بخشی از مقاله
قرآن كتاب مقدس مسلمين و معجزه پيامبر مكرم اسلام كتابخانه نجاتبخش و هادي براي ما مسلمانان است كه اگر امتي حقيقتاً به آن تمسك جويند لاجرم بايد به بزرگي و سعادت و جايي و مقامي براند كه تجلي قدرت خداوند بزرگ در همين دنيا تبديل شوند و اصلاً مگر مي شود كس، جامعه اي بر طبق اين كتاب بزرگ و عزيز عمل كند و ولايت مولي الموحدين حضرت علي (غ) را قبول كند و به اصول اسلامي حقيقي ( و نه اسلام تاريخي) عدالت و امامت و ... عمل كند و خوار و خفيف و ناكام بماند.
خير، به نظر صاحب اين قلم كه (به آن قسم خورده شده) اين ها همه نجاتبخش و سعادت آخرين و عزت آفرين هستند پس چرا و چگونه مي شود ملتي اين كتاب كه فقط يك كتاب ساده نيست را دارد و اين همه عقب مانده و ديگران با اينكه از اين موهبت الهي محرومت اين همه پيشرفت كرده اند.
مايلم به اين سوال با گريزي به مرحوم دكتر شريعتي پاسخ دهم و آن اينكه تا وقتي كه اين كتابي مقدس را كه كتابي براي خواندن و زندگي است تبديل مي شود به كتابي كه هيچ يك از ما نمي
دانيم در آن چه چيي نوشته شده و استفاده ما از اين كتاب تنها و تنها عبارت مي شود از اينكه به قنداق بچه بچسبانيم و تلاوت آيات آن براي مردگان وسيله اي براي حفظ اموال و مادياتمان و وردي براي حفظ سلامت عزيزانمان و اساساً تبديلش مي كنند به كتابي براي خواندن و ... وضعمان در دنيا از عاقب عمر هم گاهي بدتر مي شود و به قول ما
خشكيد و كوير لوت شد دريامان امروز بدو از آن بستر فردامان
زين تيره دل ديو صفت هشتي شمر چون آخرت يزيد شد دنيامان
و خلاصه اينكه ممكن نيست كه عمل بر طبق قرآن و پيروي از پيامبر عزيز و گرامي و پيام آور صلح و علي (ع) مرد عدالت و مرد كار و كوشش و شجاعت و مردي كه روح عزيمش و بزرگ او رانه تنها در دورانش بلكه در هيچ دوراني قدرت درك نبود عمل شود.
و باز ما حرف از ناكامي مي زنيم و تنها علت امر اين است كه ما درك درستي از دينمان و از كتاب آسماني مان و از پيامبر بزرگوار اين دين نداريم اين ها همه نجات بخشند ولي ما درست اين ها را نشناختيم و فقط اسماً و موروثاً ديندار شديم اين حقيقتهاي گرامي و بزرگ را نفهميديم، درك نكرديم. نشناختيم و پندار بيداري نداشتيم براي درك اين گراميان ......
حال در اين بخش مايلم كه ادامه كلام را با پريشي ديگر پي بگيريم و آن اينكه:
چگونه مي توان در دنياي جديد و صنعتي يك فرد ديندار بود و از ذخيره ديني و كتاب آسماني خود براي نجات و بزرگي در همين دنيا (زيرا پيامبر اكرم (ص) فرمودند: هركس كه در اين جهان بي نصيب و بي چاره باشد در آن جهان نيز بيچاره است و حتي بدتر و بعابرتي هركس دنيا ندارد آخرت هم ندارد) بهره گرفت و هدايت
و جواب اين سوال را در دو بخش :
1- اسلام تاريخي و اسلام حقيقي
2- تئوري قبض و بسط تئوريك شريعتي
اسلام يك كتاب يا مجموعه اي از اقوال نيست، بلكه يك حركت تاريخي و تاريخ مجسم يك مأموريت است بسط تاريخي يك تجربه تدريجي الحصول پيامبرانه است. شخصيت پيامبر در اينجا محور است و آن. همه آن چيزي است كه خداوند به امت مسلمان داده است و دين حول اين شخصيت مي كند
و مي چرخد و همانا تجربه دروني و بروني است كه پيامبر از سر مي گذراند و هرچه آن خسرو مي كند شيرين است. و چون سخن از سر هوي نمي گويد پس سخنش عين هدايت است.
بدين قرار دين تجربه روحي و اجتماعي پيامبرانه است ولذا تابع اوست و از آنجا كه اين تجارب گزاف نيست، و پشتوانه شخصيت الهي و مؤيد پيامبر را با خود دارد، براي همه پيروان و شخص پيامبر نيز متبع و الزام آور است. قرآن با حفظ روح و ؟؟؟؟؟ محكماتش تدريجي الكنترل و تدريجي الحصول شد يعني تكون تاريخي پيا كرد. كسي مي آمد و از پيامبر سوالي مي كرد. كسي تهمتي به همسر
پيامبر مي زد، كسي آتش جنگي بر مي افروخت، يهوديان كاري مي كدرند نصرانيان كار ديگري، تهمت جنون به پيامبر مي زدند، درباره ازدواج پيامبر با همسر زيد شايعه مي ساختند ماه هاي حرام را از نقد به نسيه بدل مي كردند، پسران و دختران خود را زنده و از ترس فقر مي كشتند، دو خواهر را با هم به زني ميگرفتند، بحيره و سائبه و وصيله و حام داشتند (شترها و گوسفنداني كه مقدس شمرده مي شوند و از شير و گوشتشان استفاه نمي كردند و كشتنشان را جائز نمي دانستند) و ... و اينها در قرآن و در سخنان پيامبر منعكس مي شد و اگر پيامبر عمر بيشتري مي كرد و حوادث بيشتري بر سر او مي باريد. لاجرم مواجهه ها و مقابله هاي ايشان هم بيشتر مي شد و اين است معني آنكه قرآن مي توانست بسي بيشتر از اين باشد كه هست.
اگر به عايشه تهمت رابطه اي نامشروع داشتن با مردي ديگر را نزده بودند آيا آيات ابتداي سوره نور نازل مي شد اگر جنگ احزاب رخ نداده بود، آيات سوره احزاب نازل مي شد اگر ابولهبي نبود و خود و هسمرش با پيامبر عداوت نمي ورزيدند، سوره ي ابولهب مي آمد اينها همه اموري غيرضروري در تاريخ بودند كه رخ دادن و رخ ندادنشان يكسان بود و حالا كه رخ داده اند در قرآن هم نشاني از آنها به چشم مي خورد (اسلام تاريخي)
اينها همان شيطنت هاست كه گاه شاگردان كلاس مي كنند و استاد مجبور مي شود تذكري بدهد يا عتابي بكند و همين عتاب و تذكر در متن دين مندرج مي شود و بشري و انساني و تدريجي و تاريخي بودن دين معنايي جز اين ندارد. هم پيامبر انسان است هم تجربه او انساني است و هم اطرافيان او آدميان اند از مواجهه اين عنصار انساني به تدريج اييني انساني زاده مي شود كه در خور آدميان است و پاسخ به وضع واقعي آنان مفهوم ديالوگ و داد و ستد را جدي بگيرد در ديالوگ پاس را در خود سوال مي دهند و اساساً آنچه مي گويند از جنس پاسخ است. نه از جنس القاء يك سويه
اين است كه مي گوييم اسلام در متن اين داد و ستدها و زد و خوردها متولد شد و تولد و تكونش تاريخي- تدريجي بود. چنان نبود كه پيغمبر يك كتاب از پيش تأليف شده را در اختيار مردم بگذارد و بگويد هرچه از آن فهميديد، همان را عمل كنيد قرآن تدريجاً و در تناسب با بازنگري مردم نازل مي شد و در عين حفظ روح پيام، در پاسخ به حوادث شكل مي گرفت. يعني حوادث روزگار در تكوين دين اسلام سهم داشتند و اگر حوادث ديگري رخ مي داد چه بسا اسلام (در عين حفظ پيام اسلي خود) با تكون تدريجي ديگري روبرو مي شد و ما با الگوي ديگر و جامعه ديگري كه به دست پيامبر ساخته مي شد، مواجه بوديم.
تجدد فرهنگ غالب دوران ماست، به نحوي كه تمامي فرهنگها و خرده فرهنگها را به نحوي از انحاء تحت تأثير خود قرار داده است. اگرچه تجدد به يك معنا حاوي بزرگترين دستاوردهاي انساني است و تغييرات ناشي از آن كليه زواياي جوامع بشري را در نور ديده است. تا آنجا كه به مثابه يك نقطه عطف نسبت به ماقبل خود در كليه امور فردي و جمعي انساني درآمده است، اما اين به آن معنا
نيست كه تجدد را غايت مطلوب با فضيلت برتر قلمداد كنيم و آن را به مثابه ميزان سنجش صحت و سقم پديده هاي انساني تلقي كنيم لذا در عين خوشامدگويي به بياري از پيامدها و نتايج تجدد از كاستني ها و انتقادات وارد بر آن نيز نبايد غافل بود، و آن را به قول هابرماس پروژه اي ناتمام و طريق كنار و نه modemization روندي تدريجي دارد و تحقق آن نيازمند بلوغ به شرايط خاص
طي شود، با همه جوامع به وضعيت فعلي جوامع اروپايي و آمريكايي برسند. هر جامعه اي حق دارد راه خاص خود را به سوي تجديد بپيمايد و از آن مهمتر به تجديدي كه خودباور دارد برسد.
بنابراين از ابتدا مشخص كنم كه مرادم از سازگاري اسلام و مدرنيته اين نيست كه اسلام به عنوان يك متغير خود را با مدرنيته به عنوان ثابت سازگار كند و نتيجه آن اسلام مدرن باشد به اين معني كه هر امر مغيار با مدرنيته در اسلام تغيير كند و تمامي احكام و ضوابط اسلامي بر مدرنيته بدون چون و چرا و بي كم و كاست در انديشه و كشش و منش اسلامي پذيرفته شوند و مدرنيته به عنوان سنگ محك و منبع و معيار رد و قبول گزاره هاي اسلامي درآيد. همچنانكه مرادم از اين سازگاري اين نيست كه مدرنيته به عنوان يك متغير خود را با اسلام به عنوان ثابت سازكار كند و
نتيجه آن مدرنيته اسلامي باشد، به اين معني كه هر امر مغاير با اسلام در مدرنيته مردود تلقي شود و اسلام معيار رد و قبول گزاره هاي مدرن باشد. در صورت اول انحلال اسلام در مدرنيته و در صورت دوم انحلال مدرنيته در اسلام اتفاق مي افتد.
پس مقصود از سازگاري اسلام و مدرنيته اين نيست كه يكي را بي چون و چرا بپذيريم و ديگري را در آن منحل كنيم، مراد از سازگاري چيست؟ آنچه من در اين مقاله در مقام بيان آن هستم امكان سازگاري قرائتي از اسلام با روايت از مدرنيته است به عبارت ديگر امكان تحقق اسلام و مدرنيته در يك جامعه جامعه اي كه اعضاي آن به اسلام ايمان داشته باشند و در فكر و عمل اسلامي بينديشند و اسلامي رفتار كنند و در عين حال ضوابط مدرنيته در آن رعايت شود. امور جامعه براساس خرد جمعي و آزادي و حقوق آحاد جامعه اداره شود. مي خواهم بگويم جمع بين اسلام و مدرنيته ممكن است.
معناي اين سخن اين نيست كه هر قرائتي از اسلام با هر برداشتي از مدرنيته قابل جمع است و بين اين دو هيچ ناسازگاري اتفاق نمي افتد.
برعكس در حال حاضر قرائتهايي از اسالم وجود دارد كه با مدرنيته بطور مطلق نساازگار است.
بنابراين آنكه از اكان سازگاري اسلام و مدرنيته سخن مي گويد پيشاپيش اعلام كرده است با هردو طرف بحث برخوردي انتقادي دارد، هرچند زاويه و ميزان انتقاد نسبت به اين دو طرف متفاوت است. از ي سو انتقادات متفكراني از قبيل السدير مك اينتاپر و نيز متفكران پس مدرن را ارج مي نهد و از سوي ديگر كه بيشتر وجهه نظر اين مقاله است اسلام تاريخي را به دور از پيام اسلامي ارزيابي مي كند.
توضيح اينكه اسلام به عنوان يكي از سه دين بزرگ ابراهيمي و آخرين آنها پس از چهارده قرن با عادات و رسوم و عرف هاي پيروان خود چنان ممزوج شده است كه بازشناسي پيام اصلي آن امروز كار ساده اي نيست. در اسلام تاريخي متن كتاب مقدس قرآن و گتفار و رفتار پيامبر محمد (ص) و سيره و روش اولياي دين و اجماع علماي مسلمان به مثابه حكم ثابت، فرازمان و فرامكان نگريسته مي شود در اين رويكرد در عين باور به عقلانيت ديني كه از آن به حكت تعبير مي شود، اين عقلانيت لزوماً همواره توسط عقول بشري قابل درك نيست. لذا نقش عقل به واسطه محدوديت عقل انساني در استنباط احكام الهي چندان برجسته نيست، و فهم ديني متن محور ات و فهم ظواهر مساوي فهم دين است.
به همين دليل اجتهاد، اگرچه في الجمله در برخي مذاهب پذيرفته شده اما از اجتهاد در فروع فراتر نرفته است در اسلام تاريخي كه از آن به اسلام سنتي نيز مي توان تعبير كرد- اجراي احكام شريعت ملاك اسلامي بودن جامعه است از آجا كه در اين ديدگاه در احكام شرعي حقوق آدميان لحاظ شده است، نيازي به تمسك به امثال اعلاميه جهاني حقوق بشر نيست.
از اين ديدگاه بهترين زمانها زمان پيامبر بوده و مسلمانان موظفند جامعه خود را منطبق با الگوي عصر نزول بنمايند و در ناسازگاري پديده هاي مدرن با الگوي عصر پيامبر اشكال از پديده هاي مدرن است، يا بايد آنها را حذف كرد يا در آن الگوي مقدس گنجانيد. تأويل متن در معارضه با حكم عقل چندان جايي ندارد، چرا كه اكثر قريب به اتافق احكام عقل ظني است و از عقل قطعي و يقيني كمتر اثر است.
آنچه به اختصار ذكر شده چكيده اي از ديدگاه اسلامي تاريخي يا اسلام سنتي است كه طيف وسيعي از مذاهب اسلامي از سلفي ها، اخباري ها، حنبلي ها و وهابي ها، تا قرائت رسمي ديگر مذاهب اسلامي را دربر مي گيرد. عليرغم كثرت معتقدان به اين ديدگاه و عدم ترديد در مسلمان بودن آنها و با احترام به برداشت آنها اين ديدگا با مدرنيته در تعارض است و در عصر حاضر با پياده شدن آن در عرصه عمومي در جامعه جايي براي مدرنيته نخواهد بود.
پيروان اسلام تاريخي اگرچه در زندگي خصوصي خود مشكلي براي رعايت ضوابط اسلامي ندارند. اما در عصر ما براي اجراي احكام اسلامي در جامعه با مشكل جدي مواجهند و چاره اي ندارند يا اينكه از اجراي احكام شريعت درباره ديگران و در جامعه چشم بپوشند و به تعطيل دين در جامعه راضي شوند و يا اينكه براي جاري ساختن ضوابط در جامعه به زور و خشونت متوسل شوند.