بخشی از مقاله

رنسانس

پيشگفتار
عصر جديد
در آغاز قرن چهاردهم ميلادي، عصر مياني يا قرون وسطي كه از زمان سقوط روم حدود هزار سال طول كشيده بود، رو به پايان بود و رنسانس، يكي از بزرگترين جنبش هاي فرهنگي تاريخ، به تدريج جايگزينس مي شد. رنسانس در سال 1300 از ايتاليا آغاز شد و در عرض سه قرن در سراسر اروپا انتشار يافت. به ندرت در دوره هاي چنين كوتاه ازنظر تاريخي، رخدادهاي متعددي به وقوع مي پيوندد، حال آنكه اين قرن هاي سرشار از تغييرات اساسي و فعاليتهاي بزرگ است. جهان امروزي زاييدة همين فعاليت هاست، زيرا رنسانس پايه هاي اقتصادي، سياسي، هنري و علمي تمدن هاي كنوني غرب را بنا نهاد.

ريشه هاي رنسانس
به نظر كساني كه در دوران رنسانس زندگي مي كردند، عصر آن ها يا قرون وسطي كه به اشتباه دوران بي توجهي خوانده مي شد، ارتباطي نداشت، بلكه با دوران يونان و روم باستان مرتبط بود. آن ها معقتد بودند كه تنها در دنياي باستان چنين موفقيت ها و كارهاي بزرگي انجام شده است. در واقع رنسانس خودش را به صورت زندگي دوباره يا نوزايي فرهنگ يونان و روم باستان مي ديد. نام رنسانس كه در زبان فرانسه به معني «نورزايي» است از همين جا نشئت مي گيرد.

اما در واقع، بسياري از ريشه هاي رنسانس از قرون وسطي منشا گرفته بود. در قرون وسطي ترجمة عربي آثار كلاسيك در اسپانيا- كه در آن زمان تحت سلطه مسلمانان بود- دانش آموزان و دانشجويان را حتي در شمال اروپا به روم و يونان علاقه مند كرد. حتي بسياري از اختراعات در اصل در قرون وسطي صورت گرفتند. قطب نماي مغناطيسي كه كاشفان رنسانس را به سوي آسيا و آمريكا هدايت كرد، در قرن دوازدهم اختراع شده بود.
نيروهاي متحول كننده

اما جامعة قرون وسطي كه در سال 1300 در آستانة رنسانس قرار گرفته بود، جامعه اي مشكل دار بود. چنان كه چارلز جي نوئر مي نويسد:
تمدن قرون وسطايي نقايص اساسي داشت... بحراني كه در قرن چهاردهم پديدار شد با بحراني كه جامعة روم (باستان) را در هم شكست مقايسه شده است... (برخلاف روم)، تمدن اروپايي ادامه يافت... زيرا براي پذيرفتن اصلاحات زير بنايي انعطاف به خرج داد.

فئوداليسم، نظام اجتماعي قرون وسطي، ديگر موثر نبود. اين نظام زماني به وجود آمدكه اهرم هاي اقتصاد اروپا، يعني كشاورزي و قدرت سياسي، در دستان اعيان و اشراف منطقه اي قرار گرفت. هنگامي كه اوضاع اجتماعي در اواخر قرون وسطي پيچيده تر شد، فئوداليسم در مواجهه با مطابات جامعة جديد ناتوان بود. به علاوه، در نظام فئودالي تجارت با شهرها و شهرستان هايي كه در قرون پاياني دوران وسطي پديد آمده بودند، پيش بيني نشده بود. همچنين ساختار سست سياسي آن نمي توانست شيوه هايي را تشكيل و ادارة كشورهايي كه حكومت مركزي قدرتمند داشتند و انگلستان و فرانسه در حال شكل گيري بودند، فراهم بياورد.
كليساي كاتوليك نيز، كه به جامعة قرون وسطايي ثبات مي بخشيد، در سال هاي پاياني قرون وسطي گرفتار مشكلات داخلي خودش بود. بسياري از روحانيون با استفاده از موقعيتشان براي خود قدرت سياسي و موقعيت هاي شخصي كسب مي كردند. پاپت تحت سلطة پادشاه فرانسه بود و تا ربع قرن چهارهم از اين نفوذ و سلطه رهايي نيافت. به دلايلا فوق و نيز ساير مشكلات، كليسا به جاي آنكه نيروي سازندة اجتماعي باشد، به عاملي مخرب تبديل شد.

البته عوامل ديگري نيز در تغيير روش زندگي قرون وسطايي نقش داشتند. به سبب رونق تجارت كه از زمان جنگ هاي صليبي آغاز شده بود، اقتصاد در حال تحول بود. سربازاني كه از جنگ هاي صليبي باز مي گشتند همراه خودشان ادويه، ابريشم و ساير فراورده هاي تجملي را از خاور نزديك به اروپا آورند. رشد بازرگاني توجه به ساير قسمت هاي دنيا را برانگيخت و جامعه اي كه روزگاري بسته و محدود بود، شروع به باز شدن و توسعه نمود.

پذيرش موقعيت ها و تغييرات
جامعة قرون وسطايي دستخوش رنسانس شد، چون مردم اروپا براي انجام بسياري از كارها روش هاي جديدي پديد آورده بودند. طي اين فرايند نوآروي رنسانس با قدرت شكوفا شد.
هنگامي كه اروپايي ها به اطرافشان نگاه مي كردند، همه جا را در جنبش يافتند. بازرگاني و صنعت ناگهاني ترقي كرد. كاشفان راه هايي دريايي به آسيايي دور راه يافتند و سرزمين هاي جديدي را در آمريكا كشف كردند. دانش پژوهان كتابخانه ها را پايه گذاري كردند و آن ها را با دست نوشته هاي قديمي كه غبارشان را زدوده بودند و كتاب هايي كه به تازگي نوشته شده و غالباً حاوي يافته هاي عملي در زمينه هايي چون نجوم و كالبد شناسي بود، مي انباشتند. هنرمندان و پيكراتراشان شاهكارهايي از رنگ و سنگ پديد مي آوردند.
دوران رنسانس براي اروپاييان عصر جديدي بود سرشار از كاميابي هاي عظيم، بسياري از افراد با ژان فرنل، پزشك فرانسوي، موافق هستند. او در سال هاي اول سدة 1500 چنين نوشت:
جهان چرخيد. يكي از بزرگتررين قاره هاي زمين كشف شد... صنعت چاپ بذر دانش را كاشت. باروت در روش جنگ انقلابي پديد دست نوشته هاي باستاني احيا شد... اين ها همگي گواه پيروزي عصر جديد هستنند.
فضال و كمالات در علايق و موفقيت هاي مختلف اشخاص خاصي بازتاب مي يافت. براي مثال يك شرح حال نويس گمنام ايتاليايي قرن پانزدهم دربارة لون باتيستا آلبرتي مي گويد آلبرتي كه خود را يك معمار مي دانست «در عين حال نزد خودش موسيقي مي آموخت... چندين سال به كار حقوق مدني اشتغال داشت... در بيست و چهار سالگي به فيزيك و رياضيايات روي آورد» كسان ديگري در زمينه هاي مختلف مهارت داشتند ازجمله لئوناردو داوينچي كه او «مرد رنسانس» ناميده اند.

دو دورة رنسانس، خلاقيت در دانش، هنر، حكومت و اقتصاد بارز بود. رابرت ازگانگ‹ مورخ، مورخ مي نويسد: «دورة رنسانس يكي از خلاق ترين دوران هاي تاريخ است... رنسانس به تلاش عقلاني جهت تازه اي بخشيد... تا آن را به سوي تمدن امروزي هدايت كند.»

انسانگرايان و فرهنگ
قرن پانزدهم يكي از مهم ترين دوران ها از لحاظ كنكاش هاي تاريخي بود. در سراسر اروپا و خاورميانه، محققين قفسه هاي غبار گرفتة صومعه ها و ساختمان هاي عمومي قديمي را جستجو كردند و گنج هايي در آن ها يافتند، اين گنج ها طلا و نقره نبودند، بلكه دست نوشته هاي يوناني و رومي بودند. در نتيجه، نوشته هاي باقي مانده از نويسندگان كلاسيك از جمله افلاطون، سيسرو، سوفوكل و پلوتارك به دوران رنسانس رسيد. محققين كه شاهزادگان، بازرگانان و ساير افراد توانگر از آنان حمايت مي كردند، كارشان را به خوبي انجام دادند، در سال 1500 آن ها تقريباً تمامي باستاني اي را كه امروزه موجودند، يافته بودند.
گردآورندگان قدرتمند و متمول اين دست نوشته ها براي نگهداري مجموعه رو به افزايششان كتابخانه هايي ساختند. اين كتابخانه ها كساني را كه به شناخت هر چه بيشتر افراد بزرگ، انديشه هاي و هنر باستاني علاقه داشتند، به خود جلب مي كردند. اين شناخت، سبب شكل گيري رنسانس شد.

دانش نو
مطالعة آثار كلاسيك در دوران رنسانس، دانش نو ناميده مي شد. در آن زمان ضمن احياي علاقه به نوشته هاي كلاسيك، به ارزش فردي نيز توجه شد. اين گرايش انسانگرايي نام گرفت، زيرا طرفداران آن به جاي موضوعات روحاني و الهي بيش از هر چيز مسائل انساني را در نظر مي گرفتند.
اگر چه انسانگرايي بر نوع بشر تاكيد و تمركز داشت، پيروان اين مكتب وجود خدا را انكار نمي كردند و بين انسانگرايي و مسحيت تضادي نمي ديدند. در واقع، بسياري از پيشگامان انسانگرايي در دورة رنسانس خود جزو روحانيون كليساي كاتوليك بودند. از نظر انسانگرايان خداوند امر مسلمي بوده و «آن ها ‌‌(از اين نقطه نظر) به بررسي انسان و ظرفيت ها، اعمال و دستاوردهاي او پرداختند.»

ظهور انسانگرايي
انسانگرايي نيز مثل خود رنسانس از ايتاليا ظهور كرد. دو عامل عمده، علاقه و اشتياق به مطالعات كلاسيك را بر انگيخت، اشتياقي كه در قرن چهاردهم و پانزدهم در ايتاليا جريان داشت اولين عامل وجود بقاياي امپراتوري روم در ايتاليا بود كه سبب مي شد دانش پژوهان ايتاليايي كه به منبع جذاب باستاني دسترسي داشتند مجذوب و مفتون دوران گذشته شوند. اين تمايل، به جستجو براي يافتن نوشته هاي باقيمانده از دوران روم باستان منجر شد.

عامل دوم ورود آوارگان امپراتوري درهم شكستة بيزانس در واقع ادامة نيمة شرقي امپراتوري روم بود كه طي قرون وسطي حاكميتش ادامه داشت. مركز امپراتوري بيزانس شبه جزيرة بالكان و زبان رسمي آن يوناني بود. كتابخانه هاي اين امپراتوري حاوي بسياري از آثار يوناني بود، آثاري را كه در غرب از بين رفته بودند.
در قرن چهاردهم، ترك هاي عثماني به امپراتوري بيزانس حمله كردند و با فتح قسطنطنيه، پايتخت امپراتوري، در سال 1453 آن را شكست دادند. بسياري از بيزانسي ها در گريز از ترك ها و در جستجوي جاي، امن، به غرب گريختند. اين آوارگان كه رونوشت هايي از دست نوشته هاي اصلي يوناني همراه داشتند، به عنوان دانشمندان و آموزگاران يوناني شروع به كار كردند. ويل دورانت، مورخ، مي گويد: «دانشمندان يوناني (بيزانسي) ... قسطنطنيه را ترك كردند... و در واقع به عنوان حامل جوانه آثار كلاسيك عمل كردند، به اين ترتيب ايتاليا سال به سال يونان را بهتر و بيش تر مي شناخت»

فن آوري جديد
عامل ديگر در گشترش انسانگرايي صعنت چاپ بود. تا دروان رنسانس، كتاب هاي را با دست مي نوشتند. كتاب هاي نسخه برداري و سپس صحافي مي شد. حدود سال 1450 صنعت چاپ در آلمان اختراع شد كه بسياري از مورخان آن را به يوهان گوتنبرگ نسبت مي دهند.
اگر چه فن آور چاپ در قردن دوم ميلادي در چين ابداع شده بود، اما روش چيني ها كه در آن از حروف كنده كاري شده روي چوب استفاده مي شد، كيفيت خوبي نداشت. چاپ قرن پانزدهم بدعتي ديگر نيز همراه داشت: انواع حروف فلزي متحرك (احتمالاً يكي ديگر از اختراعات گوتنبرگ). استفاده از اين حروف سبب مي شد تا كلمات واضح و خوانا روي صفحات چاپ شوند.
گسترش با سواداي

با آن كه كتاب هاي آسان تر تهيه و توزيع مي شدند، كتاب هاي چاپي ابتدايي بزرگ، حجيم و گران بودند و تنها افراد متمول مي توانستند آن ها را تهيه كنند. اما در اواخر قرن پانزدهم، ابداع حروف كوچك ترسبب مي شد تا كتاب هاي كوچكت و ارزان تر منشتر شو. ناگهان كتاب هايي كه بعضي از آنها در قطع جيبي چاپ شده بود و مردم مي توانستند آن ها را همه جا ببرند، در دسترس همگان قرار گرفت و سرعت انتشار دانش كلاسيك و انديه هايي انسانگرايي را به طور چشمگيري افزايش داد.

و چه كساني كتاب هايي را كه به تازگي در مورد علم دوران باستان و مفاهيم انسانگرايي چاپ شده بود، مي خواندند؟ بر خلاف قرون وسطي كه تنها روحانيون و عد، اندك ديگري سواد خواندن داشتند، دو دوران رنسانس خوانندگان كتاب ها در تمام طبقات اجتماعي جاي داشتند. علاوه بر دانشمندان و دانش آموزان، اشراف، بازرگانان و فروشندگان نيز كتاب مي خواندند. هم مردان و هم زنان مي توانستند كتاب بخواننند. در وواقع در اوسط قرن شانزدهم نيمي از مردم لندن تا حدي سواد خواندن و نوشتن داشتند، ميزان سواد در ساير شهرهاي اروپا نيز تقريباً مشابه لندن بود.

با زياد شدن و در دسترس قرار گرفتن كتاب، افراد بيشتري امكان خواندن و نوشتن راا يافتند. حتي قبل از چاپ، در اروپا ميازن با سوادي رو به افزايش بود. اشرافيت، سواد را به منزلة تاثير تمدن مي نگريست و آنها كه توانايي خواندن و نوشتن داشتند، معمولاً در دربار بيش تر پيشرفت مي كرند. طبقه متوسط كه تازه ظهور كرده بود، سواد را ابزار باارزشي براي ادارة تجار كه نيازمند نوشتن گزارش و ثبت اسناد بود، مي دانست. در اواخر قرن پانزدهم، اصناف خواستار اين شدند كه شاگردانشان سواد خواندن و نوشتن داشته باشند.
سواد تا حد زيادي ويژگي شهر نشيني بود و بجز اشراف، عدة كمي در روستاها، خواندن فرا مي گرفتند، چرا كه هنوز براي كارهاي كشاورزي داشتن سواد ضروري نبود. با اين حال، در اغلب روستاها حداقل يك نفر با سواد وجود داشت تا كتابهايي را كه از كتابفروشان دوره گرد مي خريدند، براي همة مردم با صداي بلند بخواند.پ

گسترش آموزش و پرورش
نياز به برخورداري از توانايي خواندن و نوشتن سبب افزايش مدارس شد. مداري ابتدايي در سراسر اروپا تاسيس شدند و دختران و پسران در آن ها تحصيل كردند. در اين مدارس خواندن، نوشتن، حساب، تاريخ، جغرافي و تعليمات ديني تدريس مي شد. در صورت تمايل والدين، پسران مي توانستند تحصيلات تكميلي، شامل زبان لاتين، فلسفه و حقوق، را در مدارس متوسط و دانشگاهها بگذرانند. اين مباحث را به ندرت آموزگار خصوصي به دختران تعليم مي دادند.
عمدتاً طبقه متوسط از مدارس رسمي استفاده مي كرد. فرزندان طبقة اشراف عموماً در خانه آموزش مي ديدند، در حالي كه فقرا، كارگران و رعايا اصلاً به مدرسه نمي رفتند، زيرا نمي توانستند مخارج آن را تامين كنند، گر چه عده اي از آن ها به مدارس مي رفتند كه توسط كليساها اداره مي شد.

پدر انسانگرايي
از ميان تعداد رو به تزايد دانش آموزان و فارغ التحصيلان، دانشمنداني بيرون آمدندكه مكتب انسانگرايي را پديد آوردند. در بين اولين انسانگرايان مي تواند از فرانچسكو پتراكاي ايتاليايي كه به پتراك مشهور است، نام برد. او يكي از گردآورندگان خستگي ناپذير و پرشور ادبيات كلاسيك بود. پتراك كه در سال 1304 ميلادي متولد شد، در ميان افراد توانگر حامياني داشت و به همين دليل توانست در طول زندگي اش در مورد روزگار باستان تحقيق كند و بنويسد. كرين برينتون، مورخ، قبل از مرگ پتراك در سال 1374 مي نويسد كه :

او كتابخانة شخصي بسيار عالي گرد آورد و در يكي از كليساهاي ايتاليا بعضي نامه هاي خا گرفته و فراموش شد، سيسرو (سياستمدار رومي) را يافت كه پرتوي نو به خط مشي سياسي رومي ها تابانده شود. پتراك دوران گذشته را چنان تحسين مي كرد كه نامه هاي محبت آميزي خطاب به سيسرو و ساير بزرگان روزگار باستان نگاشت و اشعاري را به لاتين به سبك آنه ئيد نوشت... اگر چه او هيچ گاه زبان يوناني، حد كه بتواند آن را بخواند، نياموخت اما مي توانست به دست نوشته هاي هومر و افلاطون نگاه كند.
اگر چه امروزه شهرت پتراك بيش تر به خاطر سونات هايي است كه به زبان ايتاليايي نوشته، اما در روزگار خودش، او و سايرين گمان مي بردند كه مهم ترين اثر او نوشته هايي باشد كه به زبان لاتين تحرير كرده است. مجلس سناي روم به منظور قدرشناسي از كارهاي از كارهاي ادبيانة وي، در سال 1341 پتراك را به لقب شاعر دربار مفتخر كرد.

خواندن متون قديمي
پتراك تنها كسي نبود كه نمي توانست زبان يوناني را بخواند. تنها عدة كمي از نخستين انسانگرايان اين توانايي را داشتند. خواندن دست نوشته هاي لاتين كار دشواري نبود، زيرا در طول قرون وسطي در كليساهاي كاتوليك سراسر اروپا و مدارس قرون وسطايي از زبان لاتين استفاده مي شد. اما اين در مورد زبان يوناني صدق نمي كرد و جز در مواردي استثنايي در غرب اروپا، قرن ها به زبان يوناني چيزي گفته يا نوشته نشده بود. انسانگرايان تا اواخرقرن چهاردهم، يادگيري زبان يوناني را آغاز نكردند. حتي بعد از آن هم، اروپاييان دورة رنسانس ترجيح مي دادند كه ترجمة لاتيني را آثار يونان باستان را مطالعه كنند.
انسانگرايان پس از مدت كوتاهي دريافتند كه بين زبان لاتين باستاني و لاتين قرون وسطايي تفاوت هايي وجود دارد و نوع قرون وسطايي را شكل انحرافي زبان لاتيني قلمداد كردند. بسياري از طرفداران افراطي استعمال لغات درست و اصلاح انشاء در دوران رنسانس خواستار فصاحتي شدند كه معتقد بودند تنها زبان كلاسيك از آن برخوردار است. در سال 1444، لوپز والا (1407-1457) در كتاب زبان عالي لاتيني در مورد رعايت قوانين زبان لاتين باستان بحث كرد. اثر والا در بين دانشمندان انسانگرا بسيار مشهور و مورد پسند بود و كتاب زبان عالي لاتيني كمك كرد تا دانشمنداني پديد بيايند كه هدف اصلي زندگيشان يافتن قوانين دستور زبان لاتين كلاسيك بود.

كتاب والا طرفداران ديگري نيز، بجز دانشمندان، پيدا كرد. بسياري از فروشندگان طبقة متوسط لاتين مي دانستند و علاقه مند بودند اين زبان را بهتر بدانند، چرا كه اين توانايي براي ارتباط با بازرگانان خارجي لازم بود.

هدية كنستانتين
لورنزو والا بجز زبان لاتين، علاقه فراوان ديگري نيز داشت. او كه خودراي و ناشكيبا بود، بي رحمانه به انديشه هاي ساير انسانگرايان حمله مي كرد، از جمله با اين ادعا كه مي توان با استدلال عواطف و احساسات را مهار كرد. والا همچنين از اين فكر كه لذت در حد متوسط براي يك زندگي خوب، نه آلوده به گناه لازم است، حمايت مي كرد. او بسياري از انسانگرايان را به واسطة انتقاد از سيسرو كه به عقيدة او- بر خلاف ساير دانشمندان همرديفش- از نظر دستوري دچار اشكال بوده است، مي رنجاند.

علاوه بر كارهايي كه در زمينة لاتين انجام داد، والا به جهت تحليل يك سند كه هديه كنستانتين ناميده مي شد، مشهور گرديد. اين سند در واقع امتيازي بود كه كنستانيتن، امپراتور روم در قرن چهارم، به پاپ داده بود تا بر حاكمان غير روحاني نفوذ داشته باشد. هنگامي كه پاپ ائوگنيوس چهارم از اين سند استفاده مي كرد تا ادعاي آلفونسوي يكم، كارفرماي والا، را در مورد سلطنت ناپل مورد ترديد قرار دهد، والا به آن نگاهي سخت منتقدانه انداخت.

والا توانست با مقايسة اين سند آثار كلاسيك دوران كنستانتين را نشان بدهد كه زبان لاتيني كه در آن سند به كار رفته و نيز منابعي تاريخي مورد استفاده در آن، قرن ها بعد از مرگ كنستانتين به كار مي رفته است. دلايل وي آن چنان متقاعد كننده بوده كه هدية كنستانتين به كلي بي اعتبار شد و به اين ترتيب ادعاي نفوذ پاپ بر آلفونسو و ساير فرمانروايان به پايان رسيد. والا نشان دادن اين كه هدية كنستانتين ساختگي بوده است، قدرت را به خارج از حدود مطالعه و پژوهش ها كشاني.

حاميان مديسي
افراد متمول از گسترش انسانگرايي در ايتاليا و سپس در سراسر اروپا حمايت مي كردند. براي مثال در شمال ايتاليا، در دوليت- شهر ميلان، خانواده حاكم ويسكونتي و اسفورزا، از انسانگرايان پرشور بودند كه از آموزگاران، هنرمندان و فيلسوفان بسياري حمايت مي كردند. ويسكونتي ها مدتي حامي پترواك بودند و اسفورزها از كنستانتين لاسكاريس كه اولين كتاب يوناني را در ايتالياي دوران رنسانس منتشر كرد، حمايت مي كردند.

با وجود اين، درمسافتي دورتر، در جنوب، در فلورانس بود كه انسانگرايي غيورترين حاميانش يعني مديسي ها را يافت. مديسي ها، كه احتمالاً ثروتمندترين خانوادة ايتاليا در زمان رنسانس بودند، بانكداران و بازرگانان موفق و بسيار ثروتمندي به شمار مي رفتند. ثروت آن ها به تدريج موجب سلطة سياسي بر فلورانس نيز گرديد. به اين شكل فلورانس به يكي از بزرگترين مراكز فرهنگي دوران رنسانس تبديل شد.
براي مثال، كوزيمو دِ مديسي (1389-1464) كه از سال 1434 تا زمان مرگش بر فلورانس حكومت مي كرد، اولين كتابخانه را در ايتاليا تاسيس كرد، از هنرمندان و نويسندگان هزاران دست نوشتة باستاني در آن نگهداري مي شد براي دانش آموزان و آموزگاران رايگان بود. بسياري از اين آثار نسخة اصلي بودند كه عمال مديسي آنها را از يونان و مصر معمولاً با بهاي گزافي براي كوزيمو تهيه مي كردند. باقي آنها رونوشت هايي بود كه چهل و پنج نفر نساخ با هزينة مديسي تهيه مي كردند.

لورنزو نوادة قدرتمند كوزيمو (1449-1492) و حاكم مستبد فلورانس طي سال هاي 1469 تا 1492، حتي نستب به پدربزرگش حامي سخاوتمندتري بود. لورنزو كه او را با عنوان باشكوه معظم مي ناميدند، دانشمندي بود كه در دو زمينة فلسفه و زبان يوناني آموزش ديده بود. او كه مجموعة دست نوشته هاي پدربزرگش را گسترش داده بود، مي گفت كه دلش مي خواسته تمام دارايي اش را صرف خريد كتاب كند. لورنزو كه انسانگرايان متعددي را در اطرافش نگاه مي داشت به طور فعال در مباحثات و مناظرات ايشان سهيم مي شد. نيكولو ماكياولوي، نويسندة سياسي معاصر وي ديده بود كه لورنزو به تمام كساني كه در هنر برتري داشتند، عشق مي ورزيد و به فرهيختگان توجه مي كرد... او به منظور فراهم آوردن فرصت تحصيل براي جوانان فلورانس، دنشسرايي را در پيزا ( كه تحت سلطه فلورانس بود ) تاسيس كرد و در آن مدرسه عالي ترين دانشمندان ايتاليايي را به كار گرفت... اورنزو در مكالماتش فصيح و حاضر جواب بود... و به واسطة اعتباري كه براي خردورزي پديد آورد، ياد و خاطره اش هيچ گاه در فلورانس نخواهد مرد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید