بخشی از مقاله
يكي از پايههاي مهم جهانبيني زرتشت، باورداشتن به وجود دو گوهر متضاد در هستي جهان، و تجلي متضاد اين دو گوهر همزاد، در انديشهي آزاد انسان است.
زرتشت، در گاتهاي ورجاوند خود ميگويد:
“اينك براي خواستاران و دانايان، از دو گوهر هستي – كه آفريدهي مزداست- سخن خواهم گفت.” (گاتها، يسناي 30، بند 1)
از اين سرود، چنين درمييابيم كه : پيامبر بر آن است تا دربارهي بنيان و گوهر هستي و نيز چگونگي پيدايش هستي، براي مردم سخن بگويد. اما در آغاز به اين حقيقت توجه دارد و آن را نيز به مردم هشدار ميدهد كه براي دريافت درست اينگونه مطالب بايد خواهان بود و هم دانا. به بيان ديگر، كساني ميتوانند معني و مفهوم اينگونه موضوعهاي فكري و ذهني را بهدرستي دريابند كه پيش از هرچيز، خواستار دانستن باشند و نيز از آگاهي نسبي و پايهاي يا توانايي درك مطلب – درحد نياز- برخوردار باشند.
اينك زرتشت براي خواستاران و دانايان، از “دو گوهر هستي” سخن ميگويد كه پايه و بنيان آفرينشاند. اين دو پديدهي بنيادي، از نظر ساختار و نيز عملكرد در تضاد با يكديگرند. متضاد بودن اين دو نهاد را از سرودهاي بعدي پيامبر بهخوبي ميتوانيم دريابيم.
نكتهي ديگري كه توجه به آن راهگشا خواهد بود ايناست كه اين دو گوهر بنيادي هستي، “آفريدهي مزدا” هستند؛ يعني مزدا (=خداوند خرد) آنها را با هم بهوجود آورده و كارآيي داده است. بهعبارت ديگر، آفريدگار يكتا اين دو گوهر همزاد و متضاد را در خرد برتر خود آفريده است و آنگاه جهان، بر پايهي اين دو گوهر بنيادي شكل گرفته و پويايي يافته است. اين دو گوهر همراه ولي متضاد، در كوچكترين بخش هر ماده، در دانش امروز، پروتون و الكترون نام گرفتهاند و نيروهاي ناشي از آنها – كه بهگونهي مخالف، بر هم اثر ميكنند – نيروي كشش و رانش ، يا مثبت و منفي، يا … ناميده شدهاند.
از ديدگاه زرتشت، اين دو گوهر همزاد، همراه و متضاد نه تنها در همهي ذرههاي بنيادي جهان مادي (كه امروز به آن اتم ميگوييم)، كه در همهي پديدههاي هستي اعم از كوچك يا بزرگ و مادي يا غيرمادي، در پيوند با يكديگر – و نه مستقل از هم – عمل ميكنند؛ و نيروهاي مخالف برخاسته از آنها، نيز در سراسر جهان آفرينش جاري و سارياند؛ و وجود پوياي اين دو گوهر و اين دو نيرو است كه همه چيز را در جهان هستي – به هر شكل و هر كيفيت – به بودن و حركت واميدارد.
نكتهاي كه در اينجا اشاره به آن ضروري بهنظر ميرسد، اينست كه برخي از پژوهندگان ارجمند، اين “دو گوهر هستي” را نيكي و بدي يا خير و شر دانستهاند. اين برداشت – نادرست بهنظر ميآيد. زيرا اين دو گوهر هستي ، به زبان گاتها، “مزداتا” يعني “آفريدهي مزدا” هستند.
پس، به هرروي اين دو گوهر هستي، پديده يا آفريدهي خداوند هستند؛ و در بينش زرتشت، آفرينش در انديشهي رسا و خرد برتر آفريدگار و بر پايهي راستي مطلق او انجام گرفته است، بنابراين كژي و كاستي در آن راه ندارد، در نتيجه در بين آفريدههاي مزدا، بدي يا شر و كژي و تباهي موجود نيست.
خدايي كه زرتشت شناخته و شناسانده است سراسر راستي، پاكي، نيكانديشي، خردمندي، دانايي، رسايي، مهرباني، دادگري، توانايي، سازندگي و نيكي است. دروغ، فريب، خشم، نارسايي، ناتواني، تباهي و بدي در ذات او نيست و پس، از ذات او برنميتابد. بهعبارت ديگر “بدي” آفريدهي مزدا نيست؛ بنابراين دو گوهر بنيادي هستي كه آفريدهي مزدا هستند، نيكي و بدي يا خير و شر نيستند بلكه همانطور كه گفته شد منظور از آنها، همان دو گوهر متضادي است كه اساس و بنيان آفرينش است و همهچيز بر پايهي آن، پايايي و پويايي يافته است.
يكي از ويژگيهاي برجستهي پيامهاي جاودانهي زرتشت اينست كه در آنها به موضوعهاي مربوط به ماوراي طبيعت، چندان نميپردازد .
از اينرو، زرتشت با اشارهاي گذرا به بنيان هستي، گفتگو را به تجلي اين دو گوهر متضاد، در انديشهي انسان ميكشاند و با بحث دربارهي تضاد منشي، چگونگي بهوجودآمدن نيكي و بدي را توجيه ميكند. آنگاه پيآمد گرايش انسان به نيكي يا بدي را بهروشني شرح ميدهد؛ و به اينترتيب انسان را تشويق ميكند تا آگاهانه و آزادانه نيكي را برگزيند و با بدي به مبارزه برخيزد. بهاينترتيب، زرتشت با مطرحكردن وجود دو گوهر متضاد در هستي جهان، بلافاصله به بيان رابطهي بين دو گوهر بنيادي از يكطرف ، و عملكرد آن در انديشهي انسان از طرف ديگر، ميپردازد و بدينگونه با تشريح آثار و نتايج آن در زندگي انسان، موضوع را از حوزهي تخيل و تفكر محض، به ميدان واقعيت و عمل هدايت ميكند.
وجود بدي در جهان، همواره نظر فيلسوفان و انديشمندان بزرگ را به خود جلب كرده است؛ و هركدام كوشيدهاند تا بر پايهي بينش ويژهي خود، آن را بهگونهاي توجيه كنند. از يكطرف در بينش پيامآوران راستين، سرشت خداوند يكتا تنها نيكي، راستي و سازندگي است. نهاد خداوند سرشار از ويژگيهاي نيك است، و بدي و ناراستي در آن جاي ندارد. پس از اين ديدگاه، كژي و كاستي و دروغ و بدي، از ذات پروردگار بروز نميكند. به تعبير ديگر، در آفرينش خداي يگانه پديدهاي با ارزش “بد” وجود ندارد.
از طرف ديگر، در جوامع بشري “بدي” واقعيت دارد. بديها را ميتوان ديد، ميتوان شنيد، و ميتوان احساس كرد. دروغ، دورويي، فريب، ستم، زورگويي، چپاول، كشتار و … اينها همه هستند و “بد” هستند. پس اين بديها از كجا آمدهاند؟ آفرينندهي جهان كه “يگانه” است و جز او آفريدگاري نيست. آفريدگار يگانه هم كه جز نيكي چيزي را نيافريده است و بديها در آفرينش او نيستند. اما “بدي”ها وجود دارند، و چنان آشكارند كه نميتوان وجودشان را انكار كرد يا در بودنشان حتي ترديدي به خود راه داد. اشوزرتشت، علت وجود بديها در جوامع انساني را اينچنين دريافته است:
“ اين دو گوهر همزاد و متضاد، چون در انديشه پديدار شوند، نيكي و بدي بوجود ميآيد، آنگاه، دانا نيكي را ميگزيند و نادان بدي را .” (گاتها، يسناي 30، بند 3)
بر اين باور، بديها را نه خداوند، كه انسان ميآفريند. نيكي و بدي زاييدهي انديشهي انسان است. در بينش زرتشت، انسان بر پايهي قانون اشا (هنجار هستي يا نظام خلقت)، داراي اختيار است. بر اساس اين قانون و نظام – كه همان خواست و ارادهي خداوند است – انسان، آزاد آفريده شده است؛ آزاد در اينكه چهگونه بينديشد و چهگونه انتخاب كند. اين آزادي انديشيدن و آزادي گزينش، روشن است كه او را در برابر چگونگي انديشهاش و نوع انتخابش مسول ميگرداند؛ به اين معني كه بر پايهي قانون عكسالعمل – كه زرتشت، فراوان بر آن تأكيد كرده است – بازتاب رفتار انسان، همانگونه كه هست، به خودش باز ميگردد. به بيان ديگر، نيكي يا بدي، واكنش طبيعي خود را ، خود به خود بهوجود ميآورد.
قانون عكسالعمل و بازگشت موجگونهي واكنش انسان به خود انسان، موضوع جالب بهشت و دوزخ را در جهاننگري زرتشت پديد ميآورد كه گفتاري ديگر است، و جا دارد كه در جايي ديگر به آن پرداختهشود.
زرتشت، آزاد بودن انسان را در چهگونه انديشيدن و چهگونه گزيدن را اينچنين بيان كرده است:
“دريافتم كه انديشهي رسا از توست، خرد جهانآفرين از توست، و اي خداوند جان وخرد، اين نيز از توست كه انسان را راه نمود و آزاد گذاشت كه اگر بخواهد به راستي گرايد يا دروغ را برگزيند.” (گاتها، يسناي 31، بند 9)
پس در بينش زرتشت، ارادهي خداوند يا نظام آفرينش بر اين قرار گرفته است كه انسان با توانايي انديشيدن آفريده شود و نيز آزاد باشد كه بههرگونه بينديشد و بههرگونه برگزيند. در اين صورت، انسان آزاد است كه نيك بينديشد يا بد. بهعبارت ديگر، ينا به قانون تغييرناپذير اشا (هنجارهستي يا خواستخداوند)، دو گوهر همزاد و متضاد موجود در هستي، به طور طبيعي در انديشهي انسان نيز كارسازند، و اين تضاد كه بنياد آفرينش است تنها در اينجا، يعني در انديشهي آزاد انسان، ميتواند ارزش بيافريند و نيكي يا بدي را بهوجود آورد. به بيان سادهتر، در جهان بيكران هستي، هركجا كه پديدهي انديشمندي چون انسان، وجود نداشته باشد،
ارزشي با مفهوم نيك يا بد نيز وجود ندارد. تصور اين حقيقت، بسيار ساده است كه در همين كرهي زمين اگر انسان وجود نداشت يا اينكه از بهرهي هوشي پاييني در سطح جانوران ديگر برخوردار بود و نميتوانست اينچنين بينديشد، بد يا خوب هم وجود نداشت. حيواناتي كه توانايي انديشيدن ندارند، تنها به حكم غريزه رفتار ميكنند؛ و در اين زندگي قهري و غريزي، همه چيز بي“ارزش” است؛ همهي رفتارها آهنگي يكنواخت دارند، و هيچ چيزي يا هيچ رفتاري “بد” نيست؛ و چون بد وجود ندارد نيك هم بيمعني است. بههمين دليل در دنيايي كه انسان زندگي نميكند همه چيز لازم و ملزوم و مكمل يكديگرند و هيچ ارزش نيك يا بد بودن را ندارد. نيكي و بدي را انديشهي انسان خلق ميكند، و پس از انديشه، در گفتار و كردار او نيز تجلي مييابد؛ و بهاينترتيب نيك و بد در جوامع انساني عينيت پيدا ميكند.
بنا به تشخيص زرتشت، انسانها در اين مرحله كه مرحلهي گزينش است، به دو گروه بخش ميشوند؛ گروهي كه از دانش، آگاهي، خرد و بينش كافي برخوردارند، نيك را برميگزينند، و آنان كه به هر دليل از دانش و بينش لازم برخوردار نيستند فريب ميخورند و به بدي ميگرايند، و سرانجام با پيروي از بدي و تسليم شدن به مظاهر آن، زندگي را به تباهي ميكشانند.
زرتشت بر اين باور است كه انتخاب راه راست يا كژ، بستگي به ميزان دانايي انسان دارد. دانا، آگاهانه راه درست را برميگزيند و نادان ناخودآگاه به راه نادرست كشيده ميشود. در اينجاست كه پيامبر وظيفهي انسان را در ميدان كشاكش نيكي و بدي – كه خود ميآفريند – بهروشني مشخص كرده است. وظيفهي انسان مبارزهي پيگير و افزاينده با بدي است؛ اما نكتهي قابل توجه در اين پيام اهورايي زرتشت، اين است كه چون گرايش به بدي نتيجهي قهري ناداني و ناآگاهي است پس نخستين شرط اين مبارزهي مقدس و سازنده اين است كه دانش و بينش و آگاهي انسانها بهطور مستمر و مداوم افزايش يابد؛ و برهمين باور است كه زرتشت نخستين تكليف انسان را در اين پيكار زندگيساز چنين تعيين ميكند: آگاه شدن و آگاه كردن، افزودن بر دانش خود و ديگران، گسترش دادن و عمق بخشيدن به بينش انسان.
“كدام راه بهترين است؟ راه راست يا راه دروغ؟
دانا بايد حقيقت را براي مردم آشكار سازد تا نادان نتواند مردم ناآگاه را گمراه كند. اي مزدااهورا، كساني را كه ارزش راستي و نيكانديشي را براي ديگران آشكار ميكنند ياري كن.” (گاتها، يسناي 31، بند 17)
گفتيم كه بنا به باور زرتشت، اهورامزدا بر پايهي قانون خلقت (نظام آفرينش) – كه گاتها آن را قانون اشا يا قانون راستي ناميده است – انسان را در انديشيدن و در گزينش ، آزاد آفريده است. بهعبارت ديگر، انسان داراي اختيار است كه نيك بينديشد يا بد، راست بينديشد يا كژ، درست بينديشد يا نادرست. حال اگر راست بينديشد اين راستي در گفتار و كردارش هم منعكس ميشود و نيكي بهوجود ميآيد؛ و اگر كژ بينديشد اين كژي و ناراستي در گفتار و كردارش هم بازتاب مييابد و در نتيجه بدي آفريده ميشود.
پس بهاين ترتيب، “بد” در خلقت آفريدگار وجود ندارد و زاييدهي انديشهي ناراست انسان است؛ در اينصورت بهجاي اينكه بگوييم: “نيكي” و “بدي” در جهان وجود دارد، بهتر است بگوييم: “نيكانديشي” و “بدانديشي” در جهان وجود دارد. (اين دو واژهي مركب، در اوستا بهصورت “سپنتامينو” و “انگرهمينو” آمده است. “مينو” بهمعني منش و انديشه است. “سپنتا” يعني افزاينده و سازنده، “انگره” يعني كاهنده و تباهنده. پس “سپنتامينو” يعني انديشهي سازنده و نيك، و “انگرهمينو” يعني انديشهي مخرب و بد. واژهي اوستايي “انگرهمينو” بعدا در فارسي بهصورت “اهريمن” درآمده است. پس اهريمن در فرهنگ اوستايي نيز موجودي – بههرصورت – نيست بلكه بهمعني انديشهي كاهنده و تباهنده ميباشد) .
البته چون نتيجهي نيكانديشي انسان، نيكگفتاري و نيككرداري است و حاصل بدانديشي او ، بدگفتاري و بدكرداري ميباشد، و همهي اينها نيز تنها در جوامع انساني واقعيت دارند، از آن بهتر اين است كه بگوييم: “انسان نيك” و “انسان بد”. يعني در حقيقت، نيكي و بدي در جهان وجود ندارند بلكه اين انسان نيك و انسان بد است كه در جهان پرورده ميشود و موجوديت مييابد؛ و اين، برپايهي بينش زرتشت – چنانكه گفته شد – بهترين، مناسبترين و درستترين تعبير است.
“به بهترين سخنان گوش فرادهيد و آن را با انديشهي روشن بسنجيد، آنگاه هريك از شما راه خود را آزادانه برگزينيد.
اما پيش از آنكه زمان گزينش فرا رسد بهدرستي بيدار شويد و آيين راستي را دريابيد.”
(گاتها، يسناي 30، بند 2)