زمين نشستيم. هنوز همگي از هواپيما پياده نشده بوديم كه يكي از مسئولان هوانيروز به سراغ ما آمد و تخصص ما را پرسيد. به محض اينكه گفتيم همگي خلبان كبرا هستيم او خيلي خوشحال شد و به من كه سرپرستي اين گروه را برعهده داشتم، گفت:
- فوري دو فروند كبرا را بردار و برو!
- كجا برم جناب سرهنگ؟
- هركجا كه دشمن هست!
- ولي جناب سرهنگ ما بايد ابتدا توجيه شويم، بعد در عمليات شركت كنيم.
سرهنگ كه براي اعزام ما خيلي عجله داشت، رابط هوانيروز را احضار كرد و از او خواست ما را توجيه كند. آنگاه ستوان علي غزنوي ما را توجيه كرد و قرار شد خودش نيز با يك فروند هليكوپتر 214 همراه ما بيايد. بلافاصله به طرف هليكوپترهاي كبرا رفتيم. در حال سوار شدن ديديم كه سرهنگ چيزي را زير لب زمزمه و به طرف ما اشاره مي كند.
لحظه اي مكث كردم تا صداي او را بشنوم. سرهنگ شهادتين ميخواند و ما را دعا مي كرد. با خود گفتم اين همان پرواز است كه بازگشتي ندارد. لذا شهادتين را گفته و سپس با ذكر ياعلي هليكوپتر را روشن كردم. به نزديك ستونهاي زرهي دشمن كه از بصره به سمت آبادان و اهواز در حال حركت بودند رسيديم، پدافندهاي عراقي را ديديم كه مانند چشمه هاي جوشان به سمت ما تيراندازي مي كردند. خود را از تيررس دشمن دور كردم. دقايقي بعد، محل اصلي قرارگاه ادوات زرهي دشمن را شناسايي و آتش را شروع كرديم.
________________________________________
هلیکوپتر AH-1 کبرای ایرانی در حال برخاست
________________________________________
در اهواز، كار ما اين بود كه از صبح تا شب پرواز كنيم. از سويي، نيروها و تجهيزات عراق آنقدر زياد بود كه براي مقابله با آنان، احتياج به نيروهاي بسيار بيشتري داشتيم و از سوي ديگر، درگيري در طول مرز آنقدر وسعت داشت كه نمي شد همه جا را با هليكوپتر تحت پوشش قرار داد. آن وقتها يعني در روزهاي اول جنگ، نيروي زميني ارتش، سپاه و بسيج به طور كلاسيك وارد نبرد نشده بودند؛
لذا هوانيروز بود كه بيشتر باعث كند كردن حركت دشمن به سمت اهواز شده بود. عراقيها كه از ادامه پيشروي سريع به سمت اهواز نااميد شده بودند، از جناح آبادان شروع به پيشروي كردند. ما نيز براي مقابله، به جبهه آبادان اعزام شديم. تازه در آبادان نشسته بوديم كه يك فروند 214 به زمين نشست و دو تن از خلباناني را كه تير خورده و وضعيت وخيمي داشتند، تخليه كرد. با ديدن آنها، هرچند خيلي ناراحت شديم ولي حس انتقامجويي در ما تحريك شد و قسم خورديم تا آنجا بتوانيم انتقام اين عزيزان را بگيريم.
عمليات در آبادان بسيار وسيعتر از اهواز بود. در آنجا تيم آتش زيادتر از اهواز بود و در طول روز، لحظه به لحظه يك تيم اتش در مقابل دشمن ايجاد مي شد. عراقي ها از عمليات هليكوپترها ضربات زيادي خورده بودند و تمام سعي آنها بر اين بود كه به نحوي ما را زمين گير كنند و به همين دليل، هواپيماهايشان پي در پي به دنبال يافتن و بمباران مقر ما بودند. ما نيز به اين مسئله پي برده بوديم و سعي داشتيم كه خللي در پرواز ايجاد نشود. يك روز به ما اطلاع دادند كه عراق مشغول احداث پل بر روي «كارون» در منطقه «مارد» است. قرار شد در اولين ساعات صبح روز بعد، آن پل را تخريب كنيم. آن روز هوا خراب شد؛ نه هوانيروز و نه نيروي هوايي، نتوانستند اقدامي بكنند. نامساعد بودن هوا دو روز طول كشيد و پس از آن كمي بهتر شد.
به ما اطلاع دادند كه عراق پل را زده و به طرف شرق كارون در حركت است. منطقه اي كه عراق در آن پل زده بود، فاقد هرگونه نيروي دفاعي بود و اين تنها ما بوديم كه بايد يك تنه تا رسيدن نيروهاي پياده نظام، به مقابله با نيروي زميني ارتش عراق بپردازيم. پروازها را شروع كرديم و به تار و مار كردن عراقيها پرداختيم. هواپيماهاي عراقي به دنبال ما آمدند ولي نتوانستند محل ما را پيدا كنند. آنها بمبهاي خود را روي پالايشگاه آبادان ريختند و پالايشگاهي كه دود و آتش از آن زبانه ميكشيد، مجدداً مورد هجوم قرار گرفت.
تمام آسمان منطقه را دود بسيار غليظي فرا گرفته بود و تصويري از مظلوميت كشور ما را ترسيم ميكرد. ما پي در پي پرواز مي كرديم. سرانجام به علت كثرت پروازها، محل استقرار ما توسط دشمن شناسايي شد و با توپخانه مورد هدف قرار گرفت. به ناچار مجبور شديم آن منطقه را تخليه كنيم و به نخلستانهاي اطراف پناه ببريم. در آنجا امكانات غذا و استراحت وجود نداشت. يك كمپوت سربازي به عنوان شام مي خورديم و در كنار نيزارها با لباس خلباني دراز مي كشيديم و از ترس مار و ساير حيوانات موذي، كلاه هلمت یا كلاه خلباني خود را هميشه بر سر مي گذاشتيم.
در آنجا علاوه بر آنكه مراقب مارها و عوارض طبيعي بوديم، نوبتي هم نگهباني مي داديم تا گرفتار شبيخون دشمن نشويم. آن شب وقتي دراز كشيدم، بار ديگر، همسر و فرزندم مقابل چشمانم مجسم شدند. باز تلخيها و شادكاميهاي زندگيم را مرور كردم و با اين افكار شب را به صبح رساندم. پس از اداي نماز صبح با همرزمان و خوردن صبحانه اي مختصر بار ديگر عمليات شروع شد. اين بار پايگاه ثابتي نداشتيم و قرار بود پس از پايان عمليات جهت سوختگيري و زدن مهمات در كنار جاده ماهشهر به آبادان بنشينيم و از همانجا نيز پرواز كنيم. ماشين سوخت، مهمات و تيم فني به طور سيار در جاده در حركت بودند كه مورد هدف هواپيماهاي عراقي قرار نگيرند.
________________________________________
هلیکوپتر بل 214 در جلو و هلیکوپتر تهاجمی کبرا در عقب تصویر
________________________________________
اينجا نيز هواپيماهاي عراقي راحتمان نگذاشتند و در كنار جاده به ما حمله كردند. وقتي سوخوهاي22 عراقي رسيدند، ارتفاعشان آنقدر كم بود كه خلبان آنها را با چشم غيرمسلح مي ديدم. تنها راه ما، خاموش كردن هليكوپتر و خارج شدن از آن بود كه بيش از چند ثانيه طول نكشيد. از هليكوپتر پائين پريدم و به دنبال جانپناهي گشتم
ولي در آن بيابان باز، كوچكترين عارضه طبيعي جهت استتار وجود نداشت. هواپيماهاي عراقي دور زدند و دوباره بالاي سر ما آمدند. در آن لحظه فقط توانستم روي زمين دراز بكشم و هر لحظه در انتظار مرگ باشم. اولين رگبار هواپيماها از كنار من گذشت. اين بار طعم مرگ را به خوبي احساس كردم. فكر مي كردم كه تنها هدف ميگهاي عراقي،
زدن خلبانان بوده است. بار ديگر هواپيماهاي عراقي به طرف ما آمدند و هم چيز را به رگبار بستند. ديگر اميدي به زنده ماندن نداشتم. گرد و خاك ناشي از برخورد گلوله ها به زمين كه به سر و صورتم نشسته بود. فكر مي كردم خودم هم مورد اصابت قرار گرفته ام. سرانجام پس از دقايقي كه براي من سالها طول كشيد، هواپيماهاي عراقي رفتند و من از زمين بلند شدم. نگاهي به خود انداختم و دست و پايم را تكان دادم. به لطف خدا چيزي نشده بود
. با عجله به سمت هليكوپترها رفتم. همه هليكوپترها سالم بودند جز هليكوپتر من كه بيش از 100 گلوله خورده بود. پس از چند روز عمليات در آبادان، به ما ابلاغ شد كه به دارخوين برويم و در كنار نيروهاي سپاه عمل كنيم. در طول مسير وقتي از آسمان به زمين نگاه ميكردم، مردم بيچاره را مي ديدم كه بيخانمان شده اند. پير و جوان، زن و مرد، هركس بقچه اي يا بستهاي زير بغل يا كول خود گذاشته، در بيابانها آواره شده بودند. بعضي ها هم دوچرخه اي داشتند و روي آن بچه ها و بعضي از وسائل خود را گذاشته بودند و با مشقت بسيار در حركت بودند. در اين ميان هواپيماهاي عراقي نيز هر از گاهي آنها را به رگبار مي بستند. با حالتي اندوهگين به دارخوين رسيديم. آنجا با آقاي خرازي آشنا شديم. ايشان در مورد ماموريت، ما را توجيه كردند و قرار شد صبح روز بعد، عمليات انجام شود. تازه نماز صبح را خوانده بوديم و مي خواستيم
صبحانه بخوريم كه آقاي خرازي به سراغمان آمد و آخرين صحبتها و هماهنگيها را با هم انجام داديم و عمليات آغاز شد. ستوان «داوود عباسي» خلبان 214 پس از بارگيري مقدار زيادي مواد منجره TNT و سوار كردن 4 نفر از نيروهاي سپاه، قايقي را اسلينگ كرده و به طرف هدف به راه افتاد. ماموريت من حفاظت از هليكوپتر 214 بود، زيرا با آن همه مهمات با كوچكترين آسيب، به كوهي از آتش تبديل ميشد. پرواز ما روي آب بود و مي بايست در يكي از مناطق، اين نيروها را پياده مي كرديم و برمي گشتيم. وقتي به منطقه مورد نظر رسيديم، با كمال تعجب ديديم كه عراقيها قبل از ما در آنجا مستقر شده اند
. با پيش آمدن آن وضع، قرار شد در نقطة ديگري، نيروها را پياده كنيم. سرانجام محلي را پيدا كرديم و هليكوپتر 214 مشغول تخليه بار گرديد. در اين حال، عراقيها ما را ديدند و به طرف ما آتش گشودند. با ديدن آن وضع و خطري كه هليكوپتري 214 را تهديد مي كرد به طرف آنها يورش بردم و يكي از ضدهوايي هاي عراق را با شليک موشک تاو منهدم كردم. دومين موشک تاو، درست به وسط پدافند دوم عراقيها خورد و كمكم كه سرگرد «رستمي» بود، گفت كه متلاشي شدن آنها را ديده است.
به مقر عراقيها نزديك شدم. حالا در 200 متري پدافند آنها بودم. به خدمه يكي از آنها نزديك شدم و وقتي به دقت نگاهش كردم، ديدم كه از كنار توپ ضدهوايي پائين آمد و شروع به فرار كرد. او را دنبال كردم. يك شلوار كار و يك زيرپيراهن ركابي سفيد به تن داشت. حالا به حدود بيست متري او رسيده بودم و او در حال فرار بود.
________________________________________
هلیکوپتر AH-1 در جنگ تحمیلی نقش عمده ای را در پشتیبانی از نیروی زمینی ایفا کرد
________________________________________
او را با مسلسل هدف گرفته و شليك كردم. لحظهاي بعد، بدن متلاشي شده اش را بين زمين و هوا ديدم؛ نگاهي به اطراف كردم، همه جا پر از نيروهاي عراقي بود. آنها در دسته هاي 20 و يا 30 نفري بودند و با ديدن من شروع به فرار كردند. اطراف را ميپائيدم و هرجا كه نيروي بيشتري مي ديدم مورد هدف راكت قرار مي دادم. چنان درگير بودم كه صداي سرگرد رستمي را نمي شنيدم. ضمن گردش به چپ و راست، شليك ميكردم؛ اين بار صداي سرگرد رستمي مرا به خود آورد: «مواظب باش! ملخ هليكوپتر به زمين نخورد!»
با شنيدن اين حرف، متوجه شدم كه خيلي به زمين نزديك شدهام؛ هليكوپتر را جمع و جور كردم. در اين حال ماموريت هليكوپتر 214 پايان يافت و به طرف ما آمد. عراقيها همچنان در حال فرار بودند. 5 نفري از آنها در كناري ايستاده بودند و دستهايشان را روي سر گذاشته بودند. از پارسي خلبان 214 خواستم كه آنها را سوار كند و خودم مراقب او شدم. او 5 نفر عراقي را سوار كرد و به اتفاق به طرف قرارگاه لشگر خراسان كه نزديكترين قرارگاه بود رفتيم و اسراي عراقي را تحويل داديم. آن 5 نفر، يكي فرمانده يگان، يكي افسر رسته مهندسي، دو نفر سرباز و ديگري از گروه خودفروخته مجاهدين خلق بود كه تحويل لشگر 77 داديم؛ سپس به سوي قرارگاه خود به پرواز درآمديم
. پس از بازگشت از دارخوين، سپاه پاسداران اعلام كرد كه در اطراف آبادان، تانكهاي عراقي وارد عمل شده اند؛ بلافاصله با دو فروند كبرا و يك فروند 214 براي شناسايي محل و يافتن تانكها به پرواز درآمديم. در كرانه غربي رودخانه كارون،
در ارتفاع بسيار كم پرواز مي كرديم كه ناگهان خلبان 214 اعلام كرد سه فروند هليكوپتر عراقي در حال پرواز هستند. با شنيدن اين خبر به طرف نيزارها رفتيم تا از ديد هليكوپترها در امان باشيم. بعد با كبراي دوم هماهنگ كرديم و قرار شد كه از نيزارها خارج شود و به سوي هليكوپترهاي عراقي شليك كند. بلافاصله همين كار را كرد و اقدام به تيراندازي نمود. متاسفانه دستگاه تيراندازياش دچار اشكال بود و نتوانست به دقت هدفگيري كند. من بلافاصله اعلام آمادگي كرده و از ميان نيزارها خارج شدم. سه فروند هليكوپتر سنگين Mi-8 عراقي را كه به صورت دايره در يك نقطه پرواز ميكردند با چشم غيرمسلح ديدم و حدس زدم بايد در حال تخليه نيرو يا مهمات باشند.
يا علي مددي گفتم و اولين هليكوپتر را با موشك تاو هدف قرار دادم. لحظاتي بعد هليكوپتر آتش گرفت و به زمين خورد. خلبانان عراقي نميدانستند از كدام سمت مورد هدف قرار گرفته اند. آنها در آسمان سرگردان بودند و بي هدف پرواز ميكردند. به سرعت هليكوپتر خود افزودم و تا فاصله 600 متري يكي از آنها پيش رفتم و موشك تاو دوم را به سويش شليك كردم. اين يكي هم مثل هليكوپتر اولي در آسمان آتش گرفت و سپس به شدت منفجر شد. دور زدم و به نزديكي هليكوپترهاي خودي رسيدم
. ناگهان خلبان 214 اعلام كرد: «موشك!موشك!» و قبل از آنكه عملي خاص انجام بدهم موشكي احتمالاً از نوع سام7 از بين هليكوپتر من و 214 رد شد و به زمين خورد. اين بار نيز به طور معجزه آسايي نجات يافتيم. دور زدم و براي خيز سوم به طرف هليكوپتر سوم عراقي حركت كردم، آن را نشانه رفتم ولي هليكوپترم حركتي نكرد. فهميدم مهماتم تمام شده است. در حالي كه سريعن گردش به راست ميكردم، موضوع را به سايرين گفتم
و به طرف پايگاه پرواز كردم. آن شب در اثر خستگي زياد، خيلي زود به خواب رفتم. صبح فردا يكي از مسئولان سپاه با قرارگاه تماس گرفت و اعلام كرد كه دو فروند هليكوپتر عراقي كه هدف قرار گرفته بودند، حامل تعداد زيادي از كماندوهاي عراقي بوده كه همگي كشته شده اند. ارديبهشت 1361 و زمان عمليات فتح المبين بود. لحظه اي آرامش نداشتيم. حضور هوانيروز در اين عمليات نيز بسيار چشمگير بود
. خلبانان ما با آنكه بارها عمليات انجام داده بودند، هنوز احساس خستگي نمي كردند و باكمال ميل حاضر به انجام عمليات بعدي بودند. براي انجام ماموريت، قرار شد چهار فروند هليكوپتر كبرا وارد عمل شوند. بلافاصله هر چهار فروند استارت زده و به سوي محل ماموريت به راه افتاديم. از اين تيم آتش، فقط هليكوپتر من به موشك «ماوريك» مسلح بود. موشك ماوريك، موشكي بسيار گرانقيمت و با قدرت تخريب بسيار بالاست. اين موشك توسط تيم فني نيروي هوايي و هوانيروز به روي هليكوپتر سوار شده و آزمايشات آن با موفقيت انجام شده بود.
من قبلاً بارها اين موشك را شليك كرده و به مشخصات فني و توانمنديهاي آن، آشنا بودم. در حين پرواز، چون نيروهاي دو طرف در حال جنگ و گريز بودند و بعضي وقتها يك نقطه چند بار دست به دست مي شد، تشخيص نيروهاي خودي و دشمن خيلي سخت بود. براي آنكه دچار اشتباه نشويم، بايد خيلي حساب شده عمل مي كرديم و قبل از انجام هر كاري، با نيروهاي پياده خودي تماس مي گرفتيم.