بخشی از مقاله
اهل تحقيق در اسم «الله» با هم اختلاف دارند كه آيا از معنايي مشتق شده است يا نه؟ عده زيادي از آنها معتقدند كه از معنايي اشتقاق پيدا نكرده است و اسم «الله» فقط به خداوند سبحان اختصاص دارد، و همانند اسم علم در مورد غير خداوند مي باشد و هنگامي كه اين لفظ به گوش اهل معرفت مي رسد، فهم و علم آنها به سراغ معنايي غير از وجود خداوند سبحان نمي رود. و حق اين كلمه آن است كه همراه با شهود قلبي باشد، لذا انسان هنگامي كه با زبانش «الله» گفت و يا با گوش خود آن را شنيد، با قلبش هم شهادت به «الله» بدهد.
و همچنان كه اين كلمه به معنايي جز «الله» دلالت نمي كند، مشهود گوينده آن نيز نبايد جز «الله» باشد، پس با زبانش «الله» بگويد و با دلش به «الله» علم پيدا نمايد و با قلب خود «الله» را بشناسد و با روح خود «الله» را دوست بدارد و با باطنش «الله» را ببيند و با ظاهر خود در پيشگاه خداوند تملق نمايد و با سر خويش، به حقيقت «الله» برسد و احوال خود را براي «الله» و در راه او صرف نمايد به گونه اي كه در اعمالش، نصيب و بهره اي جز براي خدا نباشد و هنگامي كه در نزديكي حالتي قرار گرفت كه محو در «الله»، براي او و به وسيله او شد، خداوند سبحان، با رحمت خويش، جبران نقايص او نموده و با گفتن «الرحمن الرحيم» موجب مي گردد كه جلوي تلف شدن آنها گرفته شده و باقي بمانند و قلبهايشان پاكيزه گردد، لذا لطف و مهرباني، سنتي از جانب خداوند سبحان است تا اولياء او به طور كلي فاني نشده و از بين نروند.
آيه 1 و2: الم* الله لا اله الا هو الحي القيوم
با گفتن «الف» اشاره به اين نمود كه در همه حالات، تو را كفايت مي كند، زيرا تو در اسارت غفلت بوده و صلاح و رشد خود را نمي تواني پيدا نمايي و او نقايص تو را برطرف كرده و ياري او تو را كفايت مي نمايد، پس بدون درخواست تو- بلكه بدون اينكه از حالت خبر داشته باشي- تو را كفايت مي نمايد، بدون اينكه بفهمي و به تو عطا مي نمايد، بدون اينكه درخواست نمايي.
«لام»، اشاره به لطف او به توست در نهان سر و درون تا جايي كه محل منت را بر تو آشكار نمي نمايد، مكاني كه تو را در آنجا تثبيت و پابرجا نموده است. و «ميم» اشاره به موافقت جريان تقدير الهي با متعلقات خواسته ؟؟ اولياء الهي است، لذا در دنيا چيزي حركت نميكند و ذره اي ظاهر نمي شود، مگر اينكه مورد رضايت آنهاست، تا جايي كه اگر فردي در مورد سخن خداوند يعني «كل يوم هو في شأن » بگويد: مقصود از شأن در اين آيه، محقق كردن مراد و مقصود اولياء الهي است، سخني دور از حقيقت بيان نكرده است.
و گفته مي شود: از قلبت- با شنيدن اين حروف مقطعه كه برخلاف عادت مردم در محاوره و گفتگوست- كه قلب از موهومات و معلومات خالي شد و سر و باطن از امور عادي و معهود پاك شد، اين اسم يعني «الله» بر قلب مقدس از هر بيگانه و باطن پاك شده از هر كيفيتي، وارد مي گردد، پس فرمود: «الم الله لا اله الا هو الحي القيوم» او، كسي است كه كار لهو نمي كند تا شما را از ياد ببرد و كار سهو نمي نمايد تا از انجام كارهايش جا بماند، لذا او در همه احوال، مراقب سر و باطن شماست، اگر در خلوت باشيد، مراقب شماست و اگر در ميان مردم هم باشيد، باز مراقب شماست و به طور خلاصه- در هر حالتي كه باشيد- او علاقمند به شماست.
(قسمتي از) آيه3: نز عليك الكتاب بالحق
اي محمد (ص) تو نمي داني كه كتاب چيست و قصه دوستان را نمي داني، اما خداوند از روز ازل تو را اختيار نمود و به تو امري را القا كرد كه منشأش عجيب، برهانش آشكار و محل و مكانش عزيز است.
(ادامه) آيه3: مصدقاً لما بين يديه
يعني آنچه را كه به تو وعده داده، در كتاب، بر زبان انبياء (ع) محقق نموده است.
(ادامه) آيه 3 و (قسمتي از) آيه4: و انزل التوراه و الانجيل* من قبل هديً للناس و انزل الفرقان
يعني ما هر چند كه قبل از تو كتابهايمان را بر پيامبران نازل كرديم، اما در هيچ كتابي، از نام و ياد تو خالي نگذاشتيم، سراينده آنها (عرفا) گفته است:
و در نزد من براي دوستاني كه غايب هستند
ورق هايي است كه عنوان آن، ذكر و ياد توست
و همچنان كه به واسطه تو، نور انبياء را كامل و تمام كرديم، با ياد تو، همه آنچه را كه از ذكرها نازل كرده بوديم، زينت داديم.
(ادامه) آيه4: ان الذين كفروا بآيات الله لهم عذاب شديد و الله عزيز ذوانتقام
و او در نهايت حجاب است، اما آنها درك نمي كنند و خداوند بر اوليايش عزيز بوده و از دشمنانش، انتقام گيرنده است، عزيزي است كه هر فردي او را مي خواهد، اما- در بيشتر وقت ها- كسي او را نمي يابد.
آيه5: ان الله لايخفي عليه شيئ في الارض و لا في السماء
بنده هيچ نفسي نمي كشد مگر اينكه خداوند سبحان و متعال، آن را محاسبه مي نمايد و در آسمان و زمين هيچ ذره اي حاصل نمي گردد مگر اينكه خداوند سبحان، ايجاد كننده و خالق آن است و هيچ كس، به صفتي متصف نمي گردد مگر اينكه او متولي آن است.
مطالب فوق براي عموم مردم بود، اما براي خواص: هيچ كس حاجتي را به سوي او نمي برد مگر اينكه او برآورده كننده آن است و هيچ فردي در سير نزولي به او رجوع نمي كند، مگر اينكه او آن را كفايت مي كند.
(قسمتي از) آيه 6: هو الذي يصوركم في الارحام كيف يشاء
اين مسئله در موردي است كه از جهت خلقت زايل نشده باشد، و او كسي است كه از روز ازل، حالات شما را هر طور كه خواسته، مقدر نموده است و اين مورد، در جايي است كه از جهت قضا و قسمت، زايل نگرديده است.
(ادامه) آيه6: لا اله الا هو العزيز الحكيم
حكم او به دنبالش نقص نمي آيد و مقدرات او در معارضه با اهمال و ترك قرار نمي گيرد.
آيه7: هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأويله و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون في اللم يقولون آمنا به كل من عند ربنا و ما يذكر الا اولو الالباب.
خطاب به آنان را به دو نوع انجام داد، يك بخش كه ظاهر بوده و تنزيلش واضح است و بخشي ديگر براي محفوظ نگهداشتن اسرار از فاش شدن آن براي بيگانگان است. روش علماء، يافتن معناي آيات بر طبق اصول و مباني آن است، آنچه را كه وفق آن باشد، قابل قبول و چيزي كه فكر و انديشه در آن راهي ندارد به عالم غيب واگذار مي كنند.
و راه اهل اشاره و فهم، شنيدن با حضور قلب است، لذا آنچه كه از روشنايي هاي تعاريف به فهم هاي آنها خطور مي كند، اشارات كشف را بر آن بنا مي كنند.
اگر از آنها خواسته شد كه به ستر و پوشش و طي كردن سر و باطن ادامه دهند، از حرف زدن پرهيز مي كنند، و اگر به آنها دستور داده شد كه اظهار نموده و منتشر كنند، حق را بيان نموده و چيزهايي را كه در عالم غيب ديده اند، بيان مي كنند، اما كساني كه مؤيد به نور بصيرت هستند، با شعاع خورشيد فهم، روشن مي گردند و اما افرادي كه لباس شك پوشيدهاند و از لطايف حقيقت محروم شده اند، احوال آنها تقسيم گرديده و ظن و گمان به سوي آنها حمله ور مي شود و در وادي شك و ترديد رها مي گردند و جز به جهل و شك آنها چيز ديگري اضافه نمي شود.
سخن خداوند كه فرمود: «و ما يعلم تأويله الا الله» يعني و كسي كه علم خود را از خدا بداند، ايمانش بدون احتمال وجود ذهن هايي است كه تأويل را جايز بداند بلكه بالاتر از اين، بدون اينكه تصريح به ظهور اين امر نمايد. اما افرادي كه صاحب عقل هاي روشن مي باشند، به جهت ظهور دلايل و احكامي كه تحصيل كرده اند، متذكر اين مسئله هستند.
آيه8: ربنا لاتزع قلوبنا بعد اذهديتنا وهب لنا من لدنك رحمه انك انت الوهاب
به قربشان اضافه نگرديد مگر اينكه ادبشان افزون شد و پناه بردن به دوري از اسباب مادي و دنيوي، قوي ترين وسيله براي رعايت ادب است.
آيه9: ربنا انك جامع الناس ليوم لاريب فيه ان الله لايخلف الميعاد
امروز، دوستان را بر سفره قرب جمع نمود و فردا (روز قيامت) همه را در محل دادن پاداش و كيفر جمع مي كنند، امروز باطن ها را براي كشف جلال و جمال جمع مي كند و فردا (روز قيامت) بدنها و ظواهر را براي ديدن حالات و سختي آنچه كه از آن احوال خبر داده، جمع خواهد نمود.
آيه10: ان الذين كفروا لن تغني عنهم اموالهم و اولادهم من الله شيئاً و اولئك هم وقود النار
نه فديه اي به حال آنها سودي دارد و نه ثروت مي تواند عذاب را از آنها دفع نمايد و نه مالي از آنها قبول مي گردد و نه حجابي از آنها مرتفع مي شود و نه حرفي از آنها شنيده مي شود، به وسيله آنها آتش جهنم شعله ور مي گردد و طرد نمودن دردناك و دوري و آتش داغ براي آنان است.
آيه11: كدأب آل فرعون و الذين من قبلهم كذبوا بآتنا فاخذهم الله بذنوبهم و الله شديد العقاب
بر اساس سنت بر تجاوز اصرار ورزيدند و ما هم بر طبق سنت خويش بر انتقام از آنها ادامه داديم، و نه به خاطر اصرار قلع و قمع گرديدند و نه در بخشش طمع ورزيدند، و به خدا قسم كه آنها كساني بودند كه بر انجام كارهاي خود احساس ندامت كرده و حسرت خوردند، اما موقعي كه در را بسته يافتند و ديگر پشيماني آنها قابل قبول نبود.
آيه12: قل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون الي جهنم و بئس المهاد
خداوند به آنها خبر داد كه در آن دنيا، سخن گفتن حق را با خود از دست مي دهند و در اين دنيا هم لذتي از زندگي نمي برند و آنان كساني هستند كه اگر در آخرت از شدت كيفر ديدن، آتش آنها را در بر بگيرد، برايشان سنگين تر است از اينكه در دنيا از خداوند در غيبت به سر برده و دچار حالت تفرقه شوند، اما آنها چشم بصيرت نداشتند و عذاب دردناك را حس نكردند.
آيه13: قد كان لكم في فئتين التقتافئه تقاتل في السبيل الله و اخري كافره يرونهم مثليهم رأي العين و الله يؤيد بنصره من يشاء ان في ذلك لعبره لاولي الابصار
اگر خداوند انجام كاري را اراده نمايد، جمعيت زيادي را در چشم گروهي كم جلوه داده و جمعيت كمي را در چشم گروهي ديگر، زياد جلوه مي دهد و موقعي كه چشم بصيرت افرادي را بپوشاند، چشم تيزبين ظاهري به حال آنها سودي نخواهد داشت و هنگامي كه چشم باطن عده اي را باز نمايد، مسدود كردن چشم ظاهري به حال آنها ضرري نخواهد زد.
آيه 14: زين للناس حب الشهوات من الناس و البنين و القناطير المتقنطره من الذهب و القضه و الحين المسمومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحياه الدنيا و الله عنده حسن المآب
برخي از مصداق هاي شهوت و خواسته را بيان نمود، در حالي كه مصداق هاي ديگر نيز در همين معنا و راستا مي باشند و في الجمله، چيزهايي كه انسان را از شهود حق در حجاب نگه مي دارد، در اين آيه بيان شده است.
و سخت ترين مانع در اين راه، شهوت خفي است و انجام عبادات به گونه اي كه خود شخص از آن لذت ببرد، در نزد عرفا، از جمله موارد شهوت خفي شمرده مي شود. از جمله مقاطع مشكل اين راه، توقف كردن به آن چيزي از مراتب رب است كه نصيب فرد ميگردد، مثل اينكه خداوند در حالي كه با تو نجوا مي كند، به تو نزديك مي شود، و او با هر لطفي، تو را تصفيه مي نمايد و در ذيل آن نيرنگ هاي مخفي وجود دارد. و شخصي كه به سعادت برسد، شاهد جلال و جمال او خواهد بود در حالت ثابت شدن دراحوالات لطيفش به وسيله او، و آنچه كه از فضل و اقبال خداوند به او اختصاص مي دهد.
آيه 15: قل أ انبئكم بخير من ذكلكم للذين اتقوا عند ربهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهره و رضوان من الله و الله بصير بالعباد
خداوند در اين آيه، فضيلت و برتري اهل تقوا را بر صاحبان امور دنيوي بيان كرده و فرموده: گروه دوم، تبعيت از آرزوها و هواهاي نفساني كردند و گروه اول داراي درجات عالي هستند و خداوند به بندگانش آگاه است، هر گروهي را به مقصدش و هر دسته اي را به آنچه كه نسبت به آن شايستگي دارد، مي رساند.
آيه16: الذين يقولون ربنا اننا آمنا فاغفرلنا ذنوبنا وقنا عذاب النار
يعني به طور كلي به سوي ما منقطع مي گردند و با ياد رنج ها و مصيبت ها، در پيشگاه ما به تضرع و زاري مي پردازند، اينها از سوي ما به قرب و درجات خاص و بلندمرتبه و قسمتهايي كه مورد رضايت باشد، خواهند رسيد.
آيه17: الصابرين و الصاديقن و القانتين المنفقين و المستغفرين بالاسحار
صبر به معناي حبس كردن نفس است و داراي سه مرتبه مي باشد:
1- صبر بر آنچه كه به بنده دستور داده شده است، 2- صبر از آنچه كه از آن نهي شده است و 3- صبر به معناي ايستان تحت جريان حكم الهي بر طبق آنچه كه او اراده مي كند، يا در از دست دادن محبوب يا هجوم آنچه كه بنده توانايي مقابله با آن را ندارد.
حال اگر بنده، از اين صفت ترقي كرد- بدين معني كه مشقت يا راحتي به او نرسيد- اين مرتبه، رضا ناميده مي شود، نه. و گفته مي شود: اينها كساني هستند كه بر امر خداوند صابر بوده و بر آنچه كه با خداوند پيمان بسته اند صادقند. و آنها اطاعت كننده و تواضع كننده هستند با جانهايشان، از طريق استقامت كردن در راه محبت الهي و آنها، استغفار كننده اند از همه آنچه كه انجام داده اند، چرا كه در راه خدا، خود را مقصر مي دانند.
و گفته مي شود: با قلبهايشان صابر، و با روحشان صادق، و با نفس هايشان متواضع و با زبانشان استغفار كننده اند.
و گفته مي شود: بر صدق مقصد و هدف خود صابر، در عهدها صادق و با حفظ حدود، اطاعت كننده و بر اعمال و احوال خود هنگام استيلاي سلطنت توحيد، استغفار كننده ميباشند.
و گفته مي شود: «صابرين»، افرادي هستند كه بر طلب و خواسته خود صبر كرده اند و از صحنه فرار نكرده و از خستگي خشمگين نشده و از هر راحت و خواسته اي هجرت نمودند. و بر مصيبت ها صبر كردند و شكايت كردن را كنار گذاشتند تا به مولاي خود رسيدند و چيزي از موانع دنيا و آخرت نتوانست راه آنها را به مقصد مصدود نمايد.
و «صادقين»، افرادي هستند كه در طلب خود صداقت داشتند و قصد آن را نمودند و از خود صداقت نشان دادند تا وارد گردند و باز هم صداقت به خرج دادند تا ديدند و باز هم صداقت نشان دادند تا يافتند و باز هم صداقت از خود نشان دادند تا اينكه ديگر خود را نديدند، لذا ترتيب آن عبارت است از قصد، ورود، شهود، وجود و خمود.
و «قانتين» كساني هستند كه ملازم درگاه الهي گرديدند و بر خوردن اندوه و ناراحتي متداومت نمودند، و چيزهاي دوست داشتني را ترك نموده و صحبت و همراهي را كنار گذاشتند تا به قرب الهي رسيدند.
و «منفقين» اشخاصي هستند كه ابتدا از حيث عمل با نفس خويش بخشش نمودند، آنگاه در حد توان خود از اموالشان بخشيدند و سپس با قلب هاي خود به وسيله درستي حالشان بخشش كردند و در نهايت، با ترك گفتن همه حظ و بهره هاي دنيوي و اخروي بخشيدند تا در قرب و وصل الهي مستهلك شوند، به خاطر اموري كه آنها را به استيصال و بيچارگي كشاند و آنها را از بيخ و بن ريشه كن نمود.
و «مستغفرين» (استغفار كنندگان) از همه اينها، هنگامي كه موقع سحر يعني ظاهر شدن روشنايي به حالت صحو بازگشتند و آن، فجر و طلوع قلبهاست كه با وجود آن، فجر ديگري در اقطار زمين ظاهر نخواهد شد.
(قسمتي از) آيه18: شهد الله انه لااله اله هو
يعني خدا مي داند و خبر مي دهد و حكم مي كند كه خدايي جز او نيست، و اين شهادت حق براي حق است كه او حق مي باشد، و اول كسي كه شهادت به الله داد، خود او بود، و او در روز ازل با قول و كلام و خطاب خود به اين امر شهادت داد و از وجود يگانه و بي نياز بودن و كمك پايدار و ذات دايم و جلال سرمدي و جمال ابدي خويش خبر داد و فرمود: «شهد الله» سپس در ابديتش، خداوند شهادت مي دهد يعني برهان ها را بيان كرده و دلايل يقين را ثابت نمود و آيات و نشانه ها را روشن كرد و دلايل و برهان ها را واضح نمود.
لذا هر جزئي از هر آن چه خلق كرده و آفريده و از عدم ظاهر نموده و برهر چه از صفات ذاتيه حاصل كرده، از موجودات عيني، و آثاري كه در وجود آنها مضمحل نموده و وجودهايي كه قابليت ملاقات با حق را دارند و صفت هايي كه در آنها به وجود مي آيد- او روشن كننده وجود خود و واضح كننده ربوبيت خويش است و بر قدمت خود، شاهد بوده و براي عقول خبر داده كه واحد عزيز و ماجد بوده و به بزرگي قدر خود و كمال عزت خويش شهادت داده، زماني كه انكار و كوشش خلقي نبود و عرفاني براي مخلوقي وجود نداشت و عقل و وفاق و كفر و حدثان و غير و الحاد و شرك و فهم و فكر و آسمان و فضاء و ظلمت و روشنايي نبود و راهي براي پيوستن زوجها (شيء و ضد آن) وجود نداشت و فضل و بخششي به خاطر اختلاف آفت ها نبود.
(ادامه) آيه 18: و الملائكه
شهادت خويش به وحدانيتش را با شهادت فرشتگان تأييد ننمود بلكه آنها را مؤيد و سعادتمند نمود موقعي كه به آنها توفيق داد و راهنمايي كرد تا به او شهادت دهند، و آنها را به شناخت وحدانيت خود ارشاد نمود.
(ادامه) آيه18: و اولوا العم قائماً بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم
و صاحبان علم، همان اولياء بني آدم هستند، زيرا بزرگي قدرت او را درك كردند و صفت عزت او را فهميدند و خداوند هم آنها را گرامي داشت به گونه اي كه شهادت خود را با شهادت آنان همراه ساخت، و آنها هم از روي شهود عيني و واقعي شهادت دادند، نه از روي ظن و گمان، اگر آنها- امروز در اين دنيا- خداوند را از روي ضرورت و به صورت حسي درك نكرده بودند، از روي ظن و حدس به او اعتقاد پيدا نمي كردند، خداوند خود را به آنها شناساند و آنها هم او را شناختند، و خداوند آنها را شاهد بر خود قرار داد و به همين جهت، آنها شهادت دادند و اگر خداوند به آنها نفرموده بود كه چه كسي است، آنها نميتوانستند بفهمند كه خداوند كيست.
و اما علماء با روشني عقل هاي خود شهادت مي دهند و موحدان بعد از خمودشان شهادت مي دهند، همچنان كه گفته شده:
افرادي كه با قهر الهي مستهلك شده اند، به تحقيق كه مردند
و بعد از فنا شدنشان، در مورد توحيد به سخن در آمدند
و لذا كسي كه آنها را به جريان درمي آورد، غير آنان را براي خودشان آشكار نمي نمايد، و آن فردي كه قيام كننده از طرف آنها مي باشد به آن وضعيتي كه در آن قرار دارند، غير خود آنهاست، آنها وجود داشتند، اما وي آنها را آشكار نمود، سراينده آنها (عرفا) گفته است:
نامه من به سوي شما، يك شب بعد از مرگ من آمد
و من نمي دانستم كه بعد از مرگم مي توانم بنويسم
و صاحبان علم داراي سلسله مراتب مي باشند:
1- دانشمندي كه صفتش، وفاق و رهبانيت است، 2- عالمي كه وصفش فناء و ربانيت مي باشد، 3- صاحب علمي كه احكام حلال و حرام الهي را مي شناسد، 4- عالمي كه اخبار و سنت ها و آثار خداوند را مي داند، 5- دانشمندي كه علم به كتاب الهي و تفسير و تأويل و محكم و تنزيل آن را دارد، 6- صاحب علمي كه صفات و ويژگي هاي الهي را مي داند و دلايل و برهان هاي الهي و وحدانيت او را سخنان خود تقويت مي نمايند، 7- عالمي كه مورد لطف الهي قرار مي گيرد تا اينكه خداوند او را در محضر خويش حاصر مي كند، سپس او را به حالت مكاشفه مي رساند و آنگاه مورد قهر الهي قرار مي گيرد، و در نتيجه اسم او باقي و وجودش محو مي گردد و حكم الهي وارد شوند و كوبنده و بنده محو و نابود شونده است، سراينده آنها (عرفا) گفته است:
فرزندان حق، صبح كردند در حالي كه خالص براي خدا بودند
و ويژگي هاي خلق در آنها پنهان بود
و اشاره اين آيه چيزي جز فاني شدن آنها از احساسشان و هنگام علمشان به نفسهايشان نميباشد، اما اعمال و وجودشان، مخلوق خداوند است، و آنچه از حالات وجوديشان فهميده مي شود، قبلاً در حكم ازلي الهي وجود داشته است و ذات حق تعالي، وصف به حدوث نمي شود و صفات ذات او نه اتصال به غير را مي پذيرد و نه از ذات وي منفصل ميگردد، حق تعالي از هر ضد و مثل و مانند، وصل و فصل، جمع و فرق، عين و خلق، ملك و فلك، رسم و اثر، عبد و بشر، خورشيد و ماه، و شبكه و گرد و غبار، منزه و پيراسته است.
(قسمتي از) آيه19: ان الذين عند الله الاسلام
ديني كه از ان راضي است و به صاحب آن حكم نموده كه بر اساس آن جز اراده و آن را بلند مرتبه مي گرداند و با فضل و بخشش با آن برخورد مي نمايد، دين اسلام است.
و اسلام به معني اخلاص و تسليم شدن است، و غير از آن، مردود بوده و راه نجات بر دارنده آن بسته است.
(ادامه) آيه 19: و ما اختلف الذين اوتوالكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغياً بينهم و من يكفر بآيات الله فان الله سريع الحساب
علم به سوي آنها آمد كه برايشان حجت بود، نه معرفتي كه همراه با بيان و استدلال باشد، و آنها بر انكار خويش اصرار نمودند، زيرا از محل شهود، در حجاب قرار گرفتند.
آيه20: فان حاجوك فقل اسلمت وجهي لله و من اتبعن و قل للذين اوتوالكتاب و الاميين أاسلمتم فان اسلموا قد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلاغ و الله بصير بالعباد
با چشم باطن آنها را مطالعه كن تا حال تو در ديدن اختلافات آنها با يكديگر، متفرق نگردد، چرا كه اگر كسي موجودات را با چشم قدرت الهي بنگرد، متوجه مي گردد كه ايجاد كننده همه- عليرغم آنچه كه به هر يك از آنها اختصاص يافته است- يكي است.
در مقابل صداي بلند، با صداي بلند آنها را بخوان، و شاهد تصرفات ما نسبت به آنها از طريق درون باش و زبان خويش را با نصيحت آنان مشغول كن و قلب خود را از سخن آنان خالي نما و باطن خويش را از ديدن آنها جدا كن، چرا كه از امور آنها چيزي را جز ابلاغ وحي به تو تكليف نكرديم، و ما اجرا كننده امور و ايجاد كننده آنها هستيم.
آيه 21: ان الذين يكفرون بآيات الله و يتقلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يأمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم
همانا به افرادي كه دچار خذلان و حرمان نموديم، خبر ده كه اعراض ما از آنها ابدي است و حكم سابق و ازلي ما به منتقل شدن آنها از بهشت به جهنم و از خذلان و حرمان به عقوبت و آتش تعلق گرفته است.
آيه22: اولئك الذين حبطت اعمالهم في الدنيا و الآخره و ما لهم من ناصرين
آنان، كساني هستند كه- امروز، در اين دنيا، توفيق اعمال خوب را ندارند و فردا (روز قيامت) هم به آرزوهايشان نخواهند رسيد و اين بدان جهت است كه آنان در هر دو دنيا، ياري ما را از دست داده اند و عزت و قدرت ما را مشاهده ننمودند.
آيه 23: الم تر الي الذين اوتوا نصيباً من الكتاب يدعون الي كتاب الله ليحكم بينهم ثم يتولي فيق منهم و هم معرضون
تو را امتحان كرديم به دعوت افرادي كه در علم ازلي ما ثبت شده كه آنها دعوت را اجابت نمي كنند، و لذا بر آنچه در مورد آنها به تو امر كرديم، صبر نما و من بدي حال آنان را ميدانم، به درستي كه آنها از اجابت دعوت تو روي گردان هستند، زيرا آنها حسن تجلي را از طريق اراده ازلي ما از دست دادند.
آيه24: ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياماً معدودات و عزهم في دينهم ما كانوا يفترون
در دنيا آنها را به سنت استدراج عقوبت نموديم به گونه اي كه براي خودشان، حكم به نجات و تخفيف عذاب نمودند و به زودي خواهند دانست كه بلايي بر آنها مضاعف گرديده و آنان گمان مي كردند كه جايگاهي دارند، بدانيد كه آنها دروغگو هستند. خطاكاران، حكم اشتباهي را تصور مي كردند.
آيه 25: فكيف اذا جمعناهم ليوم لاريب فيه و وفيت كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون
اين آيه، سخن تعجب آميز است نسبت به آنچه به آن خبر داده است از بزرگي امر و بلنداي شأن و مرتبه هنگام بهت عقول آنان و وحشت باطنهايشان و عدم برآورده شدن دعاهايشان و كنده شدن قلوب آنها از جايگاهشان و حالت احتضار آنان، سپس آنچه كه از حساب و عتاب، و عذاب و عقوبت، و عدم احترام و اجابت دعوت، و آنچه در اين راستاست به آنها خواهد رسيد.
و قيامت كفار، روز محشر، و قيامت دوستان هنگام وقت است و شرح اين مسئله، تفسير طولاني مي طلبد.
(قسمتي از) آيه26: قل اللهم مالك الملك
«اللهم» معنايش يا الله است و ميم آخر آن، بدل از حرف نداء يعني يا مي باشد. در اين آيه، خداوند چگونگي ثنا گفتن بر حق را تعليم داده است يعني توصيف كن مرا به آنچه كه از بزرگي قدر و اندازه، مستحق آن هستم، پس بگو: اي صاحب ملك و پادشاهي، تو شريك و كمك كننده و پشتيبان و همتايي نداري و كسي در ذات، همتاي تو نيست و در ملك و پادشاهي تو كسي بهره و سهمي ندارد و در خلق كردن، شخصي معارض تو نيست.
(ادامه) آيه26: تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء
تا بدانيم كه ملك و پادشاهي براي اوست و پادشاه از جنس مخلوقات، در مقابل او تواضع مي كند، و فردي كه پادشاهي از او گرفته شده، از كساني است كه بر خداوند تكبر ورزيده، بنابراين زيبايي خلق در تواضع آنها براي حق و عزتشان در محو شدن آنان در او، و بقاي آنها در فنا شدنشان در اوست.
(ادامه) آيه26: و تعز من تشاء
يعني با عزت ذاتي، هر كس را بخواهد عزت مي بخشد.
(ادامه) آيه26: و تذل من تشاء
يعني با خذلان و خواري اش، هر كس را بخواهد ذليل مي نمايد.
و هر كس را كه بخواهد عزيز مي كند بدين گونه كه او را هدايت مي كند تا شاهد خداوند بوده و او را يكتا بداند و هر كس را كه بخواهد ذليل مي كند بدين صورت كه خداوند را انكار كرده و او را از دست بدهد. با يمن اقبال خود به هر شخصي كه بخواهد عزت ميبخشد، و با ترس اعراض و دوري از خود، هر فردي را كه بخواهد ذليل مي نمايد. با انس به خود هر كسي را كه بخواهد عزيز مي نمايد و با وحشت و ترس از خود، هر شخصي را كه بخواهد ذليل مي كند. با مشغول كردن به خود، افرادي را كه بخواهد عزيز، و با منصرف كردن افراد از خود، آنهايي را كه بخواهد، ذليل مي نمايد.
به وسيله ساقط كردن احكام نفس از افراد، هر شخصي را كه بخواهد عزيز و با غالب نمودن پستي نفس، هر فردي را كه بخواهد، ذليل مي كند. با طوالع انس، هر كس را بخواهد عزيز و با حوادث ناگوار و كوبنده نفس، هر فردي را كه بخواهد ذيل مي نمايد. با بسط خود، هر فردي را كه بخواهد عزيز و با قبض خويش، هر شخصي را كه بخواهد، ذليل مي كند.
با بستن كمربند خدمت، به هر كس بخواهد، ملك و پادشاهي مي دهد، و با دور كردن از سفره عبادت، ملك و پادشاهي را از هر شخصي كه بخواهد، مي گيرد. با مختص كردن سر خود به شخص، به هر فردي كه بخواهد پادشاهي مي بخشد و با دلبسته كردن قلب اشخاص به مخلوقات، پادشاهي را از هر كس كه بخواهد مي گيرد. به وسيله ؟؟ افراد به اراده خود، به هر كس كه بخواهد عزت، با بازگرداندن اشخاص به آن مرحله اي كه اهل عادت در آن قرار دارند، به هر فردي كه بخواهد، ذلت و خواري مي بخشد.
(ادامه) آيه26: بيدك الخير
و براي حفظ آداب سخن گفتن، و اينكه با گفتن امور زيبا، كارها را به فال نيك بگيريم و با نگفتن مسائل زشت، از فال بد زدن دوري نماييم، كلمه شر را در آيه بالا ذكر نكرد.
(ادامه) آيه 26: انك علي كل شيء قدير
يعني او بر هر كاري قادر است از جمله در حجاب قرار دادن و جذب كردن، ياري نمودن و خوار و ذليل كردن، قبول كردن و رد نمودن، فرق و جمع، و قبض و بسط.
آيه 27: تولج الليل في النهار و تولج النهار في الليل و تخرج الحي من الميت و تخرج الميت من الحي و ترزق من تشاء بغير حساب
شب را در روز داخل مي كند تا سلطان روشنايي توحيد غالب گردد و اثري از آثار نفسانيات و تاريكي هاي آن باقي نماند و روز را در شب داخل مي نمايد، مثل اينكه خورشيد قلب ها دچار كسوف گرديده يا شب ادامه پيدا نموده و گويا اينكه صبح، مفقود شده است.
و زنده را از مرده خارج مي كند گواينكه فترتي وجود نداشته و دوران وصال به حالت جواني بازگشته و رجعت قلب ها، شاداب و تازه شده است.
و مرده را از زنده خارج مي نمايد مثل اينكه درخت انگور، برگ و شكوفه از جنس خار بروياند و گويا اينكه فرد مأيوس، خيري نيابد و بويي به مشامش نرسد و دگرگوني دل ها و چشم هاي آنها به گونه اي است كه حتي براي يك دفعه نيز به او ايمان نياورده اند.
«و ترزق من تشاء بغير حساب» به شكلي كه هيچ تيرگي و مشقت و دسترنج و زحمتي در كار نباشد. شب او شب آرامش و راحتي، و روز او، روز شادي و سرور، و ساعت هاي او، ساعت هاي كرامت، و لحظه هاي او، لحظه هاي قرب است، و كارهاي او به شكل تفصيلي، قابل احصاء از طريق زبان نيست و هيچ عبارت و بياني را تواناي رسيدن به كفه آن نيست.
و در آنچه به آن اشاره كرديم، مي توان بر چگونگي آشكار نمودن اين امر، راهي پيدا نمود.
و گفته مي شود: هنگامي كه فرمود: «و تنزع الملك ممن تشاء»، خماري هر گمان كننده اي برطرف شد كه او پادشاه است زيرا شاهد ملك خويش است كه در معرض زوال و نابودي است و دانست كه تواضع در مقابل حق، براي باقي ماندن ملك و پادشاهي اش، بهتر از گرفتار شدن در حالت عجب و خودپسندي و فخرفروشي است.
و گفته مي شود: ملك در حقيقت به كسي گفته مي شود كه توجه كردن به چيزي، او را از ديدن پادشاه حقيقي، به خود مشغول ننمايد.
(قسمتي از) آيه 28: لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين
از جمله حقايق ايمان، دوستي در راه خدا و دشمنيدر راه خداست.
و نفس انساني، اولي تر به هجران و اغراض و دوري است تا كفار، چرا كه نفس، بر شرك سرشته شده است به گونه اي كه مي گويد: براي من، و از من، و به وسيله من (و اين يك نوع شرك خفي است) و خداوند متعال فرمود: «يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار » يعني اي كساني كه ايمان آورديد، با كساني از كفار كه به شما نزديكترند، كارزار نماييد.
و همانا ايمان در اين مسير، كمياب است و كسي كه ايماني براي او به اين راه وجود ندارد، از عوام است- هر چند كه از لحاظ زهد و كوشش و تلاش، كار زيادي را انجام داده باشد- و اين چنين اشخاصي، شايستگي دوستي با تو را ندارند، و هر فردي به هم جنس خود سزوارتر است.
(ادامه) آيه28: و من يفعل ذلك فليس من الله في شيء الا ان تتقوا منهم تقاه و يحذركم الله نفسه و الي الله المصير
مصاحبت و قرب خداوند سبحان – قطعاً- همراه با مصاحبت و قرب اضداد نمي باشد.
«و يحذركم الله نفسه»: اين عبارت، خطاب به خواص از اهل معرفت است، و اما كساني كه مرتبه شان از اين حالت پايين آمده است، به آنها فرموده است: «فاتقوا النار التي... » و «و اتقوا يوماً ترجعون ...» و آيات ديگري از اين قبيل.
و گفته مي شود: «يحذركم الله نفسه» از اينكه نزد شما باشد كه شما وصل به او شده باشيد، همانا زواياي پنهان مكر و حيله بزرگان را دربر مي گيرد، سراينده آنها (عرفا) گفته است:
و او را امان داد، اما از محل امان براي من
حيله اي تدارك ديد، اين چنين است حال كسي كه دوستان را امان مي دهد
و گفته مي شود: «يحذركم الله نفسه» زيرا در وهم فردي چنين مي آيد كه كسي مي تواند به او برسد يا قدم همت بشري مي تواند در بساط عزت او گام بگذارد، احديت او بالاتر و عزيزتر از اينهاست.
و فردي كه گمان نمايد از همه به او نزديكتر است، در حقيقت از همه نسبت به او دورتر است.
آيه 29: قل ان تخفوا ما في صدوركم او تبدوه يعلمه الله و يعلم ما في السموات و ما في الارض و الله علي كل شيء قدير
هيچ چيز معلومي از علم او پنهان نمي ماند، از چيزهاي ناخوشايندي كه بر سر تو آيد، شرم نمي نمايد، به زودي كمك و ياري و اجابت خود را به تو مي دهد و رنج و محنت را زايل مي نمايد و دركمك و كفايت كردن تو تعجيل مي كند.
(قسمتي از) آيه30: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوء تود لوان بينها و بينه امداً بعيداً
اهل طاعت و عبادت دوست داشتند كه اي كاش كار خير و عبادت بيشتري انجام مي دادند و اهل كارهاي زشت و ناپسند دوست داشتند كه اي كاش زمام خويش را از دويدن در ميدان هاي كارهاي خلاف نگه مي داشتند، سراينده آنها (عرفا) گفته است:
اي كاش، تمام خواسته هايم در دنيا به من داده مي شد
و اينگونه نيست كه هر كس خواسته اش به او داده شود، مورد تأييد است
به ايام گذشته مي گفتم: دوباره به سوي من بازگرد
و به روزهاي آينده مي گفتم: از من دور شو
(ادامه) آيه30: و يحذركم الله نفسه و الله رئوف بالعباد
اشاره در عبارت «و يحذركم الله نفسه» براي عارفان و در عبارت «و الله رئوف بالعباد» براي كساني است كه از اول شروع كرده اند، دسته اول، گروه مشقت و سختي و دسته دوم، گروه آساني و سهولت هستند.
و گفته مي شود: موقعي كه فرمود: «و يحذركم الله نفسه»، مقتضاي شنيدن اين سخن آن بود كه آنها از حالت خوف به حالت رجاء برگرداند، لذا به دنبال آن فرمود: «و الله رئوف بالعباد» تا آرزوي آنان محقق گردد، و اين چنين است سنت الهي كه در عين حال كه آنها را ميترساند، آنها را اميدوار به رأفت خود مي كند.
و گفته مي شود: با عبارت «و يحذركم الله نفسه» آنها را فاني نمود، سپس با عبارت «و الله رئوف بالعباد» آنها را زنده كرد و بقا عنايت فرمود.
آيه 31: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفرلكم ذنوبكم و الله غفور رحيم
«تحبون الله» به معناي فرق، و «يحببكم الله» به معناي جمع است.
«تحبون الله» همراه با علت، و «يحببكم الله» بدون علت است، بلكه حقيقت وصل مي باشد و محبت بنده نسبت به خداوند، حالت لطيفي است كه بنده آن را در نفس خويش مي يابد و آن حالت را بر موافقت كردن نسبت به امر الهي و رضايت او نه كراهتش، حمل مي نمايد و چنين حالتي اقتضاي آن را دارد كه خداوند سبحان، او را بر هر چيزي و بر هر كسي ترجيح دهد و انتخاب نمايد.
و شرط محبت آن است كه در آن هيچگونه حظ و بهره مادي و دنيوي نباشد، لذا كسي كه از همه حظ و بهره هاي مادي فاني نگردد، سهمي از محبت براي او نخواهد بود.
محبت خداوند براي بنده، اراده الهي به صورت احسان و لطف به اوست، و به عبارت ديگر اراده فضل مخصوص مي باشد كه به معناي ثنا و مدح خداوند سبحان براي اوست، كه همان فضل مخصوص الهي براي بنده است، بنابراين، محبت از صفات فعل الهي است.
و گفته مي شود: شرط محبت، محو كليت تو از توست به جهت اينكه در محبوب خويش مستهلك گريده اي، سراينده آنها (عرفا) گفته است:
و حب به وجود نمي آيد تا اينكه اشك زياد بريزي
و گنگ شوي به گونه اي كه جواب هيچ كس را ندهي
و در اينجا، تفاوت بين پيامبر اكرم (ص) و ابراهيم (ع) مشخص مي گردد، ابراهيم (ع) گفت: «فمن تبعني فانه مني » و پيامبر اكرم (ص) فرمود: «فاتبعوني يحببكم الله»
اگر تبعيت كننده از ابراهيم (ع)، تفضلاً از او محسوب مي شود، همانا تبعيت كننده از پيامبر اكرم (ص) محبوب خداوند سبحان خواهد بود، و چنين قرب و منزلتي او را كفايت خواهد كرد.
و گفته مي شود: دست طمع همگان را قطع نمود از اينكه فردي، تسليم شخص ديگري بشود، مگر اينكه مقتدا و امام و پيشواي آنها، سيد الاولين و الآخرين، حضرت محمد (ص) است.
و گفته مي شود: در اين آيه، به اين مطلب اشاره كرده است كه: محبت معلول چيزي نيست و با انجام طاعت يا دوري از گناه به دست نمي آيد.
زيرا خداوند فرمود: خداوند شما را دوست خواهد داشت و گناهان شما را مي آمرزد، يعني خداوند بيان فرمود كه ممكن است بنده، كارهاي زيادي انجام بدهد و سپس حب به خداوند پيدا نمايد و خداوند نيز او را دوست بدارد.
و گفته مي شود: خداوند اول فرمود: «يحببكم الله» و سپس گفت «و يغفرلكم ذنوبكم» و حرف واو مقتضايش ترتيب است تا معلوم گردد كه محبت قبل از غفران است، ابتدا خداوند آنها را دوست مي دارد و آنها هم حب به خدا دارند و سپس آنها را مي آمرزد و آنان از خداوند طلب استغفار مي كنند، بنابراين محبت موجب غفران مي گردد، زيرا عفو كردن، محبت را به دنبال خود مي آورد.
و محبت، اشاره به صفاي حالات انسان دارد و از ريشه اين كلمه، عبارت حبب الانسان را داريم كه به معناي صفا و روشنايي و درخشش دندان ها مي باشد.
و محبت، سبب اعتكاف در حضور محبوب، در سر و باطن مي گردد.
و گفته مي شود: احب البعير يعني موقعي كه شتر مي خوابد و با زدن، از مكانش حركت نمي كند و حب دو حرف است: حاء و باء، حاء اشاره به روح و باء اشاره به بدن دارد و محب، از محبوبش، قلب و بدن خويش را براي خود ذخيره نمي كند بلكه به او مي دهد.
آيه32: قل اطيعوا الله و الرسول فان تولوا فان الله لايحب الكافرين
ابتدا آنها را امر به اطاعت نمود و سپس فرمود: «فان تولوا» يعني اگر در اطاعت كوتاهي ورزيدند يعني مخالفت نمودند، سپس فرمود: «فان الله لايحب الكافرين» نفرمود: معصيت كنندگان بلكه گفت: كافران و دليل آن اين است كه او مؤمنين را دوست مي دارد هر چند معصيت كار باشند.
آيه33و34: ان الله اصطفي آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين* ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم
حضرت آدم (ع) و بچه هايش در اصل پيدايش خود يعني خاك با هم يكسان بودند، و همانا ويژگي خاص انبياء مسئله برگزيدن بود كه از طرف او انجام گرفت كه ربطي به نسبت فاميلي و سبب و دليل خاصي نداشت.
آيه 35و36: اذ قالت امرأه عمران رب اني نذرت لك ما في بطني محرراً فتقبل مني انك انت السميع العليم* فلما وضعتها قالت رب اني وضعتها انثي و الله اعلم بما وضعت و ليس الذكر كالانثي و اني سميتها مريم و اني اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم
محرر به كسي گفته مي شود كه در تحت رقيت هيچ موجودي نباشد، خداوند سبحان در حكم ازلي خويش، او را از رقيت مشغول شدن، در همه حالات آن، آزاد نمود. موقعي كه مادر مريم چنين نذر مي كرد و دختر وضع حمل نمود، خجالت كشيد و هنگامي كه او را ديد، گفت: «رب اني وضعتها انثي» و او صلاحيت ندارد كه محرر باشد، خداوند متعال فرمود: «و الله اعلم بما وضعت» و به خدا قسم كه در ظاهر، مذكر مانند مؤنث نيست اما اگر خداوند سبحان و متعال او را قبول نمايد، از وي هر كار شگفت انگيزي سر خواهد زد.
و موقعي كه مادر مريم گفت: «اني نذرت لك ما في بطني محرراً» و سپس گفت: «فتقبل مني» دعاي او مستجاب گرديد و آثار آن بر او و فرزندش (حضرت عيسي (ع)) آشكار شد و عده اي با اين جريان نجات پيدا كرده و گروهي به سبب آن هلاك گرديدند و به خاطر مريم و فرزندش، فتنه در عالم به وجود آمد.
مادر مريم گفت: «و اني سميتها مريم و اني اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم» يعني به خدا پناه آورد از اينكه در سخن آنها، چيزي براي شيطان باشد، و مرتبه پايين تر را گفت تا مرتبه بالاتر، يعني مسائل باطني و قلبي آنها نيز به طريق اولي در پناه خداوند متعال قرار داشته باشد.
(قسمتي از) آيه37: فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتاً حسناً و كفلها زكريا
به گونه اي كه او را به بالاتر از آنچه مادرش آرزو داشت، رسانيد، و گفته مي شود: او را به پذيرش نيكويي پذيرفت تا او فقط به طاعت پروردگار مشغول باشد و او را همانگونه كه اوليائش را سرپرستي مي نمايد، سرپرستي كرد به طوري كه همه افرادي كه در عصر او زندگي مي كردند، از حسن سرپرستي امر او شگفت زده شدند، هر چند كه او يك دختر بود.
و گفته مي شود: قبول حسن، يعني تربيت نيكوي وي همراه با علم خداوند سبحان به اين مطلب كه هر چند مي خواهند درباره او بگويند، و اهميتي به زشتي گفته هاي دشمنان نميدهد.
ملامت در راه تو را لذت بخش مي يابم
زيرا ياد تو را دوست مي دارم پس از ملامت كنندگان ملامت كنيد.
و همچنان كه گفته شده است:
هر كس هرچه مي خواهد بگويد
همانا من به اين حرفها اهميتي نمي دهم
و گفته مي شود: قبول حسن آن است كه پروردگار او را بر وصف عصمت پرورش داد تا جايي كه مريم مي گفت: «اني اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقياً » يعني من از شر تو (روح خدا كه به شكل انساني در مقابل او ظاهر شده بود) به خداوند رحمن پناه مي برم، اگر كه پرهيزگار هستي.
«و انبتها نباتاً حسناً» تا اينكه بر طاعت الهي استقامت ورزيد و رضايت خداوند سبحان را در همه اوقات برگزيد تا جايي كه ميوه وجودي او، شخصي همانند عيسي (ع) گرديد، و اين، همان روياندن نيكوست، و حضرت زكريا (ع) كفالت او را عهده دار شد. و از جمله موارد قبول حسن و نبات حسن اين بود كه كفالت و رتق و فتق امور و حفظ او را به پيامبري از پيامبران الهي همانند حضرت زكريا (ع) واگذار كرد، و خداوند به حضرت داود (ع) وحي كرد: اگر فردي را طالب و خواهان من ديدي، خدمتگذار او باش.
(ادامه) آيه37: كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاً قال يا مريم اني لك هذا قالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء و بغير حساب.
از نشانه هاي قبول حسن آن است كه او را جز در محراب نمي يافتند، و كسي كه محل سكونت و موضعي كه در آن عبادت مي كند و در آنجا محراب را فقط مي يابند- چنين كسي، بنده عزيز خداوند خواهد بود.
و گفته مي شود: از موارد قبول حسن آن است كه خداوند همه كارهاي او را به حضرت زكريا (ع) محول نكرد، هرگاه زكريا (ع) بر وي داخل مي شد تا غذايي بياورد، رزق و روزي را در كنار او به صورت آماده مي ديد، و اين بدان خاطر بود تا افرادي كه براي خداوند عمل مي كنند، بدانند كه خداوند سبحان، كار اوليايش را بر گردن ديگران نمياندازد، و فردي كه به وليي از اولياي خدا خدمت نمايد، در رفق و مداراي آن ولي خواهد بود نه اينكه براي اولياء الهي در مشقت و رنج قرار بگيرد. و در اين آيه، اشاره به اين مطلب گرديده كه فردي كه به فقراء خدمت مي كند، آگاه باشد كه در رفق و مداراي فقرا خواهد بود و به رنج نمي افتد.
سپس حضرت زكريا (ع) گفت: اي مريم، اين غذا از كجاست؟ زيرا او اعتقاد نداشت كه مريم چنين مقام و منزلتي دارد، و مي ترسيد كه شخص ديگري بر او غلبه نمايد و فرصت را غنيمت شمرده و در انجام امور وي بر او سبقت بگيرد، به همين جهت سئوال مي كرد و ميگفت: اين غذا از كجا آمده؟ و چه كسي آن را براي تو آورده است؟
و مريم (س) مي گفت: اين غذا، از جانب خداست نه از طرف مخلوق، و در اين جواب، دو راحتي براي حضرت زكريا (ع) وجود داشت: يكي ديدن مقام و كرامت مريم (س) در نزد خداوند متعال. و دوم اينكه فرد ديگري در كفالت وي بر او غلبه نكرده و سبقت نگرفته است.
در عبارت «كلما دخل عليها زكريا المحراب» لفظ كلما براي تكرار است. و اين، اشاره به آن دارد كه: حضرت زكريا (ع) متعهد خويش را رها نكرده بود- هر چند در نزد او روزي مي ديد- بلكه هر روز و هر ساعتي، از حال او جويا مي شد، زيرا كرامت هاي اولياء الهي اينگونه نيست كه حتماً دوام داشته باشد و خداوند، هم مي تواند به صورت دائمي آن كرامت ها را ظاهر نمايد و هم مي تواند اين كار را نكند، لذا حضرت زكريا (ع) بر اين مسئله اعتماد نمي كرد تا جوياي حال او شدن را ترك نمايد، و براي همين، سئوال و پرسش از وي را مجدداً تكرار مي كرد و مي گفت: «يا مريم اني لك هذا؟» چرا كه ممكن بود جريان امروز، غير از آن گونه اي باشد كه ديروز اتفاق افتاده است، زيرا چنين كاري بر خداوند سبحان واجب نمي باشد .
و عبارت «ان الله يرزق من يشاء بغير حساب»، وحدانيت خداوند را روشن مي نمايد و اينكه روزي دادن بندگان، و احسان به آنها، بر اساس مشيت و اراده اوست نه اينكه نتيجه عبادت ها و اطاعت هاي آنها باشد... .
آيه 38: هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لي من لدنك ذريه طيبه انك سميع الدعاء
يعني موقعي كه حضرت زكريا (ع) كرامت خداوند سبحان با مريم (س) را مشاهده نمود، بر يقين و اميدواري وي اضافه گرديد و از خداوند، عليرغم سن زيادش، فرزند درخواست نمود، و اجابت چنين درخواستي، نقض روال عادي و طبيعي بود.
و گفته مي شود: درخواست فرزند از سوي حضرت زكريا (ع) به جهت اين بود كه كمكي براي وي در انجام طاعت و عبادت باشد و وارثي از نسل وي در امر نبوت وجود داشته باشد، تا به حق خداوند قيام نمايد، به همين جهت، مستحق اجابت گرديد، و درخواست اگر براي حق خداوند باشد- نه بهره نفساني و دنيوي- رد نخواهد شد.
و حضرت زكريا (ع) ميوه تابستاني را در زمستان، و ميوه زمستاني را در تابستان، نزد مريم ميديد، لذا از خداوند، عليرغم سن بالاي خود، درخواست فرزند نمود، تا آيه و معجزه باشد.
(قسمتي از) آيه39: فنادته الملائكه و هو قائم يصلي في المحراب
موقعي كه سئوال نمود و ملازم درگاه گرديد، درخواست او اجابت گرديد.
و در اين آيه، اشاره به اين مطلب گرديده كه فردي كه درخواستي از پادشاهي دارد، ميبايست ملازم درگاه او گردد تا زماني كه به او جواب دهند.
و گفته مي شود: خداوند سبحان حكم نموده كه تنها درخواست كسي را اجابت مي كند كه دل در گروي خدمت او بسته باشد، اما شخصي كه از طاعت او سرباز زند، او را در ذلت و وحشت و تنهايي قرار خواهد داد.
(ادامه) آيه39: ان الله يبشرك بيحيي مصدقاً بكلمه من الله و سيداً و حصوراً و نبياً من الصالحين
گفته شده: او را يحيي ناميد زيرا قلبش به خداوند زنده بود و حيات داشت و به زبان تفسير، نازايي مادرش به واسطه او جان دوباره اي گرفت.
و گفته مي شود: او سبب حيات كسي است كه با قلبش به او ايمان آورد.
عبارت «مصدقاً بكلمه من الله» يعني اينكه تصديق كردن او به كلمه «الله» در آن چيزي است كه به آن او را عبادت مي كند يا انيكه او تكوين يافته از كلمه الله است.
و در عبارت «و سيداً» سيد به كسي گفته مي شود كه تحت رقيت مخلوقي نباشد، از دست اسارت هواي نفساني اش و نيز هر مخلوقي، آزاد باشد، و گفته مي شود: سيد، كسي است كه به بزرگي خداوند سبحان رسيده و در او تحقق پيدا كرده باشد، و گفته مي شود: سيد، كسي است كه برتر اهل زمان خويش باشد، و حضرت يحيي (ع) اين چنين بود.
و گفته مي شود: حضرت يحيي (ع) سيد بود، زيرا براي خود مقامي نمي خواست، و براي خويش، قدر و منزلتي نمي ديد، و چون در تواضع خود براي خدا، از هر جهت اخلاص داشت، خداوند او را بر همه برتر گرداند و او را سيد براي همه قرار داد.
و در عبارت «و حصوراً» حصور يعني كسي كه آزاد شده از شهوات است و با اينكه از افراد بشر است، از احكام بشري به دور مي باشد. و گفته مي شود: حصور، كسي است كه خود را از مطالبات نفساني بر حذر داشته، و به خاطر عزت نفس و تقرب به خداوند، جلوي هواهاي نفساني خود را مي گيرد. و گفته شده: حصور، كسي است كه عرضه شدن حقايق بر او، ريشه ماديات را بركنده و ديگر در او چيزي براي حظ و بهره هاي دنيوي باقي نگذاشته است.
«و نبياً من الصالحين» يعني وي، استحقاق رسيدن به مرتبه آنها را دارد.
آيه 40: قال رب اني يكون لي غلام و قد بلغني الكبر و امرأتي عاقر قال كذلك يفعل ماشاء
گفته شده: بين درخواست او و اجابت آن، مدت زيادي گذشت و به همين جهت گفت: كي براي من پسري خواهد بود؟ و احتمال دارد كه او گفته باشد: به كدامين استحقاق از طرف من، چنين اجابتي براي م صورت گرفته، اگر فضل تو نبود؟ و احتمال دارد كه او گفته باشد: به چه صورت خواهد بود؟ آيا به شكل ايجاد يا از طريق تناسل؟
و ممكن است كه او پرسيده باشد: آيا از زن ديگري غير از همسرم كه سالخورده شده يا از طريق كنيزم و يا از همين همسرم، داراي چنين فرزندي خواهم شد؟
و به او گفته شد: نه، بلكه از طريق همين همسر، زيرا شما هر دو با هم، سختي تنها بودن را تحمل كرديد و لذا بشارت بچه دار شدن براي هر دوي شما خواهد بود.
(قسمتي از) آيه41: قال رب اجعل لي آيه قال آيتك الا تكلم الناس ثلاثه ايام الارمزاً
درخواست نشانه از سوي حضرت زكريا (ع) براي اين بود كه زمان تحقق اجابت دعاي خود را به شكل معين و مشخص بداند نه اينكه او در اصل اجابت درخواست خود از سوي خدا، شك و ترديدي داشته باشد.
و نشانه ولايت خويش (يا دلالت خود) را بسته شدن زبان حضرت زكريا (ع) از سخن گفتن با مردم قرار داد با اينكه زبان او براي تسبيح گفتن براي خدا باز بود، يعني از سخن گفتن با من، منع نگرديده اي، زيرا من، دوستان خود را از مناجات با خويش، باز نمي دارم.
(ادامه) آيه41: و اذكر ربك كثيراً
يعني با قلب و زبان خود در همه اوقات، پروردگارت را ياد كن.
(ادامه) آيه41: و سبح بالعشي و الابكار
يعني در نمازهاي يوميه، او را تسبيح نما.
آيه 42: و اذ قالت الملائكه يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساء العالمين
ممكن است كه اين آيه، شروع سخن فرشتگان با مريم (س)، از سوي خودشان، با توجه به شأن و مقام بالاي مريم (س) صورت گرفته باشد و ممكن است كه وي، سخن آنها را شنيده و آنان را مشاهده كرده است، و ممكن است كه او آنها را نديده و فقط صدايشان را شنيده است كه مي گفتند: همانا خداوند به جهت برتري و ممتاز بودنت از هم سن و سالانت، تو را برگزيد و با زيبايي عصمت، تو را از كارهاي زشت و گناهان پاك نمود و از همسر داشتن بركنار داشت و در زمان خودش، او را بر همه زن هاي دنيا، برگزيد.
و فايده تكرار كلمه اصطفاء آن است: كه در مرتبه اول، تو را با كرامت و منزلت و بلندمرتبگي حالاتت بر گزيد، و در مرتبه دوم، به جهت حامله شدن به حضرت عيسي (ع) بدون اينكه پدري داشته باشد، تو را انتخاب نمود و هيچ زني مثل تو نيست- و هرگز نخواهد بود- تا روز قيامت و به همين جهت فرمود: «علي نساء العالمين»
آيه43: يا مريم اقتنتي لربك و اسجدي و اركعي مع الراكعين
ملازم سفره عبادت باش و بر طاعت او مداومت كن و در دوام خدمت كوتاهي مكن، پس همچنان كه خداوند تنها چنين مقامي را به تو داده، تو نيز در عبادت او باش يا در محدوده زمانت در خدمت او باش.
آيه44: ذلك من اتباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم و ما كنت لديهم اذ يختصمون
يعني اين قصه ها را ما مي دانيم همانند حروف مقطعه كه با معاني آن به تو خطاب نموديم، و اگر ما اين قصه ها را بر تو بيان نموديم- سخن ما گرانقدر است، و بالاتر و كاملتر از آن است، از اينكه اگر تو آن را مشاهده مي كردي.
آيه45و46: اذ قالت الملائكه يا مريم ان الله يبشرك بكلمه من اسمه المسيح عيسي ابن مريم وجيهاً في الدنيا و الآخره و من المقربين* و يكلم الناس في المهد و كهلاً و من الصالحين
او را بشارت نداد كه براي وي بهره اي در دنيا و آخرت از جهت حظ و بهره هاي مادي وجود دارد، بلكه به او بشارت داد كه در اين فرزند، نشانه هاي بزرگي قرار داده و او، پيامبر الهي و مؤيد به معجزه خواهد بود.
و گفته مي شود: به او فهماند كه هر كس در غلبه قدرت او واقع گرديد و در نزد حكم وي تا آخر باقي ماند، از عجايب قدرت خداوند به او چيزي داده مي شود كه تا آن زمان به كسي داده نشده است. و مريم (س) مدتي را با خوشنامي و عفت و پاكي زندگي كرد، سپس ظاهر آن حالت بر وي مشوش گرديد، به چيزي كه در نزد مردم وجود داشت و سبب آن ميگرديد كه مستحق ملامت و سرزنش گردد، اما- در حقيقت- اين چنين نبود كه جاهلان و بيخبران و سبك مغزان تصور مي كردند، آنهايي كه چشمهايشان بر ديدن جريان تقدير الهي بسته شده است.
و گفته شده كه وي، اين مطالب را به تدريج و به صورت تفصيلي متوجه گرديد، و به وي خبر دادند كه اين فرزند، زندگي مي كند تا اينكه هم در كودكي هم در كهنسالي با مردم سخن مي گويد و مكر و حيله دشمنان، در وي اثري نخواهد داشت.
و گفته شده، مقصود از كهنسالي، بعد از فرود آمدن وي از آسمان مي باشد.
و گفته مي شود: خداوند به وي آرامش داد، بدين گونه كه به او فهماند كه اگر خودش، زبان به بيان برائت ساحت خويش نگشايد، خداوند، حضرت عيسي (ع) را به سخن درخواهد آورد، به بياني كه دلالت بر راستي و درستي و جلالت و عظمت مريم (س) بنمايد.
(قسمتي از) آيه 47: قالت رب اني يكون لي ولد و لم يمسسني بشر قال كذلك الله يخلق ما يشاء
همچنان كه پيدايش اشيايي را در رزق و روزي خويش برخلاف عادت، مشاهده نمودي، در ايجاد فرزند، بدون اينكه با بشري تماس گرفته باشي، نيز عادت و طبيعت را خواهيم شكست.
(ادامه) آيه47: ذا قضي امراً
يعني اگر اراده نمايد كه حكمي را امضا نمايد
(ادامه) آيه47: فانما يقول له كن فيكون
براي او، ايجاد و خلق كردن، سخت و دشوار نيست.
و موقعي كه زبان به ملامت او گشودند، خداوند، عيسي (ع) را به سخن درآورد، در حالي كه او يك روز بيشتر نداشت، تا اينكه گفت: من از سوي پروردگارم، نشانه اي را براي شما آورده ام.
آيه48و49و50و51: و يعلمه الكتاب و الحكمه و التوراه و الانجيل* و رسولاً الي بني اسرائيل اني قد جئتكم بآته من ربكم اني اخلق لكم من الطين كهيئه الطير فانفخ فيه فيكون طيراً باذن الله و ابري الاكمه و الابرص و احيي الموتي باذن الله و أنبئكم بما تأكلون و ما تدخرون في بيوتكم ان في ذلك لآيه لكم ان كنتم مؤمنين* و مصدقاً لما بين يدي من التوراه و لاحل لكم بعض الذي حرم عليكم و جئتكم بآته من ربكم فاتقوا الله و اطيعون* ان الله ربي و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم
و اين نشانه هاي روشن و راهنمايي هاي واضح، از زنده كردن مردگان و شفا دادن كوري و پيسي و خبردادن از كارهايي كه در پنهاني انجام مي دادند و چيزهاي ديگر، از جمله معجزات حضرت عيسي (ع) بود. و به ما آگاهي داد كه وي، تصديق كننده شريعت هاي قبل از خود مي باشد و آورنده شريعتي است كه بخشي از احكام قبلي را نسخ مي نمايد و بقيه را تأييد مي نمايد- بر طبق آنچه كه قرآن به شكل تفصيلي بيان كرده است.
آيه52: قلما احس عيسي منهم الكفر قال من انصري الي الله قال الحواريون نحن انصارالله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون
موقعي كه رسالت خويش را به آنها ابلاغ نمود و آنها با هم اختلاف پيدا كردند- عده اي او را تصديق و تأييد نمودند و عده اي كه اكثريت را تشكيل مي دادند، او را تكذيب كردند- دانست كه نبوت، قابل انفكاك از درد و رنج و سلطه دشمنان نخواهد بود، لذا قلب خويش را از آنان قطع نمود و قصد خود را به سوي خداوند خالص كرد و به قومش گفت: چه كسي ياور من به سوي خداست تا مرا در خالص شدن براي حق خداوند و خلوص در قصد كردن او كمك نمايد؟ افرادي كه آثار عنايت حق بر آنان گشوده شده بود و به وسيله آثار يكه به آنها اختصاص پيدا كرده بود، طلب اخلاص نموده بودند، چنين گفتند: ما ياوران خدائيم، به او ايمان آورديم و شهادت بده كه ما صادق بوديم، و چنين از مواردي كه ما در آن هستيم، اشكالي بر تو وارد نمي كند.
آيه 53و54: ربنا آمنا بما انزلت و ابتعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين* و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين
و اما بقيه، در اختلاف افكني جديت كردند و دشمني را به اوج خود رساندند و دسيسه ها و مكرها نمودند. اما خداوند، مكر آنها را به خودشان چشانيد، آنها خيال كردند كه حضرت عيسي (ع) را به صليب كشيده و كشتند، و اين امر، بر آنها پوشيده ماند و ملتبس گرديد. و خداوند سبحان، حضرت عيسي (ع) پيامبر و ولي خود را، بالا برد و طرد و لعن را بر دشمنانش مقرر نمود، و اين چنين بود، مكر خداوند نسبت به آنان: «و مكروا مكر الله و الله خير المكارين»
(قسمتي از) آيه 55: اذ قال الله يا عيسي اني متوفيك و رافعك الي و مطهرك من الذين كفروا
اشاره در اين آيه آن است كه: همانا من، تو را از خودت استيفا كرده و مي گيرم، و از صفا تبشري بالاتر برده و از اراده خودت به طور كلي، پاك و تطهير نموده تا تنها براي ما و تحت تصرف به وسيله ما باشي و چيزي از اختيارت براي تو نيست و ريزش ولايت بر تو، قائم به توست. با چنين اوصافي است كه به دست او مردگان زنده مي شوند و چنين كارهايي جز با قدرت خداوند عزوجل، حاصل نمي گردد.
و گفته مي شود: قلب خويش را از ديدن اغيار و مشاهده امثال و آثار، در همه حالات پاك نمود.
(ادامه) آيه55وآيه 56و57: و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الي يوم القيامه ثم الي مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون* فاما الذين كفروا فاعذبهم عذاباً شديداً في الدنيا و الآخره و ما لهم من ناصرين* و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفئهم اجورهم و الله لايحب الظالمين
با نصرت و قهر و غلبه و حجت و دليل، تبعيت كنندگان از تو را بالاتر از كفار تا روز قيامت قرار خواهيم داد. و تابعين تو، افرادي هستند كه دين خود را تغيير نداده و بر عقيده خويش در مسئله توحيد ثابت قدم بمانند و آنان مؤمنان هستند، آنها بر حق بوده و تا روز قيامت ياري مي گردند، آنگاه خداوند سبحان- در روز قيامت- بين آنان و دشمنانشان حكم خواهد كرد. كفار در دوزخ و مؤمنان در بهشت قرار خواهند گرفت.
آيه58: ذلك نتلوه عليك من الآت و اذكر الحيكم
اي محمد (ص): اين آيات را بر تو مي خوانيم، و معاني آن را از طريق آنچه كه به تو وحي كرديم، به تو مي شناسانيم، نه با زحمت خويش به چنين دانشي رسيدي و نه از طريق امثال آن را فهميدي و نه از طريق استدلال آن را استنباط نمودي.
آيه59: ان مثل عيسي عندلالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون
خداوند، روح حضرت آدم (ع) و روح حضرت عيسي (ع) را تطهير نمود از اينكه در صلبها دست به دست بچرخد و حضرت آدم (ع) را به صفت ابتدائيت ممتاز گردانيد و حضرت عيسي (ع) را به دميدن روح در وي، با عزت و احترام، اختصاص داد، و اين دو، هر چند مقامشان بزرگ است، اما نقص حادث بودن و مخلوقيت ملازم با آنهاست: «ثم قال له كن فيكون»
آيه60: الحق من ربك فلا تكن من الممترين
اي محمد (ص)، حق از آن پروردگار توست، لذا شك نكن كه هيچ كس، همتاي خداوند در امر ايجاد كردن نيست و هيچ مخلوقي قدرت برخلق ندارد. و موجوداتي كه وجودشان از عدم محض است، آغازشان از خدا و بازگشت آنها به سوي اوست.
آيه61: فمن حاجك فيه من بعد ماجاءك من العلم فقل تعالو ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علي الكاذبين
يعني بعد از آنكه بر درستي آنچه كه براي تو گفته شده، غالب و پيروز شدي، و با قلب خود، آنچه را كه به تو خطاب كرديم، شناختي، ديگر از مباهله با آنان ترسي به خود راه مده و مطمئن باش كه غلبه و پيروزي با توست، و ما كارهاي تو را به عهده گرفته و در پناه قرب خويش جاي داديم، و اگر آنها خواهان مباهله شده بودند، دشتها بر آنان به شكل آتش سوزاني درمي آمد، اما خداوند سبحان، اين امر را به تأخير انداخت، چرا كه مي دانست در صلب آنها افراد مؤمني در آينده به وجود خواهند آمد.
و اشاره در اين آيه به افرادي است كه حالشان از مرتبه حال صديقين تنزل يافته است، در اين صورت، موقعي كه نور صديقين ظاهر گردد، آثار چنين افرايد در هم فروريخته، و ديگر از آنها اقرار و آثاري باقي نمي ماند.