بخشی از مقاله
-1:مقدمه
بي ترديد ميتوان گفت يكي از رايج ترين مفاهيم روان شناسي در ميان همگان شخصيت است. چنانكه با اندكي توجه در صحبت هاي روزمره متوجه فراواني كاربرد اين مفهوم مي شويم. كاربردهايي كه براساس معاني وتعابير مختلف قرار دارند گاه دلالت بر صفات و ويژگي هاي بارز افراد اعم از مثبت معمولي و منفي مي نمانيد و گاه نشاندهنده مقام و مهارت هاي اجتماعي هستند.
كاربرد ديگر واژه شخصيت زماني است كه توانش هاي فرد براي تحت تاثير قرار دادن ديگران مورد نظر است.موارد ذكر شده غالبا قضاوت هاي سطحي و محدود در مورد افراد را بدنبال دارند.اما نظر خبرگان اين زمينه يعني روان شناسان چيز ديگريست.
در تعاريفي كه از شخصيت شده تنوع و اختلاف بسياري به چشم مي خورد كه ناشي از نظريه هاي گوناگوني است كه نظريه پردازان درباره چگونگي تشكيل و تحول شخصيت و مفاهيم انگيزشي رفتار آدمي دارند(جمالفر121ص1373)
ابتدا بايد گفت تمام افراد صرفنظر از خصوصيات مطلوب و نامطلوبشان داراي شخصيت هستند. آنچه موجب تمايز آنها ميشود چگونگي ومنحصر بفرد بودن شخصيتهاست. اين تفاوت ها را با ابزارهاي گوناگوني كه در خود بحث خواهيم نمود ميتوان شناسايي كرد.
شخصيت يك مفهوم انتزاعي است كه معرف تركيبي از اعمال افكار، هيجانات، و انگيزش هاي فرد به گونه اي بي همتاست و هيچ دو فردي داراي شخصيت يكساني ني
ستند. هر چند كه شخصيت افراد مختلف داراي وجوه اشتراكي نيز مي باشند شخصيت يك فرد نسبتا ثابت باقي مي ماند اما دو عامل رشد و تجربه مي توانند آن را تغيير دهند.
شخصيت، مفهومي است كه به ويژگي هاي مشخص و ملموس و واكنش هاي فرد در موقعيت هاي مختلف اطلاق مي شود. واژه شخصيت ترجمه كلمه پرسوناليتي است كه خود از پرسونا ي لاتيني به معناي ماسك اقتباس شده است نقابي كه بازيگران تئاتر به فراخود نقش خود بر چهره مي زده اند و بتدريج به خصوصيات اخلاقي و رواني افراد اطلاق شده است. در حالي كه امروزه روانشناسان اين مفهوم را به عنوان صفات معتبر و پايدار افراد آدمي به كار مي برند.
منظور از شخصيت مجموع كيفيت هاي موروثي و اكتسابي است كه خصوصيت فرد بوده و او را منحصر بفرد ميكند. كيفيت هاي موروثي يا ذاتي تغيير ناپذيرند و فاقد جنبه اخلاقي بوده و مزاج ناميده مي شوند در حالي كه كيفيت هاي اكتسابي كه منش مي ناميم حاصل تجربيات فرد مي بانشد و تاحدي تغيير پذيرند و تفاوت هاي اين حوزه است كه مشكلات اخلاقي را پديد مي آورد و بيانگر مرحله اي است كه فرد در هنر زيستن بدان رسيده است.
آلپورت كه از او به نام بنيانگذار مطالعات نوين شخصيت نام مي برند معتقد است شخصيت سازمان پويايي از سيستم هاي روان تني فرد است كه رفتارها و افكار خاص او را تعيين ميكند.
گيلفورد، چنين اظهار مي دارد كه شخصيت الگوي منحصر بفرد صفات شخصيتي است. بالاخره كتل معتقد است كه شخصيت امكان پيش بيني آنچه را كه فرد در موقعيتي خاص انجام خواهد داد فراهم ميكند. در مجموع بايد گفت اين سه به تركيبي از اعمال ،افكار هيجانات وانگيزش هاي مشخص كه در تعامل او با ديگران نمايان مي شود توجه داشته اند.
در اين باب هنري مورد نظري متفاوت ارائه داده است و به جاي اينكه مانند آلپورت و آيزنك به صنعت و تيپ توجه نمايد موضوع نيازهاي را مطرح نموده و معتقد است آچه موجب شخصيت وپديداري آن ميشود انگيزه ها هستند كه اين انگيزه ها را مي توانيم در باب نيازها بررسي كنيم.شخصيت يك سازه است كه نمي توانيم آن را ببينم يا تعريف شخصي برايش ارائه دهيم اما با شناسايي عناصري كه به ميزان و كيفيت متفاوت آن را تحت تاثير قرار مي دهند و موجب تغيير و دگرگوني و رشد آن مي گردند مي توانيم به سنجش اين سازه بپردازيم. براي اين كار از روش هاي مختلفي چون تست هاي فرافكن و روان تحليلي وآزمون هاي صفات شخصيت و آزمون هاي عيني استفاده مي شود. معروف ترين آزمون فرافكن در جهان تست رور شاخ ميباشد كه تاكنون بش از هزار اثر تحقيقي در مورد آن در دنيا انتشار يافته است.
اين ابزارها در طي فرآيند شناخت شخصيت افراد و تفاوت هاي فردي همچنين ميتوانند نشان دهنده موارد اختلال ونابهنجاري نيز باشند. زيرا در بعد شخصيت نيز چون ديگر ابعاد وجودي انسان گاه شاهد نابهنجاري ها واختلالاتي هستيم.
وقتي صفات شخصيتي انعطاف ناپذير و ناسازگارانه بوده واختلال كاركردي قابل ملاحظه يا ناراحتي ذهني بوجود مي آورند تشخيص اختلال شخصيت گذارده مي شود (سياسي ،1371،ص 141)
بحث سبب شناسي و درمان و طبقه بندي اختلالات شخصيت در ديدگاههاي مختلف تعابير متفاوتي را داراست كه در اين مختصر نمي گنجد.
يكي از اساسي ترين مباحث روان شناسي نظريه هاي شخصيت است. تا نتوانيم يكي الگويي براي انسان ارائه دهيم نميتوانيم روي آن كار كنيم. شخصيت يك سازه است كه ميتوان آن را در بطن نظريه هاي ديگر نگاه كرد و به همين دليل براساس رويكردهاي مختلف تعاريف متفاوتي هم براي آن ذكر كرده اند.
در اينجا تنها از نظرياتي چند از جمله فرويد مي گوئيم كه شايد اولين واستوارترين ونافذترين تئوري منش را به منزله يك سيستم كوشش ها كه ماخذ رفتار است پايه گذاري كرد.
ديدگاه روان كاوي بنا به شرايط خاص آن زمان كه دوران اتميزم يا تجربه گرايي بود شخصيت را به شكل تفكيك شده وعناصر متشكله مورد بررسي قرار داده است. فرويد ابتدا شخصيت را متشكل از سه جزءخود آگاه، نيمه خود آگاه وناخودآگاه دانسته و سپس تجديد نظر نموده و آن را شامل سه ساخت بنيادي به نام هاي نهاد ، خود و فراخود عنوان كرد. هر يك از اين بخش ها وظيفه خاصي را به عهده دارد. اما تاثير متقابل آنها در يكديگر مهمترين عامل در تعادل شخصيت است وتعامل و تعارض پوياي اين سه ساخت تعيين كننده رفتار است(قرچه داغي، 1372،ص 98)
مروري گذرا نيز به ديدگاه رفتار گرايي داريم: الگويي كه رفتارگرايان بر آن اساس شخصيت را توجيه مي كنند همان الگوي يادگيري محرك-پاسخ و الگوي محرك-ارگانيزم-پاسخ است. در الگوي اول شخصيت فرد را صرفا ذاييده نوع پاسخ هايي مي دانند كه فرد در قبال محرك هاي مختلف محيطي از خود نشان ميدهد. در الگوي دوم نوع تعبير و تفسير و برداشت فرد از محرك ها عامل مهمي در تعيين نوع پاسخ ها و چگونگي رفتار و شخصيت او به شمار مي آيد. در قالب نظريه رفتاري محرك ها وعوامل محيطي نقش قاطع و تعيين كننده اي در تغيير و تكوين شخصيت دارند و شخصيت افراد تابع محيطي قرار مي گيرد كه در آن رشد مي يابند.
جداي از تعاريفي كه براي شخصيت ارائه شده در پاره اي ديدگاههاي به طبقه بندي هايي نيز بر مي خوريم كه در اينجا براي رعايت ايجاز تنها به نمونه هايي بسيار اندك بسنده مي كنيم. اين تقسيم بندي ها گاه داراي پيشينه تاريخي كهنه هستند. از اين جمله تقسيم بندي بقراط است كه همان چهار مزاج معروف دموي،صفراوي، سوداوي و بلغمي ميباشد. پس از وي جالينوس نيز بر همين پايه به نتايجي رسيد. پس از بقراط معروف ترين طبقه بندي ها از آن كرچمر وشلدن ميباشد. اين تحقيقات همه مبتني بر مشاهده تفاوت هاي فردي در ساختار بدني وتلاش براي ارتباط دادن اين تفاوت ها با شخصيت است. رويكرد ديگر مشاهده خصايص شخصيتي افرادد مختلف و تلاش براي طبقه بندي آنها بر اساس سنخيتشان بدون توجه به خصوصيات بدني آنهاست. تقسيم بندي يونگ كه مبتني بر تيپ درونگرا و برونگرا است و تقسيم بندي آيزنگ كه شخصيت فرد را در دو بعد درونگرايي-برونگرايي واستواري-
نااستواري هيجاني تحليل ميكند از اين دست مي باشند.فروم،شخصيت را متشكل از دو عنصر مزاج و منش مي داند و چنين عنوان ميكند كه قضاوت ارزشي در مورد مزاج ها تابعي است از متغير سليقه در حالي كه منش ها جنبه اخلاقي دارند و چنانچه معتقد به نسبي گرايي باشيم خواهيم ديد كه تفاوت هاي منشي نيز مربوط به سليقه اند و تفكيك ميان اين دو از اهميت خاصي برخوردار است. فروم سنج هاي شخصيتي فوق را كه هر يك داراي ويژگي هاي خاصي هستند مطرح ميكند: تيپ پذيرا تيپ استثماركننده،تيپ بازاري، تيپ احتكاري، تيپ مولد، و تيپ ناشيستيك. او معتقد است كه شكل هاي مختلفي از اين سنخ ها را ممكن است افراد داشته باشند اما يك تيپ بيشتر عمل ميكند وآن شكل شخصيتي را مي
سازد. گوناگوني شكل هاي شخصيتي معلول عوامل چندي است اين عوامل موجب دگرگوني و رشد شخصيت مي شوند.
آدمي، تكامل و رشد خود را به صورت تغييرات محسوس يا نامحسوس نشان ميدهد. انسان ها در اثر گذشت زمان و تبديل موقعيت ها تغيير مي كنند. دگرگوني هايي را كه در اثر مرور زمان به وقوع مي پيوندد به رشد نسبت مي دهيم اما تغييراتي كه در اثر موقعيت هاي گوناگون در انسان به وجود مي آيد نشان دهنده انعطاف پذيري شخصيت ميباشد و سازگاري نام دارد(قرچه داغي، 1372،ص99)
رشد در اثر دگرگوني و شدن حادث مي گردد و ما آنگاه مي توانيم صحبت از رشد شخصيت نمائيم كه به تغيير وانعطاف پذيري آن قائل باشيم. پس ابتدا مي پردازيم به مسا له ثبات در برابر انعطاف پذيري.دو دسته اعتقاد هست كه يكي ثبات شخصيت را مطرح ميكند و معتقد است شخصيت فرد از همان كودكي شكل مي گيرد مانند نظريات فرويد. اما گروه ديگري هستند كه انعطاف پذيري را قبول دارند و مي گويند شخصيت ثبات ندارد مثل اريكسون كه قائل به رشد در طول زندگي است.
رشد شخصيت از نظر بسياري از دانشمندان متفاوت است.مثلا از ديدگاه فرويد شخصيت به وسيله رويدادهاي گذشته زندگي تعيين مي شود واما يونگ اعتقاد د ارد كه رويدادهاي گذشته در تاريخچه نژادي و نوعي فرد و در زندگي او موثر بوده و به شخصيتش شكل مي بخشد و نه تنها شخصيت انسان را محصول گذشته مي داند بلكه آينده را با تمام اهداف و آرزوهايش در آن موثر مي داند و به نظر او انسان هميشه در حال رشد بوده وكوشش وي جهت رسيدن به چيزي در آينده است(پارسا ،1385،ص107)
در مبحث عوامل بر شخصيت باز شاهد همان بحث قديمي وراثت و محيط هستيم. از يك طرف وراثت گرايان هستند كه مي گويند نود درصد رفتارهاي مان منتج از ژن هاي ماست كه منظور اطلاعاتي است كه از طريق DNA انتقال پيدا ميكند يعني سلول هاي متفاوت جنسي و در انتها ساخت يك انسان جديد و نمودار شدن يك صفات مشخص. از طرف ديگر محيط گرايان هستند و رفتارگرايان مانند واتسون كه معتقدند هر چه هست محيط است و اين ذهن لوح سفيدي است كه به مرور به واسطه تاثيرات محيطي نقوشي روي آن بسته مي شود. گفتني است اين گروه اختلالات شخصيتي را نيز نتيجه عوامل نامساعد محيطي و نابهنجاري هاي جامعه مي دانند. اين دو ديدگاه افراط و تفريط دارند وديدگاه درست تر اين است كه تعامل بين اين دو موجب مي شود يك سري صفات از راه وراثت منتقل شوند و در اثر ميان كنش با محيط شخصيت ساخته شود. از ميان معتقدان به تعامل محيط و وراثت ريموند. بي .كتل را مي توان نام برد.
شخصيت سازه اي است كه با بالا رفتن سن آدمي پيچيدگي بيشتري مي يابد به طوري كه هر چه زمان مي گذرد رفتارها و واكنش هاي كلي كودك شكلي اختصاصي تر به خود مي گيرند و نهايتا شخصيت سازماني پويا و پايدار مي شود كه حاكم بر رفتار فرد است و به نسبت انسجام و وحدت دروني خود در موقعيت هاي مختلف واكنش هاي مقتضي از خود نشان ميدهد(شفيع آبادي، 1373،ص115)
در اين فرآيند رشد و تحول عوامل بسياري دخليند كه در بحث وراثت مي توان مفاهيمي چون:هوش ،استعداد،يادگيري ،حافظه ،خلاقيت ،انگيزش پذيري و… را مطرح نمود.همچين نحوه عملكرد غدد درون ريز از اهميت بالايي برخوردار است. در مجموعه عوامل محيطي، ابتدا محيط قبل از تولد را داريم كه تحت تاثير عواملي چون رحم مادر، تغذيه و بهداشت تن و روان مادر قرار دارد. سپس به محيط بعد از تولد مي رسيم كه عناصري چون: والدين، خانواده، تغذيه، مدرسه، فرهنگ و وضعيت اقتصادي اجتماعي را در بر مي گيرد.
وقتي عوامل موثر بر شخصيت را در بعد محيط بعد از تولد مورد بررسي قرار دهيم بي
بيان مسئله :
يكي از برجسته ترين عناصر مسائل جنسي است و ما بنا داريم از ميان عوامل موثر درشخصيت با تاكيد بيشتري به اين بخش بپردازيم:
بي ترديد تمايلات جنسي شخص، چنان با كل شخصيت او در هم آميخته و بر برداشت او از خود روابط او با ديگران والگوهاي كلي رفتار او اثر مي گذارند كه صحبت از شخصيت منهاي مسائل جنسي به عنوان پديده اي مستقل در واقع غيرممكن است. تمايلات جنسي هر شخص بستگي به سه عامل پيوسته به هم دارد: هويت جنسي او، جنسيت او، و رفتار جنسي او. اين عوامل كه در رشد، پيشرفت، وعملكرد شخصيت و تاثيرپذيري آن توسط تمايلات جنسي، تاثير مي گذارند مجموعه عوامل رواني-جنسي ناميده مي شوند. واضح است كه تمايلات جنسي چيزي بيشتر از سكس فيزيكي، خواه با مقاربت و خواه بدون آن و چيزي كمتر از تمام وجوه رفتار معطوف به كسب لذت است. رفتار جنسي انسان گوناگون است و تحت تاثير متقابل عواملي پيچيده قرار دارد.
رفتار جنسي را ميتوان در دو حوزه بهنجار و نابهنجار بررسي نمود هر چه تعريف دقيق هر يك از اين دو شكل به نظر مي رسد اما رويهمرفته رفتار جنسي نابهنجار را آسان تر مي توان توصيف نمود: يعني رفتار جنسي كه براي خود يا ديگري مخرب است قابل هدايت به سوي يك شريك جنسي نيست تحريك اعضا جنسي اوليه را مستثني ميدارد به طور نامتناسبي با اضطراب و احساس گناه همراه است و حالت جبري دارد. با اين حال تعيين مرزي دقيق و قاطع خالي از اشكال نيست. مثلا گاه روابط جنسي خارج از محيط زناشويي.خود ارضايي، وانواع مختلف تحريكات جنسي كه به اعضاي غير از از دستگاه جنسي اوليه مربوط مي گردد، بسته به زمينه كلي، باز هم ممكن است در محدوده بهنجاري قرار بگيرد.
در طبقه بندي نابهنجاري هاي رفتار جنسي ابتدا پارافيلياها و سپس اختلالات كنشي جنسي و ساير اختلالات جنسي هستندكه در فصول بعدي به تفصيل مورد بحث قرار خواهند گرفت.
1-2:موضوع پژوهش
مقايسه ويژگي هاي شخصيتي زنان سرد مزاج با زنان عادي حدود سني 20 تا 30 ساله شهرستان تهران با آزمون MMPI.
1-3:هدف پژوهش
در پژوهش حاضر هدف عمده انجام يك تحقيق علمي است كه مبتني بر مسائلي فرهنگي-بومي ايران عزيزمان باشد و در حد بار علمي خود در مقام پاسخدهي به سوالات وابهامات موجوددر اين زمينه برآيد. در اين پژوهش سعي خواهد شد با شناسايي ويژگي هاي شخصيتي زنان سرد مزاج، كه به دليل فقدان تجربه ارگاسم همواره دچار رنجي پنهان وخاموش بوده اند قدمي هرچند كوچك در راه شناخت و رفع اين مفصل برداشته شود. باشد كه تحقيقاتي از اين دست بتوانند رهگشاي راهي شوند كه شادكامي جنسي را براي زنان مطلوب به ارمغان آورد.
همچنين تلاش در جهت هر چند پربارتر نمودن حيطه پژوهش هاي روان شناسي در ايران از جمله هدف هاي اين تحقيق ميباشد.
1-4:فايده و اهميت پژوهش
بي ترديد يكي از تمايلات اساسي انسان نياز جنسي است و با اينكه عدم ارضا ي آن متضمن هيچ انحرافي از تعادل زيستي نيست و تا اندازه اي مستقل از محروميت و سيري است اما علاوه بر اينكه متضمن بقاي نوع است به طور غيرمستقيم مي تواند بر مسائل و نيازهايي كه موجب تعادل زيستي مي باشند تاثير بگذارد. ارضاي صحيح غريزه جنسي نقش اساسي در آرامش روح و روان انسان دارد واگر اين نياز راضا نشود عوارض وناراحتي هاي روحي فراواني را براي شخص ايجاد خواهد كرد. اين مشكل غالبا در ناسازگارهاي خانوادگي نقشي را در پشت پرده بازي ميكند كه با يك نگاه روان شناسانه مي توان آن را كشف نمود.
چگونه است ميان اشخاص كه علي الوصول بايد به هم علاقمند و دوستدار يكديگر باشند مجادله در مي گيرد و صحبت هاي تلخ رد و بدل مي شود به نيروهاي مختلفي ميتوانند اسباب فرسودگي احساسات خوشايند را بعد از ازدواج فراهم سازند.
به جرات ميتوان گفت يكي از عمده ترين اين نيروها برآورده نشدن انتظارات در زمينه مسائل جنسي است در حالي كه اگر همسران از آنچه خود و شريك زندگي هشان را راضي تر ميكند اطلاع و درك بيشتر داشته باشند مي توانند به روابط خود غناي بيشتري ببخشند.
موضوع مورد پژوهش ما يعني سردمزاجي ما يعني سردمزاجي زنان دقيقا در همين حيطه قراردارد.متاسفانه در جامعه ما در اين مورد بررسي هاي لازم به عمل نيامدها است. به نظر مي رسد اين فقر پژوهشي را بتوانن با توجه به شرايط و ويژگي هاي خاص كشور ما تبيين نمود. براي مثال در جامعه مذهبي ماممنوعيت هاي خاصي در حوزه مسائل جنسي به معناي نيرويي كه ظواهر و نمودهاي آن بايستي آشكارا مورد بررسي قرار نگيرد ايجاد شده است . از جانب ديگر مردم خود به دليل شرم و حياء خاص جامعه ايراني قادر به بيان صريح مسائل جنسي خود نيستند. در نتيجه نياز مبرمي براي انجام تحقيقاتي كه متكي بر فرهنگ خود ميباشد احساس مي شود.
مسلما راه حل هايي كه در محافل پزشكي و غيره براي اين معضل در نظر گرفته مي شود چنانچه براساس تحقيقات مبتني بر فرهنگ بومي ايران باشد بسيار سودمندتر و كاراتر از زماني خواهد بود كه از مدل هاي غربي استفاده شود. معضل فوق را كافي است تنها در بعد خانواده مدنظر قرار دهيم تا متوجه گستردگي ابعاد آن چه از لحاظ ايجاد محيطي آشفته براي فرزندان و لطمه به نقش تربيتي و سازنده خانواده و چه از لحاظ كاهش بازدهي اقتصادي و.. شويم.
از آنجايي كه بيش از 80% مسائل وا ختلالات جنسي منشا رواني دارند، اين مبحث در روان شناسي جايگاه خاصي دارد و شايسته است كه براي هر چه پربارترين نمودن اين حيطه تلاش هاي لازم صورت گيرد.
1 -5 فرضیه های پژوهش
1- آيا هيستري در بين زنان سرد مزاج بيشتر از زنان عادي است ؟
2- آيا هيپوكندريا در بين زنان سرد مزاج بيشتر از زنان عادي است ؟
3- آيا افسردگي در بين زنان سرد مزاج بيشتر از زنان عادي است ؟
4- آيا رفتار ضد اجتماعي در بين زنان سرد مزاج بيشتر از زنان عادي است ؟
5- آيا پارانوئيا در بين زنان سرد مزاج بيشتر از زنان عادي است ؟
6- آيا اسكيزوفرني در بين زنان سرد مزاج بيشتر از زنان عادي است ؟
7- آيا مانيا در بين زنان سرد مزاج بيشتر از زنان عادي است ؟
8- آيا ضعف رواني در بين زنان سرد مزاج بيشتر از زنان عادي است ؟ 1-6:تعريف عملياتي متغيرها
1)زنان سردمزاج: اصطلاح زنان سرد مزاج به افرادي اطلاق مي شود كه در بيش از 50% موارد فعاليت هاي جنسي خود، توانايي رسيدن به مرحله ارگانيسم را ندارند( اسلامي نسبت بجنوردي، 1373،ص43)و همچنین زنان سرد مزاج کسانی هستند که نمره ی آنها 85 از 148 است در جا معه .و در آزمونMMPI نمره ی 217 را کسب کرده است.
2)زنان طبيعي: در اين تحقيق اصطلاح زنان طبيعي به افرادي اطلاق مي شود كه در بيش از 50% موارد فعاليت هاي جنسي خود، توانايي رسيدن به مرحله ارگاسم را دارند.زنان طبیعی در این تحقیق زنانی هستند که نمره ی آنها 85 از 100 در جامعه . در آزمونMMPI نمره ی 217 را کسب کرده اند.
3)ويژگي هاي شخصيتي: در اين تحقيق با توجه به اينكه از آزمون MMPI براي بررسي شخصيت استفاده ميشود، بنابراين ويژگي هاي شخصيتي شامل آن چيزيست كه با تست 71 سوالي MMPI سنجيده مي شود( ضيائي فرد،1380،ص17).
فصل دوم
پيشينه تحقيق
تعريف شخصيت از نظر روان شناسي:
واژه شخصيت به شيوه هاي مختلفي تعريف شده است مثلا در اصطلاح عامه لفظ شخصيت به معني هيبت شهرت و به طور كلي هر نوع صفت اخلاقي برجسته اي است كه سبب امتياز خود آدمي شده و به خاطر آن صفت از جانب ديگران مورد احترام قرار مي گيرد. در اصطلاح روان شناسي آن چيزي كه بسيار جلب توجه ميكند گوناگوني تعريف هايي ست را از جانب دانشمندان اين علم در مورد شخصيت ارائه شده است (سياسي ،1371،ص87)
اما به رغم اين اختلاف ها،نظريات اغلب روان شناسي داراي وجوه تشابهي به شرح زير است:
الف)شخصيت نوعي سازمان يا ساختار فرضي ست. به عبارت ديگر شخصيت نوعي پديده غيرملموس است كه شناخت آن بر پايه تفسير رفتار بيروني فرد ميسر مي گردد.
ب) تمامي افراد از نظر خصوصيات شخصيتي، متفاوت از يكديگر بوده و هر شخص واحدي منحصر به فرد ويكتاست.
ب)تمامي افراد از نظر خصوصيات شخصيتي، متفاوت از يكديگر بوده و هر شخص واحدي منحصر به فرد ويكتاست.
پ)شخصيت پديده اي تكاملي وتدريجي ست كه به واسطه اثرپذيري از عوامل وراثتي و محيطي رشد و تكامل مي يابد.
در اصل تعريف شخصيت از ديدگاه هر دانشمند يا هر مكتب وگروهي به نظريه يا تئوري خاص آنها بستگي دارد. اما به طور كلي شخصيت را ميتوان از نقطه نظر روان شناساي به صورت زير تعريف كرد:
«شخصيت مجموعه اي سازمان يافته و واحدهاي متشكل از خصوصيات نسبتا ثابت و مداوم است كه در مجموع يك فرد را از فرد ديگر متمايز مي سازد(سياسي، 1371،ص88)
ديدگاههاي متفاوت در زمينه شخصيت:
ابتدا مروري داريم بر نظريه هاي مبتني بر خلق و خوي كه داراي پيشينه كهني هستند:
از اين دست ميتوان نظريه بقراط(377-؟ 460 ق.م) را نام برد. او كه پدر پزشكي نام گرفته و قسم نامه اش هنوز توسط دانشجويان پزشكي هنگام فارغ التحصيل خوانده مي شود فكر مي كرد انسان داراي چهار نوع خلط ميباشد كه اين اخلاط قابليت تاثيرگذاري روي مزاج را دارند و از اين طريق موجب تغيير رفتار و شخصيت فرد مي شوند. اين چهار خلط عبارتند از:
خون، كه افراد را شاد و خوشبين مي سازد، بلغم، كه افراد را خونسرد و بي رگ و بي عاطفه مي سازد، صفراي سياه، كه موجب غمگيني و افسردگي مي گردد، و صفراي زرد، كه افراد را صفراوي و زود خشم مي سازد.
پس از او تئوفراستوس(287-372ق.م) در كتاب منش ها، تيپ هاي متملق و رياكار و خسيس و … را كه بيشتر نامطلوب بودند معرفي نمود.
سپس جالينوس (201-131ب.م) سيستم چهارگانه بقراط را به نه نوع مزاج گسترش داد در قرآن نيز مقولات روان شناسي با معاني مختلفي مورد توجه قرار گرفته است. از شخصيت با عنوان نفس ياد شده و به عنوان مثال در سوره انعام آيه 70 به اين صورت به شخصيت انسان اشاره شده:
ذكر به آن تبسل نفس بما كسبت (و پند بده به آن كه نفس آن چه كسب كند بدان گرفتار ميشود)
در اين جا نفس همان مجموعه حالات رواني ست كه خاصيت اداركي ،انفعالي، و افعالي دارد و بر مبناي اين سه خصوصيت خود را مي سازد و شخصيت خود را شكل ميدهد و به صورت جوهري مجرد ميباشد كه مستقل از بدن و حاكم بر آن است. دانشمندان اسلامي چون:كندي،فارابي، ابن سينا، و غزالي نيز در اين زمينه كارايي ابزار داشته اند و غالبا تحت تاثير عقايد گذشتگان، چون ارسطو بوده اند(پارسا، 1385،ص14)
نظريه تحليلي فرويد
در باب نظريات معاصر ابتدا از زيگموند فرويد (1939-1856) مي گوئيم. با و جود تمام انتقاداتي كه به او وارد شده،نمي توان منكر عظمت موفقيت هاي فرويد شد. رساله فرويد شد.رساله فرويد نگرش ما را نسبت به طبيعت انسان وحتي خود فرهنگ غربي تغيير داد وتمام اين ها مي تواند نشان دهنده خارق العاده بودن مغز فرويد باشند. فرويد چون كپرنيك، داروين، ماركس وانيشتاين انقلابي عظيم در شيوه تفكر ما در مورد جهان و خودمان بوجود آورد، پس جادارد چند جمله اي راجع به شخصيت خود فرويد صحبت كنيم:
او با شخصيتي عظيم، عطش شديدي براي درك حقيقت و ايمان پايان ناپذيري به خود و جرئتي خستگي ناپذير داشت كه همه چيز را بر سر ايمان خود مي نهاد. او استعداد شگرف تمام نشدني داشت ، فرويد را پدر روان كاوي خوانده اند ميتوان او را به حق پدر نظريه هاي مربوط به شخصيت نيز دانست امروزه زمينه روان شناسي او با عنوان روان شناسي نيروي اول كاربرد علمي و عملي زيادي دارد فرويد در اين نظيه سه وجه عمده را مطرح ميكند:
سازمان شخصيت سطح هوشياري پويايي شخصيت از نظر فرويد شخصيت از سه بخش تشكيل شده:نهاد، خود و فراخود.نهاد آن بخش از شخصيت است كه از ابتداي تولد به ما وجود دارد و يك ماهيت صرفا زيستي ست، به عبارت ديگر نياز زيستي ست و بر اساس اصل لذت عمل ميكند. يعني هر آن چه كه لذت برانگيز است جذب و هر آن چه را كه دردز است دفع ميكند با اين همه بر خلاف عقيده رايج نهاد هميشه منبع بدي و فساد نيست و با آن چه به نفس اماره تعبير مي شود فرق دارد. اين نيروي نهاد است كه آدمي را براي رفع احتياجات اوليه زندگي به فعاليت وا مي داردو چون ضمنا تابع اصل لذت است با مصرف كردن انرژي حياتي از تنيدگي ها و ناراحتي ها مي كاهد و تعادل حياتي را برقرار مي سازد (منصور 1373،ص122)
نهاد البته خواهش هاي نامقبول واحيانا زيان بخش هم دارد ولي او تنها عامل فعال نيست تا آدمي را بي بند و بار بگذارد تا هر چه مي خواهد بكند بلكه هميشه با خود و فراخود كه سطوح ديگر شخصيت هستند آميخته و در كار است. فقط در كودكان خردسال كه هنوز از اصل و واقعيت خبري ندارند و در بعضي مبتلايان به بيماري هاي روان پريشي است كه يكه تاز ميدان است و با پيروي از اصل لذت همه نيروي رواني را كه در اختيار دارد براي ارضاي خود به كار مي اندازد (منصور ،1373،ص122).
من يا Ego مهم ترين جز شخصيت است كه براساس اصل واقعيت عمل كرده و بين نظام شخصيت و واقعيت بيروني ايجاد رابطه ميكند. اما كاركرد مهم ايگو ايجاد رابطه مي كنند. اما كاركرد مهم ايگو ايجاد تعادل بين خواست هاي بدون حد نهاد با سركوبي هاو بايد و نبايدهاي سوپرايگو است. يعني به نوعي نقش يك واسطه يا تعادل بخش را بازي ميكند. فراخود يا Super Ego قسمتي از شخصيت است كه ارزش ها و مفاهيم و بايد و نبايدهاي جامعه و سيستم خانواده را منعكس ميكند و به نوعي تشكيل دهنده وجدان در شخصيت است و صرفا براساس ارزش هاي اجتماعي رشد ميكند و با تكانه هاي نهاد با قدرت تمام مخالفت ميكند.
رشد اين قسمت ها بدين صورت است كه در ابتداي تولد، نهاد وجود دارد و كودك تمام نهادش چيزهايي است كه از آنها لذت مي برد مثل خوردن، خوابيدن، و دفع كردن.نهاد قانونمندي نمي شناسد و تا 17 ماهگي اين نهاد است كه حرف اول را مي زند. ايگو بعد از سن 18 ماهگي در كودك كم كم تحقق مي يابد و مي فهمد كه خواست هايش را بايد به تعويق بياندازد تا در يك موقعيت خوب بتواند برآورده كند. ايگو تا سن سه سالگي از نظر فرويد كامل مي شود و پس از آن سوپر ايگو شروع به رشد ميكند و تا سن پنج يا شش كامل مي شود. منبع نيروي اين سه بخش ليبيدو نام دارد. ليبيدو به دو منبع عمده بستگي دارد: انگيزه هاي مرگ و انگيزه هاي زندگي. انگيزه هاي مرگ، هميشه در راه تخريب گري و بر ضد زندگي است در حالي كه انگيزه هاي زندگي هميشه در راه لذت بردن وكسب نيازهاست اين غريزه ها ممكن است با يكديگر تركيب شوند يا يكديگر را خنثي كنند و يا جاي يكديگر را بگيرند. فرويد بدليل ديد منفي خود مي گفت: در نهايت اين انگيزه مرگ است كه غالب مي شود. فرويد مي گويد: ايگو حكم يك سواركار را دارد كه هدايت به اسب سركش نهاد،فراخود، وواقعيت بيروني را به عهده مي گيرد( شاملو، 1371،ص92).
رشد رواني –جنسي از نظر فرويد اين مسير را طي ميكند:
كودك در ابتدا تولد زيست مايه ليبيدو و در جسمش در حال حركت است. اولين محمل اين زيست مايه دهان است كه فرويد بدان دوره دهاني مي گويد. اما خود اين دوره هم به دو دوره تقسيم مي شود: دوره دهاني نگهدارنده دوره دهاني پرخاشگرانه. پس از سن 18 ماهگي كودك وارد دوره مقعدي مي شود. در اين دوره ليبيدو در مقعد متمركز مي شود.يعني كودك از طريق مقعد كسب لذت ميكند كه اين نيز شامل دو دوره است: دوره مقعدي آزارگرانه،دوره مقعدي نگهدارنده
در دوره بعدي كه فاليك نام دارد، تمركز ليبيدو و روي آلت كودك قرار مي گيرد وكودك از اينكه با آن بازي كند و آن را كشف نمايد لذت مي برد. البته نه لذت جنسي بزرگسالان بلكه لذت مي برد.البته نه لذت جنسي بزرگسالان بلكه لذت كشف خود، در اين موقع است كه شرايط رواني كم كم براي كودك جلوه ميكند چرا كه دخترها مي شوند آلت جنسي ندارند و پسرها آلت دارند. فرويد مهمترين دوره را دوره فاليكمي داند. در اين دوره يعني سه سالگي به بعد درست زماني است كه سوپر ايگو در حال تشكيل است.ويژگي مهم اين دوره عقده اديپ و عقده الكترا است. در اين دوره كودك نسبت به والد نا همجنس خود علاقه پيدا ميكند از طرفي والد همجنس خود را يك رقيب براي عشقش مي داند و از طرفي هم او را يك حامي وپشتيبان براي خود حس ميكند. در اين سن مساله مهم ديگر وجود اضطراب اختگي و رشك آلت است. پس از دوره فاليك اميال جنسي كاهش پيدا مي كندو در دوران مدرسه او وارد دوه هفتگي مي شود.
در اينجا او ديگر از خودش جدا شده و روي محيط اجتماعي سرمايه گذاري ميكند. پس از سن دوازده سالگي همراه با شروع و بلوغ جنسي، مجددا اميال جنسي بيدا مي شوند اما اين بار محمل اميال جنسي نه در خود فرد كه در جنس مخالف است كه به آن مرحله تناسلي گويند. در اين مرحله فرد به دنبال يك يا چند شريك جنسي است تا حوزه عمل اجتماعي و جنسي اش را گسترش دهد و آنها را ارضا نمايد.
گذر از اين مراحل براي هر كسي بدون ايراد نيست. خوب ارضا نشدن يا ارضا بيش از حد مي توانند توليد اشكال كنند. اين حالت عدم تعادل در ارضا تثبيت نام دارد. مهمترين عاملي كه در دوره دهاني موجب تثبيت مي شود نحوه از شير گرفتن كودك است.
در مرحله مقعدي آموزش آداب توالت و در دوره فاليك آنچه موجب تثبيت مي گردد عدم حل عقده اديپ و الكترا است پس از برطرف شدن اين عقده ها مي توان گفت از لحاظ روان كاوي شخصيت فرد كامل شده است(جمالفر ،1373،ص95)
فرويد مفهوم ديگري را با عنوان سطوح هوشياري مطرح ميكند كه شامل خودآگاهي نيمه خودآگاهي وناخودآگاهي است. از ديگر مفاهيم مطروحه در روان كاوي ،اصطراب ومكانيزم هاي دفاعي است. از نظر فرويد علت عمده تمام بيماري هاي رواني اضطراب است و اضطراب يعني درد رواني ، يعني آن حالت ناخوشايند وانتظار از وقوع يك حادثه كه اين حالت را خود محتمل مي شود و در اينجا خود مجبور به انجام كاري است و سيستمي را به كار مي برد كه مكانيزم دفاعي نام دارد.
كاربرد اين مكانيزم ها در حد متعارف در تمام افراد يك امر بديهي است. مهمترين مكانيزم دفاعي،سركوبي است. از ديگر مكانيزم هاي فرافكني، تثبيت ، والايش، همانند سازي ،دليل تراشي، ايزوليشن و… را مي توان نام برد( شاملو،1371،ص83).
نظريه زيستي اجتماعي آلپورت
گوردن آلپورت (1967-1897) راجع به صفات بحث ميكند و پلي مي زند بين رويكردهاي قديمي و خلق و خوي شخصيت و نظريه هاي كنوني.وي شخصيت را اينگونه توصيف مي نمايد: شخصيت يك نظام پويا از سيستم هاي روان تني است كه نحوه تفكر و عمل ما را مشخص ميكند.
او معتقد به آميختگي و هماهنگي فعاليت هاي جسمي و رواني است و مي گويد ويژگي هاي بدني و مزاج و هوش،مواد خام شخصيت هستند. او ساختار شخصيت را يكي انگيزش مي داند و يكي صفات. انگيزه عامل اصلي رفتار است و در دوران مختلف زندگي تغيير ميكند و تحول شخصيت مستلزم تغيير و تحول در انگيزه ها ميباشد. او خصوصيات انگيزه را اينگونه ذكر ميكند: انگيزه ها همزمان و معاصر هستند متنوع و گوناگونند، هدفدار هستند و منحصر به فرد نيز مي باشند. آلپورت اين خصوصيات را در دفاع از تفاوت هاي فردي عنوان ميكند. او صفات عناصر سازنده شخصيت مي داند و ميگويد صفت ساختار عصبي رواني است كه به بسياري از محرك ها عملا يكسان پاسخ ميدهد.
او صفات را تقسيم بندي ميكند و يكسري را صفات اعظم يا كاردينال مي نامد كه تمام زندگي فرد را در بر مي گيرد و هدف هاي اصلي او را در زندگي تامين مي كمند. دوم صفات مركزي يا همان خوي و خصلت نافذ افراد است اما مثل صفت اعظم جهت دهنده زندگي نمي باشند. يكسري نيز صفات ثانويه هستند كه به طور بارز و آكشار نمود نمي يابند بلكه در كنار باقي انواع صفات و درموقعيت هاي خاص آشكار مي شوند.
مفهوم ديگري كه آلپورت مطرح ميكند خودمختاري كاركردي است ومي گويد برخي صفات به اينصورت پيدا مي شوند كه فرد ابتدا آنها را به طور اداري انجام ميدهد اما پس از مدتي به صورت غيرارادي واتوماتيك در مي آيند.
فرد اين كارها را نه براي ارضاي نيازهاي اجتماعي يازيستي يا پاداش كه به خاطر خودش انجام ميدهد وي با اعلام اين مفهوم از ديگر نظريه پردازان كه گفته اند انگيزه هاي انسان از انگيزه هاي بنيادي فيزيولوژيابي گرفته شده و والايش يافته و از نظريه پردازان يادگيري اجتماعي جدا گرديد. همچنين تاكيد او درباره يكتايي فرد در بررسي و تحقيق شخصيت افراد تاثير فراوان داشته و مقام والاي آلپورت در روان شناسي نمي تواند مورد ترديد باشد(سياسي ،1371،ص120)
نظريه تحليل عوامل ريموند، بي.كتل
اصولا همه كساني كه درباره شخصيت نظريه آورده اند مقصودشان دست يافتن به متغيرها يا عواملي بوده است كه بتوان به وسيله آنها به توصيف و توجيه چگونگي رفتارها پرداخت. براي اين منظور از روش هاي روان درماني، روان شناسي حيواني،و تحقيقات آزمايشگاهي بيشتر استفاده شده است اما عده اي مانند كتل و آيزنك بيشتر روش آماري را به كار برده اند( منصور،1373،ص97)
ريموند .بي.كتل(1905.تولد) شخصيت را اينگونه تعريف ميكند: شخصيت چيزي است كه اجازه ميدهد پيش بيني كنيم آدمي در اوضاع واحوال معين چه رفتاري خواهد داشت. او مي گويد ماهيت شخصيت از اين مفاهيم درست شده است:صفت يا خصليت ،ارگ ، متاارگ، خود،معادله تشخيص. منظور او را صفت يك ساخت ذهني و يك استنتاجي است كه از مشاهده رفتار بدست آمده و پايداري آن را مي رساند سپس تقسيم بندي هايي براي صفت ذكر ميكند.
معناي ارگ و متاارگ را نيز چنين بيان مي دارد:
ارگ استعدادي است فطري كه به دارنده آن اجازه ميدهد براي واكنش در برابر طبقات معيني از امور آمادگي بيشتري پيدا كند تا در برابر امور ديگر . به عبارت ديگر ارگ صنعتي عمقي، سرشتي، و با تحرك است وآدمي آن را هنگام زادن با خود به دنيا مي آورد حال آنكه متاارگ صنعتي عمقي است كه جنبه انگيزشي دارد و ناشي از محيط است و در جريان زندگي در نتيجه تجارب شخصي و تاثير عوامل اجتماعي و فرهنگي به وجود مي آيد( منصور،1373،ص125)
كتل مي گويد:خود دو نوع است:اول خود واقعي كه وقتي آدمي عقلش به جا است به آن معرفت دارد و قبول دارد كه همان موجوديست كه مي شناسد و دوم خود خيالي يا آرماني، يعني آنكه شخص آرزو ميكند باشد، رشد ونمو طبيعي آدمي سبب مي شود اين دو نوع خود، به هم بپيوندد تا آنجا كه آگاهي به خود شامل آن هر دو گردد. معناي معادله تشخيص مانند يك فرمول رياضي است. كه وسيله اندازه گيري دقيق صفات عمقي را پيدا كرده و تاثير عوامل محيط را روي آن صفات معين ميكند.
كتل براي مطالعه شخصيت از سه منبع اطلاعاتي استفاده كرده است:
1)Data-L:شامل اطلاعاتي است كه به گذشته فرد مربوط مي شود.
2)T-Data:شامل اطلاعاتي است كه از طريق اجراي آزمون هاي مختلف عيني روي شخص به دست مي آيد.
3)Q-Data: اطلاعاتي است كه از طريق اجراي پرسشنامه يا مصاحبه اي كه با فرد يا آشنايانش انجام مي گيرد حاصل مي شود.
كتل اينها را عناصر صفت مي نامد. وي اطلاعات بدست آمده از هر منبع را با اطلاعاتي كه ازمنابع ديگر به دست آمده بود همبسته كرد و يك ماتريس همبستگي ايجاد شد و سپس براي آگاهي از اينكه چه مقدار از عوامل براي همبستگي هاي چند متغيميري گوناگون به كار مي روند، از تحليل عوامل استفاده كرد(1)
كتل مي گويد: اگر بحث از شخصيت نتواند چيزي را به اثبات برساند و اندازه بگيرد و به حساب در آورد بايد نامش را فلسفه يا هنر گذاشت نه نظريه شخصيت در روان شناسي او رشد و تحول شخصيت را بيش از هر چيز مربوط به تغيير يافتن ارگ ها و برقرار شدن متاارگ ها و سازمان يافتن خود مي داند. سرعت وسعت اين رشد و تحول هم به اعتقاد او وابسته است به عمل هوش و در جه استعداد و قدرت حافظه است.
او همچنين درباه تاثير وراثت ومحيط در تشكيل شخصيت تحقيقات فراواني كرده است و با وجود رسيدن به نتايجي چند مي گويد: ما هنوز از جزئيات عمل اين دو عامل به قدر كافي اطلاع دقيق به دست نياورده ايم دو عامل به قدر كافي اطلاع دقيق به دست نياورده ايم (نيكخو،1374،ص25)
او با استفاده از فهرست صفات شخصيت كه توسط آلپورت تدوين شده بود ساختن آزمون شخصيتي خود را آغاز كرد. كتل اين فهرست را به 171 صفت و سپس به 36 صفت تقليل دارد كه آنها را صفات سطحي يا ويژگي هاي روساختي ناميد. پژوهش هاي بعدي وي از طريق تحليل عاملي،16 عامل متمايز، كه همه تغييرات 36 بعد شخصيت را تبيين ميكند فراهم كرد. بدين صورت كتل شخصيت را به 16 بعد اساسي كه آنها را صفات عمقي يا ويژگي هاي پايه ناميد كاهش داد.
تا اينجا سعي شد نظريات مربوط به شخصيت تا جائي كه در حوصله بررسي حاضر مي گنجيد ذكر شود.
بحث اختلالات جنسي و شخصيت:
بحث درباره شخصيت بدون در نظر گرفتن ديگر ابعاد وجودي انسان كاري عبث و بيهوده است . انسان يك واحد كلي است كه هر يك از اعمالش و وابسته به ساير اعمال ومتاثير از آنهاست و درك آن عمل بدون شناخت اين زمينه به درستي ميسر نيست. اگر قرار است پژوهشي در زمينه اختلالات جنسي انجام شود بدون شك بايدبخش وسيعي از اين بررسي به بحث پيرامون شخصيت اختصاص يابد همانگونه كه بررسي ويژگي هاي شخصيتي بدون در نظر گرفتن تاثير مسائل جنسي غيرممكن به نظر مي رسد(اسلامي بجنوردي،1373،ص32)
اصولا تمايلات جنسي هر فردي به طوري با كل شخصيت او امتزاج يافته است كه تاثير آن بر خودپنداره شخص و تعامل او با افراد و الگوهاي كلي رفتار او غيرقابل انكار است. رفتار جنسي انسان گوناگون است و تحت تاثير متقابل عواملي پيچيده قرارد ارد. مثلا تحت تاثير تعامل شخصي با ديگران و موقعيت هاي زندگي وقومي است كه فرد در آن زندگي ميكند. ساير عوامل شخصيتي با ساختار زيست شناختي و احساس كلي شخصي از خود نيز بر تمايلات جنسي او تاثير مي گذارند از جمله ادارك شخصي از مرد يا زن بودن كه بازتاب تجارت
رشدي مربوط به تمايلات جنسي در سراسر زندگي است. اصطلاح تمايلات رواني-جنسي به مفهوم رشد وعملكرد شخصيت و تاثير پذيري آن توسط تمايلات جنسي مورد استفاده قرار مي گيرد. مفهوم اين اصطلاح نه فقط محدود به احساسات و رفتارهاي جنسي است ونه در مفهوم وسيع فرويدي معادل ليبيدو است. زيرا از نظر فرويد تمام تكانه ها و فعاليت هاي لذتبخش نهايتا جنسي است در حالي كه گفته مي شود تمام رفتارهاي لذت طلبانه را جنسي فرض كردن، خوداري از تصريح انگيزش است.
تمايلات جنسي را در سه حوزه مرتبط با هم ميتوان بررسي نمود: هويت جنسي فرد، جنسيت فرد، و رفتار جنسي(اسلامي نسبت بجنوردي،1373،ص36)
اين عوامل كه در رشد پيشرفت، وعملكرد شخصيت تاثير مي گذارند مجموعا عوامل رواني-جنسي ناميده مي شوند. حيطه عمل اختلال جنسي مورد نظر در اين پژوهش در رفتار جنسي قرار دارد. زيرا ارگانيسم خود بخشي از چرخه واكنش جنسي است.
پس ابتدا به توضيح مراحل فعاليت جنسي پرداخته وسپس تعريف و فعل وانفعالات جسمي- رواني مرحله ارگاسم شرح داده خواهد شد. سپس انواع وميزان شيوع ذكر مي شود.پس از آن توضيحاتي چند در مورد سبب شناسي و درمان د اده مي شود و در پايان به تحقيقاتي كه در شهر تهران پيرامون جنبه هاي رواني سردمزاجي وعلل رواني آن انجام گرفته است پرداخته خواهد شد.
چرخه واكنش جنسي:
چرخه واكنش جنسي شامل اين مراحل ميباشد:
الف- ميل واشتهاي جنسي: اين مرحله فقط با ويژگي هاي فيزيولوژيك تظاهر نكرده و بازتاب انگيزه ها سائق ها، و شخصيت فرد است. اين مرحله با وجود تصورات جنسي و تمايل به رابطه جنسي مشخص است.
ب-انگيزش: اين مرحله با احساس ذهني لذت جنسي و تغييرات فيزيولوژيك همراه آن مشخص است.
پ-ارگاسم: اين مرحله عبارتست از اوج لذت جنسي، همراه با رفع تنش جنسي وانقباضات موزون عضلات مياندوراهي واعضا توليد مثل لگني.
ت-فرونشيني: اين مرحله شامل احساس آرامش كلي، نشاط و انبساط عضلاني است ضمن اين مرحله براي مدتي از رسيدن به ارگاسم مرد ناتوان است وطول اين مدت با پيشرفت سن بالاتر مي رود. در حالي كه زن ها بدون مرحله تخمك گذاري توان ارگاسم متعدد را دارند(پورافكاري،1373،ص272).
اختلالاتي كه در اين مرحله ممكن است وقوع يابد به نام اختلالات كنشي معروف است كه ممكن است علامتي از مسائل بيولوژيك (بيوژنيك)، درون رواني، يا تعارض هاي بين فردي(روانزاد) يا تركيبي از اين عوامل باشند. عملكرد جنسي ممكن است تحت تاثير منفي هر نوع استرس، اختلالات هيجاني يا ناآگاهي از عمل و فيزيولوژي جنسي قرار گيرد. اختلال كنشي ممكن است تمام عمر وجود داشته يا پس از از يك دوره عملكرد طبيعي پديد آيد اختلال كنشي ممكن است منتشر يا موقعيتي باشد يعني محدود به شريك جنسي يا موقعيت خاص بوده و كلي يا جزئي باشد. در بررسي هر يك از اين اختلالات وجود اختلال فيزيكي موثر بايد رد شده باشد. در بعضي موارد بيمار ممكن است از بيش از يك اختلال كنشي در رنج باشد مثلا انزال زودرس واختلاط نعوظ.
تعاريف:
براي آنورگاسمي تعاريف مختلفي ذكر شده است:
ارگاسم مهار شده در زن يا آنورگاسمي، به مهار شدن مستمر ومكرر ارگاسم زن ها اطلاق مي شود كه با فقدان ارگاسم پس از مرحله انگيزش جنسي طبيعي كه از نظر پزشك تمركز، شدت، وطول مدت آن كافي شمرده مي شود تظاهر مي نمايد.
در تعريف ديگري گفته شده: سرد مزاجي زنان حالتي است كه در آن زن تمايلي به همخوابگي ندارد و يا در صورت داشتن تمايل هنگام عمل لذتي احساس نمي كند و به اوج لذت نمي رسد.
سردمزاجي به اينصورت نيز توصيف شده است: سرد مزاجي عبارتست از فقدان تحريك حتي از طريق كليتوريس و در شرايط وموقعيت هاي مختلف و يا تحريك ناكافي به دنبال اغلب آميزش ها ميباشد.
در جديدترين تعاريف اين اصطلاح به ناتواني زن براي رسيدن به ارگاسم چه با خود ارضايي و چه مقاربت اطلاق مي شود. زن هايي كه با يكي از اين روش هاي به ارگاسم مي رسند. لزوما آنورگاسميك طبقه بندي نمي شوند. تنها چنانچه درجاتي را براي مهار جنسي در نظر بگيريم اين معنا را به آنان نيز ميتوان اطلاق نمود(اسلامي نسبت بجنوردي ،1373،ص66)
فعل وانفعالاتي جسمي-رواني مرحله ارگاسم
اندكي پس از آغاز يك عمل جنسي جدار مهبل به حالتي مي افتد كه مسترز آن را پديده تعريق ناميده است. در اين هنگام ماده اي شفاف بر سطح مخاط آشكار مي شود كه به مرور تمام جدار مهبل را مي آلايد. با پيشرفت و تحريك جنسي قطر دو سوم بالايي يا داخلي مهبل به دو يا سه برابر اندازه عادي مي رسد ولي طولش بيش از يك يا يك و نيم سانتيمتر از طول اوليه بيشتر نمي شود. يك سوم پايين مهبل فقط در مرحله آستانه كه حدود دودقيقه ميباشد واكنش محسوس نشان ميدهد و در اين هنگام تنگ مي گردد و قطر آن به نصف يا يك سوم حالت عادي ميرسد و در عين حال اين قسمت پرخون نيز مي گردد و همين بخش پر خون خارجي را مسترز سكوي اوج لذت جنسي نام داده است. اين قسمت حركات منظم و قابل ثبتي هم دارد. در مرحله او ج لذت جنسي بر حسب شدت تحريك حدوده انقباض در آن پديد مي آيد كه بين هر دو انقباض تقريبا هشت دهم ثانيه فاصله است. واكنش هاي عمومي زنان در اين مر حله شامل پرفوتي تمام اندام هاي ناحيه لگن، افزايش بازدهي قلب و افزايش تعداد ضربان هاي نبض،وهمچنين حركات تنفسي سريع و بي نظم گشته و پوست گرم وسرخ و مردمك ها گشاد مي شوند.
راش ها يا دانه هاي سرخكي شكل احتمالا در نقاط ديگر بدن ازجمله در صروت، بازو، پشت،ران، وكفل ها پيدا مي شوند. اگر اوج لذت فرا برسد اين راش ها به سرعت و گرنه، به كندي ناپديد مي گردند. با وقوع ارگاسم طوفاني از لذت جنسي بوسيله رشته هاي عصبي بر تمام پيكر زن و زيدن مي گيرد و گاه سبب پيدايش حركات انقبضاي و پرشي ناارادي در دست و پا و گردن و قسمت هاي ديگر بدن مي شود. اسفتگتر مهبلي اسفنگرترمقعد، و عضلات مياندوراهي همگي با انقباض خود مهبل را تنگ مي كنند. شك نيست كه هر چه تحريك مناسب تر و شديدتر و موثرتر باشد پاسخ اندامه اي هدف و پاسخ همگاني بدن زن، پايدارتر و كامل تر خواهد بود( پورافكاري ،1373،ص194).
براي توصيف اين حالت زنان واژه هاي چون احساس كمال، احساس خارش، مورمور در سرتاسر بدن موج هاي پياپي كه از هر جهت مي آيند و… را به كار برده اند.
انواع و ميزان شيوع:
ارگاسم مي تواند در نتيجه تحريك كليتوريال و يا واژينال به وقوع بپيوندد. در اين مورد فرويد معتقد است زنان براي رسيدن به كمال جنسي بايد حساسيت كليتوريال راب ه نفع حساسيت واژينال ترك گويند.
در حالتي كه طبق نظريه ديگري: چون زنان با حساسيت كليتوريال، از همان ابتداي عمل نزديكي احساس لذت فراوان مي نمايند لذا مي توان گفت كه حساسيت اين گروه غالبا بدون نقص وپيش رس ميباشد و شروع آن از دوره كودكي است وممكن ااست در تمام طول زندگي ادامه يابد(نيكخو،1374،ص28).
اما بعضي از زن ها معتقدند كه در ارگاسم حاصل از مقاربت يعني نوع واژينال احساس رضايت خاصي وجود دارد. از آنجايي كه پژوهش در مورد فيزيولوژي واكنش جنسي زنانه نشان داده است ارگاسم ناشي از تحريككليتوريال وواژينال از نظر فيزيولوژيك برابرند، محققين اين پديده را به احساس رواني صميميت ونزديك بودن كه در عمل مقاربت هست نسبت مي دهند.
نظر ديگري در اين زمينه هست كه مي گويد: هر چند رابطه جنسي مهبلي هم نجر به ايجاد تحريك در زن مي شود ولي اين حالت به طور غيرمستقيم از طريق تحريك كليتوريس صورت مي پذيرد و چون بيشترين تقريبا 99% سلول هاي قابل تحريك وم مولد احساسات رضايتبخش جنسي در زن در ناحيه كليتوريس قرار دارد. بنابراين تحريك عمدتا از راه كليتوريس است و افسانه ارضا و خلسه جنسي با منشا مهبلي واقعيت ندارد (اسلامي نسب بجنوردي، 1373، ص98)
در آخرين تحقيقات نيز با گرايش به اينگونه نظرات آمده است :بعضي از زن ها را كه با تحريك كليتوريال بدون مقاربت به ارگاسم مي رسند اما از رسيدن به ارگاسم ضمن مقاربت در غياب تحريك پذيري كليتوريال محروم هستند بايد آنورگاسميك تشخيص داد معهذا قرائن فزاينده اي در حال جمع شدن است كه اين ارگاسم انحصاري كليتوريال يك معادل رفتاري بهنجار است.
تشخيص گذاري اختلال كنشي ارگاسمي به دو صورت اوليه وثانويه انجام مي گيرد: نوع اوليه زماني وجود دارد كه زن هرگز ارگاسم را با هيچ نوع تحريك ترجبه نكرده باشد و نوع ثانويه زماني است كه زن حداقل يك بار ارگاسم را بدون رابطه با موقعيت يا وسيله تحريك خواه با خود ارضايي يا در ضمن خواب ديدن تجربه كرده است.
در مورد شيوع وفراواني اين اختلال كنيزي
آنورگاسمي نوع اوليه را در زنان متاهل بالاي 35 سال 5% گزارش نموده است. گفتني است بروز ارگاسم با بالاتر رفتن سن بيشتر مي شود. طبق مطالعات كنيزي نخستين ارگاسم در پنجاه درصد زن ها در دوره نوجواني تجربه شده و باقي آنها بعدها و با بالاتر رفتن سن به ارگاسم مي رسند. آنورگاسمي اوليه در بين زن هايي كه ازدواج نكرده اند شايع تر از زن هايي است كه ازدواج نموده اند.افزايش استعداد ارگاسميك در زن ها بالاي 35 سال براساس كاهش مهارهاي رواني و تجربه جنسي بيشتر يا هر دو توجيه شده است. اختلال كنشي ارگاسمي ثانويه شكايت شايعي در مراجعين درمانگاهي است. در يك مركز درماني باليني تعداد زن هاي شاكي از فقدان ارگاسم، چهار برابر بيشتر از مجموع ساير مراجعين به علت اختلالات جنسي گزارش شده است. در مطالعه اي ديگر 46% زن ها از اشكال در رسيدن به ارگاسم و 15 % از ناتواني در رسيدن به ارگامس شاكي بودند.
شيوع واقعي مسائل مربوط به حفظ انگيزش معلوم نيست معهذا مهار انگيزش و مسائل ارگاسمي غالبا به طور همراه ديده ميشود. شيوع كلي ارگاسم مهار شده در زن از علل گوناگون در DSM,III.R،30% گزارش شده است.