بخشی از مقاله
آدم
آدم، يا آدم ابوالبشر، نخستين انسان و پدر همة مردمان. دربارة آفرينش و زندگاني او در دينهاي سهگانة يهود و مسيحيت و اسلام، روايات و داستانهاي همسان و همانند آمده است، و اين همساني و همانندي از آن رو است كه مبدءِ وحي در اين 3 دين يكي است. از اين رو، پيش از پژوهش دربارة آفرينش آدم و سرگذشت او در فرهنگ اسلامي، بررسي مختصري دربارة چگونگي آن در دين يهود و مسيحيت و نظري كوتاه به انسانشناسي اين اديان، سودمند خواهند بود.
اشتقاق: واژة آدم از اَدَم عبري گرفته شده است، ولي ريشة اصلي آن در زبان عبري به درستي معلوم نيست. كلمة مؤنث آن اَدَمَه در عبري به معني زمين يا خاك است. كاربرد دو صورت مذكر و مونث آن، «اَدَم» و «اَدَمَه» با هم در سفر پيدايش (7:2) معني خاكي (ساخته شده از خاك) را القا ميكند. ريشة ادم همچنين با رنگ «سرخ» پيوند دارد، و اين شايد اشاره به رنگ خاك باشد كه آدم از آن آفريده شده است. در زبان اكدي ادمو به معني خون است و ادمتو به معني «خون سياه» (در حالات بيماري)، و جمع آن ادماتو به معني خاك
سرخ و تيرهاي است كه در رنگرزي به كار ميرفته. ظاهراً واژة ادمو و اتمو (به معني كودك) پيوندي با «اَدَم» ندارد، بلكه با ريشة و ت م و واژة عبري يتوم (به معني يتيم) مربوط است. در عربي جنوبي كهن ريشة ادم به معني خادم و برده است. در يكي از فهرستهاي مترادفات زبان اكدي، واژة «ادمو» به معني «شخص مهم و شريف» آمده است. در اكدي كهن و بابلي كهن نيز به نامهاي خاصّي بر ميخوريم از قبيل ا ـ د ـ مو ، ا ـ دم ـ او ، ا ـ د ـ مو (جودائيكا، 2/235؛ و نيز نك : هيستينگز، 1/84). اما شواهدي در دست است كه اشتقاق اين كلمه را از
«ادمه» به معني خاك، تأييد ميكند. در اغلب اسطورههاي بينالنهرين و آسياي غربي، انسان از خاك يا خاك آغشته به خون خدايان آفريده شده است. در ميان كنعانيان قديم «آدم» هم به معني انسان بوده، هم نام خداي زمين (نك : ويدن گرن، 174)، و جزء «ادم» در بعضي اسامي چون «عبدادم» در كتاب دوم شموئيل (10:6 به بعد؛ جودائيكا، 2/235) نيز ظاهراً نام همين خداست.
در زبان عربي نيز ريشة «ادم» كاربردي گسترده دارد؛ از مفردات اين ريشه است: «اُدْمّه» به معني وسيلة آميزش، «ادمه» در شتر سپيدي است با سياهي چشمان، و در مردم گندمگوني است (جوهري؛ ازهري؛ زبيدي). در وجه تسمية پدر مردمان به «آدم» ازهري از قول زجّاج گويد كه اشتقاق كلمه از «اديمالارض» است، زيرا انسان از خاك آفريده شد. راغب اصفهاني تفصيل بيشتري ميآورد و 4 وجه بر ميشمرد: 1. چون جسم آدم از خاك روي زمين (اديم) گرفته شده است؛ 2. چون پوست او گندمگون (آدم) بوده است؛ 3. چون او از درآميخته شدن عناصر گوناگون و نيروهاي مختلف آفريده شده است (اُدْمهَ: الفت و اختلاط)؛ 4. چون او از دميده شدن روح الهي عطرآگين شده است (اِدام: آنچه طعام را خوشبو گرداند) (1/38ـ39).
I. آدم در يهوديت
در عهد عتيق: دوبار و به دو بيان در عهد عتيق از آفرينش آدم سخن رفته است: يك بار در باب اول سفر پيدايش و بار ديگر در بابهاي دوم تا پنجم آن، و تحقيقات در متون كتاب مقدس نشان داده است كه سرچشمة آنها دو روايت مختلف بوده است (نك : كتاب مقدس، مقدمة سفرپيدايش، و نيز ص 3، زيرنويس). در باب اول از تكوين عالم هستي در 6 روز، و از آفرينش آدم، كه نقطة كمال خلقت و مهر پاياني آن است، سخن ميرود. پس از آنكه خدا آسمانها و زمين را آفريد، و با اراده و كلام خود روشنايي را پديد آورد، آبهاي زير فلك را از آبهاي بالاي فلك جدا ساخت، روي زمين را از گياهان گوناگون و انواع جانوران و پرندگان پر ساخت و اجرام فلكي را در آسمان قرار داد، در روز ششم گفت: «آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما
بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهائم و بر تمامي زمين و همة حشراتي كه بر زمين ميخزند، حكومت نمايد. پس خدا آدم را به صورت خود آفريد. او را به صورت خدا آفريد، ايشان را نر و ماده آفريد. و خدا ايشان را بركت داد، و خدا بديشان گفت بارور و كثير شويد و زمين را پر سازيد و در آن تسلط نمائيد.» (سفر پيدايش، 1).
در بابهاي دوم تا پنجم داستان خلقت آدم، با تفصيل بيشتر و تقريباً با بسياري از جزئياتي كه در روايات مسيحي و اسلامي نيز ديده ميشود، آمده است. آدم، زن وي حوا، باغ عدن، درخت ممنوع، اغواي حوا و خوردن از ميوة آن درخت (نخستين گناه)، رانده شدن از باغ بهشت، زندگي بر روي زمين، زناشويي و آوردن فرزندان و جز آن در اين قسمت ذكر شده است.
پس از پيدايش آسمانها و زمين، خداوند آدم را خلق كرد تا بر روي زمين كار كند. آفرينش آدم از خاك زمين بود، و خداوند در بيني او روح حيات دميد، و از نفخة الهي آدم «نفس زنده» شد. سپس باغي پر از درختان گوناگون در عدن به طرف شرق غرس نمود. «درخت حيات» و «درخت معرفت نيك و بد» را در ميان آن قرار داد، و آدم را در آنجا نهاد تا به كار زمين بپردازد
و باغ را نگهباني كند، ولي او را از خوردن ميوة «درخت معرفت نيك و بد» منع كرد، و به او گفت كه اگر از آن بخوري «هر آينه خواهي مرد». آنگاه خداوند همة جانداران و پرندگان زمين و آسمان را كه از خاك سرشته بود، نزد آدم آورد تا وي آنان را نام بگذارد، و نامي كه آدم بر هر يك از آنان نهاد، همان نام او شد. آدم تنها بود و خداوند خواست تا براي او جفتي و معاوني بيافريند، پس خوابي گران بر او مستولي كرد، يكي از دندههاي او را برداشت و از آن حوا را خلق كرد. اين كه مردان پدر و مادر خويش را ترك ميكنند و با همسران خود انس و الفت ميگيرند، از آن روست كه زن پارة تن مرد است. مار، كه هوشيارتر از جانوران ديگر بود، نزد حوا آمد و او را به خوردن ميوة «درخت معرفت نيك و بد» ترغيب و اغوا كرد، و گفت اين كه خداوند شما را از آن منع كرده است از آن روست كه اگر از آن بخوريد. چشمانتان باز ميشود و چون خداوند بر نيك و بد معرفت خواهيد يافت. حوا از ميوة آن درخت بخورد و پارهاي از آن را به آدم داد، و او نيز بخورد. در همان حال چشم هر دو به نيك و بد باز شد و از برهنگي خود باخبر شدند و از شرم اندامهاي خود را با برگهاي انجير پوشاندند.
خداوند كه از نافرماني آنان به خشم آمده بود، حوا را محكوم كرد كه گرفتار بار حمل و درد زائيدن شود و تا ابد زير فرمان شوهر باشد، و آدم را گفت كه «زمين به سبب تو ملعون شد» و تو در تمامي ايام عمرت با رنج و عذاب از زمين نان خواهي خورد و خار و خس برايت خواهد روياند، و سرانجام به خاك بازخواهي گشت و مار نيز از اينكه حوا را اغوا كرده بود ملعون و محكوم شد كه تا ابد بر شكم خود راه برود و خاك بخورد و ميان او و آدميان دشمني برقرار باشد. و خداوند گفت كه «همانا انسان مثل يكي از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديده» و مبادا كه از ميوة «درخت حيات» نيز بخورد و جاودان زنده و بيمرگ بماند. پس خداوند آدم را از باغ عدن بيرون كرد تا بر روي زمين، كه خود از آن آفريده شده بود، كار و زندگي كند، و
كرّوبيان را در سمت شرقي عدن مسكن داد، و شمشير آتشباري را در اطراف درخت حيات به گردش درآورد تا آن را محافظت كند. آدم و حوا زندگاني بر روي زمين را آغاز كردند. نخست قائن (قابيل) و سپس هابيل از ايشان ولادت يافتند. قائن به زراعت مشغول شد و هابيل گلهداري پيشه كرد. 130 سال بعد، شيث به دنيا آمد، و پس از او نيز پسران و دختران ديگر آوردند. مدت عمر آدم 930 سال بود (نك : سفر پيدايش، بابهاي 2ـ 5). در اسفار عهد عتيق از دوران 800 سالة زندگاني آدم بعد از ولادت شيث، جز اينكه «پسران و دختران آورد» خبر
ديگري روايت نشده است، ولي دربارة انسان به معني عام آن («آدم» به زبان عبري) در بعضي از كتب عهد عتيق مطالبي آمده است كه به گونهاي با نكاتي كه در 4 باب اول سفر پيدايش ديده ميشود ارتباط دارند، چنانكه در مزامير داوود گنهكاري انسان و رحمت و محبت پروردگار اشاره شده (بابهاي 90 و 130) و آمده است كه خداوند «تاج جلال و اكرام» بر سر انسان نهاده و او را بر تمامي آفريدگان خود فرمانروا كرده است (باب 8)، و سرانجام او را به خاك بازميگرداند و ميگويد «اي بني آدم، رجوع نماييد» (باب 90). در سفر ايوب از كوتاهي و تلخي عمر آدمي در اين جهان و بيثباتي هستي او، و نيز از آرزوي بازگشت به مقام قربالهي و بازيافت سعادت و نيكبختي از دست رفته سخن به ميان آمده است.
در كتب غيررسمي و ادبيات بينالنهرين: اشاراتي كه در اين نوشتهها به آدم و سرگذشت او رفته كلاً مبتني بر مطالبي است كه در سفر پيدايش آمده است، ولي نويسندگان اين كتابها از عقايد و روايات ديگري كه در طول زمان در اطراف اين موضوع پديد آمده بود نيز بهره گرفته، و گاهي تأويلات و دريافتهاي شخصي خود را در آنها وارد كردهاند. در كتاب حكمت يسوع بن سيراخ (23:25 به بعد) گناه كردن آدم و گرفتار مرگ شدن او ناشي از گناه حوّا دانسته شده، و در حكمت سليمان (23:2) آمده است كه خداوند انسان را براي بيمرگي آفريد و او را
به صورت جاودانگي خود خلق كرد، اما ابليس بر آدم حسد برد و او را به نافرماني و گناه كشيد و از اين روي مرگ به جهان راه يافت. بدينسان در اينجا ابليس جاي «مار» را ميگيرد و سقوط آدم به حسد ابليس نسبت داده ميشود. در كتاب دوم اِسْدراس (4:3ـ21) آمده است كه آدم با گناهي كه مرتكب شد نه تنها خود را گرفتار عقوبت كرد و از بهشت رانده شد، بلكه تمامي نوع بشر را با خود به سقوط كشيد. در همان كتاب (46:7ـ59) نويسنده از اينكه تمامي آدِميزادگان بايد به گناه آدم مجازات شوند و به كيفر مرگ برسند شكوه و زاري
ميكند. بدينسان مسألة «گناه اوليه» كه در دورههاي بعد از مهمترين مسائل علم كلام مسيحيت به شمار ميرود، ظاهراً نخستين بار در اين كتاب مطرح ميشد. در كتاب مكاشفات باروخ (15:54) گرچه از گناه و سقوط آدم و ادامة آن در فرزندان او سخن ميرود، ليكن از سوي ديگر موضوع اختيار و آزادي انسان در انتخاب خير و شر نيز مطرح ميشود و عبارت معروف «هر كس آدم نفس خود است» در اين كتاب اشاره به همين معني است و گوياي اين نكته كه سعادت و شقاوت هر كس در خود او و با خود اوست (هيستينگز، 5/703). در كتاب
اسرار خنوخ آمده است كه اجزاء وجود آدم از 7 جوهر آفريده شد: گوشتش از خاك، خونش از قطرههاي شبنم، چشمانش از خورشيد، استخوانش از سنگ، رگها و موهايش از گياهان، انديشهاش از ابرها و از سرعت سير فرشتگان، روحش از روح خدا و از باد، و نامش از چهار حرف m, a, d, a (حروف اول نامهاي جهات چهارگانه به زبان يوناني) ساخته شده است. آدم از دو عالم روحاني و جسماني آفريده شد، و چون فرشتگان از حكمت الهي بهرهور بود، و خداوند راه نور و راه ظلمت را به او نشان داده و نيروي تميز ميان نيك و بد و انتخاب آن دو را به
او ارزاني داشته بود، ليكن از آن روي كه حقيقت خود را نميشناخت و از اصل خويش بيخبر بود، سقوط كرد (13:30 به بعد). آنچه در كتاب اسرار خنوخ دربارة آفرينش آدم آمده است بيان ديگري است از تقابل و تناظر ميان عالم صغير و عالم كبير كه در برخي از اديان قديم و بعضي از مكاتب فلسفي دورههاي بعد نيز ديده ميشود. نويسنده در اين بخش از كتاب
خواسته است كه براي سقوط آدم نيز وجهي پيدا كند و علت آن را در وجود خود او جستجو نمايد. در كتاب يوبيل براي آنكه تصور تشبيه و تجسيم از ذات خداوند دور باشد، اعمال آفرينش به ارادة خداوند، ولي به كارگزاري فرشتگان، صورت ميگيرد (نك : آلبرايت، 348)، چنانكه در كتاب اسرار خنوخ (10:30) نيز خداوند به «حكمت» خود امر ميكند كه آدم را از گوهرهاي
هفتگانة ياد شده به وجود آورد. از كتب متأخر بينالعهدين چند كتاب زندگاني آدم و حوا بوده است كه غالباً مسيحيان در آنها مطالبي دربارة ظهور مسيح و بازگشت او وارد كردهاند، و اكنون ترجمهها و روايتهايي از آنها به زبانهاي يوناني، لاتيني، اسلاوي، عربي، سرياني و حبشي موجود است. اين كتابها در عين اينكه همگي شرح احوال آدم و حوا را بعد از اخراج از بهشت باز ميگويند با هم اختلافات بسيار دارند، و هر يك به جنبة ديگري از رويدادهاي زندگاني آنان و فرزندانشان بر روي زمين اشاره ميكنند. پشيمان شدن آدم و حوا از نافرماني،
وعدة بخشايش الهي و بازگرداندن نيكوكاران از فرزندان آدم به بهشت، كشاكش آنان با شيطان و پايداريشان در برابر دسيسههاي او، ستيزهجويي قابيل و هابيل، ولادت شيث، مرگ آدم و مراسم تدفين او، فريفته شدن فرزندان شيث بر دختران قابيل... اينها ماجراهايي است كه در اين كتابها نقل شده و نمودار دامنة داستانهايي است كه دربارة اين موضوع به طور شفاهي از ديرباز ميان يهوديان رواج داشته است (نك : جودائيكا، 2/245ـ247؛ اندروز، 73-74؛ «كتابهاي گمشدة كتاب مقدس »، 3-81).
در تلمود: در بخشي از تلمود كه هَگّادا (= روايت) نام دارد و شامل قصص و روايات شفاهي و تمثيلات ديني و اخلاقي است، غالباً موضوعات و مسائل عقيدتي مورد تفسير و تأويل قرار ميگيرد، و براي روايات و رويدادهايي كه در كتاب مقدس نقل شده است توجيهات جديد عرضه ميگردد. در اين بخش از تلمود مطالبي كه در چند باب اول سفر پيدايش دربارة آدم و حوا و آفرينش آنان آمده است نيز به تفصيل مورد تفسير و تأويل قرار گرفته و روايات و اشارات گوناگون بر آن افزوده شده است.
در تفسير اين عبارت كه «خدا آدم را به صورت خود آفريد»، كوشش شده است كه از تصور همانندي انسان با خدا يا برعكس پيشگيري شود، و گفتهاند كه اين بدان معني است كه انسان از عزت و عظمت الهي برخوردار است و قابليت وصول به اين شان و مقام را دارد.
در ترتيب آفرينش، هر چه ديرتر پديد آمد، از آنچه پيش از او بود برتر و والاتر بود. آدم و حوا كه پس از همه چيز آفريده شدند، بر همهچيز برتري و فرمانروايي يافتند. آدمي از آن روي در پايان دورة آفرينش افريده شد، كه آفريدگان ديگر همگي براي او و برخورداري او به وجود آمدهاند (چنانكه در مهمانسرايي خواني چيده شود و مهمان بيتأخير و انتظار بر سر خوان حاضر شود) و نيز آدمي از آن روي پس از چيزهاي ديگر آمد كه اگر احياناً گرفتار خودبيني و خودپسندي گردد، بر او بانگ زنند كه: حتي پشه پيش از تو آفريده شد.
از ميان همة جانداران، تنها آدمي است كه ميتواند راست بايستد و استوار بخرامد و او از اينرو همسان فرشتگاني است كه كارگزاران جهاناند. آدم كامل و رشد يافته آفريده شد. او و حوا به صورت جوانان 20 ساله پديد آمدهاند. «پاشنة پاي آدم از جلال خورشيد پرشكوهتر بود، تا چه رسد به چهرة او، زيرا آدم براي آن آفريده شد تا خداوند را خدمت كند، و قرص خورشيد براي آن است كه خدمتگزار انسان باشد».
آدم در نخستين روز سال نو، روز اوّل تشرين، آفريده شد و هر چه وابسته به وي بود، در همان روز روي داد. در ساعت اول خاك او گرد آمد، در ساعت دوم گل او سرشته و آماده شد، در ساعت سوم اندامهاي او بر هم قرار گرفتند، در ساعت چهارم جان در او دميده شد، در ساعت پنجم او برخاست و راست ايستاد، در ساعت ششم بر همه چيز نام نهاد، در ساعت هفتم حوا را به نزد او آوردند، در ساعت هشتم آنها قابيل و هابيل را به وجود آوردند، در ساعت نهم هشدار داده شدند كه از درخت معرفت نيك و بد نخورند، در ساعت دهم مرتكب نافرماني شدند، در ساعت يازدهم فرمان محكوميت بر ايشان فرود آمد و در ساعت دوازدهم آنان را از باغ عدن بيرون راندند.
چون ارادة الهي بر آفرينش آدم قرار گرفت، فرشتگان به رايزني فراخوانده شدند. برخي از ايشان به اميد مهر و عطوفتي كه از او ظاهر خواهد شد موافقت كردند، و برخي از بيم تبهكاريها و ستيزههايي كه او برخواهد انگيخت، مخالفت ورزيدند. سرانجام، ذات قدوسي بر آن شد كه آدم را بيافريند، و جون فرشتگان هيبت و شكوهمندي آفرينش آدم را ديدند به هراس افتادند و خواستند كه او را پرستش كنند، ليكن آدم در اين وقت به بالا اشاره كرد (يعني پرستش از آن خداوند است)؛ و نيز گفته شده است كه در اين هنگام خدا خوابي گران بر آدم جيره كرد تا فرشتگان محدوديتها و ناتوانيهاي او را ببينند. روايت ديگر ميگويد كه خدا به فرشتگان فرمان داد كه در برابر آدم سجده كنند، و همگي چنين كردند جز شيطان كه سرپيچي كرد و به ژرفاي دوزخ پرتاب گشت و از آنجا كينهاي پايدار از آدم در دل گرفت.
چنانكه قبلاً گفته شد، در سفر تكوين شرح آفرينش آدم و سرگذشت او تا هنگام رانده شدن از باغ بهشت گزارش شده است، و از احوال او پس از آن زمان و از اينكه بر روي زمين چگونه زندگاني خود را با شرايط تازه سازگاري داد، نه در اين سفر و نه در اسفار ديگر عهد عتيق سخني رفته است، ليكن در رواياتي كه در هَگّادا نقل شده است در اين باب اشارات فراوان ديده ميشود. گفتهاند كه چون خورشيد غروب كرد و جهان تاريك شد، آدم را هراس فرو گرفت و انديشيد كه اينك مار ميآيد و مرا هلاك ميكند. خداوند دوپاره سنگ به وي داد تا آنها را به هم بكوبد و آتش و روشنايي پديد آورد.
هنگامي كه آدم گناه كرد، شكوه خود را از دست داد، و با گناه او چيزهاي ديگر نيز از شكوه افتادند. «گرچه همگي به كمال خود آفريده شده بودند» و با گذشت نسلها زيبايي آدميان رو به كاهش نهاد.
شيطان از آن رو مار را افزار كار خود ساخت كه از جانوران ديگر زيركتر و تيزبينتر بود و چون خدا او را دست و پا بخشيده بود بيش از ديگران به آدمي شباهت داشت. درخت معرفت نيك و بد را بعضي تاك، و بعضي ديگر گندم، ليمو و يا انجير گفتهاند. دربارة درخت انجير آمده است كه چون آدم و حوا پس از ارتكاب گناه از برهنگي خود احساس شرم كردند و با برگ اين درخت اندامهاي خود را پوشاندند، پس بايد ميوهاي كه از خوردن آن منع شده بودند، انجير بوده باشد. اينكه باغ عدني كه آدم از آن رانده شد در اين جهان بوده يا در جهان ديگر، سخني است كه مورد اختلاف است. قابيل به آدم گفت: «من توبه كردم و آمرزيده شدم». آدم از اين سخن در شگفت شد و تپانچهاي بر روي قابيل زد و گفت: «توبه را نيرو و اثري چنين بزرگ بوده
است و من نميدانستم.»، ولي در كتاب آدم و حوا شرح توبة آدم پس از رانده شدن از باغ عدن به تفصيل بيان شده است. احكام و قوانين پيش از ظهور شريعت موسي به آدم داده شده بود. مراعات روز سبت از زمان او واجب شد و نخستين كسي كه اداءِ قرباني كرد او بود، و اگر وي گناه نكرده بود، تمامي تورات بر او نازل ميشد (براي مأخذ مربوط به بخش ج نك : جودائيكا، 2/236ـ 238).
در فلسفة ديني و عرفان يهود: در عصر هلنيستي، كه دوران رواج فرهنگ يوناني و غلبة آن بر افكار مردم اروپا و بخشهايي از آسياي غربي بود، متفكران يهودي غالباً به تأويل و تفسير تمثيلي ابواب اولية سفر پيدايش ميپرداختند، و آدم را نمونة اصلي و اولية نوع بشر، و سرنوشت و سرگذشت او را بيان تمثيلي وضع انسان در جهان ميشمردند، ولي در عين حال غالباً واقعيت تاريخي گزارش سفر پيدايش را نيز پذيرفته بودند و آن را داراي 2 جنبة تاريخي و تمثيلي ميدانستند. فيلون اسكندراني (نيمة اول سدة اول م)، كه به فلسفة افلاطون نظر داشت ميگفت كه خداوند دو گونه انسان آفريد: انسان آسماني «به صورت خدا» (سفر پيدايش، 27:1) و انسان زميني كه از خاك سرشته شد (7:2). انسان آسماني غيرمادي است و
انسان زميني تركيبي است از عناصر مادي و معنوي ــ پيكر و خرد و انديشه ــ اين خرد و انديشة آدمي است كه «به صورت خدا» آفريده شده است نه پيكر او. آدم زميني هم از لحاظ توانايي عقلاني از همة آدميان آينده برتر بود و هم از لحاظ صورت جسماني، و به كمال سعادت نايل شد، ولي در اين مقام باقي نماند. وي با خوردن از درخت معرفت نيك و بد جاودانگي و نيكبختي خود را از دست داد و گرفتار مرگ و تيرهروزي شد. از ديدگاه فيلون خوردن از درخت ممنوع تمثيل و كنايهاي است از تسليم شدن در برابر لذات و شهوات جسماني. چون آدم در برابر خواستههاي جسماني خود سر فرود آورد، فهم او از سطح فراتر دانش به سطح فروتر انديشه فرو افتاد.
فيلون در مواردي معناي لفظي عبارات سفر پيدايش را ميپذيرد و آنها را به صورت ظاهري تفسير ميكند، ولي عموماً ميكوشد كه براي همة عناصر معنايي تمثيلي بيابد. از اين روست كه در فلسفة او آدم نمودگار خرد ميگردد، حوا نمودگار دريافت حسي، مار نمودگار هواي نفساني و درخت معرفت نمودگار انديشه و تدبير.
روش تفسير و تأويل تمثيلي و مجازي دورة هلنيستي در سدههاي ميانه از رونق و اعتبار افتاد، و متكلمان يهودي در نتيجة آشنايي با آراء كلامي اسلامي به نص كتاب مقدس اتكا كردند و به تفسير روايات و عبارات آن، به صورتي كه نقل شده بود، پرداختند. از ديدگاه سعيديه فَيّومي (279ـ330 يا 331ق/882 ـ942م) انسان نقطة كمال آفرينش و مورد عنايت و رحمت خاص الهي است. خداوند به موجب همين عنايت خاص به آدمي روح و نيروي تميز بخشيده و آزادي اراده به او ارزاني داشته است تا ميان نيك و بد انتخاب كند و معيار و ميزان او در اين انتخاب احكام الهي (تورات) است، و سعادت و شقاوت او بر اين انتخاب مبتني است (اپستاين، 200-201).
در اين ميان، در اينجا نيز افسانة «قوم برگزيده» از ياد نميرود. به عقيدة يهودا هلوي (478ـ534ق/1085ـ1140م) پزشك و فيلسوف يهودي اندلسي، هر يك از انواع يا اقانيم چهارگانة طبيعت (جماد، نبات، حيوان، انسان) داراي جزئي است كه از ساير اجزاء برتر و كاملتر است. در نوع آدمي اين كمال در افرادي تحقق مييابد كه از روح نبوت و نيروي الهي (القوه الالهيه ) برخوردار باشند، و اين نيروست كه انسان را توانا ميسازد تا با خداوند پيوند استوار برقرار كند. اين نيرو از آدم به فرزندان يعقوب (اسرائيل) به ارث رسيد، و همين ويژگي است كه يهوديان را از همة اقوام ديگر ممتاز و جدا ساخته است، ولي اين نيرو تنها زماني تحقق و فعليت ميپذيرد كه از احكام الهي (تورات) سيراب شود و در «ارض موعود» پرورش يابد (جودائيكا، 2/236ـ 238؛ اپستاين، 205-206).
موسي بن ميمون (529 ـ600 يا 601ق/1135ـ1204م) نيز، كه در بسياري از موارد مضامين كتاب مقدس را تأويل و تفسير تمثيلي ميكند، دربارة آدم ميگويد كه آفريده شدن وي «به صورت خدا» اشاره به كمال عقلاني اوست نه همانندي جسماني. پيش از ارتكاب گناه، خرد وي به كاملترين حد خود رسيده بود و همواره با تمامي وجود خويش به تفكر و تأمل دربارة حقايق طبيعي و ماوراي طبيعي مشغول بود. گناه كردن وي در حقيقت روي آوردنش به سوي لذات جسماني بود. كوشش در ارضاءِ شهوات او را از تفكر دربارة حقايق الهي بازداشت و
عقل عملي او را كه تا آن زمان خفته بود، بيدار و فعال كرد. به جاي تعقل نظري به تجربههاي عملي پرداخت، به جاي حقايق به ارزشها و امور اعتباري توجه يافت، و به جاي شناخت حق و باطل به تميز نيك و بد و سود و زيان سرگرم شد، و به جاي تفكر در طبيعت و ماوراءطبيعت به مسائل اخلاقي و سياسي روي آورد. روشن است كه در نظر موسي بن ميمون، عقل عملي منزلتي فروتر از عقل نظري دارد، و كيفري كه آدم ديد از آن روي بود كه از عقل نظري و تفكر در حقايق الهي روي گرداند و به عقل عملي و خواهشهاي جسماني روي آورد، و بر همين اساس اشاراتي كه در مدارشها و بخشهاي تلمود به داستان آدم رفته است نيز تفسير مجازي و تمثيلي ميكند. در مدراشها «مار» به صورت شتري توصيف شده است كه
«سمائيل» (ابليس) سوار بر آن است. موسي بن ميمون در اين باره ميگويد كه «مار» نمودگار قوة موهمه است و سمائيل نمودگار قوة شهويه، و درخت حيات كه در مدارشها توصيف شده نمودگار طبيعت است و شاخههاي آن نمودگار ماوراءطبيعت، در حالي كه درخت معرفت نيك و بد نمودگار عقل عملي است. آدم به جاي آنكه از ميوة حيات بخورد و به جاودانگي نايل شود، از ميوة درخت معرفت نيك و بد، كه از آن منع شده بود، خورد و از تعقل در حقايق برتر بازماند و در پي تسليم شدن به خواهشهاي جسماني به عقل عملي روي آورد.
تفسير تمثيلي سرگذشت آدم در دورههاي بعد ادامه داشت. يوسفالبو فيلسوف يهودي اندلسي (سدة 9ق/ سدة 15م) ميگفت كه آدم نمونة نخستين نوع انسان است و برترين و كاملترين مخلوقات اين جهان است و مقصود از آفرينش عالم وجود اوست و موجودات ديگر براي خدمت او آفريده شدهاند. او نيز سرگذشت آدم را بياني تمثيلي از وضع انسان در اين جهان ميدانست. به نظر او باغ عدن كنايه از اين عالم، آدم كنايه از نوع بشر، درخت حيات عبارت از شريعت (تورات)، و مار نمودگار شهوات است. قرار گرفتن آدم در باغ عدن، كه درخت حيات در ميان آن جاي دارد، كنايه از آن است كه انسان در اين جهان بايد به احكام شريعت پايبند باشد، و بيرون شدن وي از باغ عدن پس از نافرماني، كنايه از كيفري است كه
نافرماني و غفلت از احكام الهي در پي دارد (جودائيكا، 2/238ـ240؛ اپستاين، فصل 18).
در مكتب عرفاني متأخره يهودي موسوم به قبّالا آدم مجمع و مظهر جميع صفات و افعال الهي است، و از اين روي، واسطة آفرينش و اساس عالم هستي است. بنابر نظريات اين مكتب در كتاب زهر ذات الهي داراي 2 وجه است: وجه عدمي، كه نامحدود و بحث و بسيط و ناشناختني است و «نهانترين نهانها»ست، و از آن به اين سوف (نامتناهي) تعبير ميشود، و وجه وجودي كه شامل صفات اسماء و افعال بيشمار و بينهايت اوست. وجه وجودي در 10 اصل روحاني يا 10 جلوة نور (كه سفيروت ناميده ميشود) از وجه عدمي (اين سوف) صادر ميگردد. مجموعة اين جلوهها (سفيروت) در ترتيب عمودي به 3 گروه: عمود يمين، عمود وسطي، عمود شمال، و در ترتيب افقي به 3 گروه عقلي، حسي، طبعي تقسيم ميشوند:
در ميان اين جلوهها نوعي ثنويّت «جنسي» (كنايه از 2 جنبة فعاله و منفعلة آنها) برقرار است، بدين معني كه ديهيم، و حكمت و قدرت و نصرت «مذكر»اند، و تميز و محبت و جلال و ملكوت «مؤنث». از پيوستن حكمت و تميز، علم (كه به دلايلي در شمار سفيروت نيست)، و از 2 زوج دوم، رحمت، و از 2 زوج سوم بنياد پديد ميآيد. آنچه در حكمت و تميز است در علم، آنچه در قدرت و محبت است در رحمت، و آنچه در نصرت و جلال است در بنياد تحقق و فعليت ميپذيرد.