بخشی از مقاله
عدالت در یونان باستان
در جهان جدید عدالت تنها بخشی از اخلاق فردی را در برمیگیرد و ما اگر كسی دروغ بگوید یا به بچهها بیاعتنایی كند به او لقب ناعادل نمیدهیم اما در نظام افلاطونی و كلاً نظام فكری یونان باستان عدالت تنها یك فضیلت محسوب نمیشود بلكه جمیع فضایل را در بر میگیرد.
● پیشگفتار
« الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم »
تاریخ نشان داده است که هیچ جامعهای بدون وجود قانون - مدوّن یا غیرمدوّن - نتوانسته است پابرجا بماند و میزان ماندگاری و تداوم حکومتها را می توان در میزان توجه آنان به قانون جستجو کرد. و البته روشن است که قانون بدون توجه مداوم رهبران حکومت محترم و قابل اجرا نمی ماند و نیز بدون رعایت عدالت در اجرای قانون، احترام به آن در دلها جا ی نخواهد گرفت.
بااندکی توجه به حکومتهای ایران باستان و مقایسهی آنها با حکومتهای پس از اسلام در ایران از نظر طول مدت حکومت، درمییابیم که حکومتهای ایران باستان عموما ًتوانستهاند مدتی طولانی سلطه ی خود را حفظ کرده و حتی توسعه دهند، درحالی که طولانی ترین حکومت های پس از اسلام در ایران، از نظر طول مدت حکومت، قابل مقایسه باحکومتهایی چون اشکانیان و ساسانیان نیستند.
مسلماً تداوم سلطهی یک حکومت میتواند دلایل بیشماری داشته باشد ـ همان گونه که انحطاط و سقوط یک سلسله نیز معلول عوامل بیشماری است ـ اما بدون هیچ شک و تردیدی مهمترین عامل پایداری یک حکومت را ، با توجه به مفهوم حدیث شریف نبوی ـ که در صدر مقال آمد ـ میتوان میزان اهمیت آن حکومت به عدالت دانست و در تأیید این مطلب در ایران باستان شواهد بسیاری در دست است ، که در متن نوشتار به آنها اشاره شده است و به طور مثال می توان از بار عام شاهان ساسانی به منظور رفع ظلم و ستم از مردم یاد کرد. مرحوم پیرنیا در اینباره مینویسد:
«در اوایل دورة ساسانی، سالی دو مرتبه شاه بار عام میداد، یکی در نوروز و دیگری در مهرگان و جارچی ها از چند روز قبل مردم را خبر میکردند که اگر عرضی دارند در آن روز حاضر شوند. روزمزبور باز جارچی قصر سلطنتی به آواز بلند می گفت: «هر کس مانع از آمدن عارضین شود، خونش به گردن خودش است.» [i]
روشن است که چنین توجهی به مسألهی رفع ظلم از مردم و عدالت در عدالت ، به دیرپایی عمر حکومتها منجر میشود. و چنین است که در دورهی ایران باستان حکومتی چون ساسانیان بیش از چهار قرن میتواند به حیات خود ادامه دهد. در حالیکه به عنوان مثال حکومت صفوی در بعد از اسلام ـ با اینکه شباهتهایی نیز با حکومت ساسانی دارد ـ حدود دو قرن و نیم میتواند سلطهی خود را حفظ نماید.
آنچه دربارهی این نوشتار قابل ذکر است، این است که با توجه به شباهت تقریبی عدالت در حکومتهای ایران باستان ، این مسأله به طور خاص در مورد یک سلسلهی معیّن مورد بحث قرار نگرفته است. بلکه به طور کلی دربارهی عدالت در ایران باستان صحبت شده است. دربارهی این شباهت گفته شده:
«اصل و مبدأ تشابه را در خلال سه شاهنشاهی ایران، هخامنشی و اشکانی و ساسانی و طی این مدت طولانی بایستی در تشکیل و نوع سازمان جامعه ایرانی و اساس زندگی خانوادگی از یک طرف و دستورات مذهبی و قوانین دینی از طرف دیگر جستجو کرد.»[ii]
بنابراین مطالب ذکر شده دربارهی هر سلسله را میتوان ـ جز در موارد خاص ـ به دیگر حکومتهای ایران باستان تعمیم داد.
البته در جهت اختلاف ایدئولوژی حکومتهای ایران باستان نیز گفته شده :
«برای شناخت پارتها شناختن زرتشت لازم نیست ، چون پارتها قبیلهای بودند که با زور و قدرت و بسیج بر ایران حکومت میکردند. و پشت سر آنها فکر و ایدئولوژی وجود نداشت بلکه یک حکومت وجود داشت، ولی ساسانیان جهت احیاء مذهب زرتشت و تحقق بخشیدن آن که در دوره پارت ها از بین رفت کمر بستند.
این موضوع چه درست باشد و چه نادرست، لازم است ابتدا مذهب زرتشت شناخته شود، تا راست و دروغ آن مسلم گردد.»[iii]
به هر حال برای شناخت چگونگی قضاوت در ایران باستان، مطالبی در این نوشتار فراهم آمده است و امید است که خوانندگان گرامی با مطالعهی آن شناختی هر چند اجمالی، از وضعیت عدالت در آن دورهی تاریخی به دست آورند.
● درآمد:
در این جستار، مولف ضمن تبیین جایگاه عدالت در یونان باستان، مفهوم عدالت را در آرای افلاطون و ارسطو مورد بررسی قرار می دهد. افلاطون در کتاب جمهور بخش قابل توجهی را به تبیین عدالت اختصاص داده است.
همانطور كه عده بسیاری از پژوهشگران و متفكران تصریح كردهاند با سقراط تفكر یونانی ـ و از جمله آن تفكر اخلاقی ـ تغییرات مهمی را به خود میبیند. قبل از سقراط اخلاق یونانی بیشتر اخلاقی مدنی است كه قوانین و قواعد شهروندی بدان مشروعیت اعطا میكنند. با سقراط و افلاطون اما ما شاهد متفكرانی هستیم كه بر پایه معرفت و عقل درصدد ساختن نظامی اخلاقی هستند. از سوی دیگر اخلاق پساسقراطی اخلاقی فضیلتمحور نیز هست و آنها عدالت را نیز بر پایه فضیلت فهم میكنند.
هنگامی كه از «عدالت به مثابه فضیلت» سخن میگوییم عموماً به شخصیت و افراد نظر داریم. بهمعنای دیگر حتی اگر رابطهای میان عدالت قوا و شخصیت افراد با عدالت اجتماعی قائل باشیم در بادی امر عدالت به عنوان ویژگی شخصیت انسانی مدنظرمان است. گفتیم كه رالز و پارهای دیگر از اندیشمندان عدالت را بهعنوان اولین فضیلت نهادهای اجتماعی مدنظر میگیرند. بدینجهت است كه معمولاً باید توضیح داد كه هنگامی كه از عدالت به عنوان فضیلت سخن میرود معنای فردی و شخصیتی آن مدنظر است و نه صفت و فضیلتی كه ما به اجتماع اطلاق میكنیم.
افلاطون در جمهور عدالت را به عنوان فضیلت برتر افراد (همچنین جوامع) قلمداد میكند. در این منظومه تقریباً هر موضوعی كه ما بهعنوان موضوعی اخلاقی قلمداد كنیم ذیل مفهوم عدالت قابل بررسی است. در جهان جدید عدالت تنها بخشی از اخلاق فردی را در برمیگیرد و ما اگر كسی دروغ بگوید یا به بچهها بیاعتنایی كند به او لقب ناعادل نمیدهیم و القاب دیگری را بدین فرد اطلاق میكنیم اما در نظام افلاطونی و كلاً نظام فكری یونان باستان عدالت تنها یك فضیلت محسوب نمیشود بلكه جمیع فضایل را در بر میگیرد و فردی چه دروغ بگوید و چه ترسو باشد و چه تعهدی را بشكند در همه این موارد بیعدالتی انجام داده و ناعادل است.
تكرار كنیم كه هرچند ایده عدالت اجتماعی كه بر اساس قرارداد اجتماعی استوار است در جمهور افلاطون مورد توجه قرار میگیرد؛ تصور جمهور از عدالت فردی كاملاً متمایز از عدالت اجتماعی است و افلاطون با فضیلت اخلاقی این عدالت را از عدالت اجتماعی جدا میكند. یقیناً افلاطون شباهتی میان عدالت فردی و عدالت موجود در جامعه میدید اما او میان این دو تمایز قایل میشد. به نظر وی دولت نوعی نهاد است و عدالت افراد با عدالت نهادی موجود در جامعه ماهیتاً متمایز هستند. علاوه بر این فرد عادل نفسش با معرفت هدایت میشود و چنین فردی واجد عقلی است كه احساسات و تاثرات وی را منطبق بر این معرفت هدایت میكند. این نفس هماهنگ است، فربه، زیبا و سالم است و عدالت فردی بهجد بر چنین موقعیتی از نفس متكی است. از این جهت اعمال در صورتی عادلانه هستند كه با این هماهنگی بیگانه نباشند و از آن نسب ببرند.
چنین تصوری از عدالت فردی فضیلتمحور است چون عدالت را به موقعیت فردی گره میزند و با هنجارهای اجتماعی یا نتایج درست گره نمیزند. بر طبق دیدگاه افلاطون این امكان وجود ندارد كه فردی دروغ بگوید، آدمكش باشد یا دزدی كند اما بتواند عادل باشد. یعنی پیشفرض اساسی این دیدگاه آن است كه برای عادل بودن امتناع از انجام این اعمال ضروری است. در حالی كه در جهان جدید عدالت فضیلتی در كنار دیگر فضایل است و نه فراتر از آنها. به نظر افلاطون فردی با نفس هماهنگ نه دروغ میگوید نه آدم میكشد و نه سرقت میكند.
ارسطو هم فیلسوفی فضیلتمحور است اما تبیین و تقریر وی از عدالت با تبیین افلاطون متفاوت است. تقریر وی عدالت فردی را با مولفههایی وضعیتی در نظر میگیرد. به نظر ارسطو موقعیتها و جوامع عادلانه هستند اگر افراد منافعی را متناسب با شایستگیهایشان در آن موقعیتها به دست آورند. آنها كه شایستگی بیشتری دارند باید از جامعه بهرههای
بیشتری ببرند و امكانات باید بهگونهای توزیع شود كه بهره بیشتری به این افراد اعطا كنند. فردی كه به دنبال بهرهبردن بیشتر از حقی است كه به رذیلت حرص دچار است و فرد عادل كسی است كه تلقی و بصیرت درستی از میزان استحقاق خود واجد است. از آنجا كه ارسطو همه فضایل فردی را در منظومه هدف ـ وسیله و همچنین حد وسط میان دو افراط و تفریط- میفهمد اگر حتی كمتر از استحقاق خودمان هم بخواهیم فردی فضیلتمند و بنابراین عادل نیستیم.
با این همه همانگونه كه ویلیام فرانكنا تصریح كرده این تقریر از عدالت به نظر دوری و یا بیمبناست. چون اگر شایستگیهای فرد بر فضیلت وی متكیاند برای تعیین فضیلت فرد هم باید به شایستگیهای وی رجوع كنیم و بدینوسیله به دوری مهیب دچار میشویم.
هم افلاطون و هم ارسطو عقلگرا هستند، یعنی به دانش انسانی و دلایل اخلاقی اعتقاد دارند و آنچه در باب فضیلت عدالت میگویند بهجد متاثر از دیدگاه عقلگرایانه آنهاست. آنچه بعد از این دو فیلسوف بزرگ در قرون وسطا ارائه شد بهجد از دیدگاههای عقلگرایانه این دو متاثر است. در این میان فیلسوفان مسلمان نیز از این تلقی متاثر هستند هرچند كه آموزههای آنها یك خاستگاه دیگر یعنی اخلاق اسلامی را نیز به همراه دارند. بسط تلقی متفكران اسلامی و قرون وسطا در باب عدالت البته مجالها و مقالهای مجزایی را نیاز دارند كه امید داریم آینده آنها را مهیا كند.
عدالت در ایران باستان
تاریخ نشان داده است که هیچ جامعهای بدون وجود قانون - مدوّن یا غیرمدوّن - نتوانسته است پابرجا بماند و میزان ماندگاری و تداوم حکومتها را می توان در میزان توجه آنان به قانون جستجو کرد. و البته روشن است که قانون بدون توجه مداوم رهبران حکومت محترم و قابل اجرا نمی ماند و نیز بدون رعایت عدالت در اجرای قانون، احترام به آن در دلها جا ی نخواهد گرفت.
● تعریف قضاوت و مفهوم آن
همانطور که در مقدمه ذکر شد، هیچ جامعهای بدون قانون ـ حال مدوًن و یا غیر مدوًن ـ قادر به ادامهی حیات نیست. و قانون تنها در صورتی میتواند ضامن بقای جامعه باشد، که در درجهی اول عادلانه باشد. و در درجهی دوم با توجهی دقیق و بدون تبعیض اجرا شود.
اجرای دقیق قانون و اظهار نظر دربارهی رعایت و یا عدم رعایت قانون توسط اشخاص در جامعه را قضاوت می نامند. و روشن است که هر چه این عدالت دقیقتر باشد و بدون تبعیض اعمال شود، احترام افراد جامعه را بیشتر برخواهد انگیخت و به همان اندازه بیشتر مورد رعایت قرار خواهد گرفت.
باید گفت که رعایت دقیق قانون در دورهای طولانی از تاریخ ایران باستان وجود داشته، و دربارهی حکم یک قاضی علیه نزدیکان خود و یا حکم پادشاه به عنوان قاضیالقضات علیه شاهزادگان مطالبی نقل شده است. و نیز مطالبی دربارهی مجازات سخت علیه قاضیانی که رعایت عدالت را در عدالت خود نکرده بودند ، آورده شده است و نیز از پژوهش خواهی پس از صدور حکم و نیز مسألهی نظارت عالیهی پادشاه بر قضات و بار عام پادشاهان نیز حکایاتی باقی مانده است .
البته شکی نیست که قوانین دورهی مورد بحث تا حد زیادی منافع حکومت و گروههای صاحب نفوذ در آن را تأمین میکرده ، ولی در هر حال همین که قوانین با دقت اجرا میشدهاند ، منافع کلی جامعه نیز تأمین میشده است.
● تشکیلات دولت ایران و وضعیت قضایی آن
با اینکه در حکومتهای ایران باستان تقریباً تمامی قدرتها در اختیار شخص پادشاه بوده است و مسألهی تفکیک قوا در آن وجود نداشته، اما نوعی تفکیک مسؤولیت در مقابل شخص شاه به چشم میخورد، بدین معنی که مثلاً در یک منطقه شهربان مسئوولیت امور سیاسی و اداری منطقه را بر عهده داشته، و فرماندهی پادگان، مسئوولیت امور نظامی و دفاع از مرزها را، و نیز شخصی دیگر مسئوولیت جمع آوری مالیات ها را بر عهده داشته است. و البته بر کار تمامی آنها، به وسیلهی مأموران مخفی حکومت نظارتی مداوم انجام میشده است.
در این میان مسئوولیت قضایی در نهایت در مرکز با شخص شاه ، و در ولایات با شهربانها بوده است ، ضمن اینکه مسئوولیت اجرایی امور قضایی بیشتر بر عهدهی روحانیون زرتشتی بوده ، و نیز تمام ا فراد کشور این حق را داشتهاند که در صورت مشاهدهی بی عدالتی در عدالت ، از شخص شاه به عنوان قاضیالقضات فرجام بخواهند.
به هر حال، با وجود تمرکز قدرت در شخص شاه و وجود استبداد در حکومت پادشاهی باید اعتراف کرد که وجود عدالت در عدالت در ایران باستان مورد تأیید بسیاری از معاصرین آنها از جمله هرودت و گزنفون و نیز بسیاری از محققین معاصر قرار گرفته است
.
● اهمیت عدا لت در ایران باستان
الف) اهمیت عدالت در ایران باستان از دید مذهبی :
با توجه به اینکه باورهای دین زرتشتی، در برههای طولانی از تاریخ ایران باستان در ذهن ایرانیان جا داشته، و نیز تا مدتها به عنوان آیینی رسمی احکام آن در ادارهی جامعه مورد استفاده بوده است، ذکر چند نمونه از اهمیت عدالت در این دین، میتواند ما را با چگونگی نگرش ایرانیان باستان به موضوع عدالت در عدالت آشنا کند.
دوره زرتشتی اهمیت خاصی به مسألهی قضاوت و عدالت در عدالت داده شده است. و برای قضاتی که در قضاوت جانب عدالت را رعایت نمیکنند، وعدهی عذاب اخروی داده شده است. نمونهای از این وعدهها به نقل از ارداویرافنامه از این قرار است:
« پس دیدم روان مردی که فرزند خود را میکشت و مغز او را میخورد. و پرسیدند : « این تن چه گناه کرد که روان او چنین پاد فراه گرانی را تحمل میکند؟ « سروش اهلو و آذر ایزد گفتند که : « این روان آن داور و قاضی است که در میان کسانی که عدالت میخواستند عدالت دروغ کرد . او به دادخواهان و متهمان با خوش چشمی و راستی ننگریست بلکه با میل به خواسته آزوری نگریست و با خواستاران با خشم و تندی سخن گفت .»
هم چنین تأکیدهای فراوان دیگری نیز در مسألهی عدالت در دیگر متون مذهبی زرتشتی دیده میشود ، از جمله؛
«درباره سه قانون که زرتشت به برتری آموخت. (= تعلیم داد).
۱) نخست این که به «مجادله ناراست نزدکسان مروید !»
۲) دوم اگر با شما به ستم رفتار کنند دادگری پیش گیرید .
۳) سوم خوید و ده کنید که برای ادامه نسل پاک بهترین کارهای زندگان است و عامل نیک زایی فرزندان است.»
و نیز دربارهی پنج خوی آسرونان (= پیشوایان دینی) و ده اندرز که همهی اندرزهای دین بدان پیوسته است از جمله می نویسد: «برای رواج دین، مزد ثوابکاران > و < کیفرگناهکاران را به دادنهادن»
هم چنین در متون مذهبی زردشتی مطالب بسیاری درباره انواع جرم و مجازات دیده میشود و از جمله:
«وندیداد نام بخشی ازاوستاست که در بیشتر پارههای آن از دستورها و قانونهای زندگی فردی و همگانی و پاداش و پادافره کردارمردمان گفتگو میشود، به دیگر سخن وندیداد بخش فقهی اوستاست و خواننده را با احکام فرعی آیین زرتشت که در کارهای روزانه بکار میآید، آشنا میسازد.