بخشی از مقاله
من با موسيقي زيستهام و عمر خود را در پيرمز و راز اين لطيفه نهاني طي كردهام، بدان انديشيدهام و دل در گروي آن نهادهام. هنوز هم آن جذبه نخست، آتش در درونم ميافكند، مرا ميربايد و با خود ميبرد، و نميدانم چيست در گوهر اين افسونگر كه چنين جانهايي لطيف را مسحور خويش كرده است. در همه اين سالها كمتر مجالي داشتم تا شرح اين سودا دهم. «كاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست». بر اين باور بودم كه كار هنرمند آفرينش است و بس؛ و بايد تفسير و سخن گفتن از هنر را به جامعهشناسان و فيلسوفان و ديگران سپرد. ولي به عنوان هنرمندي كه همواره مورد لطف بيكران مردم است، در برابر پرسشهاي جدي قرار ميگرفتم. گرچه در حد توان ميكوشيدم تا ديدگاه خود را توضيح دهم و يا در اندك مصاحبهها با رسانهها برداشتهاي خود را درباره موسيقي ايراني بيان كنم، اما كمتر اين فرصت پيش ميآمد تا به تفصيل در اين باره سخن بگويم. «راز مانا» مجلي بود تا اين تاملات را با جامعه در ميان بگذارم. و فراتر از اين بايد بگويم كه مجالي بود تا تجربيات و تاملات خود را مروري ديگر داشته باشم. بسياري از اين موضوعات را انديشيده بودم، اما گفت و گوها فرصتي را پيش آورد تا يك بار ديگر و از ديدي تازه به اين موضوعات نظر اندازم. خوشبختانه دوستانم اهل مجامله و تعارف نبودند و تا نكتهسنجيهاي بسيار نميكردند، و پاسخ دقيق نميگرفتند، قانع نميشدند و به سراغ پرسش ديگر نميرفتند. گمانم لطف اين گفت و گوها در اين است.
زماني كه نخستين بار ايده تدوين كتاب راز مانا مطرح شد، هم من و هم دوستانم تصور انجام چند گفتو گوي ساده را در ذهن داشتيم و بر اين باور بوديم كه ميتوان در چند جلسه اين كار را به سامان رساند. هر چه پيشتر ميرفتيم، آن تصور اوليه بيشتر رنگ ميباخت تا بدانجا كه شايد بتوان گفت كه اين كتاب نه از ايده اوليه بلكه در جريان گفتوگو شكل گرفت. ماجراي شكلگيري كتاب خود شرحي خواندني است و اميد است كه در ويراست دوم كتاب بدان بپردازيم. وقتي كه متن گفتوگوها بازخواني ميشد، سوالات تازهاي طرح ميشد و پاسخهاي تازهاي را ميطلبيد و آن پاسخ خود سوالي ديگر را ميدان ميداد. به همين دليل، بخش مهمي از اين گفتو گو در جريان چندباره رفت و برگشت متون شكل گرفت. تمام آن سخنها كه گفته و شنيده شد در اين متن راه نيافتند و شايد بر خواننده آگاه اين گسيختگي چندان پوشيده نمانده باشد.
پرسشهايي كه در اين كتاب طرح شدهاند، پرسشهايي از جايگاه و نقش موسيقي ايراني و نقش من در سرنوشت اين هنر است و من از چشم خود بدان پرداختم. با اين حال بايد در نظر داشت كه ديگراني نيز كه در اين عرصه دستي دارند، خودبه خود مخاطب اين پرسشهايند. اميد است اين كتاب آغاز شكلگيري گفتو گويي وسيعتر ميان موسيقيدانان فرهيختگان و روشنفكران و جامعه درباره سرنوشت موسيقي ايراني و آينده آن باشد.
محمدرضا شجريان
هنر و موسيقي وجهي از تاريخ و فرهنگ يك ملت است و از اينرو شايسته آن است تا فيلسوفان و جامعهشناسان هنر به قصد شناخت رازهاي نهفته و معاني پنهان فرهنگها در آن تامل كنند. هر قوم يا گروه اجتماعي- هر چقدر هم كه از بيان دنياي دروني خود پرهيز كند- چون به عرصه هنر پا مينهد قادر به پردهپوشي نيست و در اين پهنه، به شيوهاي ظريف، ناخواسته و نهائي، خود را آشكار ميكند. ورود به چنين دنيايي و خواندن رازهاي نهفته، تمناي فيلسوفان و جامعهشناسان هنر است و روشن است كه اين كار نه چندان سهل و ساده است.
متاسفانه در ايران، عرصه هنر كمتر موضوع چنين تاملات و مطالعاتي بوده است و موسيقي از اين حيث، بيشتر از ديگر جلوههاي هنري مورد غفلت قرار گرفته است. اين در حالي است كه برخي فيلسوفان هنر، موسيقي را «منطق احساسات و تمايلات جمعي» خواندهاند و بر اين باورند كه موسيقي بازتاباننده الگوي ذهنيت جمعي يك قوم و ملت است و در همه كنشهاي جمعي بازتاب مييابد. از اين منظر، موسيقي شايد بيش از ديگر جلوههاي هنري، از حيث مطالعات فرهنگي، جامعه شناسي و حتي فرهنگ سياسي، درخور توجه است.
موسيقي، توليد احساس به شيوهاي بسيار انتزاعي است. احساساتي كه با واژهها قابل بيان نيستند و يا به صورت كامل با ابزارهاي زباني بيان نميشوند. تجربه تاريخي حاصل از زيست مشترك يك گروه، در موسيقي آنها بازتاب مييابد و هر قوم، گروه يا ملتي كه نغمه موسيقي خود را ميشنود، فشرده تاريخ و تجربه تاريخي خود را حس ميكند. واكنش احساسي مشترك در برابر نغمههاي موسيقي، گويي يادآوري خاطره تاريخي آن قوم است.
از ميان فيلسوفان هنر، سوزان لانگر توجه بيشتري به اين وجه موسيقي نشان داده است. تئوري موسيقي وي بر دريافت ويژه او از فلسفه ذهن و فلسفه هنر متكي است. او كاركرد اصلي ذهن را انتزاع ميداند و انتزاع چيزي نيست مگر صورت بندي شكلي يا «فرميك» از پديده مشاهده شده. اين صورت بندي شكلي همان نماد است. نماد ابزاري است كه به وسيله آن اطلاعات به دست آمده از تجربه را شكل و صورت ميبخشيم. لانگر از دو نوع متمايز نمادها سخن ميگويد: نمادهاي گفتاري و نمادهاي باز نماياننده.
مقصود از نماد گفتاري، زبان است كه حاوي مجموعهاي از واژگان دال بر معنا و قواعدي براي تركيب معناشناختي واژگان است. اما نمادهاي گفتاري در بيان احساسات و تمايلات به ويژه تمايلات ذهني و دروني، تا حدود اندكي توانايي دارد. اينجاست كه تمايلات بازنماياننده ضرورت پيدا ميكنند.
ويژگي نمادهاي بانماياننده آن است كه به خلاف زبان حاوي مجموعهاي از واژگان دال بر معنا و قواعد تركيب كننده نيست. در اين سنخ از نمادها اجزاء تنها از طريق ارتباطشان با ساختار كلي ادراك ميشوند. نمادهاي بازنماياننده حاوي يك ساختار كلي است كه ناظر بيروني ميتواند با مطالعه توام با همدلي آن منطق احساسات جمعي يك قوم و ملت را مورد مطالعه قرار دهد.
لانگر موسيقي را از اين حيث از ساير جلوههاي هنري برجستهتر مييابد. به قول لانگر موسيقي ضمن آن كه همچون يك متن قادر است صورت و فرم منطق احساسات جمعي را بازنمايي كند در عين حال نقشي فعال نيز دارد و ميتواند به صور گوناگون و متنوع، احساسات دروني هر يك از افراد را به قالب يك الگوي مشترك قومي بريزد.
جلوههاي هنر ايراني و به ويژه موسيقي از چنين منظري كمتر مورد تامل قرار گرفته است. موسيقي كمتر از حوزههاي ديگر دريچه خود را بر نگاههاي فلسفي و جامعه شناختي گشوده است. وجود حداقل دانش فني موسيقي در ميان جامعهشناسان و فيلسوفان و آگاهي از مفاهيم و رويكردهاي اصلي فلسفي و جامعه شناختي در ميان موسيقيدانان شرط لازم چنين پيوندي است و شايد مانع اصلي اين پيوند از همين واقعيت برخاسته است.
براي بررسي موسيقي، به سياق ساير محصولات فرهنگي دست كم به سه شيوه ميتوان عمل كرد. نخست آن كه خود موسيقي برحسب معاني و پيامهاي موسيقيايي آن و نه لزوماً معاني اشعار آن - موضوع بررسي قرار گيرد. دوم آن كه ويژگيهاي مصرفكنندگان موسيقي و مخاطبان آثار موسيقيايي بررسي شود؛ و سه ديگر آن كه ديدگاه خالقان آثار موسيقيايي مورد مطالعه قرار گيرد. هر شيوه، بخشي از مساله را روشن ميكند.
ما در اين مباحث شيوه سوم را برگزيدهايم و تلاش كردهايم تا حدي بيرون از مباحث فني موسيقي، پارهاي از پرسشهايي را كه هم اكنون در حوزه مطالعات فرهنگي مطرح است با شجريان در ميان بگذاريم. دغدغه اصلي ما هنگام گفتگو اين پرسش محوري است كه ذخيره معنايي موسيقي اصيل (يا سنتي و يا هر لقب ديگري كه به آن بدهيم) در مواجهه با دنياي جديد و در برخورد با ديگر انواع موسيقي و نيز پديدههاي جديد اجتماعي چه موقعيت يافته است؟ موسيقي سنتي هم چنين در برخورد با ديگر منابع سنتي نظير اخلاق، عرفان، دين و يا حوزههاي عمل اجتماعي نظير سياست و … چه واكنشي نشان داده است؟ و آيا در اين جغرافياي رو به تغيير، همچنان ميتواند نقش اصلي خود را در بيان تجربه زيست مشترك اجتماعي ايفا كند؟
شجريان، مهمترين نماينده موسيقي (آوازي) متعالي است. اگر تقسيمبندي هنر عامه پسند (Popular Art) و هنر متعالي (High Art) را بپذيريم. بي ترديد شجريان را بايد در شمار مهمترين نماينده هنر متعالي قرار داد. پرسشهايي كه مطرح شد غالباً درباره هنر متعالي مصداق بيشتري دارد و از اينرو، بهتر آن بود كه با مدافع چنين هنري در ميان نهاده شود.
در عين حال، آثار او در دو دهه اخير، نفوذ شگفتآوري داشته است و طيف متنوعي از سليقهها و گروههاي اجتماعي در شمار مخاطبان آثار او قرار گرفتهاند. به سخن ديگر، هنر متعالي كه غالباً مخاطبان آن منحصر به نخبگان است، توانسته در ميان اقشار عادي و نخبگان نفوذ يابد. تركيبي كه از حيث مطالعات فرهنگي حائز اهميت است.
شهرت و محبوبيت شجريان مستقل از خود او و شخصيت و عقايد او حائز اهميت است. شهرت و استقبال عمومي از هنر او، گوياي آن است كه شجريان خود بازتاب خواستها و كششهاي دروني مخاطبانش است. موقعيتي كه وي در طول سالهاي پس از انقلاب با همه فراز و فرودها، آن را حفظ كرده است. طيف مخاطبان او از يك گروه و طبقه اجتماعي فراتر است و نظير او تنها به چند هنرمندديگر ميتوان اشاره كرد كه طيفي اين چنين گسترده را گرد چراغ هنر خود گرد آورده باشند. اين مقام و موقع، يك شخصيت يا يك اثر هنري را به آئينهاي بدل ميكند كه از طريق آن ميتوان از اثر و خالق آثار به وضعيت مخاطبان پل زد و به وجود پنهان وضعيتي كه در آن قرار گرفتهايم و به ساختارهاي مشترك ميان طيف بيشمار مخاطبان او واقف شد. اين گفتگوها به منزله اهتمام ما براي به زبانآوردن نيات و احساسات هنرمندي است كه در چنين موقعيت ويژهاي قرار گرفته است و ممكن است بتواند در كنار آثار او، جويندگان در عرصههاي مختلف فكري و فرهنگي را در پاسخ گفتن به برخي پرسشها ياري كند.
آثار شجريان با زندگي اجتماعي و سياسي دو دهه اخير پيوند خورده است. آثار او در هر دوره، يادآور فضاي اجتماعي و سياسي است و در مقام اثر هنري در تعامل با چنين فضايي قرار گرفته است. از اينروست كه حتي در صدا و سيما بيان صحنههاي انقلاب با آواز او و اثر او همراه است. چنين موقعيتي خود حائز اهميت جامعهشناختي است و طبعاً دريافتهاي او منبع مهمي براي چنين مطالعهاي است.
آنچه شجريان در زمينه مباحث مربوط به فلسفه زيبايي شناختي، ارتباط هنر و زيبايي با اخلاق و قواعد ارزيابي اثر هنري و جنبه اجتماعي و نسبت هنر و قدرت سياسي و غيره ميگفت، كلام كسي است كه با موسيقي زندگي كرده است و موسيقي و خلق زيبايي، بخش اصلي تجربه زيسته او را تشكيل ميدهد. او در گفتگو از هنر و جنبههاي گوناگون آن، بيشتر به تجربههاي زيستهاش اتكا ميكرد و كمتر به ايدههايي متكي بود كه اين سو و آن سو ميتوان خواند. آنچه ميگفت حاصل تلاش يك هنرمند براي به كلام آوردن احساسها و انگيزههاي پنهان و واكنشهاي غريزي و خواستهاي ناخودآگاه يك پديد آورنده نمادهاي زيبا بود. بسياري از هنرمندان تنها با زبان هنر خود سخن ميگويند و به كلام آوردن آنچه را كه احساس و تجربه ميكنند به منتقدان هنر ميسپارند. اما در همان جلسات نخست گفتگو با شجريان دريافتيم كه او خود قادر است تجربه زيسته هنري خود را به زبان آورد و در زمره هنرمنداني است كه با آنها تا حدودي ميتوان بيرون از شكاف ميان آفرينشگر و منتقد هنري ايستاد و افقهاي هنر را نگريست. بنابراين خواننده در اين گفتگوها نبايستي انتظار داشته باشد كه آنچه ميخواند، از روال و نظم و قاعدهمندي مباحث يك جامعه شناس يا فيلسوف هنر تبعيت كند. اما آنچه شجريان به زبان ميآورد، براي يك فيلسوف يا جامعه شناس هنر كه در زمينه هنر ايران ميانديشد، ميتواند الهام بخش باشد.
شجريان، دلبسته به ايران و مضامين فرهنگ ايراني است. به تعبير خودش، به اين خاك چونان تن معشوق مينگرد و تنها در اين خاك احساس قرار كند. او اينك در بام بناي رفيع آواز ايراني به تنهايي ايستاده است. اما هنوز به افقهاي دوردست مينگرد و بر اين باور است كه اگر يك بار ديگر فرصت آن را داشت كه راه رفته را دوباره طي كند، چنان حركت ميكرد كه از حدود قلمرو ايران فراتر ميرفت و متولي درخشش آواز ايراني در سطح جهاني بود. او باور ندارد كه زبان فارسي، جهاني كردن آواز ايراني را ناممكن ميسازد. به نظر شجريان ميتوان مشخصههاي زيبايي شناسانه آواز موسيقي ايراني را چنان گسترش بخشيد كه حس زيبايي شناختي ايراني را در سطح جهاني برانگيزد. چنانكه عدم درك زبان انگليسي يا ايتاليايي و فرانسوي مانع از آن نشده است كه خوانندگان اين كشورها از قلمروهاي خاص جغرافيايي بيرون روند و مقبوليتي بينالمللي پيدا كنند.
عشق و علاقه به ميراث سنت و در عين حال تمناي آن كه به سطح سلايق و خواست بينالمللي واصل شويم، تركيبي است كه ضمن گفتگو با شجريان با جوانب آن آشنا ميشويم.
شجريان به موسيقي غرب علاقمند است و بيآن كه با زبان بسياري از خوانندگان معروف غربي آشنايي داشته باشد، حس برانگيزاننده صداي آنان را در مييابد و از آن لذت ميبرد. او در دلايل رشد و شكوفايي موسيقي غربي تامل كرده است و بر اين باور است كه با تمسك به روشهايي نظير آن ميتوان همان رشد و اعتلا را براي موسيقي ايراني فراهم آورد. به نظر او موسيقي ايراني از برخي جهات تواناييهاي نهفتهاي دارد كه موسيقي غربي فاقد آن است و در صورت پروراندن اين قابليتها ميتوان زمينه رشد اين موسيقي را فراهم آورد. شجريان موفقيت خود را وامدار همراه كردن دو وجه ميداند: ادراك حسي خواستها و نيازهاي مخاطب و در عين حال تكاء آميخته با علاقه و اشتياق به ذخاير سنت. او در صدد نيست كه در جهت خواست و نياز مخاطب يكسره ذخاير سنت را كنار نهد يا مطابق با آن نيازها و خواستها به دگرگوني بنيادي در آن ذخاير دست بزند. براي موسيقي ايراني مستقل از خواست و توقع ديگران سرشت و عطر و رنگي قائل است و همواره در آفرينشهاي خود اين عطر را تعقيب ميكند. اما در عين حال تقدسي براي آن ذخاير قائل نيست. هنر ايراني با او در فضاي امروز ميزيد و در وهله نخست برآوردن نياز مخاطب بالفعل خود را در نظر دارد.
شجريان موسيقي را در سرشت خود، بشري ميداند. به سرشت قومي و محلي موسيقي باور ندارد. رنگ و بوي موسيقيها، رنگ و بوي اقليم و تاريخ و پيشينههاست و به همين جهت از پذيرش اين رنگ و بوي ناگزيريم، اما دليلي براي جزم انديشي در خصوص انها نداريم. همواره موسيقي ايراني در تعامل با پيرامون خود باليده است و اينك موسيقي غرب نيز از جمله همان جنبههاي پيراموني است كه همراه با آن، موسيقي ما امكان باليدن مييابد. هنرمندان چه بسا دغدغه انطباق اثر خود را با ضوابط سنتي يا مدرن دارند. اما اگر به قول شجريان بر اين اصل متكي باشيم كه در هنر، خلق زيبايي، تنها جزمي است كه بايد آن را مقدس بيانگاريم، هيچ اصلي پيشيني براي انتخاب يكي از دو گزينه سنت يا مدرن نداريم. هنرمند بطور ناخودآگاه اين دو افق را در هم ميآميزد. موسيقي اصيل با چنان ديدگاهي از موسيقي سنتي تفكيك ميشود.
موسيقي سنتي در صندوقچه جزمها باقي مانده است و تنها چشم به استاد و تبعيت از قواعد رديف نوازي دارد. اما موسيقي اصيل با تكيه بر مخاطب و نيازها و دوران او خلق ميشود. شجريان چنانكه در جريان گفتگوها قابل مشاهده است، تقديس نابجايي از گنجينه سنت نميكند، به همين سبب هيچ گونهاي از موسيقي را غير مجاز نميشمارد و براي كاربست مفاهيم اخلاقي نظير ابتذال در ارزيابي آثار هنري مجالي باقي نميگذارد. اگر هم به تسامح، مصداقي براي موسيقي مبتذل بشناسد تنها با معيارهاي حرفهاي چنان تفكيكي را مجاز ميشمارد. وي عليالاصول بر اين باور است كه هيچ سنخي از نياز به موسيقي نيست كه بتواند به عنوان گونهاي ناروا شناخته شود و به عنوان ابتذال در موسيقي محكوم شناخته شود.