بخشی از مقاله
عوامل ناپايدارى حكومت علوى
... حكومت چند ساله امام على(ع) پس از حكومت نبوى(ص) بهترين نمونه از يك حكومت اسلامى است. درسهايى كه مى توان از روند تشكيل، تداوم و زوال اين حكومت آموخت نه تنها براى پيروان آن حضرت به عنوان بهترين تربيت يافته مكتب اسلام (در حد اولين امام معصوم(ع)) بلكه براى هر ناظر و تحليل گر تاريخى هم فراوان است. وقتى گفتارهاى نغز و پربار امام(ع) را هم، در كنار
واقعيتها و رخدادهاى مقطع تاريخى اين حكومت بيفزاييم آنگاه جريان هدايت بخشى و درس آموزى آن عميق تر و وسيع تر مى شود. بررسى همه جانبه مقطع تاريخى حكومت علوى(ع) موضوع تحقيق بلكه تحقيقهاى مفصلى مى تواند قرار گيرد. آنچه در يك مقاله مى توان انتظار داشت كاوش در برخى از جنبه هاى اين موضوع است.
يكى از جنبه هاى قابل بحث و بررسى در حكومت علوى(ع) «عوامل ناپايدارى» اين حكومت است. بررسى عوامل ناپايدارى مترتب بر اين است كه اصل ناپايدارى را بپذيريم. يعنى اول بايد اثبات كنيم كه حكومتى ناپايدار است سپس به علل و عوامل آن بپردازيم. البته در يك بررسى صرفاً علمى و ذهنى بدون توجه به واقعيتهاى خارجى هم ممكن است به طور كلى «عوامل ناپايدارى» را بررسى كنيم، چه بر اين باور باشيم كه از نظر تاريخى و واقعيت خارجى هم چنين ناپايدارى وجود داشته يا نه. اما موضوع سخن در اينجا واقعيت خارجى حكومت علوى(ع) است.
1ـ مفهوم ناپايدارى حكومت
اگر پايدارى يك حكومت را به معناى دوام و هميشگى آن با ساز و كارها و ساختارهاى يكسان بپنداريم هيچ حكومتى به اين معنا پايدار نيست. به قول ابن خلدون دولتها مانند اشخاص عمرهاى طبيعى دارند كه با طى كردن آن از بين مى روند.[1] اما پايدارى مى تواند به اين معنا باشد كه حكومت با عمر طبيعى خود باثبات و استوار باشد به گونه اى كه بتواند در مقابل حوادث گوناگون
مانند جنگهاى متعادل، شورشها، نارضايتى هاى مقطعى و ... خود را حفظ كند و در راستاى اهداف تعريف شده خود گام بردارد. در چنين حكومتى اگر دولت مردان آن و بلكه رييس حكومت هم طى حوادث غير منتظره اى از صحنه خارج گردند تزلزل عمده اى حاصل نمى شود. مفهوم ناپايدارى حكومت مقابل اين معنا است. حكومتى ناپايدار است كه با حوادثى از اين قبيل متزلزل يا نابود گردد.
2ـ ناپايدارى حكومت علوى(ع)
قبلاً لازم است توجه شود كه اگر از ناپايدارى حكومت علوى(ع) سخن مى گوييم به معناى غفلت از حقانيت خود اين حكومت چه در معناى فقهى سنّى آن و چه در معناى كلامى و فقهى شيعى آن نيست. پايدارى و ناپايدارى حكومتها امرى است واقعى و خارجى كه تابع علل و عوامل مختلفى است و هم مى تواند در باره حكومتهاى حق و هم در باره حكومتهاى ناحق بررسى شود.
واقعيت اين است كه هر ناظر آگاهى به تاريخ اسلام حكومت چندساله اميرالمؤمنين امام على بن ابى طالب(ع) را حكومتى ناپايدار مى بيند، حكومتى كه از ابتدا تا انتهاى خود درگير جنگهاى داخلى بزرگ و ريشه دارى در جامعه اسلامى است نمى تواند حكومت پايدارى باشد. شاهد ديگر، تاب نياوردن اين حكومت است پس از شهادت امام على(ع) با وجود شايستگى هاى غير قابل ترديد و احترام عمومى كه براى جانشين آن حضرت، امام حسن مجتبى(ع) به عنوان سبط پيامبر اكرم(ص) سراغ داريم، حكومت اسلامى تحت هدايت ايشان بيش از چند ماه دوام نيافت. سرزنشها و
شكايتهاى فراوانى كه امام على(ع) در باره مردمان كوفه در آن زمان دارد نشانه روشن ديگرى است از ناپايدارى اين حكومت.[2] اين در حالى است كه كوفه نسبت به ساير بلاد اسلامى اقبال بيشترى به اين حكومت داشته است و در واقع كوفه بازوى حكومت علوى(ع) است. اساساً استقرار حضرت در كوفه كه پس از سركوب فتنه گران جنگ جمل صورت گرفت بر پايه اين بينش بود كه براى
تثبيت حكومت، مركز قرار دادن كوفه بهترين انتخاب است. وقتى حضرت در ربذه براى تجهيز و آماده كردن نيرو در برابر برافروزندگان جنگ جمل هست، طبق نقل طبرى به كوفيان چنين مى نويسد:
«... من شما را بر ساير بلاد برگزيدم و از شما براى مقابله با آنچه رخ داده كمك مى طلبم. پس دين خدا را ياريگر و ياور باشيد ...».[3]
در نقل ديگرى از همين نامه يا نامه ديگرى كه در همين جريان به اهل كوفه نوشته شده آمده است:
«... من شما و اقامت در ميان شما را از آن رو برگزيدم كه دوستى و همبستگى شما را با خدا و رسول(ص) مى دانم ...».[4]
بنابراين وقتى كوفه با اين امتياز در بين ساير سرزمينهاى اسلامى چنين است كه حضرت به ويژه پس از نبرد صفين و نهروان شكايتهاى بسيار از آن دارند، حساب بقيه قلمرو اسلامى مانند مدينه، مكه، بصره و مصر روشن است. شام هم كه در مقابل حكومت علوى(ع) صف آرايى داشته است.
3ـ عوامل ناپايدارى
موضوع اصلى سخن در اين مقاله عوامل گوناگون ناپايدارى حكومت علوى(ع) است. بررسى اين عوامل هم براى مردمان مؤمنى كه در جامعه اسلامى زندگى مى كنند و انتظار دارند در مسير
تكاملى خود شايستگى شهروندى حكومتى با الگوى حكومت علوى(ع) را داشته باشند و هم براى حكومت گرانى كه داعيه و انگيزه تشكيل چنين حكومتى را دارند بسيار درس آموز است. نكته مهم در اينجا قبل از بررسى عوامل ناپايدارى اين است كه گرچه به حقانيت حكومت علوى(ع) اعتراف و باور داشته باشيم و در نتيجه خواهان تشكيل و پايدارى چنين حكومتى باشيم، اما در بررسى
عوامل ناپايدارى خواهيم ديد كه اين عوامل الزاماً امور منفى و منكرى كه بايد از آنها احتراز كرد نيستند. برعكس بعضى از عوامل به دليل شدت اهميت و مطلوبيتى كه داشته اند، در عمل و در شرايط خاصى، منجر به ناپايدارى حكومت شده اند. در ادامه و پس از بررسى عوامل اين مطلب پى گيرى خواهد شد.
عوامل ناپايدارى حكومت علوى(ع) را ممكن است به چند دسته تقسيم كنيم. دسته اى «عوامل داخلى» هستند. منظور از عوامل داخلى وضعيتى است كه در بين كسانى كه طرفداران، كارگزاران و شهروندان يا تبعه حكومت علوى(ع) محسوب مى شدند وجود داشته است. دسته دوم «عوامل خارجى» است. منظور از اين عوامل كسانى هستند كه از ابتدا يا در ادامه حكومت علوى عملاً در مقابل اين حكومت دست به اقدام زدند. بنابراين منظور از خارجى در اينجا غير مسلمانان يا ساكنان خارج از قلمرو اسلامى نيستند. دسته سوم عوامل ارزشى است كه مربوط به شخص حضرت مى شود. از اين دسته با عنوان چند نكته «محافظت از ارزشها و اصول» ياد مى كنيم.
پيش از بررسى اين عوامل توجه به چند نكته لازم است:
1ـ در واقع ناپايدارى حكومت علوى(ع) چنانكه خواهيم ديد حاصل دست به دست هم دادن همه اين عوامل است. گرچه هر يك از اين دسته عوامل مى تواند تزلزل حكومتى را موجب گردد، ولى ناپايدارى وقتى اجتناب ناپذير است كه اين عوامل با هم باشند. با هم بودن اين عوامل نه فقط در كنار و در عرض هم بلكه برخى از عوامل باعث مى شوند كه عوامل ديگر هم در ذات خود بهتر و بيشتر عمل كنند. مثلاً بى وفايى و تفرق دلهاى اهل كوفه وقتى با تقيّد حضرت على(ع) به رعايت صداقت حكومت گران با مردمان خود و يا عدم اجبار آنان به همكارى با هر وسيله ممكن، همراه شود، در ناپايدارى حكومت خيلى بيشتر و بهتر كارگر مى افتد. از اين رو، تقسيم عوامل و تفكيك آنها براى سهولت بيشتر در گزارش و تحليل و بررسى آنهاست و گرنه، واقعيت از تعامل و هم آوايى عوامل مختلف ناشى مى شود.
2ـ عواملى كه در اينجا بررسى مى شوند هيچ حصر عقلى ندارند. تنها حاصل كاوشى هستند كه نويسنده در منابع روايى و تاريخى داشته است. ممكن است بتوان با پژوهش و تأمل بيشتر عوامل ديگرى را هم رؤيت كرد. البته احتمال دستيابى به عوامل بيشتر ضررى به تحليل و بررسى اين مقدار كه در اينجا مى آيد نمى زند.
3ـ تأثير اين عوامل در ناپايدارى حكومت علوى صبغه اى عقلايى و به اصطلاح اعتبار عادى دارد. توضيح اينكه براى خواننده دقيق ممكن است اين پرسش به وجود آيد كه چرايى تأثير عناوين ذيل در ناپايدارى حكومتها در كجا اثبات شده است تا در اينجا مصاديق آن را براى ناپايدارى حكومت علوى(ع) به دست دهيم؟ مثلاً عنوان بى وفايى مردم يا نيرنگ بازى دشمنان به عنوان عوامل
ناپايدارى چه دليلى دارند؟ در پاسخ همين پرسش منطقى است كه بر تلازم عادى اين عنوانها با ناپايدارى حكومت تأكيد مى كنيم. البته ممكن است در يك بررسى صرفاً نظرى تأثير هر يك از اين عوامل را در ناپايدارى حكومتها به طور كلى و به اصطلاح از جنبه كبروى به بحث و بررسى بگذاريم. ولى در اينجا با تكيه بر همان تلازم عقلايى و عادى و پيش فرض گرفتن آن قضاياى كبروى، به ارائه و تحليل داده تاريخى در موضوع مى پردازيم.
الف ـ عوامل داخلى
عوامل داخلى ناپايدارى حكومت علوى(ع) را مى توان از روشن ترين عوامل قلمداد كرد. چنانكه قبلاً اشاره شد مراد از عوامل داخلى وضعيتى است كه در مردم تحت قلمرو حكومت علوى(ع) وجود داشته است، چه طرفداران آن حضرت، چه كارگزاران و چه مردمى كه تحت اين حكومت زندگى مى كردند و رفتارهاى جمعى يا فردى آنها در تقويت يا تضعيف حكومت مؤثر بوده است.
غالب عواملى كه ذيلاً مى آيد هر يك به نحوى در تشكيل يك عامل مستقيم در ناپايدارى حكومت از جهت حوزه داخلى دخالت دارند. اين عامل مستقيم همانا عدم وحدت و همدلى مردم است با حكومت. اختلافها، انتقادها و بلكه تعارضها در هر جامعه اى كم و بيش وجود دارد. اما اگر اين وضعيت اصل نظام و حكومت را هدف بگيرد نتيجه اى جز ناپايدارى و تزلزل آن نظام نخواهد داشت.
عامل مستقيم ديگر در اين حوزه در اختيار نداشتن كارگزاران شايسته است. خواهيم ديد كارگزاران شايسته اى هم كه به ندرت وجود داشتند به دلايل مختلف تا اواخر حكومت علوى(ع) غالباً از دنيا رفتند. اكنون به گزارش و تحليل اين عوامل مى پردازيم:
اول ـ پراكندگى سياسى در جامعه
جامعه اى كه امام على(ع) مى خواست در آن حكومتى به روش پيامبر اكرم(ص) پياده كند جامعه عصر نبوى(ص) نبود. حوادث مهم و سرنوشت سازى كه در مدت زمان رحلت پيامبر اكرم(ص) تا بيعت مردم با حضرت على(ع) رخ داد جامعه اى بسيار متفاوت ساخته بود.[5] البته ريشه هاى بسيارى از اين نمودهاى تفاوت، در همان عصر نبوى(ص) يا بسيار پيش از آن در تار و پود سوابق فرهنگى، سياسى و اقتصادى اين جامعه وجود داشته است ولى اين حوادث است كه شاخ و برگهاى آن ريشه ها را هم پرداخت و نمايان مى كند.
كاوشى در پراكندگى هاى مختلف جامعه و رسيدگى به علل و اسباب آن در دوران حكومت علوى(ع) خود مى تواند موضوع مستقلى براى يك مقاله بلكه تحقيق مفصل باشد. اما در اين ميان موضوعى كه بيش از هر چيز ديگر در متون تاريخى به عنوان محور اصلى اختلافات در اين عصر مطرح مى باشد رفتارهاى عثمان به عنوان خليفه مسلمانها و قتل او به دست معترضان است. البته در مورد كوفه يعنى مركز خلافت امام على(ع) به طور جداگانه بعداً سخن خواهيم گفت. اكنون به كل قلمرو حكومت امام على(ع) نظر داريم. موضوع اصلى اختلافات در اين جامعه اقدامات و رفتارهاى
عثمان به ويژه در چند ساله اخير خدمت او و كشته شدن اوست در طى شورشى كه در مدينه به پا شد. اقدامات عثمان به عنوان خليفه سوم، صرف نظر از اينكه به چه نيت بود، عملاً تخم اختلاف و پراكندگى را در جامعه كاشت. البته ممكن است لااقل زمينه سازى برخى از اين اقدامات را به دوران خلفاى پيش از او هم بكشانيم، اما به هر دليل، وحدت نسبى جامعه تا حدود اواسط خلافت او پابرجا بود. قتل عثمان نيز به گونه اى كه صورت گرفت خود عامل مستقلى شد در ايجاد اختلاف و آشوب. اساساً اينكه عده اى عمدتاً از خارج مدينه يعنى مركز حكومت اسلامى وارد شوند و پس از چند روز محاصره خليفه را تقريباً بدون مقاومتى از پاى درآورند هم بهترين شاهد است بر پراكندگى
سياسى و سستى نظام اجتماع و هم مانع مهمى بر سر پايدارى و استقرار حكومتى كه مى خواهد بر ويرانه هاى همين حكومت بنا شود و رهبر آن به عنوان چهارمين خليفه قلمداد گردد. اكنون ببينيم عمده اقدامات اختلاف برانگيز عثمان چه بوده است:
1ـ مخالفت آشكار با برخى از احكام مسلم
در كارنامه خليفه سوم برخى از رفتارهايى كه آشكارا مخالف با احكام مسلم فقهى تلقى مى شده ثبت شده است. نمونه معروف آن خواندن نماز چهار ركعتى است در منى. در بسيارى از منابع تاريخى و روايى اهل سنت نقل است كه عثمان بر خلاف سيره پيامبر اكرم(ص) و خليفه اول و دوم و همچنين مدتى از اوايل خلافت خود، نمازهاى چهار ركعتى را در منى تمام مى خواند. نقل بخارى و مسلم چنين است كه عبدالله بن عمر مى گويد: رسول الله(ص) در منى براى ما [به جماعت] نماز را دو ركعتى مى خواند. ابوبكر و عمر و عثمان در اوايل خلافت خود نيز چنين بودند. تا اينكه عثمان چهار ركعتى خواند.[6]
اين مطلب از قول چندين نفر ديگر از صحابه پيامبر اكرم(ص) كه تا آن زمان بوده اند نيز نقل شده است.[7] چنين حركتى اعتراض صحابه را برانگيخت.[8] از جمله گفتگويى در اين باره بين عثمان و عبدالرحمن بن عوف كه در به خلافت رسيدن عثمان نقش تعيين كننده اى داشته نقل شده است. در اين گفتگو وقتى عبدالرحمن استدلالهاى عثمان را رد مى كند، نهايتاً تنها سخنى كه مى شنود اين است كه «هذا رأى رأيته؛ اين نظرى است كه من ابداع كرده ام».[9]
علامه امينى در الغدير موارد فراوانى از آراى فقهى خليفه سوم را بر اساس منابع اهل سنت به نقد و بررسى گذاشته است.[10] اعتراضها و اختلافهايى كه اين گونه رفتارها در جامعه ايجاد مى كرده دامنه دار و عميق بوده است. در جامعه اى كه بنا دارد وحدت و انسجام خود را بر اساس ارزشها و خواسته هاى دينى بنا كند وقتى احكام دينى اين چنين بدون مبناى پذيرفته شده و قابل دفاع دستخوش تغيير و تحول گردد، همين انسجام و وحدت است كه مورد تهديد قرار مى گيرد.
2ـ تبعيضها و فسادهاى مالى
يكى ديگر از اقدامات اختلاف برانگيز در زمان خليفه سوم تبعيضهايى است كه به نفع افراد يا گروه خاصى صورت مى گرفته است. گفته اند نخستين تزلزلى كه در حكومت عثمان واقع شد از آنجا بود كه برخى اموال زكات وقتى براى عثمان آورده شد آن را به يكى از فرزندان حكم بن ابى العاص بخشيد. وقتى عبدالرحمن بن عوف اين واقعه را شنيد آن مال را گرفت و بين مردم تقسيم كرد.[11] از امام على(ع) در خطبه معروف به شقشقيه نيز بيانى كوتاه و گويا در وصف تبعيضى ها و دست اندازى ها به بيت المال در اين دوره نقل شده است.[12] ابن ابى الحديد در شرح همين بيان، چندين مورد از اين تبعضيها را شمارش مى كند و مى گويد:
«در اين دوران بنى اميه بر مردم مسلط شدند. خليفه ايشان را بر ولايات گمارد و زمينها را بين آنها تقسيم كرد. وقتى ارمنستان فتح شد خمس اموال به دست آمده را تماماً به مروان بخشيد. همين جا بود كه برخى با اعتراض به او سيره شيخين را به رخ او كشيدند. عبدالله بن خالد بن اسيد از او صله خواست و چهار صد هزار درهم دريافت كرد. حكم بن ابى العاص كه تبعيدى رسول الله(ص) ب
اختيار او قرار گرفت. مكانى در بازار مدينه كه پيامبر اكرم(ص) براى همه مسلمانها گذاشته بود در اختيار عثمان بن حرث بن حكم برادر مروان بن حكم گذاشته شد. فدك را كه حضرت فاطمه(س) به عنوان ملك يا ميراث خود پس از پيامبر اكرم(ص) مطالبه كرده بود در اختيار مروان گذاشت. مراتع اطراف مدينه را اختصاصى خود و بنى اميه قرار داد و ديگران را از آن منع كرد و ...».[13]
3ـ كارگزاران ناشايست
سخن ابن ابى الحديد مبنى بر تسلط خاندان بنى اميه در زمان عثمان گذشت. يكى از پژوهشگران تاريخ اسلام در اين باره مى نويسد: «مشكل تنها استفاده از اين افراد نبود، بلكه كسانى از اين خاندان بر سر كار گماشته مى شدند كه مشكلات على حده داشتند[14]».
وى آنگاه نمونه هايى از كارگزاران ناشايست و بلكه بدنام را با استناد به منابع تاريخى به دست مى دهد. حكم بن ابى العاص تبعيدى پيش گفته كه براى جمع صدقات قبيله خزاعه به كار گماشته
شد. حارث بن حكم كه بر بازار مدينه حاكميت يافت. وليد بن عقبة بن ابى معيط كه به نقل بسيارى از اسباب النزول، طبق آيه (... ان جائكم فاسق بنبأ ...[15]) فاسق ناميده شده بود به حكومت كوفه رسيد. جانشين او كه به دليل اعتراض مردم از كار بر كنار شد يعنى سعيد بن عاص نيز وضع چندان بهترى نداشت. عبدالله بن عامر پسردايى خليفه كه جوانى ناپخته و كارناآزموده بود ولايت بصره يافت و ...[16].
در كنار نقل همه يا غالب آنچه از اقدامات خليفه سوم گزارش شده و نمونه هايى از آن در اينجا آمد، اعتراضها، اختلافها و دو دستگى هاى مردم نقل شده است. در اين اختلافات همچنان كه صحابه و مردم مدينه درگير هستند، نقاط مهم قلمرو اسلامى نيز به نحوى درگير است. مصريان، كوفيان، بصريان و بلكه شاميها در اين ماجراها به نحوى دخالت دارند.[17]
قتل عثمان نيز عامل مستقلى در پراكندگى و تشتت آرا و موضع گيرى ها شد. بر پا كنندگان دو جنگ جمل و صفين خود را خون خواهان عثمان معرفى مى كردند. جدلها، نزاعها و جنگهاى كوچك و بزرگ پس از اين قتل تا سالها بر سر اصل قتل، قاتلان، طرفداران آنها و صاحبان خون او ادامه داشت.[18]
دوم ـ ناراضيان سرشناس از حكومت علوى(ع)
دومين عامل عمده از ميان عوامل داخلى ناپايدارى حكومت علوى(ع) را مى توان وجود ناراضيان سرشناس از حكومت دانست. ناراضيانى كه هر يك به نحوى مى توانستند عده اى را به دنبال خود بكشانند. برخى از اينان عملاً در مقابل حكومت دست به شورش زدند و مقابل حضرت ايستادند كه در ضمن عوامل خارجى ناپايدارى قابل بررسى هستند. اما برخى ديگر با وجود آنكه به هر دليلى عملاً علم جنگ عليه حكومت به پا نداشتند ولى نارضايتى خود را هم به عناوين مختلف نشان مى دادند و به سهم خود نقشى در ناپايدارى حكومت ايفا مى كردند. كارهايى از قبيل شركت نكردن در بسيج و فراخوانى حضرت در مقابل دشمنان، كوتاهى يا تأخير در بيعت با ايشان، فتنه يا شبهه خواندن برخى از حوادثى كه انتظار مى رفت به نفع آن حضرت در آن وارد شوند. عبدالله بن عمر، سعد بن ابى وقاص، حسان بن ثابت، زيد بن ثابت و ابوسعيد خدرى كه هر يك به نحوى مشهور بودند از جمله اين افراد هستند. در اينجا به ترتيب ذيل قالبهايى از نارضايتى اين افراد را مى آوريم:
1ـ تأخير و سستى در بيعت
به اتفاق همه متون تاريخى، پس از قتل عثمان اين مردم بودند كه سراغ حضرت على(ع) رفتند و از او خواستند كه بيعت را به عنوان خليفه چهارم بپذيرد و حضرت ابتدا خلافت را رد كردند[19] و بلكه بنا به برخى از نقلها به افراد ديگرى ارجاع دادند.[20] با وجود اين برخى از افراد سرشناس كه غالباً از اطرافيان و بهره مندان از سفره بخششهاى عثمان بودند در بيعت با امام على(ع) تأخير و
سستى كردند. برخى هم هرگز بيعت نكردند.[21] حسان بن ثابت، كعب بن مالك، مسلمة بن مخلد و محمد بن مسلمه از انصار و عبدالله بن عمر، زيد بن ثابت و اسامة بن زيد از غير انصار كسانى هستند كه در زمره مخالفان با بيعت امام على(ع) به شمار رفته اند.[22] طبرى چنين نقل مى كند كه مردم با امام على(ع) در مدينه بيعت كردند مگر هفت نفر: سعد بن ابى وقاص، عبدالله بن عمر، صهيب، زيد بن ثابت، محمد بن مسلمه، سلمة بن وقش و اسامة بن زيد.[23] البته، حداقل برخى از اينها بعداً هر چند با تأخير و سستى بيعت كردند.[24]
2ـ سرپيچى از شركت در جنگ با شورشيان
يكى ديگر از قالبهاى نارضايتى و ناهماهنگى اين افراد عدم شركت در فراخوان برخى از جنگهايى است كه حضرت براى سركوب شورشيان عهدشكن داشته اند. شيخ مفيد(ره) به نقل عده اى از مورخان مى نويسد: وقتى امام على(ع) براى نبرد جمل راهى بصره مى شدند شنيدند كه سعد بن ابى وقاص، ابن مسلمه،[25] اسامة بن زيد و عبدالله بن عمر از همراهى خوددارى مى كنند. از اين رو پى آنها فرستادند و وقتى حاضر شدند فرمودند: به من خبر رسيده كه شما در كار سستى مى كنيد كه آن را خوش ندارم. در عين حال و با وجودى كه با من بيعت كرده ايد شما را به
همراهى خود مجبور نمى كنم. وقتى حضرت را تصديق كردند، فرمود: پس دليل خوددارى شما از همراهى من چيست؟ سعد گفت: من از اين مى ترسم كه در اين نبرد مؤمنى به دست من كشته شود. اگر به من شمشيرى مى دهيد كه مؤمن را از كافر باز شناسد، با شما همراه مى شوم. اسامة بن زيد نيز چنين عذر آورد كه شما گرامى ترين مردم نزد من هستيد ولى من با خدا عهد
كرده ام كه با اهل لا اله الا الله نجنگم. عبدالله بن عمر نيز گفت: من از اين جنگ سر در نمى آورم، از شما مى خواهم مرا بر چيزى كه نمى دانم نخوانيد. حضرت در پاسخ همه آنها فرمودند: هر فريفته اى سرزنش نمى شود. آيا شما بر بيعت من نيستيد؟ گفتند: آرى. فرمود: برويد! خداوند مرا از شما بى نياز خواهد كرد.[26]
شيخ مفيد(ره) پس از اين نقل برخى انگيزه هاى واقعى اين افراد را با استناد به دلايلى بيان مى كند. از جمله اميد سعد بن ابى وقاص به خلافت خويش را توضيح مى دهد. سعد در نقلى ديگر از بيان عذرى كه در اينجا آورديم چنين گفته است:
«من گمان نمى كنم با موقعيت و شرايطى كه دارم كس ديگرى از من به خلافت سزاوارتر باشد. از وقتى جهاد كردن مى دانسته ام، [در راه اسلام جهاد كرده ام. اگر كسى از من سزاوارتر بود من خود را سرزنش نمى كردم. به نبرد نمى پردازم مگر به من شمشيرى دهيد كه دو چشم و دو لب و يك زبان داشته باشد و بگويد اين مؤمن است و اين كافر[27].»
3ـ اعتراض به تقسيم اموال عمومى
يك مشكل اساسى براى بسيارى از مخالفان و ناراضيان حكومت علوى(ع) روش آن حضرت در تقسيم اموال عمومى بود. در همان نخستين روزهاى خلافت، صداى برخى از افراد از نحوه تقسيم اموال بلند شد. امام على(ع) كه مى دانست بسيارى روش او را بر نخواهند تابيد ضمن سخنانى كه به نقل ابن ابى الحديد روز دوم بيعت با ايشان ايراد شد فرمود:
«... فانتم عباد الله و المال مال الله يقسم بينكم بالسوية لافضل فيه لاحد على احد و للمتقين عند الله غداً احسن الجزاء و افضل الثواب لم يجعل الله الدنيا للمتقين اجراً و لا ثواباً ... فان عندنا مالاً نقسمه فيكم و لا يتخلفن احد منكم عربى و لا عجمى ...[28]»؛
شما بندگان خدا هستيد و مال، مال خداست. به طور مساوى بين شما تقسيم مى شود. هيچ برترى براى كسى بر ديگرى نيست. و براى پرهيزگاران فردا روز قيامت بهترين پاداش و برترين ثواب فراهم است. خداوند دنيا را براى پرهيزگاران پاداش و ثواب قرار نداده است ... نزد ما اموالى است كه بين شما تقسيم مى كنيم و عرب و عجم از آن سهم مى برند ...»
ابن ابى الحديد به نقل از استادش مى گويد: اين اولين سخنى بود كه مخالفان را ناخوش آمد و كينه در دل آنها كاشت.[29] آنگاه اين افراد را كسانى معرفى مى كند كه به نشانه اعتراض به روش حضرت در تقسيم اموال آن را نپذيرفتند: طلحه، زبير، عبدالله بن عمر، سعيد بن عاص، مروان بن حكم و مردانى از قريش و غير آن. سپس جلسه گفتگوى اعتراض آميز آنها را با حضرت در فرداى آن روز نقل مى كند.[30] در نقلى ديگر، اعتراض طلحه و زبير به شيوه تقسيم اموال آمده است. آنان مى گفتند تساوى در تقسيم اموال مخالف با روش خليفه دوم است. حضرت در پاسخ مى فرمود: اين روش پيامبر اكرم(ص) و برآمده از قرآن است.[31]
سوم ـ خصوصيات كوفه مركز خلافت
غالباً عامل عمده ناپايدارى و به سامان نرسيدن حكومت علوى(ع) خصوصيات مردمان كوفه دانسته مى شود. اين معنا بيش از هر چيز از شكوه ها و سرزنشهاى خود حضرت از اين مردم كه انتظار مى رفت از ابتدا تا انتها بازوى تواناى ايشان در از ميان برداشتن موانع عمده استقرار حكومت باشند آشكار است. البته نه همه كوفيان مذموم بوده اند و نه در همه مقاطع تاريخى برخورد يكسانى
داشته اند.[32] در ابتداى همين نوشته اشاره شد كه در اوايل خلافت امام على(ع) بيشترين اميد براى يارى امام(ع) در بين مراكز مهم اسلامى آن زمان از همين كوفه مى رفت. چنان كه يارى آنها در جنگ جمل و بلكه در صفين تا قبل از قضيه حكميت كارساز و بلكه سرنوشت ساز بود. تفرقه و تشتت بعد از حكميت بود كه به اوج خود رسيد. طبرى به نقل يكى از حاضران مى گويد: كوفيان همراه امام على(ع) با همبستگى و برادرى به صفين رفتند و با دشمنى، تفرقه و كينه همديگر بازگشتند.[33]
همكارى و هميارى غالب كوفيان يا لااقل اميد به آن در ابتدا چنان بود كه به نقل برخى از متون تاريخى تمجيد و تشويق امام على(ع) را برانگيخت. در اين مقطع حضرت كوفيان را با صفاتى همچون «گرامى ترين مسلمانان، راه يافته ترين به راه مستقيم، عادل ترين در رفتار، صاحب برترين سهم در اسلام و بهترين دوستان پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع)» ستوده است[34]. اين در حالى است كه در همين مقطع صحابى نسبتاً با نفوذى مانند ابوموسى اشعرى در كوفه، با ايجاد شك و شبهه در
مردم آنها را از همراهى امام(ع) بازمى داشت. وى مى گفت: «امام على شما را به نبرد در برابر مادرتان عايشه و طلحه و زبير دو يار رسول خدا(ص) و كسانى از مسلمين كه همراه آنها هستند مى خواند. من به اين فتنه ها آگاهترم. وقتى رو آورد تيره و تار است وقتى پشت كند نقاب از چهره برمى گيرد. اين فتنه مانند درد شكم در تن فرو مى رود و همه جا را با شاخه هاى خود در بر مى گيرد. از اين رو نمى دانيم چه خواهد شد. شمشيرها را غلاف كنيد و نيزه ها را كنار گذاريد ...[35]».
البته اين تبليغات در اين مقطع چندان كارساز نبود و نهايتاً سپاهى نسبتاً عظيم از كوفه همراه امام(ع) در جنگ جمل فراهم آمد[36].
اما كوفه تا آخر يك رنگ و يك زبان همراه و همگام امام على(ع) به عنوان رهبر حكومت اسلامى باقى نماند. ضربه عمده در قضيه حكميت بر وحدت و همدلى اين مردم با امام(ع) وارد آمد. خوارج به طور مشخص و سازمان يافته از همين جا به وجود آمدند؛ هر چند ريشه هاى فكرى و فرهنگى و بروزهاى پراكنده اى قبلاً وجود داشته است. غير از ايجاد چند دستگى و تفرقه كه در اثر حكميت در سپاه امام(ع) به وجود آمد، روند اجراى آن كه چند ماه به طول انجاميد هم باعث خستگى و دودلى اين سپاه كه با انگيزه هايى نه چندان قوى دور هم جمع شده بودند گرديد. همچنان كه نبرد با
خوارج در نهروان كه از پى آمدهاى همين قضيه بود هم گرچه به پيروزى قاطع و سريع امام على(ع) انجاميد ولى آثار منفى روانى و عاطفى خود را در مردم كوفه باقى گذاشت.
اين ماجراها براى آشنايان به تاريخ اسلام و بلكه اجمالى از آن براى غالب خوانندگان معروف است. همچنان كه اثرگذارى آن در ناپايدارى حكومت علوى(ع) كه مركز آن كوفه بوده روشن است. البته معروف بودن و روشن بودن اين تأثير كه ما را از تطويل سخن بازمى دارد چيزى از اهميت فراوان آن نمى كاهد. در اينجا به يك نمونه از سخنان حضرت در ملامت اين مردم كه نشانى است از سستى
و ناتوانى آنها در يارى حكومت مشروع خود بسنده مى كنيم. اين مردم همان هايى هستند كه قبلاً تمجيد و اميد يارى آن حضرت را برانگيخته اند. اما گذشت روزگار و كوران حوادث آنها را، البته با زمينه هاى فكرى، فرهنگى، اجتماعى و سياسى خاص، از اين رو به آن رو كرده است:
«... استنفرتكم للجهاد فلم تنفروا و اسمعتكم فلم تسمعوا و دعوتكم سراً و جهراً فلم تستجيبوا و نصحت لكم فلم تقبلوا شهود كغيّاب و عبيد كارباب اَتلو عليكم الحِكَم فتنفرون منها و اَعظِكم بالموعظة البالغة فتتفرقون عنها و احثكم على جهاد اهل البغى فما آتى على آخر قولى حتى اراكم متفرقين ايادى سبا. ترجعون الى مجالسكم و تتخادعون عن مواعظكم، اقوّمكم غدوة و ترجعون الىَّ عشية كظهر الحنيَّة عجز المقوِّم و اعضل المقوِّم ...[37]؛
خواستم تا براى جهاد بيرون شويد در خانه خزيديد، سخن حق را به گوش شما خواندم نشنيديد. آشكارا و نهانتان خواندم پاسخ نگفتيد. اندرزتان دادم نپذيرفتيد. آيا حاضرانى هستيد دور؟ به گفتار چون اربابان، به كردار چون مزدور؟ سخن حكمت بر شما مى خوانم از آن مى رميد؟ چنان كه بايد اندرزتان مى دهم مى پراكنيد؟ به جهاد مردم ستمكارتان برمى انگيزانم سخن به پايان نرسيده چون مردم سبا اين سو و آن سو مى رويد. به انجمنهاى خويش بازمى گرديد و خود را فريب خورده موعظت وا مى نماييد. بامدادان شما را راست مى كنم، شامگاهان چون كمان خميده پشت، سويم باز مى آييد. شما را اندرز دادن سنگ خارا به ناخن سودن است و آهن موريانه خورده را با صيقل زدودن[38].»
چهارم ـ نداشتن كارگزاران شايسته
يكى ديگر از پايه هاى هر حكومت مقتدر داشتن كارگزاران شايسته است. با نگاه به تاريخ اسلام مى بينيم كه شرايط از اين جهت در حكومت علوى(ع) چندان فراهم نبوده است. سستى در انجام وظايف، عدم كارآيى و تجربه لازم، نداشتن فرمانبرى لازم از حضرت، افتادن در دام نيرنگ دشمنى با تطميع و تهديد، از جمله مشكلات عمده اى است كه حكومت علوى(ع) از جهت كارگزاران با آن روبه روست. هم از وقايع تاريخى و هم از نامه ها و خطابه هايى كه حضرت با كارگزاران خود دارد اين مشكلات خود را نشان مى دهد. علاوه بر اين تعداد انگشت شمارى از ياران باوفا و مخلص مانند عمار و مالك نيز يا در صحنه نبرد با دشمن يا در راه انجام وظيفه يا به دلايل ديگر از دست رفتند.
ابن عباس را در مجموع مى توان يكى از كارگزاران نسبتاً شايسته و بلكه از نزديكان امام على(ع) در حكومت به شمار آورد. اما برابر برخى از نقلها نامه اى عتاب آور كه در نهج البلاغه هم آمده خطاب به اوست. در اين نامه آمده است:
«من تو را در امانت شريك خود داشتم و از هر كس به خويش نزديكتر پنداشتم و هيچ يك از خاندانم براى يارى و مددكارى ام چون تو مورد اعتماد نبود و امانتدار من نمى نمود. پس چون ديدى روزگار پسرعمويت را بيازرد و دشمن بر او دست برد و امانت مسلمانان تباه گرديد و اين امت بى تدبير و بى پناه، با پسرعمويت نردِ مخالفت باختى و با آنان كه از او به يك سو شدند به راه جدايى تاختى و با كسانى كه دست از يارى اش برداشتند دمساز گشتى و با خيانتكاران هم آواز. پس نه
پسرعمويت را يار بودى و نه امانت را كارساز. گويى كوششت براى خدا نبود يا حكم پروردگار تو را روشن نمى نمود و يا مى خواستى با اين امت در دنياشان حيله بازى و در بهره گيرى از غنيمت آنان دستخوش فريبشان سازى. چون مجال بيشتر در خيانت به امت به دستت افتاد شتابان حمله نمودى و تند برجستى و آنچه توانستى از مالى كه براى بيوه زنان و يتيمان نهاده بودند بربودى. چنانكه گرگ تيزتك برآيد و بز زخم خورده و از كار افتاده را بربايد. پس با خاطرى
آسوده آن مال ربوده را به حجاز روانه داشتى و خود را در گرفتن آن بزهكار نپنداشتى ...».[39]
ابن ابى الحديد مى گويد در اينكه مخاطب اين نامه چه كسى است اختلاف است. ولى از عبارتهاى به كار رفته در آن روشن است كه وى از نزديكان و معتمدان حضرت بوده است. وى احتمال وضع و جعل در اين نقل را هم از اين رو كه همه آن را نقل كرده اند و در بيشتر متون تاريخى آمده رد مى كند. از اين رو نهايتاً با توجه به شأن و منزلت ابن عباس، مى گويد من در اين مسأله توقف مى كنم[40] [و در آن اظهار نظرى نمى كنم].
اين نامه كه به نظر ابن ابى الحديد از سند قابل اعتمادى هم برخوردار است هم نشان از آن است كه در آن زمان تا چه اندازه ياران و كارگزاران حضرت گرفتار خيانت و جدايى از ايشان شده اند و هم نشان از اينكه وخامت اوضاع تا بدانجا بوده كه ابن عباس يا كس ديگرى هم منزلت با او در بين كارگزاران به ناشايستگى مى گراييده اند. مأيوس كننده تر جوابهايى است كه از ابن عباس در
پاسخ نامه هاى حضرت نقل شده است. وى در يك پاسخ خود را نسبت به بيت المال به صورتى كه تصرف كرده محق مى داند و بلكه بيشتر از آن را هم حق خود مى داند و در پاسخى ديگر با تعريفى، تصرف در بيت المال را از ريختن خون مسلمان شايسته تر مى داند.[41] البته ممكن است از جهت فردى و شخصى ابن عباس را با توجه به سابقه و لاحقه اى كه دارد هرچند با توبه و بازگشت و يا قابل اغماض بودن چنين رفتارهايى به صورت استثنايى در مورد انسانهاى شايسته، تبرئه كنيم. اما غرض انعكاس جوّ و فضايى است كه در حكومت علوى(ع) از جهت شايستگى و همراهى كارگزاران وجود داشته است.
وضعيت برخى ديگر از كارگزاران نيز به طور خاص از نامه هايى كه حضرت به آنها نوشته اند روشن مى شود. از جمله منذر بن جارود عبدى،[42] اشعث بن قيس،[43] مصقلة بن هبيرة،[44] كميل بن زياد نخعى.[45] همچنين در برخى از خطابه هاى آن حضرت براى مردم كوفه چنين نقل شده است:
«... لقد استعملت منكم رجالاً فخانوا و غدروا و لقد جمع بعضهم ما ائتمنته عليه من فيى ء المسلمين فحمله الى معاوية و آخر حمله الى منزله تهاوناً بالقرآن و جرأة على الرحمن ...»[46]؛
من عده اى از شما را بر كارها گماردم پس خيانت كردند و نيرنگ زدند. برخى از آنها اموال عمومى مسلمانان را كه من آنها را بر آن ايمن پنداشته بودم گردآوردند و نزد معاويه بردند و برخى ديگر از روى بى اعتنايى به قرآن و سرپيچى از امر خداى سبحان، اموال را به خانه خود بردند ...».
ب ـ عوامل خارجى
مراد از عوامل خارجى چنانچه قبلاً هم اشاره شد خارج از قلمرو اسلامى يا نامسلمانها نيست. مراد كسانى است كه عملاً با حكومت به جنگ و مبارزه پرداختند. غير از درگيريهاى كوچك و بزرگى كه در اطراف و اكناف قلمرو حكومت علوى(ع) توسط دشمنان آن حضرت به وقوع مى پيوست، دوران كوتاه اين حكومت با سه نبرد تمام عيار كه حضرت شخصاً در آن حضور داشتند همراه است. نبردهاى جمل، صفين و نهروان. در برخى نقلها، حضرت از دشمنان خود در اين نبردها با عنوان ناكثين، قاسطين و مارقين ياد كرده است.[47] نبرد جمل در مقابل ناكثين، با همه دشواريهايى كه
داشت با پيروزى قاطع امام على(ع) پايان يافت. در نبرد نهروان نيز پيروزى قاطع از امام(ع) بود اما پى آمدهاى آن تزلزل جدى در تار و پود حكومت و نهايتاً سبب ساز شهادت آن حضرت بود. جنگ صفين هم كه با ضرب نيرنگ، تهديد و تطميع معاويه و عمرو عاص نهايتاً به نفع آنها پيش رفت، در واقع با انعقاد پيمان صلح معاويه با امام حسن(ع) جانشين امام على(ع)، در مدت كوتاهى پس از شهادت آن حضرت، به حكومت علوى(ع) پايان داد.
بنابراين نقش و تأثير عوامل خارجى از قبيل آنچه ذكر شد در ناپايدارى حكومت علوى(ع) غير قابل انكار است و نياز به بحث و بررسى بيشترى در اين مختصر ندارد.