بخشی از مقاله

مقدمه

در خصوص مفهوم عدالت، در نظرگاههای مختلف دینی و غیردینی بحثهای گستردهای صورت گرفته است که در این نوشتار، مجال بررسی آنها نیست. آنچه از مفهوم عدالت در نگاه دینی تکاملگرایانه و جامعنگر میتوان استنباط کرد این است که عدالت »رعایت تناسبات کمال« است و کمال در فرهنگ اسلامی با تقرب و نزدیک شدن به ولایت االله معنا مییابد. تقرب در مسیر ولایت الهی، سبب ارتقاء منزلت انسان در نظام ولایت میشود.

به میزانی که ارتقاء منزلت و خلافت برای فرد - به اراده خداوند - ایجاد شود، انسان امکان اعمال ولایت و اختیار در نفوذ و تاثیرگذاری پیدا خواهد کرد. جامعه نیز چنین است. حال اگر آزادی را به معنی قدرت نفوذ اراده و ارتقاء منزلت خلافت الهی انسان معنا کنیم، شاهد خواهیم بود که توسعه عدالت منجر به توسعه آزادی در نظام ولایت الهی خواهد شد ﻭ هر دو شرط لازمه پیشرفت هستند.
ممکن است بیان صریح این مطلب به سبب تشابه لفظی کلمات در مکتب اسلام و مکاتب غربی سبب سوءتفاهم شود.

به عنوان مثال تلقی دین از آزادی با تلقی مکاتب غربی مانند لیبرال دموکراسی به حدی متفاوت است که به تضاد میانجامد، اما هر دو از کلمه مشترک قائم مقام و مسئول گروه الگوی پیشرفت فرهنگستان علوم اسلامی آزادی بهره میبرند - ، اما حقیقت این است که آزادی  به معنای عمیق آن و نه صرفاً آزادی مدنی غایت عدالت است. به یک معنا، عدالت نسبت به مفهوم آزادی موضوعیت ندارد بلکه طریقیت دارد. البته عدالت - اعم از عدالت سیاسی، فرهنگی، اقتصادی - به خودی خود ارزش مطلوب است و نسبت به بسیاری ارزشها موضوعیت دارد؛ به ویژه اینکه در نصوص دین و سیره اولیای الهی به آن توصیه شده و مورد امر معصوم قرار گرفته است.

برای رهایی مفهوم آزادی و عدالت از مشترکات لفظی آن در مکاتب دیگر لازم است با مقایسه معنای آن در برخی از مکاتب مشهور، به تفاوت آزادی در مکتب اسلام و مکاتب دیگر بپردازیم. برای نمونه به دو مکتب مارکسیسم و لیبرال دموکراسی به عنوان دو مکتب تاثیرگذار در عرصه اجتماعی در قرن بیستم اشاره میکنیم.
تضعیف آزادی به بهانه عدالت در اندیشه مارکسیستی

مارکسیستها با شعار عدالت، توجه جامعه بشری را به خود جلب کردند. آنها مدعی بودند که نظام سرمایهداری، اختلاف طبقاتی ایجاد میکند و اختلاف طبقاتی، طبقه حاکم و طبقات ضعیف میسازد. در چنین سیستمی تحمیل و استثمار پدید آمده و با انسان به شکل کالا برخورد میشود. به بهانه مالکیت سرمایه از سوی صاحبان سرمایه، نرخ کار کارگر پرداخت نشده و... که همه اینها مظاهر بیعدالتی است.

با چنین تحلیلی از نظام سرمایهداری، مارکسیسم به داعیه عدالت، بر ضد اختلاف طبقاتی، دعوت به انقلاب کارگری کرده، قصد رهاسازی طبقات ضعیف را داشت، اما آنچه در عمل اتفاق میافتاد این بود که عدالت به قرائت آنها آنقدر پررنگ شد که آزادی به حاشیه رانده شده و در مقام برقراری عدالت نیز به نظریه ایجاد تساوی، به ویژه تساوی اقتصادی میرسیدند. حزب حاکم یا دولت حاکم باید ضامن این تساوی باشد.

یعنی از اینکه عدهای بیشتر برخوردار باشند و عده ای کمتر، ممانعت کند و این یعنی سلب آزادی مدنی. در این شرایط امکان کسب موقعیت بالاتر و تأثیرگذاری بیشتر برای انسانی که توان و استعداد بیشتری نسبت به دیگران دارد، سلب خواهد شد و عملاً با شعار عدالت، آزادی انسانی، به بهانه دفاع از طبقه ضعیف محدود میشود، چرا که در تلقی مارکسیسم هرگونه آزادی که بخواهد معادله تساوی بین همگان را برهم زند، پذیرفته نیست.

مهم این است که در نهایت، عدالت نیز رعایت نشده است. بنا به تعریف خودشان، عدالت رعایت نشده است، چون اقلیتی به اسم حزب حاکم، برای همه تصمیم میگیرند. بنا به تعریف اسلامی نیز رعایت نشده است، چون تناسب - عدم تساوی متناسب با مقصد - و کمال الهی فرد و جامعه ملاک نبوده است.

تضعیف عدالت به بهانه آزادی در اندیشه لیبرالیستی

در مقابل، مکتب لیبرال دموکراسی، آزادی را ارزش محوری تلقی کرده، منظور از آزادی را نیز آزادی فردی میداند که مبتنی بر انسانمحوری - اومانیسم - است. اصالت دادن به عقل انسانی - راسیونالیسم - از دیگر ابعاد نگرش لیبرالی است. این مکتب بیان میکند که نباید مانع تلاش، خلاقیت، بروز استعداد و تولید سرمایه شد. اساساً تحرک اجتماعی نیاز به سرمایه انسانی دارد و سرمایه انسانی باید از هر قید و بندی رها شود تا این رهایی و آزادی امکان تحرک بیشتر انسان را فراهم سازد.

با این مقدمات، لیبرال دموکراسی به اصالت فرد میرسد، فردی که نیازمند آزادی حداکثری است؛ به این ترتیب تنها به واسطه حقوق دیگران، آزادی محدود شده و عدالت به تبع آن تعریف میشود.
نظام سرمایهداری بیتوجه به عدالت اجتماعی هم نبوده و برای کنترل ساختار اجتماعی، به شیوههایی همچون مالیات، تامین اجتماعی و... به حداقلهای زندگی برای طبقات ضعیف توجه کرده است، اما این راهکارها باعث تأمین عدالت اجتماعی به نحو ساختاری نشده است.

ساختار سیاسی، اقتصادی، فرهنگی به شکلی طراحی شده است که تأمین منافع سرمایهدار در آن اصل باشد و بقیه هم بهرهای از ثمرات رشد سرمایه ببرند. بهره دیگران در جوامعی که قطب سرمایهداری هستند محسوستر است، اما در جوامع ضعیف به تاراج نیروی انسانی و سرمایه طبیعی میانجامد.

مهم این است که در نهایت، آزادی نیز رعایت نشده است. بنا به تعریف خودشان رعایت نشده است، چون اقلیتی سرمایهدار با خریدن افراد، رسانهها و... در ظاهری دمکراتیک بر اکثریت حکومت میکنند؛ آنهم نه فقط اکثریت کشور خودشان، بلکه برای ملل اقصی نقاط عالم. بنا به تعریف اسلامی نیز آزادی رعایت نشده است، چون بایستی آزادی مدنی مقدمه گسترش ولایت و خلافت الهی باشد، در حالیکه آنها انسان را به حیوان متمدن تبدیل کرده، منزلت او را تنزّل دادهاند.

مقایسه نسبت عدالت و آزادی در سه مبنا

با دقت در نگرش این دو مکتب در نسبت عدالت و آزادی شاهد خواهیم بود که در مکتب مارکسیسم، آزادی در نسبت با عدالت رنگ میبازد و در مکتب لیبرال نیز عدالت در برابر آزادی از تاثیر ساختاری خواهد افتاد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید