بخشی از مقاله
قهر و مدارا درحكومت علوى
قهر و مدارا چه جايگاهى در سلوك اجتماعى و سياسى اميرالمؤمنين(ع) داشته است؟ اين مقاله عهده دار پرداختن به وجهه اى از اقدامات آن حضرت(ع) مى باشد. چه پس از رحلت پيامبر(ص) در مقام احقاق حق خويش، و چه در دوران خلفا و چه در هنگامه پذيرش حكومت و روزگاران حاكميت خويش كه بخش اصلى بحث را شامل مى گردد.
اميرالمؤمنين(ع) در جايگاه احقاق حق خود
رسول خدا(ص) به عنوان پيامبر، پيشوا، رهبر و حاكم جامعه اسلامى، به طور طبيعى دغدغه حكومت نوپايى را داشت كه در مدينه تشكيل داده بود و در اواخر عمر ايشان دايره تسلط اين حكومت تقريباً همه شبه جزيره حجاز را در بر گرفته بود. با توجه به جهات مختلفى كه اين مقال را حوصله پرداختن به آنها نيست، لازم بود جانشين رسول خدا و حاكم جامعه اسلامى بعد از آن حضرت، از طرف خدا معين شود و واگذارى اين امر در آن مقطع به انتخاب عمومى كار صحيحى نبود؛ از اين رو رسول خدا با اينكه در طول عمر خود بخصوص در دوران
مدينه به صورتهاى مختلف شايستگى منحصر به فرد امام على(ع) براى امامت و حكومت را به جامعه اعلام كرده بود، با اين وجود بعد از بازگشت از حجة الوداع در محل غدير خم، به امر خداوند متعال همه اهل قافله بزرگ همراه خويش را جمع كرد و از آنان پرسيد كه:
«آيا من به شما از خودتان سزاوارتر نيستم و بهتر از شما خير شما را نمى شناسم و نمى خواهم؟
همگى از سر صدق و راستى فرياد برآوردند: آرى، چنين است اى رسول خدا.
آن گاه رسول خدا فرمود: پس آگاه باشيد هر كس من ولىّ و سرپرست او بودم، اين علىّ سرپرست و ولىّ اوست ...»[1]
و بعد از معرفى امام على(ع) به مقام ولايت و سرپرستى جامعه اسلامى، از همه حاضران خواست با ايشان بيعت كنند و همه كسانى كه در آن جمع بودند بدون استثنا، با امام بيعت كردند و عهد بستند كه مطيع و گوش به فرمان و پيرو امام على(ع) باشند. با اين اقدام رسول خدا مسأله جانشينى ديگر حل شده مى نمود و هيچ شبهه و ابهامى در آن وجود نداشت و به طور طبيعى بايد امام على(ع) بعد از رسول خدا زمام امور را به دست مى گرفت.
با وفات رسول خدا(ص) و قبل از اينكه بدن مباركشان غسل داده شود، كفن گردد و به خاك سپرده شود، در حالى كه امام على(ع) اهل بيت و اصحاب باوفاى رسول خدا در مصيبت فراق محبوب خويش سر در گريبان غم در صدد انجام مقدمات و مراسم تجهيز و تدفين بودند، گروهى اندك در اقدامى ناگهانى، عجولانه و كودتايى، دور هم جمع شدند و با ابوبكر به عنوان خليفه رسول خدا بيعت كردند و با سوء استفاده زيركانه از وضعيت غمبار حاكم بر جامعه و شعله ور كردن حِقدها و كينه هايى كه از امام على(ع) در بعضى دلها بود، ياورانى به دور خود جمع كردند و هنوز كار تدفين رسول خدا انجام نشده، براى بيعت گرفتن از اهل بيت و امام على(ع) متوسل به خشونت شدند. استدلالهاى امام و اطرافيان فايده بخش نبود و
اصولاً طرف مقابل به دنبال شنيدن استدلال نبود و براى كار خودش هم استدلال نداشت و با علم به صلاحيت امام و عدم صلاحيت خودشان، به اين كار اقدام كرده بودند، پس طبيعى بود كه هيچ سخن حقى آنان را از ادامه راه باطلشان بازنمى داشت. در اينجا تنها دو راه وجود داشت: قيام و جنگ براى گرفتن حق غصب شده و يا تسليم شدن و چشم پوشى از حق خود و واگذاردن جامعه به با
طل. عقل و شرع راه اول را يقين مى كرد البته با شرايطى كه از جمله مهمترين آنان وجود ياور بود. در ابتداى كار، اقدام كنندگان جمع محدودى بودند و اگر امام تعدادى ياور جدى و فداكار مى يافت، مى توانست آنان را سركوب كند و عموم جامعه نيز خواهان حكومت امام بودند و امام مى توانست حكومت حقه خويش را اقامه كند. از اين رو ايشان بعد از تجهيز رسول خدا، به يارى خواهى از مهاجر و انصار اقدام كرد ولى متأسفانه آنان به دلايل مختلف از جانبازى در راه امام دريغ ورزيدند، عافيت طلبيدند و سكوت و تسليم اختيار كردند. امام بارها و بارها اين مطلب را بازگو كرد تا آيندگان عذر وى را بدانند. بعد از بازگشت از جنگ نهروان از ايشان پرسيدند:
چرا با ابوبكر و عمر نجنگيدى آن چنان كه با طلحه، زبير و معاويه جنگيدى؟
امام فرمود:
رسول خدا(ص) با من عهد كرد: اگر ياور يافتى به سوى آنان بشتاب و با آنان بجنگ ولى اگر ياور نيافتى، دست بكش و خون خود را حفظ كن تا مظلومانه به من ملحق شوى.
در عمل به عهد رسول خدا بعد از وفات ايشان و فراغت از تجهيزشان و جمع آورى قرآن، دست فاطمه و حسن و حسين را گرفتم و به در خانه اهل بَدْر و سابقان در دين رفتم و آنان را به حقم قسم دادم و به ياريم خواندم ولى جز چهار نفر: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر، كسى مرا اجابت نكرد و (از اهل بيتم نيز) آنان كه ياورم در دين بودند: جعفر و حمزه، از بين رفته بودند و مانده بودم بين دو آزاد شده اى كه تازه مسلمان بودند: عباس و عقيل.
قسم به آن كه محمد را بحق مبعوث كرد اگر آن روز كه با خويشاوندان تَيْم (ابوبكر كه از قبيله تيم بود) بيعت شد، چهل نفر ياور داشتم، در راه خدا با آنان مى جنگيدم.[2]
در خطبه شقشقيه نيز مى فرمايد:
«در اين انديشه بودم كه با دست تنها به پا خيزم يا در محيط خفقان ظلمانى صبر كنم ... پس بردبارى را عاقلانه تر يافتم و صبر كردم.»[3]
در خطبه ديگرى مى فرمايد:
«وقتى خوب نگاه كردم ديدم ياورى جز اهل بيتم ندارم پس بر آنان از مرگ بخل ورزيدم و ... .»[4]
بنابراين اگر امام ياورانى مى يافت هم قيام وظيفه او بود و هم در آن اوايل احتمال موفقيت فراوان بود ولى متأسفانه امام ياورانى نيافت و نتوانست اقدامى كند و كودتا استقرار يافت.
دوران استقرار خلفا
با گذر زمان، خليفه اول توانست با روشهاى مختلف حكومتش را مستقر كند و بالاخره عموم جامعه با يأس از تحول، در مقابل شرايط پيش آمده تسليم شد. امام على(ع) نيز وقتى پذيرش جامعه را ديد، براى حفظ كيان اسلام و وحدت امت اسلامى، مصلحت و وظيفه را در همراهى با عموم جامعه ديد و علاوه بر بيعت، در مواقع لازم نيز به يارى حكومت، همت گماشت و با امر به معروف، نهى از منكر، نصيحت، خيرخواهى و ارشاد به تصحيح روش حكومت پرداخت. از آن به بعد نيز گرچه بارها صلاحيت و شايستگى منحصر به فرد خود را براى پذيرش حكومت و عدم صلاحيت حاكمان را براى تصدى آن مسؤوليت اعلام كرد، ولى به رضايت و انتخاب عموم و اكثر جامعه احترام گذاشت و اعلام كرد نسبت به حكومت تا زمانى كه جور و ستم را پيشه نكند، همراه خواهد بود. هنگام بيعت با عثمان فرمود:
«خوب مى دانيد كه من از هر كس به خلافت شايسته ترم و به خدا سوگند تا هنگامى كه اوضاع مسلمين رو به راه باشد و در هم نريزد و به غير از من به ديگرى ستم نشود، همچنان خاموش و تسليم خواهم بود به اميد اجر و پاداش و از جهت زهد ورزيدن در زر و زيورى كه شما براى رسيدن به آن مسابقه مى دهيد.»[5]
در دوران خلافت ابوبكر و عمر، امام صادقانه و از سر دلسوزى براى امت اسلام و انجام وظيفه، از يارى حكومت در امور حق و دادن مشورتهاى كليدى در مواقع مهم اجتناب نورزيد. در اين مدت گرچه بدعتهايى آشكار شد و اقداماتى ناصواب شكل گرفت ولى تلاش مى شد روند كلى امور موافق خواست توده مردم و در جهت پيشرفت و اصلاح امور باشد. با تصدى حكومت از طرف خليفه سوم، همان ظاهر روش حكومتى خليفه اول و دوم رها شد، بنى اميه بر گردن مردم سوار شدند و بيت المال ملك خصوصى خليفه فرض شد و مورد حيف و ميل بى حساب قرار گرفت. با ظاهر شدن فساد در اركان حكومت، اعتراض عمومى از گوشه و كنار شروع شد. در اين زمان امام(ع) گرچه در زمره معترضين بوده ولى سعى داشت خليفه را از ادامه روش ناصواب خود باز داشته و به جلب رضايت عامه وا دارد ولى كوششهاى بسيار امام(ع) نتيجه نداد و بالاخره شورش عمومى از كنترل خارج شد و به كشته شدن خليفه انجاميد.
پذيرش خلافت به هنگام مشاهده اقبال عمومى و اتمام حجت
همچنان كه متذكر شديم، امام(ع) بعد از وفات رسول خدا براى به دست آوردن خلافت غصب شده خويش اقدام كرد و از مهاجر و انصار يارى طلبيد و اگر ياورانى مى يافت در قبال حركت سقيفه اقدام مى كرد و آنان را سركوب مى نمود و حكومت الهى خود را كه مقبول عموم بود و بيعت آنان را به همراه داشت، اقامه مى كرد ولى متأسفانه جامعه اسلامى بويژه خواص آن روز با وجود علاقه به امام(ع) و اعتراف به حقانيت او، حاضر به اقدام و فداكارى نشده و كم كم عملاً به حكومت خلفا رضايت دادند. وقتى امام(ع) رضايت عمومى را نسبت به حكومت مشاهده كرد و براى اقامه حق خود ياورى نيافت، براى حفظ مصلحت امت اسلامى، با خليفه بيعت كرد و از آن زمان به بعد هيچ گاه در صدد تصرف خلافت با استفاده از قواى قهريه بر
نيامد و فقط به تبليغ و معرفى خود به عنوان تنها فرد شايسته پذيرش منصب خلافت، بسنده كرد. وقتى نيز بعد از كشته شدن خليفه سوم، مردم به سراغ او آمدند، در ابتدا از پذيرش حكومت سر باز زد و با معرفى روش حكومتى خود به آنان اعلام كرد كه تحمل حكومت عادلانه وى را نخواهند داشت، پس به سراغ ديگرى بروند اما با اين وجود مردم اصرار كردند و حجت بر امام تمام شد. لذا حكومت را پذيرفت و بعد از آن نيز در مقابل همه مخالفان به اين اقبال عمومى و انتخاب آگاهانه و مختارانه مردم استناد كرد و سرپيچى از اين حكومت منتخب را براى هيچ كس جايز نشمرد. اقبال عمومى و هجوم مردم براى بيعت با امام(ع) بى نظير بود. بعضى بيانات امام در اين زمينه به شرح زير است:
«[هنگام بيعت با من] مردم همانند شتران تشنه كامى كه به آب برسند و ساربان، رهاشان ساخته و عقال از آنها بر گرفته باشد، بر من هجوم آوردند. به هم پهلو مى زدند و فشار مى آوردند آن چنان كه گمان كردم مرا خواهند كشت يا بعضى به وسيله بعضى ديگر از ميان خواهند رفت.»[6]
«همچون شتران و گوسفندان كه به فرزندان خود رو مى آورند به سوى من روى آورديد، مى گفتيد: بيعت! بيعت! من دستم را مى بستم و شما آن را مى گشوديد، من آن را از شما بر مى گرفتم و شما به سوى خود مى كشيديد. شما براى بيعت دستم را گشوديد و من بستم، شما آن را به سوى خود كشيديد و من آن را برگرفتم، پس از آن همچون شتران تشنه كه روز وعده آب به آبخورگاه حمله كنند و به يكديگر پهلو زنند گرد هم ريختند. آن چنان كه بند كفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعيفان پايمال گرديدند. سرور و خوشحالى مردم از بيعت با من چنان عمومى و فراگير بود كه حتى كودكان به وجد آمده و پيران خانه نشين با پاى لرزان خود براى ديدار منظره بيعت به راه افتاده بودند. بيماران براى مشاهده و شركت بر دوش افراد سوار شده و دوشيزگان نو رسيده در آن مجمع حاضر بودند.»[7]
«ازدحام فراوانى كه همچون يالهاى كفتار بود، مرا به قبول خلافت وا داشت. آنان از هر طرف مرا احاطه كردند، چيزى نمانده بود كه (در اثر فشار زياد جمعيت و هجوم آنان به سوى من) حسن و حسين زير پا له شوند و آن چنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه مرا به رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد. مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده كه دور چوپان جمع شوند) مرا در ميان گرفته بودند.»[8]
اين وضعيت هجوم و اقبال بى نظير عمومى بود. از طرف ديگر بيعت با امام از روى بصيرت و مشورت و انتخاب آگاهانه بود نه يك امر تحميلى و دفعى. امام در اشاره به تعبير خليفه دوم در باره به قدرت رسيدن خليفه اول كه آن را «فلته» شمرده بود بر اين مطلب تأكيد ويژه داشت كه بيعت با وى چنين نبوده است:
«لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ اِىّاىَ فَلْتَةً؛[9]
بيعت شما با من بى مطالعه و ناگهانى نبود.»
در بيان ديگرى فرمود:
«مردم بعد از قتل عثمان با من بيعت كردند. همان مهاجر و انصارى كه با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت كرده بودند و امامت آنان را منعقد ساخته بودند، بعد از سه روز مشورت، با من هم بيعت كردند و اهل بدر (كه از جايگاه اجتماعى ويژه برخوردار بودند) و مهاجران و انصار باسابقه در آن زمره بودند. با اين تفاوت كه بيعتهاى قبلى از روى مشورت عمومى نبود. (بيعت ابوبكر كه كودتاگونه و ناگهانى [فَلْتَةً] بود، بيعت با عمر هم با توجه به وصيت و انتصاب ابوبكر بود نه انتخاب بعد از مشورت؛ بيعت با عثمان هم بعد از انتخاب او توسط شوراى شش نفره بود، آن هم نه انتخابى با اتفاق آراء بلكه با توجه به رأى اكثريتى كه طرفدار او بودند و با نقشه زيركانه اى انتخاب شده بودند.) ولى بيعت با من بعد از مشورت عمومى بود.»[10]
با وجود اين اقبال عمومى بى نظير و انتخاب آگاهانه امت، باز هم امام(ع) به آسانى تسليم نشد و تا تمام نكردن حجت بر آنان و تمام نشدن حجت بر خودش، پيشنهاد آنان را رد كرد. استدلال امام(ع) براى نپذيرفتن حكومت و خلافت نيز واقعاً عجيب و جالب است. امام فرمود:
«مرا واگذاريد و ديگرى را طلب كنيد. زيرا ما به استقبال چيزى مى رويم كه چهره هاى مختلف و جهات گوناگون دارد. دلها بر اين امر استوار و عقلها ثابت نمى ماند. چهره افق حقيقت را، ابرهاى تيره فساد گرفته و راه مستقيم حق ناشناس مانده است. آگاه باشيد اگر دعوت شما را اجابت كنم، طبق آنچه خود مى دانم با شما رفتار مى كنم و به سخن اين و آن و سرزنش سرزنش كنندگان گوش فرا نخواهم داد. اگر مرا رها كنيد من هم چون يكى ازشما هستم و شايد شنواتر از شما و مطيع تر نسبت به خليفه باشم. و من وزير باشم و مشاور (همچنان كه در دوران خلفا بودم) براى شما بهتر است از اينكه امير باشم.»[11]
آرى، امام(ع) گرچه حكومت را حق خود مى دانست چون منصوب از طرف خدا و پيامبر بود و تنها فرد شايسته تصدى اين مقام، ولى با اين وجود وقتى اقبال عمومى متوجه او نبود، براى به دست گرفتن حكومت اقدام قهرآميز نكرد و وقتى هم اقبال عمومى متوجه او شد، مردم را آگاه كرد و هشدار داد كه حكومت او مطابق حكومتهاى پيشين نخواهد بود بلكه مطابق علم خود ـ كه عالمترين افراد به اسلام است ـ عمل خواهد كرد و به توصيه ها و نظريه هاى ديگران كه ملاك حق را همراه نداشته باشد، عمل نخواهد كرد، بنابراين تحمل حكومت او براى
افرادى كه به روشهاى ديگر خو كرده اند، سخت خواهد بود. از اين رو از آنان خواست به سراغ ديگرى روند و او را به خود وا گذارند ولى با اين همه، مردم از او روگردان نشدند و با اصرار و پافشارى خواستار پذيرش خلافت توسط وى بودند و در اين حال حجت بر امام(ع) تمام شد و وظيفه خود را در پذيرش حكومت ديد و فرمود:
«به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد قسم، كه اگر جمعيت حاضر نبود كه حجت را بر من تمام كرد و نبود عهد و مسؤوليتى كه خدا از عالمان گرفته كه در برابر شكمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را بر پشتش مى انداختم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم.»[12]
با توجه به مطالب گذشته معلوم شد كه حكومت امام(ع)، تنها حكومتى بود كه بعد از پيامبر خدا(ص) مورد اقبال عمومى واقع شد و عموم مردم و خبرگان آنان را پس از شور آزادانه و آگاهانه اختيار كردند؛ نه قبل از امام چنين انتخاب آزادانه و آگاهانه اى سابقه داشت و نه بعد از امام (جز انتخاب فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام) تكرار شد. حكومتهاى قبل و بعد از امام همگى خود را بر مردم تحميل كرده بودند گرچه روش بعضى خدمت به مردم و رعايت حقوق آنان بود و حكومت امام(ع) تنها حكومت مردمى بود.
نهى امام(ع) از بيعت شكنى
امام(ع) به انتخاب عمومى احترام مى گذاشت و مخالفت با منتخب مردم يا پيمان شكنى را جايز نمى دانست و بعضى از بيانات امام(ع) در اين زمينه چنين است:
«مردم قبل از بيعت، حق اختيار و انتخاب دارند ولى هر گاه بيعت كردند ديگر حق اختيار ديگرى را ندارند.»[13]
در شرايطى كه در جامعه آن روز به هر دليل، نصب على(ع) به امامت و خلافت توسط پيامبر(ص) ناديده گرفته شده بود و به آن تن داده نمى شد، صائب ترين شيوه آن بود كه خبرگان مورد اعتماد عمومى به گزينش خليفه اقدام كنند. مهاجران و انصار باسابقه، هم از مقبوليت بيشترى برخوردار بودند و هم نسبت به واجدان شرايط زعامت و رهبرى آگاهتر بودند. طبيعى بود كه با مرگ يك خليفه آن هم در آن زمان جمع كردن همه خبرگان جامعه در مركز خلافت و برگزارى انتخاب عمومى ممكن نبود و بايد هر چه سريعتر خبرگان مركز خلافت تصميم گيرى
مى كردند و خليفه بعدى را انتخاب مى نمودند. بعد از خلافت خليفه سوم، مهاجران و انصار دور هم جمع شدند و بعد از مشورت كامل به اتفاق آراء امام(ع) را انتخاب كردند و انتخاب آنان به شدت مورد توجه عموم واقع شد. البته طبيعى بود كه چند نفرى هم در مركز خلافت و يا در شهرهاى ديگر با اين انتخاب موافق نباشند ولى آنان حق نداشتند با اين انتخاب عمومى كه رأى اكثريت قاطع مردم را با خود داشت مخالفت كنند. معاويه كه حاضر نبود حكومت علوى را بپذيرد، از اطاعت سر باز زد و بهانه ها آورد از جمله در نامه اى خطاب به امام نوشت:
اگر تو بر اهل بصره و طلحه و زبير حجت داشتى كه با تو بيعت بسته اند و حق بيعت شكنى ندارند، چنين حجتى بر اهل شام و بر من ندارى زيرا اهل شام و من با تو بيعت نكرده ايم.
امام در جواب نوشت:
«تفاوتى كه بين طلحه و زبير با خودت و بين اهل بصره با اهل شام تصور كرده اى، صحيح نيست. زيرا بيعت و خلافت امر عمومى واحدى بيش نيست و (بدون دليل موجه) حق اعمال نظر دوباره و تجديد نظر در آن وجود ندارد و كسى كه از آن خارج شود طعن زننده است و كسى كه در آن بخواهد سستى و ترديد به خرج دهد، سهل انگار به حساب مى آيد.»[14]
و در بيان ديگرى خطاب به معاويه فرمود:
«رعايت بيعتى كه در مدينه با من شد، بر تو هم در شام لازم است زيرا همان كسان كه با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت كردند، با من هم بيعت كردند پس بعد از بيعت آنان (خبرگان مركز خلافت و مهاجر و انصار باسابقه) نه كسانى كه حاضر بوده اند حق اختيار ديگرى دارند و نه غايبان، شورا و انتخاب حق مهاجر و انصار است و هر گاه بر صلاحيت فردى اجتماع كردند و او را امام ناميدند، اين انتخاب مرضىّ خداست و اگر كسى از اين امر خارج شود و منتخب را شايسته نداند و يا خود رغبتى در خلافت داشته باشد، بايد او را به اطاعت از خليفه منتخب برگرداند و اگر امتناع كرد و غير راه مؤمنان را برگزيد، با او جنگيد.»[15]
و باز هم خطاب به معاويه نوشت:
«قبول بيعتى كه در مدينه با من شد بر تو هم در شام لازم است همچنان كه قبول بيعتى كه در مدينه با عثمان شد بر تو لازم بود و حال آنكه تو امير منصوب از جانب عمر بودى و همچنان كه قبول بيعتى كه در مدينه با عمر شد بر برادرت يزيد لازم بود و حال آنكه او امير منصوب از طرف ابوبكر بر شام بود.»[16]
دوران حكومت
با انجام بيعت و پذيرش حكومت از جانب امام، اداره نظام اسلامى و سامان دادن به امر رعيت بر عهده امام قرار گرفت و امام با اتخاذ روشهاى مدارا و اعمال خشونت، در مدت پنج سال درسهاى فراوانى در زمينه حكومت دارى به جامعه بشرى ارائه كرد.
چند نكته مهم
قبل از اينكه به روش امام(ع) در اعمال قهر يا مدارا از مصدر حكومت بپردازيم، لازم است چند نكته را توضيح دهيم:
اول ـ تعريف قهر و مدارا:
منظور از اقدامات قهرآميز، اقدامات خشن و به كارگيرى زور و شمشير براى پيشبرد منويات است. اين به كار بردن زور و شمشير هم ممكن است به حق باشد و هم به باطل. در موارد به حق هم، اعمال قهر ممكن است بهترين راه باشد يا راه بهترى غير از اعمال قهر وجود داشته باشد. اعمال قهر و توسل به زور و شمشير به طور طبيعى در برابر مخالفان و متخلفان است. در مقابل اعمال قهر، مدارا وجود دارد. در لغت در تعريف مدارا آمده است:
«داريته مداراةً» يعنى با او به ملاطفت و ملايمت رفتار كردن. در حديث نبوى آمده است: «من به مدارا با مردم مأمور شده ام همچنان كه به تبليغ رسالت مأمور گشته ام»[17] و رسول خدا فرمود: «رأس عقل بعد از ايمان به خدا، مداراى با مردم است»[18] يعنى ملايمت با آنان و معاشرت نيكو با آنان و تحملشان تا زده نشوند و متنفر نگردند.[19]
با توجه به تعريف بالا، مدارا يعنى تحمل مخالفتها و تأنّى در توسل به قهر و سعى و كوشش در جذب افراد و بازداشتن آنان از اقدام براندازى عليه حكومت، بدون اينكه به قهر و سركوب آنان متوسل شود. البته مدارا غير از سازش و مصانعه است