بخشی از مقاله
پيشواي دوم جهان تشيع كه نخستين ميوه پيوند فرخنده علي (ع) با دختر گرامي پيامبر اسلام (ص) بود، در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود .
حسن بن علي(ع) از دوران جد بزرگوارش چند سال بيشتر درك نكرد زيرا او تقريبا هفت سال بيش نداشت كه پيامبر اسلام بدرود زندگي گفت .
پس از درگذشت پيامبر (ص) تقريبا سي سال در كنار پدرش امير مومنان (ع) قرار داشت و پس از شهادت علي (ع) (در سال 40 هجري) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجري با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48 سالگي به درجه شهادت رسيد و در قبرستان «بقيع» در مدينه مدفون گشت .
رسول اكرم (ص ) بلا فاصله پس از ولادتش
, او را گرفت و در گوش چپش اقامه گفت .
سپس براي او بار گوسفندي قرباني كرد, سرش را تراشيد و هموزن موي سرش -كه يك درم و چيزي افزون بود - نقره به مستمندان داد.
پيامبر (ص ) دستور داد تاسرش را عطر آگين كنند و از آن هنگام آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موي سرنوزاد سنت شد.
اين نوزاد را حسن نام داد و اين نام در جاهليت سابقه نداشت .
كنيه او را ابومحمد نهاد و اين تنها كنيه اوست .
لقب هاي او سبط, سيد, زكي , مجتبي است كه از همه معروفتر مجتبي ميباشد.
پيامبر اكرم (ص ) به حسن و برادرش حسين علاقه خاصي داشت و بارها مي فرمودكه حسن و حسين فرزندان منند و به پاس همين سخن علي به ساير فرزندان خودمي فرمود : شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند .
امام حسن هفت سال و چندي زمان جد بزرگوارش را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پيامبر (ص ) كه با رحلت حضرت فاطمه دوماه يا سه ماه بيشتر فاصله نداشت تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .
امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت , به امامت رسيد ومقام خلافت ظاهري رانيز اشغال كرد,و نزديك به شش ماه به اداره امورمسلمين پرداخت .
در اين مدت , معاويه كه دشمن سرسخت علي (ع )و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت ( در آغاز به بهانه خونخواهي عثمان و درآخر آشكارا به طلب خلافت ) جنگيده بود, به عراق كه مقرخلافت امام حسن (ع ) بودلشكر كشيد و جنگ آغاز كرد.
ما دراين باره كمي بعد تر سخن خواهيم گفت .
امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پيكر و بزرگواري به رسول اكرم (ص )بسيار مانند بود.
وصف كنندگان آن حضرت او را چنين توصيف كرده اند:
داراي رخساري سفيد آميخته به اندكي سرخي , چشماني سياه , گونه هاي هموار,محاسني انبوه , گيسواني مجعد و پر, گردني سيمگون , اندامي متناسب , شانه اي عريض ,استخواني درشت , مياني باريك , قدي ميانه , نه چندان بلند و نه چندان كوتاه .
سيمايي نمكين و چهره اي در شمار زيباترين و جذاب ترين چهره ها .
ابن سعد گفته است كه حسن و حسين به ريگ سياه , خضاب ميكردند .
كمالات انساني
امام حسن (ع ) در كمالات انساني يادگار پدر و نمونه كامل جد بزرگوار خودبود.
تا پيغمبر (ص ) زنده بود, او و برادرش حسين در كنار آن حضرت جاي داشتند,گاهي آنان را بر دوش خود سوار مي كرد و مي بوسيد و مي بوييد.
از پيغمبر اكرم (ص ) روايت كرده اند كه درباره امام حسن و امام حسين (ع )مي فرمود: اين دو فرزند من , امام هستند خواه برخيزند و خواه بنشينند ( كنايه از اين كه در هر حال امام و پيشوايند ).
امام حسن (ع ) بيست و پنج بار حج كرد, پياده , درحالي كه اسبهاي نجيب را با او يدك مي كشيدند.
هرگاه از مرگ ياد ميكرد مي گريست و هر گاه از قبر ياد ميكردميگريست , هر گاه به ياد ايستادن به پاي حساب مي افتاد آن چنان نعره ميزد كه بيهوش ميشد و چون به ياد بهشت و دوزخ مي افتاد, همچون مار گزيده به خود مي پيچيد.
از خدا طلب بهشت ميكرد و به او از آتش جهنم پناه ميبرد.
چون وضو مي ساخت و به نماز مي ايستاد, بدنش به لرزه مي افتاد و رنگش زرد مي شد.
سه نوبت دارائيش رابا خدا تقسيم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براي خدا گذشت .
گفته اندكه : امام حسن (ع ) در زمان خودش عابد ترين و بي اعتنا ترين مردم به زيور دنيا بود.
در سرشت و طينت امام حسن (ع ) برترين نشانه هاي انسانيت وجود داشت .
هركه او را مي ديد به ديده اش بزرگ مي آمد و هر كه با او آميزش داشت بدو محبت مي ورزيد و هر دوست يا دشمني كه سخن يا خطبه او را مي شنيد, به آساني درنگ ميكردتا او سخن خود را تمام كند و خطبه اش را به پايان برد.
محمد بن اسحاق گفت : پس از رسول خدا (ص ) هيچكس از حيث آبرو و بلندي قدر به حسن بن علي نرسيد.
بر درخانه فرش ميگستردند و چون از خانه بيرون مي آمد و آنجا مي نشست راه بسته ميشد وبه احترام او كسي از برابرش عبور نمي كرد و او چون مي فهميد, برمي خاست و به خانه ميرفت و آن گاه مردم رفت و آمد مي كردند.
در راه مكه از مركبش فرود آمد وپياده به راه رفتن ادامه داد.
در كاروان همه از او پيروي كردند حتي سعد بن ابي وقاص پياده شد و در كنار آن حضر ت راه افتاد .
ابن عباس كه از امام حسن و امام حسين (ع ) مسن تر بود, ركاب اسبشان راميگرفت و بدين كار افتخار ميكرد و مي گفت : اينها پسران رسول خدايند.
با اين شأ ن و منزلت , تواضعش چنان بود كه : روزي بر عده اي مستمند مي گذشت , آنها پاره هاي نان را بر زمين نهاده و خود روي زمين نشسته بودند و مي خوردند, چون حسن بن علي را ديدند گفتند: اي پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو.
امام حسن (ع ) فورا از مركب فرود آمد و گفت : خدا متكبرين را دوست نمي دارد.
و باآنان به غذا خوردن مشغول شد .
آنگاه آنها را به ميهماني خود دعوت كرد, هم غذا به آنان داد و هم پوشاك .
در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند.
از جمله مدائني روايت كرده كه : حسن و حسين و عبدالله بن جعفر به راه حج ميرفتند.
توشه و تنخواه آنان گم شد.
گرسنه و تشنه به خيمه اي رسيدند كه پير زني در آن زندگي مي كرد.
از او آب طلبيدند.
گفت اين گوسفند را بدوشيد وشير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد.
چنين كردند.
سپس از او غذا خواستند.
گفت همين گوسفند را داريم بكشيد و بخوريد.
يكي از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقداري بريان كرد و همه خوردند وسپس همانجا به خواب رفتند.
هنگام رفتن به پير زن گفتند: ما از قريشيم به حج ميرويم .
چون باز گشتيم نزد ما بيا با تو به نيكي رفتار خواهيم كرد.
و رفتند.
شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت , گفت : واي بر تو گوسفند مرا براي مردمي ناشناس ميكُشي آنگاه ميگويي از قريش بودند؟ روزگاري گذشت و كار بر پير زن سخت شد, از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد.
حسن بن علي (ع ) او را ديدو شناخت .
پيش رفت و گفت : مرا مي شناسي ؟ گفت نه .
گفت : من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم .
و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند.
آن گاه او را نزد برادرش حسين بن علي فرستاد.
آن حضرت نيز همان اندازه به اوبخشش فرمود.
او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نيز عطايي همانند آنان به اوداد.
حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود كه به گفته مر
وان , با كوهها برابري مي كرد .
همسران و فرزندان امام حسن (ع )
دشمنان و تاريخ نويسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتي دوستان ساده دل سخناني به هم بافته اند.
اما آنچه تاريخ هاي صحيح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از: ام الحق دختر طلحه بن عبيد الله - حفصه دختر عبد الرحمن بن ابي بكر- هند دختر سهيل بن عمد و جعده دختر اشعث بن قيس .
به ياد نداريم كه تعداد همسران حضرت در طول زندگيش از هشت يا ده به اختلاف دوروايت تجاوز كرده باشند.
با اين توجه كه ام ولد هايش هم داخل در همين عددند.
ام ولد كنيزي است كه از صاحب خود داراي فرزند مي شود و همين امر موجب آزادي او پس از مرگ صاحبش مي باشد .
فرزند آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند به نامهاي : زيد, حسن , عمرو,قاسم , عبد الله , عبد الرحمن , حسن اثرم , طلحه , ام الحسن , ام الحسين , فاطمه , ام سلمه , رقيه , ام عبد الله , و فاطمه .
و نسل او فقط از دو پسرش حسن و زيد باقي ماند و از غير اين دو انتساب با آن حضرت درست نيست .
فرياد رس محرومان
در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگيني در برابر مستمندان و تهيدستان اجتماع به عهده دارند و به حكم پيوندهاي عميق معنوي و رشتههاي برادري ديني كه در ميان مسلمانان بر قرار است، بايد همواره در تامين نيازمنديهاي محرومان اجتماع كوشا باشند. پيامبر اسلام (ص) و پيشوايان ديني ما، نه تنها سفارشهاي مؤكدي در اين زمينه نمودهاند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجستهاي از انساندوستي و ضعيف نوازي به شمار ميرفتند.
پيشواي دوم، نه تنها از نظر علم، تقوي، زهد و عبادت، مقامي برگزيده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگيري از بيچارگان و درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامي آن حضرت آرام بخش دلهاي دردمند، پناهگاه مستمندان و تهيدستان، و نقطه اميد درماندگان بود. هيچ فقيري از در خانه آن حضرت دست خالي برنمي گشت. هيچ آزرده دلي شرح پريشاني خود را نزد آن بزرگوار بازگو نميكرد، جز آنكه مرهمي بر دل آزرده او نهاده ميشد. گاه پيش از آنكه مستمندي اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف ميساخت و اجازه نميداد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
«سيوطي» در تاريخ خود مينويسد: «حسن بن علي» داراي امتيازات اخلاقي و فضائل انساني فراوان بود، او شخصيتي بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخي و بخشنده، و مورد ستايش مردم بود.
نكته آموزنده
امام مجتبي (ع) گاهي مبالغ توجهي پول را، يكجا به مستمندان ميبخشيد، به طوري كه مايه شگفت واقع مي شد. نكته يك چنين بخشش چشمگير اين است كه حضرت مجتبي (ع) با اين كار براي هميشه شخص فقير را بي نياز ميساخت و او ميتوانست با اين مبلغ، تمام احتياجات خود را برطرف نموده و زندگي آبرومندانهاي تشكيل بدهد و احياناً سرمايهاي براي خود تهيه نمايد. امام روا نميديد مبلغ ناچيزي كه خرج يك روز فقير را بسختي تامين ميكند، به وي داده شود و در نتيجه او ناگزير گردد براي تامين روزي بخور و نميري، هر روز دست احتياج به سوي اين و آن دراز كند.
خاندان علم و فضيلت
روزي عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيري از او كمك مالي خواست. عثمان پنج درهم به وي داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسي راهنمايي كن كه كمك بيشتري به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبي و حسين بن علي (ع) و عبدالله جعفر، كه در گوشهاي از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آنجا نشستهاند برو و از آنها كمك بخواه.
وي پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد. حضرت مجتبي (ع) فرمود: از ديگران كمك مالي خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديهاي (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بكلي عاجز گردد، يا بدهي كمر شكن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنيايد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايي نرسد. آيا كدام يك از اينها براي تو پيش آمده است؟
گفت: اتفاقا گرفتاري من يكي از همين سه چيز است. حضرت مجتبي (ع) پنجاه دينار به وي داد. به پيروي از آن حضرت، حسين بن علي(ع) چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دينار به وي دادند.
فقير موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردي؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادي، ولي هيچ نپرسيدي پول را براي چه منظوري مي خواهم؟ اما وقتي پيش آن سه نفر رفتم يكي از آنها (حسن بن علي) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند.
عثمان گفت: اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكي و فضيلتند، نظير آنها را كي توان يافت؟
بخشش بي نظير
حسن بن علي (ع) تمامي توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه، به كار مي گرفت و اموال فراواني در راه خدا ميبخشيد. مورخان و دانشمندان در شرح زندگاني پرافتخار آن حضرت، بخشش بي سابقه و انفاق بسيار بزرگ و بي نظير ثبت كردهاند كه در تاريخچه زندگاني هيچ كدام از بزرگان به چشم نميخورد و نشانه ديگرى از عظمت نفس و بي اعتنايي آن حضرت به مظاهر فريبنده دنيا است. نوشتهاند:
«حضرت مجتبي (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايي خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم ت
قسيم كرده و نصف آن را براي خود نگه داشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد .
كمك غير مستقيم
همت بلند و طبع عالي حضرت مجتبي(ع) اجازه نميداد كسي از در خانه او نااميد برگردد و گاه كه كمك مستقيم مقدور حضرت نبود، به طور غير مستقيم در رفع نيازمنديهاي افراد كوشش ميفرمود و با تدابير خاصي گره از مشكلات گرفتاران مي گشود. چنانكه روزي مرد فقيري به آن بزرگوار مراجعه كرد و درخواست كمك نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبي (ع) پولي در دست نداشت و از طرف ديگر از اينكه فرد تهيدستي از در خانهاش نااميد برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود:
- آيا حاضري تو را به كاري راهنمايي كنم كه به مقصودت برسي؟
- چه كاري؟
- امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه عزادار شده است، ولي هنوز كسي به او تسليت نگفته است، نزد خليفه ميروي و با سخناني كه به تو ياد ميدهم، به وي تسليت ميگويي، از اين راه به هدف خود ميرسي .
- چگونه تسليت بگويم؟
- وقتي نزد خليفه رسيدي بگو: «الحمدلله الذى سترها بجلوسك على قبرها و لا هتكها بجلوسها على قبرك.»
حاصل مضمون آنكه: حمد خدا را كه اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد، زير سايه پدر بود، ولي اگر خليفه پيش از او از دنيا ميرفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر ميشد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود.
مرد فقير به اين ترتيب عمل كرد.
اين جملههاي عاطفي در دوان خليفه اثر
عميقي بر جاي نهاد و از حزن و اندوه وي كاست و دستور داد جايزهاي به وي بدهند.
آنگاه پرسيد: اين سخن از آن تو بود؟
گفت: نه، حسن بن علي (ع) آن را به من آموخته است.
خليفه گفت: راست ميگويي، او منبع سخنان فصيح و شيرين است.
بررسي علل صلح (آتش بس) امام حسن (ع)
مهمترين و حساسترين بخش زندگاني امام مجتبي، كه مورد بحث و گفتگوي فراوان واقع شده و موجب خردهگيري دوستان كوته بين و دشمنان مغرض يا بي اطلاع گرديده است، ماجراي صلح آن حضرت با معاويه و كنارهگيري اجباري ايشان از صحنه خلافت و حكومت اسلامي است.
گروهي، با مطالعه زندگاني حضرت مجتبي (ع) و حوادث آن روز، اين سوالها را مطرح ميسازند كه چرا امام حسن (ع) با معاويه صلح كرد؟ مگر پس از شهادت امير مؤمنان (ع) شيعيان و پيروان علي با فرزندش حسن مجتبي (ع)بيعت نكرده بودند؟
آيا بهتر نبود كه آنچه را بعدا امام حسين (ع) انجام داد، امام حسن (ع) پيشتر انجام ميداد و در برابر معاويه قيام ميكرد، و آنگاه يا پيروز ميشد و يا با شهادت خود حكومت معاويه را متزلزل ميساخت؟
پيش از آنكه به پاسخ اين سوالها بپردازيم، لازم است مقدمتاً سه نكته را ياد آوري كنيم:
1- مبارزات حسن بن علي (ع) پيش از دوران امامت
امام حسن (ع)، به شهادت تاريخ، فردي سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بيم در وجود او راه نداشت. او در راه پيشرفت اسلام از هيچ گونه جانبازي دريغ نميورزيد و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.
در جنگ جمل
امام مجتبي (ع) در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امير مومنان (ع) در خط مقدم جبهه ميجنگيد و از ياران دلاور و شجاع علي (ع) سبقت ميگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختي ميكرد.
پيش از شروع جنگ نيز، به دستور پدر، همراه عمار ياسر و تني چند از ياران اميرمومنان (ع) وارد كوفه شد و مردم كوفه را جهت شركت در اين جهاد دعوت كرد.
او وقتي وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسي اشعرى» يكي از مهرههاي حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه امير مومنان (ع) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتيباني از مبارزه آن حضرت با پيمان شكنان جلوگيري مي كرد، با اين كار حسن بن علي (ع) توانست بر رغم كار شكني هاي ابوموسي و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل دارد.
در جنگ صفين
نيز در جنگ صفين، در بسيج عمومي نيروها و گسيل داشتن ارتش امير مومنان (ع) براي جنگ با سپاه معاويه، نقش مهمي به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهيج خويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب امير مومنان (ع) و سركوبي خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.
آمادگي او براي جانبازي در راه حق به قدري بود كه امير مومنان در جنگ صفين از ياران خود خواست كه او و برادرش حسين بن علي (ع) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پيامبر (ص) با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود.
2- مناظرات كوبنده امام مجتبي (ع) با بني اميه
امام حسن مجتبي (ع) هرگز در بيان حق و دفاع از حريم اسلام نرمش نشان نميداد. او علناً از اعمال ضد اسلامي معاويه انتقاد ميكرد و سوابق زشت و ننگين معاويه و دودمان بني اميه را بي پروا فاش ميساخت.
مناظرات و احتجاج هاي مهيج و كوبنده حضرت مجتبي (ع) با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير: عمرو عاص، عتبه بن ابي سفيان، وليد بن عقبه، مغيره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد اين معنا است .
حضرت مجتبي (ع) حتي پس از انعقاد پيمان صلح كه قدرت معاويه افزايش يافت و موقعيتش بيش از پيش تثبيت شد، بعد از ورود معاويه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگيزههاي صلح خود و امتيازات خاندان علي را بيان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاويه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد .
پس از شهادت اميرمومنان و صلح امام حسن (ع) خوارج تمام قواي خود را بر ضد معاويه بسيج كردند. در كوفه به معاويه خبر رسيد كه «حوثره اسدي»، يكي از سران خوارج، بر ضد او قيام كرده و سپاهي دور خود گرد آورده است.
معاويه، براي تثبيت موقعيت خود و براي آنكه وانمود كند كه امام مجتبي (ع) مطيع و پيرو اوست، به آن حضرت كه راه مدينه را در پيش گرفته بود، پيام فرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!
امام (ع) به پيام او پاسخ داد كه: من براي حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خودداري كردم) و اين معنا موجب نميشود كه از جانب تو با ديگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پيش از هر كس بايد با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است.
در اين جملات روح سلحشوري و حماسه موح ميزند، بويژه اين تعبير كه با كمال عظمت، معاويه را تحقير نموده ميفرمايد: دست از سر تو برداشتم (فاني تركتك لصلاح الامة).
3- قانون صلح در اسلام
بايد توجه داشت كه در آيين اسلام قانون واحدي به نام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه همانطور كه اسلام در شرايط خاصي دستور ميدهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنين دستور داده است كه اگر نبرد براي پيشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاريخ حيات پيامبر اسلام (ص) اين هر دو صحنه را مشاهده ميكنيم: پيامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب، و حنين دست به نبرد
زد، در شرايط ديگري كه پيروزي را غير ممكن ميديد، ناگزير با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خودداري نمود تا در پرتو آن پيشرفت اسلام تضمين گردد. پيمان پيامبر (ص) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نيز با اهل مكه (در حديبيه) از جمله اين موارد به شمار ميرود .
بنابراين، همانگونه كه پيامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عاليتري كه احيانا آن روز براي عدهاي قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبي (ع) نيز، كه از جانب رهبر و پيشواي ديني بود و به تمام جهات و جوانب قضيه بهتر از هر كس ديگر آگاهي داشت، با درو انديشي خاصي صلاح جامعه اسلامي را در عدم ادامه جنگ تشخيص داد. از اينرو اين موضوع نبايد موجب خردهگيري گردد، بلكه بايد روش آن حضرت عيناً مثل پيامبر (ص) تلقي شود.
اينك براي آنكه انگيزهها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاريخ را ورق بزنيم و اين مسئله را با استناد به مدرك اصيل تاريخي بررسى كنيم:
اجمالا بايد گفت: حضرت مجتبي (ع) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحميل شد. يعني، اوضاع و شرايط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعي به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئله ضروري بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرفتن صلح چارهاي نديد، به گونهاي كه هر كس ديگر به جاي حضرت بود و در شرايط او قرار ميگرفت، چارهاي جز قبول صلح نميداشت؛ زيرا هم اوضاع و شرايط خارجي كشور اسلامي، و هم وضع داخلي عراق و اردوي حضرت، هيچ كدام مقتضي ادامه جنگ نبود. ذيلاً اين موضوعات را جداگانه مورد بررسي قرار ميدهيم:
از نظر سياست خارجي
از نظر سياست خارجي آن روز، جنگ داخلي مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زيرا امپراتوري روم شرقي كه ضربتهاي سختي از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبي بود تا ضربت موثر و تلافي جويانهاي بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.
وقتي كه گزارش صف آرايي سپاه امام حسن و معاويه در برابر يكديگر، به سران روم شرقي رسيد، زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن براي تحقق بخشيدن به هدفهاي خود را به دست آوردهاند، لذا با سپاهي عظيم عازم حمله به كشور اسلامي شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگيرند. آيا در چنين شرايطي، شخصي مثل امام حسن (ع) كه رسالت حفظ اساس اسلامي را به عهده داشت، جز اين راهي داشت كه با قبول صلح، اين خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قيمت فشار روحي و سرزنشهاي دوستان كوته بين تمام شود؟
«يعقوبي»، مورخ معروف، مينويسد: هنگام بازگشت معاويه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وي گزارش رسيد كه امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگي به منظور حمله به كشور اسلامي از روم حركت كرده است.
معاويه چون قدرت مقابله با چنين قواي بزرگي را نداشت، با آنها پيمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دينار به دولت روم شرقي بپردازد.
اين سند تاريخي نشان ميدهد كه هنگام كشمكش دو طرف در جامعه اسلامي، دشمن مشترك مسلمانان با استفاده از اين فرصت، آماده حمله بود و كشور اسلامي در معرض يك خطر جدي قرار داشت و اگر جنگ ميان نيروهاي امام حسن و معاويه در ميگرفت، كسي كه پيروز ميشد، امپراتوري روم شرقي بود نه حسن بن علي (ع) و نه معاويه!! ولي اين خطر با تدبير و دورانديشي و گذشت امام بر طرف شد.
امام باقر (ع) به شخصي كه بر صلح امام حسن (ع) خرده ميگرفت، فرمود: اگر امام حسن اين كار را نميكرد خطر بزرگي به دنبال داشت.
از نظر سياست داخلي
شك نيست كه هر زمامدار و فرماندهي اگر بخواهد در ميدان جنگ بر دشمن پيروز گردد، بايد از جبهه داخلي نيرومند و متشكل و هماهنگي برخوردار باشد و بدون داشتن چنين نيرويي، شركت در جنگ مسلحانه نتيجهاي جز شكست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسي علل صلح امام مجتبي (ع) از نظر سياست داخلي، مهمترين موضوعي كه به چشم ميخورد، فقدان جبهه نيرومند و متشكل داخلي است، زيرا مردم عراق و مخصوصا مردم كوفه، در عصر حضرت مجتبي (ع) نه آمادگي روحي براي نبرد داشتند و نه تشكيل و هماهنگي و اتحاد.
خستگي از جنگ
جنگ جمل و صفين و نهروان، و همچنين جنگهاي توام با تلفاتي كه بعد از جريان حكميت، ميان واحدهاي ارتش معاويه و نيروهاي امير مومنان (ع) در عراق و حجاز و يمن درگرفت، در ميان بسياري از ياران علي (ع) يك نوع خستگي از جنگ و علاقه به صلح و متاركه جنگ ايجاد كرد، زيرا طي پنج سال خلافت اميرالمومنين عليه السلام- ياران آن حضرت هيچ وقت اسلحه به زمين ننهادند مگر به
قصد آنكه فردا در جنگ ديگري مشاركت كنند. از طرف ديگر، جنگ آنها با بيگانگان نبود، بلكه در واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزي آنان بود كه اينك در جبهه معاويه مستقر شده بودند. مردم عراق در واقع با اين دست و آن دست كردن، و كندي درگسيل داشتن نيروها براي جنگ با گروههاي مختلف شام كه به حجاز و يمن و حدود عراق شبيخون ميزدند، عافيتطلبي و خستگي ازجنگ را نشان ميدادند، و اينكه عراقيان دعوت مجدد اميرمومنان- عليه السلام- را به جنگ صفين بكندي اجابتنمودند، نشانه همين خستگي بود .
دكتر«طه حسين» پس از نقل ماجراي حكميت و پيچيدهتر شدن اوضاع در پايان جنگ صفين، مينويسد: سپس(علي) تصميم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پيشنهاد كردند كه به كوفه بازگردد تا پس از جنگ، كارهاي خود را روبراه كنند و با جمعيت و آمادگي بيشتري به سوي دشمن روي آورند. علي- عليه السلام- آنان را به كوفه باز آورد، ليكن ديگر از كوفه بيرون نرفت؛ چه؛ يارانش به خانههاي خود رفتند و به كارهاي خود سرگرم شدند و به قدريدر كار جنگ سستي و بي
رغبتي نشان دادند كه علي- عليه السلام- را از خود نا اميد ساختند علي(ع) پيوستهآنها را به جهاد ميخواند و در دعوت خويش اصرار ميورزيد، ليكن آنها نه ميشنيدند و نه ميپذيرند، تا آنجا كهروزي در خطبه خود گفت: با نافرماني خود، رأي مرا تباه ساختيد و كار به جايي رسيد كه قريش گفتند: پسر ابي طالب مردي است دلير، ليكن با جنگ آشنايي ندارد. پدرشان خوب، چه كسي علم جنگ
را بهتر از من ميداند؟!.
پس از شهادت اميرمنان(ع) كه حسن بن علي به خلافت رسيد، اين پديده به شدت آشكار شد و مخصوصا هنگامي كه امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خيلي به كندي آماده شدند. هنگامي كه خبر حركت سپاه معاويه به سوي كوفه به امام مجتبي(ع) رسيد، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خطبهاي آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج نيروهاي معاويه، مردم را به جهاد در راه خدا و ايستادگي در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكاري و تحمل دشواريها را گوشزد كرد امام(ع) با اطلاعي كه از روحيه مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را احابت نكنند. اتفاقاً همين طور شد و پس از پايان خطبه جنگي مهيج حضرت، همه سكوت كردند و احدي سخنان آن حضرت را تاييد نكرد! اين صحنه به قدري اسفانگيز و تكان دهنده بود كه يكي از
ياران دلير و شجاع امير مومنان(ع) كه در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر اين سستي و افسردگي به شدت توبيخ كرد و آنها را قهرمامان دروغين و مردمي ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد كه در ركاب امام براي جنگ اهل شام آماده گردند.
اين سند تاريخي نشان ميدهد كه مردم عراق تا چه حد به سستي و بي حالي گراييده بودند و آتش شور و سلحشوري و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شركت كنند. سرانجام پس از فعاليتها و سخنرانيهاي عده اي از ياران بزرگ حضرت مجتبي به منظور بسيج نيروها و تحريك مردم براي جنگ، امام(ع) با عده كمي كوفه را ترك گفت و محلي در نزديكي كوفه
جمعا«چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همين جهت امام ناگزير شد دوباره به كوفه برگردد و اقدامات تازه و جدي تري جهت گردآوري سپاه به عمل بياورد.
جامعهاي با عناصر متضاد
علاوه بر اين، جامعه عراق آن روز يك جامعه متشكل و فشرده و متحد نبود، بلكه از قشرها و گروههاي مختلف و متضادي تشكيل يافته بود كه بعضاً هيچ گونه هماهنگي و تناسبي با يكديگر نداشتند. پيروان و طرفداران حزب خطرناك اموي، گروه خوارج كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب
ميشمردند، مسلمانان غير عرب كه از نقاط ديگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بيست هزار نفر ميرسيد و بالاخره گروهي كه عقيده ثابتي نداشتندو و در ترجيح يكي از طرفين بر ديگري در ترديد بودند، عناصر تشكيل دهنده جامعه آن روز عراق و كوفه به شمار ميرفتند. پيروان و شيعيان خاص امير مؤمنان(ع) نيز يكي ديگر از اين عناصر محسوب ميشدند .
سپاهي ناهماهنگ
اين چند دستگي و اختلاف عقيده و تشتت و پراكندگي، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبي(ع) نيز منعكس شده و آن را به صورت ارتشي ناهماهنگ باتركيب ناجور در آورده بود، ازينرو در مقابله با دشمن خارجي به هيچ وجه نميشد به چنين سپاهي اعتماد كرد. استاد شيعه، مرحوم شيخ
مفيد، و ديگر مورخان در مورد اين پديده خطرناك در سپاه امام حسن(ع) مينويسند: «عراقيان خيلي به كندي و بي علاقگي براي جنگ آماده شدند و سپاهي كه امام حسن(ع) بسيج نمود، از گروههاي مختلفي تشكيل ميشد كه عبارت بودند از: 1- شيعيان و طرفداران اميرمؤمنان(ع) 2- خوارج كه از هر وسيلهاي براي جنگ با معاويه استفاده ميكردند(و شركت آنها در صفوف سپاهيان امام به خاطر دشمني با معاويه بود، نه دوستي با امام حسن)؛ 3- افراد سود جو و دنيا پرست ك
ه به طمع منافع مادي در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاويه ترجيح نداشت؛ 5- و بالاخره گروهي كه نه به خاطر دين، بلكه از روي تعصب عشيرگي و صرفاً به پيروي از رئيس قبيله خود، براي جنگ حاضر شده بودند. بدين ترتيب سپاه حضرت مجتبي(ع) فاقد يكپارچگي و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نيرومندي چون معاويه بود.
سندي گويا
شايد هيچ سندي در ترسيم دور نماي جامعه متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستي عراقيان در كار جنگ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبي (ع) در «مدائن» يعني آخرين نقطهاي كه سپاه امام تا آنجا پيشروي كرد، سخنراني جامع و مهيجي ايراد نمود و طي آن چنين فرمود:
هيچ شك و ترديدي ما را از مقابله با اهل شام باز نميدارد. ما در گذشته به نيروي استقامت و تفاهم داخلي شما، با اهل شام ميجنگيديم، ولي امروز بر اثر كينهها اتحاد و تفاهم از ميان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه گشودهايد.
وقتي كه به جنگ صفين روانه ميشديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم ميداشتيد، ولي امروز منافع خود را بر دين خود مقدم ميداريد. ما همان گونه هستيم كه در گذشته بوديم، ولي شما نسبت به ما آن گونه كه بوديد وفادار نيستيد.
عدهاي از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفين، و عدهاي ديگر كسان خود را در نهروان از دست دادهاند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك ميريزند؛ و گروه دوم، خونبهاي كشتگان خود را ميخواهند؛ و بقيه نيز از پيروي ما سرپيچي ميكنند!
معاويه پيشنهادي به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او در مبارزه برخيزم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگي و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيرم و رضايت شما را تامين كنيم.
سخن امام كه به اينجا رسيد، مردم از هر طرف فرياد زدند: «البقية، البقية»: ما زندگي ميخواهيم، ما ميخواهيم زنده بمانيم!
آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگي، چگونه ممكن بود امام (ع) با دشمن نيرومندي مثل معاويه وارد جنگ شود؟ آيا با چنين سپاهي، كه از عناصر متضادي تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلت احتمال ميرفت خود خطرزا باشد، هرگز اميد پيروزي ميرفت؟
اگر فرضا امام حسن (ع) و معاويه جاي خود را عوض ميكردند و معاويه در رأس چنين سپاهي قرار ميگرفت، آيا ميتوانست جز كاري كه امام حسن (ع) كرد، بكند؟
آري همين عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامي را تا دو قدمي خطر قطعي نزديك ساخت و حوادث تلخي به وجود آورد كه شرح آن را ذيلا ميخوانيد.
بسيج نيرو از طرف امام حسن (ع)
برخي از نويسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقايق تاريخ را تحريف نموده و ادعا كردهاند كه امام حسن مجتبي (ع) آهنگ جنگ و مخالفت با معاويه نداشت، بلكه از روز نخست در صدد بود از معاويه اميتازات مادي گرفته و از زندگي راحت و مرفه اي برخوردار شود و اگر مخالفتهايي با معاويه ميكرد، براي تامين و تضمين اين امتيازات بود!
اسناد تاريخي زندهاي در دست است كه نشان ميدهد اين تهمت ها كاملا بي اساس است و با حقايق تاريخي به هيچ وجه سازگار نميباشد، زيرا اگر پيشواي دوم نميخواست با معاويه بجنگد،
معنا نداشت گردآوري سپاه و بسيج نيرو كند؛ در صورتي كه به اتفاق مورخان، امام مجتبي (ع) سپاه ترتيب داد و آماده جنگ شد، ليكن از يك سو به خاطر عدم هماهنگي و چند دستگي سپاه امام (ع) و از سوي ديگر در اثر توطئههاي خائنانه معاويه، از هم پاشيده شد و مردم از اطراف امام (ع) پراكنده شدند، امام نيز به ناچار از جنگ خودداري نمود و مجبور به پذيرفتن صلح شد.
بنابراين، كار امام حسن (ع) با «قيام» و اعلان جنگ و تهيه لشكر آغاز شد و سپس با درك عميق اوضاع و شرايط جامعه اسلامي و رعايت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گرديد.
ذيلا نظر خوانندگان را به توضيحات بيشتري در اين زمينه جلب ميكنيم:
مردم پيمان شكن
همانطور كه قبلا گفته شد، مردم عراق و كوفه يكدل و يك جهت نبودند، بلكه مردمي متلوّن و بي وفا و غير قابل اعتماد بودند كه هر روز زيريك پرچم گرد ميآمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز ميخوردند. بر اساس همين روحيه بود كه همزمان با بحران آرايش سپاه و بسيج نيروهاي طرفين، عدهاي از روساي قبائل و افراد وابسته به خاندان هاي بزرگ كوفه، به امام خيانت كرده و به معاويه نامهها نوشتند و تاييد وحمايت خود را از حكومت وي ابراز نمودند و مخفيانه او را براي حركت به سوي عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به محض نزديك شدن وي، امام حسن (ع) را تسليم كنند .
معاويه نيز عين نامهها را براي امام مجتبي (ع) فرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادي حاضر به جنگ با وي شده است؟
فرمانده خائن
امام حسن (ع) پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ با معاويه ترك گفت «عبيدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلايه لشكر، گسيل داشت و «قيس بن سعد» و «سعيد بن قيس» را كه هر دو از ياران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشين وي تعيين نمود تا اگر براي يكي از اين سه نفر حادثهاي پيش آمد، به ترتيب، ديگري جايگزين وي گردد.
حضرت مجتبي (ع) خط سير پيشروي سپاه را تعيين فرمود و دستور داد در هر كجا كه به سپاه معاويه رسيدند جلوي پيشروي آنها را بگيرند و جريان را به امام (ع) گزارش دهند تابي درنگ با سپاه اصلي به آنها ملحق شود.
«عبيدالله» فوج تحت فرماندهي خود را حركت داد و در محلي بنام «مسكن» با سپاه معاويه روبرو شد و در آنجا اردو زد.
طولي نكشيد به امام (ع) گزارش رسيد كه عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وي پيوسته است.
پيدا است خيانت اين فرمانده، در آن شرايط بحراني، در تضعيف روحيه سپاه و تزلزل موقعيت نظامي امام (ع) تا چه حد موثر بود، ولي هر چه بود «قيس بن سعد» كه مردي شجاع و با ايمان و نسبت به خاندان اميرمومنان بسيار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (ع) فرماندهي سپاه را به عهده گرفت و طي سخنان مهيجي كوشيد روحيه سربازان را تقويت كند. معاويه خواست او را نيز با پول بفريبد، ولي قيس فريب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ايستادگي كرد .
توطئههاي خائنانه
معاويه تنها به خريدن «عبيدالله» اكتفا نكرد؛ بلكه به منظور ايجاد شكاف و اختلاف و شايعه سازي در ميان ارتش امام مجتبي (ع)، بوسيله جاسوسان و مزدوران خود، در ميان لشكر امام مجتبي (ع) شايع مي كرد كه قيس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاويه سازش كرده، و در ميان سپاه قيس نيز شايع ميساخت كه حسن بن علي (ع) با معاويه صلح كرده است!
كار به جايي رسيد كه معاويه چند نفر از افراد خوش ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (ع) فرستاد. اين عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبي (ع) ملاقات كردند، و پس از خروج از چادر امام، در ميان مردم جار زدند: «خداوند بوسيله فرزند پيامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن علي (ع) با معاويه صلح كرد، و خون مردم را حفظ نمود»!
مردم كه به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقيق برنيامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خيمه بود، به يغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.
خيانت خوارج
امام مجتبي (ع) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بين راه يكي از خوارج كه قبلا كمين كرده بود، ضربت سختي بر آن حضرت وارد كرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونريزي و ضعف شديد شد و به وسيله عدهاي از دوستان و پيروان خاص خود، به مدائن منتقل گرديد. در مدائن وضع جسمي حضرت بر اثر جراحت به وخامت گراييد. معاويه با استفاده از اين فرصت بر اوضاع تسلط يافت. پيشواي دوم كه نيروي نظامي لازم را از دست داده و تنها مانده بود، ناگزير پيشنهاد صلح را پذيرفت.
بنابراين اگر امام مجتبي (ع) تن به صلح در داد چارهاي جز اين نداشت، چنانكه طبري و عدهاي ديگر از مورخان مينويسند: حسن بن علي (ع) موقعي حاضر به صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وي را تنها گذاردند.
گفتار امام پيرامون انگيزههاي صلح
امام مجتبي (ع) در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت اعتراض كرد، انگشت روي اين حقايق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنين بيان نمود:
من به اين علت حكومت و زمامداري را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و ياراني براي جنگ با وي نداشتم. اگر ياراني داشتم شبانه روز با او ميجنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب ميشناسم و بارها آنها را امتحان كردهام. آنها مردمان فاسدي هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پيمانهاي خود پايبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه ميكنند، ولي عملاً با دشمنان ما همراهن
د.
پشواي دوم كه از سستي و عدم همكاري ياران خود به شدت ناراحت و متاثر بود، روزي خطبهاي ايراد فرمود و طي آن چنين گفت:
در شگفتم از مردمي كه نه دين دارند و نه شرم و حيا. واي بر شما! معاويه به هيچ يك از وعدههايي كه در برابر كشتن من به شما داده، وفا نخواهد كرد. اگر من با معاويه بيعت كنم، وظايف شخصي خود را بهتر از امروز ميتوانم انجام بدهم، ولي اگر كار به دست معاويه بيفتد، نخواهد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعه اجرا كنم.
به خدا سوگند (اگر به علت سستي و بي وفايي شما) ناگزير شوم زمامداري مسلمانان را به معاويه واگذار كنم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بني اميه هرگز روي خوشي و شادماني نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيتها و آزارها خواهيد شد.
هم اكنون گويي به چشم خود مي بينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده و درخواست آب و نان خواهند كرد؛ آب و ناني كه از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براي آنها قرار داده است، ولي بني اميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.
آنگاه امام افزود:
اگر ياراني داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكاري مي كردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نميكردم، زيرا خلافت بر بني اميه حرام است....
امام مجتبي كه ماهيت پليد حكومت معاويه را بخوبي ميشناخت، روزي در مجلسي كه معاويه حاضر بود، سخناني ايراد كرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زماني كه زمام امور مسلمانان در دست بني اميه است، مسلمانان روي رفاه و آسايش نخواهند ديد» .
و اين، هشداري بود به عراقيان كه بر اثر سستي و به اميد راحتي و آسايش، تن به جنگ با معاويه ندادند، غافل از اينكه در حكومت معاويه هرگز به اميد و آرزوي خود دست نمييابند.
پيمان صلح، و اهداف امام (ع)
پيشواي دوم، هنگامي كه بر اثر شرايط نامساعدي كه قبلا تشريح شد، جنگ با معاويه را بر خلاف مصالح عالي جامعه اسلامي و حفظ موجوديت اسلام تشخيص داد و ناگزير صلح و آتش بس را قبول كرد، فوق العاده كوشش نمود تا هدفهاي عالي و مقدس خود را به قدر امكان از رهگذر صلح و به نحو مسالمتآميز تامين كند.