بخشی از مقاله


خانداني كه رسول خدا درميان آنها به دنيا آمد از بهترين خاندان عرب و شريفترين آنها بود... مي‌دانيم كه علي‌بن‌ابيطالب(ع) عموزاده رسول خدا بود و از نظر شرافت خانوادگي با آن حضرت سهيم و شريك بوده و پدر آن حضرت يعني حضرت ابوطالب عموي رسول خدا، در زمان خود بزرگ خاندان بني‌هاشم بود و افتخار كفالت رسول خدا و سرپرستي رهبر گرامي اسلام نيز نصيب او گرديد.


چنانچه از روايات معتبر شيعه استفاده مي‌شود، مقام شامخ وصايت انبياء‌ پس از عبدالمطلب به وي منتقل شده و ميراث انبياي الهي بدو رسيده بود و بر طبق حديثي امير‌المومنين (ع) فرمود:(به خدا سوگند پدرم و جدم عبد‌المطلب و هاشم و عبدمناف هيچ‌گاه بتي را پرستش نكردند. از آن حضرت سؤال شد: پس چه چيزي را پرستش مي‌كردند؟
فرمود: آنها به سوي خانه كعبه نماز مي‌خواندند و تمسك به آيين ابراهيم(ع) داشتند.) و همان‌گونه كه در روايات آمده است حضرت ابوطالب ايمان خود را از سران قريش و كفار مكه پنهان مي‌داشت تا بهتر بتواند آن مسئوليت تاريخي و رسالت الهي و مهم خود يعني دفاع از رسول خدا(ص) و نصرت دين اسلام را به اتمام رسانده و به اصطلاح از آنها تقيه مي‌كرد تا سخنانش مؤثرتر و حمايتش كارگرتر باشد.


فاطمه بنت اسد، مادر امير‌المومنين(ع) نيز از قريش و از خاندان بني‌هاشم است. فاطمه از زنان سابقه‌دار در تاريخ اسلام است و به خاطر محبتهايي كه در دوران كودكي به رسول خدا كرده بود، شديداً مورد علاقه آن حضرت بوده و پيغمبر خدا تا زنده بود از محبتهايي كه اين بانوي بزرگ اسلام در كودكي به آن حضرت كرده بود، ياد مي‌كرد و درباره‌اش دعاي خير مي‌فرمود. چون فاطمه براي آن حضرت همانند مادر مهرباني بود كه او را چون عزيزترين فرزندان خود تربيت و بزرگ كرد.


درباره ايمان اين بانوي محترمه به خداي تعالي و پيمبران الهي حتي قبل از نبوت نوشته‌اند و شيعه و اهل سنت آن را نقل كرده‌اند كه چون درد زاييدن بر او فشار آورد و هنگام ولادت آن حضرت گرديد، فاطمه به كنار خانه كعبه آمد و با اين چند جمله نارحتي خود را به پيشگاه خداي تعالي اظهار كرده، گفت: (پروردگارا من ايمان دارم به تو و همه پيمبران و كتابهايي كه از سوي تو آمده و گفتار جدم
ابراهيم خليل را تصديق دارم و او كه اين خانه كعبه را بنا كرد. پرودگارا به حق همان كسي كه اين خانه را بنا كرد و به حق اين نوزادي كه در شكم من است، ولادت او را بر من آسان گردان)


از نظر روايات مسلم است كه وفات فاطمه بنت اسد در مدينه اتفاق افتاد و در همان شهر مدفون گرديد و اما تاريخ قطعي آن در دست نيست و از نقل صاحب اسد‌الغبه استفاده مي‌شود كه فاطمه پس از جريان ازدواج امير‌المومنين (ع) از دنيا رفت و روي اين نقل وفات آن بانوي مكرمه در سالهاي سوم وچهارم هجرت اتفاق افتاده است.
عمر فاطمه را در وقت وفات برخي شصت و پنج سال و برخي ديگر شصت سال ذكر كرده‌اند. اين بانوي فرخنده شش فرزند يعني چهار پسر و دو دختر به ابوطالب عنايت فرمود.


ميان محدثين محشور است كه امير‌‌المؤمنان در سيزدهم رجب، سي سال پس از عام‌الفيل به دنيا آمد. شيخ طوسي (ره) در كتاب تهذيب فرموده: ((آن حضرت در شهر مكه و در خانه كعبه و در روز جمعه سيزدهم رجب سي سال پس از عام‌الفيل ولادت يافت.))


علامه اميني رحمه‌الله در جلد ششم الغدير داستان ولادت آن حضرت را در خانه كعبه از بيشتر از بيست كتاب از كتابهاي اهل سنت و بيش از پنجاه كتاب از كتابهاي علماي شيعه نقل كرده است. اصل حديث مطابق آنچه شيخ صدوق و محدثين ديگر شيعه رضوان‌الله عليهم نقل كرده‌اند از يزيدبن قعنب روايت شده كه گويد: ((من و عباس‌بن عبد‌المطلب و جمعي از قبيله بني عبد‌اعزي رو به روي خانه كعبه در مسجد‌الحرام نشسته بوديم كه ناگهان فاطمه بنت‌اسد كه درد زايمان او را ناراحت كرده بود، پديدار گشته و نزد خانه آمد و گفت: پروردگارا من ايمان دارم به تو و به همه پيغمبران و كتابهايي كه از سوي تو آمده و گفتار جدم ابراهيم خليل را تصديق دارم و به او كه اين خانه كعبه را بنا كرد. پرودگارا به حق همان كسي كه اين خانه را بنا كرد و به حق اين نوزادي كه در شكم من است ولادت او را بر من آسان گردان.


يزيد‌بن‌قعنب گويد: ناگهان ديدم قسمت پشت خانه كعبه شكافته شد و فاطمه به داخل خانه رفت و از ديدگاه ما پنهان گرديد و ديوار خانه نيز (مانند نخست) به هم پيوست، ما كه چنان ديديم خواستيم قفل در را باز كنيم ولي در باز نشد و دانستيم كه (سري در اين كار هست و اين ماجرا) از جانب خداي تعالي است.
اين مطلب بسرعت در شهر پيچيد و مردم در سر هر كوي و برزن از آن بحث و گفتگو مي‌كردند و زنان پرده‌نشين نيز از اين ماجراي شگفت‌انگيز باخبر شده و از آن سخن مي‌گفتند. سه روز از اين ماجرا گذشت و چون روز چهارم شد، فاطمه از همان مكان بيرون آمد و علي (ع) را در دست داشت و به مردم مي‌گفت:
(( خداي تعالي مرا به زنان پيش از خود برتري بخشيد زيرا آسيه دختر مزاحم خداي عز‌و‌جل را در مكاني پرستش كرد كه جز به صورت اضطرار و ناچاري نمي‌بايستي پرستش او را نمود و مريم دختر عمران نخله خشك را حركت داد

تا از آن رطب تازه خورد و من در خانه خدا رفتم و از روزي و ميوه بهشتي خوردم و چون خواستم از خانه بيروي آيم هاتفي ندا كرد كه اي فاطمه نام اين مولود را علي بگذار كه خداي علي‌اعلي فرمايد: من نام او را از نام خود جدا كردم و به ادب خود ادب آموختم و من مشكلات علم خويش او را واقف ساختم و اوست كسي كه بتها را در خانه من مي‌شكند و اوست كسي كه بر پشت‌بام خانه‌‌ام اذان گويد و مرا تقديس كند و واي به حال كسي كه او را دشمن داشته و نافرمانيش كند.


از افتخاراتي كه نصيب علي(ع) شده اين است كه تربيت وي در دامان رسول خدا انجام شد و از كودكي در كنار آن حضرت بود. و به گونه‌اي كه مورخين نوشته‌اند سبب آن بود كه قريش دچار خشكسالي و مضيقه سختي شد و ابوطالب مردي عيالوار بود و از نظر مالي نيز در مضيقه و فشار قرار داشت و برادرش عباس‌بن عبد‌المطلب مردي ثروتمند بود و وضع مالي خوبي داشت.

محمد(ص) كه در آن وقت به خاطر ازدواج با خديجه جداي از ابوطالب زندگي مي‌كرد و ثروت خديجه نيز در اختيار آن حضرت قرارگرفته بود به عمويش عباس فرمود:
برادرت ابوطالب عيالوار است و خود شاهد اين خشكسالي و سختي هستي، بيا نزد او برويم و بار مخارج او را سبك كنيم.بدين ترتيب كه من يكي از فرزندانش را برگيرم و تو نيز يكي را. عباس پذيرفت و به اتفاق آن حضرت ابوطالب رفتند و منظور خود را با او در ميان گذارده گفتند: ما براي سبك كردن بار سنگين خرجي را كه به عهده داري نزد تو آمده‌ايم و پيشنهاد بردن دو تن از فرزندان او را بيان كردند. ابوطالب گفت: اگر عقيل را براي من بگذاريد هر چه خواهيد بكنيد، و هر كه را خواهيد ببريد. اينجا بود كه محمد(ص) علي را برگرفت و نزد خود برد و عباس نيز جعفر را برداشته و پيش خود برد. علي(ع) دوران كودكي خود را در خانه رسول خانه(ص) گذارند

و در دامان آن بزرگوار تربيت شد تا آنكه برطبق نقل مشهور به سن ده سالگي يا دوازده سالگي رسيده بود كه رسول خدا(ص) مبعوث به رسالت شد. علي(ع) نخستين مردي بود كه به رسول خدا(ص) ايمان آورد. او از كودكي در خانه رسول خدا(ص) بود و همچون فرزندي براي آن حضرت به شمار مي‌رفت و انجام كارهاي او را بر عهده داشت. و شب و روز نزد رسول خدا بود و محرم اسرار زندگي او گرديده بود و با توجه به علاقه شديدي كه بين آن دو وجود داشت،

به همان‌گونه كه رسول خدا در آغاز نبوت رسالت خود را به همسرش خديجه خبر داده و او را به دين خود دعوت كرده بود، علي(ع) ر نيز در جريان آيين الهي و رسالت خود قرار داد و او را به آيين جديد دعوت نمود. رسول خدا(ص) نيز عنايت خاصي داشت تا هر چه بر او نازل مي‌شود به علي ياد دهد و او را به عنوان بهترين و كاملترين شاگرد خود براي آينده اسلام تربيت نمايد. شاهد اين گفتار نيز روايت ديگري است كه در مناقب آمده:
((و روايت كشده كه هرگاه در شب به پيغمبر وحي مي‌شد پيش از آنكه آن‌شب را صبح كند آنچه را بر او وحي شده بود به علي خبر مي‌داد و اگر در روز بر او وحي مي‌شد، شب نمي‌كرد تا آن را به علي ياد دهد....))


 ليله ‌المبيت
سيزده سال پرماجراي توقف رسول خدا(ص) را پس از بعثت در شهر مكه پشت سر مي‌گذاريم. در سالهاي آخر اين رسالت بزرگ در مكه يعني دهم و يازدهم دو حامي بزرگ و دو پشتيبان باوفاي رسول خدا يعني ابوطالب و خديجه از دنيا رفتند و ادامه كار براي پيامبر بزرگوار اسلام در مكه مشكلات زيادي داشت كه سبب اصلي آن جرئت و جسارت بيشتر دشمنان نسبت به آن حضرت بود. به دنبال همين جسارت و جرئت زياد دشمنان اسلام بود كه در پي يك نشست و شور دستجمعي مشركان تصميم به قتل پيامبر اكرم(ص) گرفتند

و شبي كه خواستند اين تصميم را عملي كنند رسول خدا به دستور پرودگار خود از شهر مكه خارج و از طريق غار ثور عازم يثرب گرديد. اين‌بار رسول‌خدا(ص) خطرناكترين و در عين حال حساسترين مأموريتها را به علي(ع) سپرد و او را مأمور كرد تا در بستر آن حضرت بخوابد و برد مخصوص او را به خود پيچيد و خود آن حضرت پس از تاريك شدن شب از خانه خارج شد و به سوي غار ثور حركت كرد. باري علي(ع) آن شب را تا به صبح در بستر رسول خدا خوابيد و با اينكه هر لحظه بيم آن مي‌رفت كه پانزده نفرمرد قوي هيكل بر سر او بريزند و او را قطعه قطعه كنند، همچنان ثابت و استوار در جاي آن حضرت خوابيد تا چون هوا روشن شد و فجر طالع گرديد،

يك مرتبه به درون خانه ريختند و در اين وقت علي(ع) كه خيالش از جانب رسول خدا آسوده شده بود، ناگهان از جا برخاست و آنها مشاهده كردند كه خفته در بستر علي(ع) است و آن‌كس كه از سرشب تا به صبح سنگها را بر سر و بدن خوي مي‌خريد وي بوده و كسي را كه به دنبالش آمده بودند و مي‌خواستند او را بكشند از دست آنها گريخته است. علي(ع) در اين وقت به روي آنها فرياد زد: ((چه خبر است؟))

 


مشركان كه سخت ناراحت شده بودند، گفتند:
((محمد كجاست؟))
علي(ع) فرمود:
((مگر مرا به نگهباني او گماشته بوديد؟))
مگر شما او را به اخراج از اين شهر تهديد نمي‌كرديد؟ او هم با پاي خود از شهر شما رفت!))


طبق دستور رسول خدا(ص) علي(ع) پس از هجرت آن بزرگوار چند روز در مكه ماند كه بنا به گفته مشهور مورخان سه روز بيشتر نبوده تا بدهي‌هاي رسول خدا پرداخته و امانتهايي را كه نزد وي بود به صاحبان آنها بازگرداند. سپس فواطم يعني فاطمه‌زهرا (س) فاطمه بنت‌اسد و فاطمه دختر زبيربن‌عوام را برداشته و به قصد هجرت به سوي مدينه و الحاق به رسول خدا حركت كرد. به گفته برخي از اهل تاريخ چند زن و مرد ديگر نيز بدانها ملحق شده و يك كاروان كوچكي را تشكيل داده و به راه افتادند.

علي (ع) در اين سفر بسيار رنج كشيد و حتي با دشمنان اسلام درگير شده و ناچار به جنگ و زد و خورد گرديد.
روزي كه رسول خدا(ص) از غار ثور به سوي مدينه حركت كرد بر طبق گفته مشهور روز اول ربيع‌الاول بود و روزي كه به محله قباء، نخستين محله مدينه وارد شد، روز دوازدهم آن ماه بود. يعني فاصله ما بين مكه و مدينه را دوازده روز پيمود و سپس در محله قباء توقف كرد. از ابي رافع روايت كرده‌اند كه علي(ع) با پاي پياده فاصله راه مكه تا مدينه را طي كرد و به همين جهت پاهاي مباركش ورم كرده و زخم شده بود. چون رسول خدا(ص) از ورود وي مطلع گرديد، فرمود:
((او را نزد من آريد))


به آن حضرت عرض شد:
((نمي‌تواند راه برود؟))
رسول خدا برخاست و نزد وي آمد و هنگامي كه علي را ديد او را دربرگرفته و چون پاهاي او را مشاهده كرد كه متورم شده و خون از آنها مي‌چكد، گريست و آب دهان خود را در ميان دستها ريخت و به پاهاي علي ماليد و براي شفاي آن دعا كرد و از آن پس تا علي زنده بود از درد پا شكايت نكرد.

نخستين كاري را كه رسول خدا پس از ورود به مدينه انجام داد، بناي مسجد مدينه بود كه به دستور حضرت زمين آن را خريداري كردند و شروع به ساختمان مسجد كردند. رسول خدا نيز مانند ديگر مسلمانان در كار ساختن مسجد شركت مي‌كرد و سنگ و خاك به اين طرف و آن طرف مي‌كشيد

ومسلمانان براي سرگرمي خود ارجوزه مي‌خواندند. سرانجام وقتي كار مسجد به پايان رسيد رسول خدا(ص) و جمعي از مهاجرين براي خود ااقهايي در اطراف مسجد و متصل به آن ساختند و هر كدام درز از اتاق خود به طرف مسجد باز كردند كه در هنگام نماز و اوقات ديگري كه مي‌خواستند به مسجد بروند از همان درها رفت و آمد مي‌كردند، تا پس از چندي از طرف رسول خدا(ص) دستور آمد كه:
((همه درها را ببنديد جز در خانه علي.))

و چون اصحاب زبان به اعتراض گشودند كه چگونه شد كه درهاي خانه ما را بستي و در خانه علي(ع) را باز گذاشتي؟ در پاسخ فرمود:
((من از پيش خود اين كار را نكردم كه درهاي شما را ببندم و در خانه علي را باز كنم، بلكه خداي تعالي بود كه در خانه علي را باز كرد و در خانه شما را مسدود نمود.))
چند ماهي از ورود رسول خد به مدينه نگذشته بود كه آن حضرت طي مراسمي ميان اصحاب خود از مهاجر و انصار پيمان برادري و اخوت بست و آنها را با يكديگر برادر كرد و خود رسول خدا نيز با علي‌بن ابيطالب پيمان برادري بست و بدو فرمود:
((تو برادر مني و من هم برادر تو هستم.))

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید