بخشی از مقاله
ناكامي در بدست آوردن امنيت
سندرم انطباق عمومي
تحقيقات ( هانس سليه) چگونگي تأثير استرس ( فشار رواني ) را برعمكرد غدد درون ريز و تأثير مواد مترشحة غدد دورن ريز بر عملكردهاي بدني و رفتار آشكار ساخته است.
سليه (1945م. ) نشان داد كه تحت استرس يك نشانگان انطباق عمومي
(General Adaptation Syndrome ) پديد ميآيد.
هورمونهاي قشر غدد فوق كليه ( Adreal Gland ) مسئول اين واكنش فيزيولوژيك هستند. سليه، حيوانات متعدد را در آزمايشگاه در شرايط فشار رواني قرار داد. او دريافت كه وقتي آسيبهاي محيطي يا بدني اين حيوانات را تهديد ميكند، عملكرد غدد مترشحة دروني افزايش مييابد. بدين معني كه رنگ غدة فوق كليه از زرد به قهوهاي تغيير ميكند، حجيم ميشود، شروع به رهاسازي مواد ذخيرهاي خود يعني ( استروئيدها ) مينمايد، وقتي كه وضعيت استرسزا از ميان ميرود، ظاهراً غدة آدرنال به حالت عادي بازگشته و عملكردهاي عادي خود را آغاز ميكند.
اما اين حالت موقتي است، زيرا چند هفته پس از آنكه حيوان بار ديگر در معرض استرس شديد و طولاني مدت قرار ميگيرد، غدة آدرنال مجدداً بزرگ شده، ذخيره استروئيد خود را از دست ميدهد و سرانجام حيوان به دليل اين تخليه ميميرد ( آزاد، 1379، به نقل از سادوك، حسن رفيعي و همكاران 1382 و ميلاني فر 1382 و ساراسون و ساراسون، به نقل از بهمن نجاريان و همكاران، 1382؛ كارلسون، به نقل از مهرداد پژهان، 1380؛ سادوك و سادوك، 2003؛ سليه و تاك وبر، 1977 ).
سليه استرس را واكنش غير اختصاصي بدن به هر گونه خواسته و نيازي ميدانست كه به وسيلة شرايط لذت بخش يا ناخوشايند ايجاد شده است.
سليه معتقد بود كه طبق تعريف مذكور، ضرورتي ندارد كه استرس هميشه ناخوشايند باشد، او استرس ناخوشايند را استرس ( رنج و عذاب Distress ) ناميد. پذيرش هر دو نوع استرس مستلزم تطابق است. ( سادوك و سادوك، به نقل از حسن رفيعي و همكاران، 1382؛ سادوك و سادوك، 2003).
استرس بنا به تعريف فوق، شامل هر چيز ميشود ( اعم از واقعي، نمادين يا تصوري) كه بقاي فرد را با خطر و تهديد مواجه ميكند. واكنش بدن به استرس به معناي ياد شده ـ شامل به راه انداختن مجموعهاي از پاسخها است كه تلاش ميكنند تا اثر عامل استرسزا را كاهش داده و تعادل بدن را به حالت اوليه باز گردانند.
دربارة پاسخ فيزيولوژيك به استرس حاد اطلاعات زيادي به دست آمده است. ولي آنچه كه دربارة پاسخ به استرس مزمن ميدانيم بسيار كم است.
بسياري از عوامل استرسزا در طول يك مدت زمان طولاني رخ ميدهند و يا عواقب دير پا و دراز مدتي دارند ( سادوك و سادوك، به نقل از حسن رفيعي و همكاران،1382؛ و سادوك و سادوك، 2003 ).
تأثير عوامل استرسزا بستگي به ظرفيت جسمي هر فرد، برداشتها و واكنش پذيري وي دارد ( كارلسون، به نقل ازمهرداد پژهان، 1380 ).
واكنشهاي فيزيولوژيك به استرس
واكنشهاي فيزيولوژيك به استرس طبق نظر سليه داراي سه مرحله هستند:
1- مرحلة اعلام خطر ( Alarm reaction ) و هشياري بدن كه خود شامل دو مرحله است:
الف) مرحله شوك ( Shock ): كه شامل مجموعه علايمي است كه از تغييرات تعادل بدن به علت بيكفايتي گردش خون در اثر كولامپوس عروق محيطي ناشي ميشود و هميشه با سه علامت اصلي نقصان ( Hypo ) توأم است. نقصان در فشار خون شرياني ( Hypotension )، نقصان درجه حرارت بدن ( Hypothermic ) و نقصان حس
) Hypoesthesis).
ب) مرحلة ضد شوك: كه مرحلة فعال يا ترميم هومئوستازي است.
(در مقابل مرحله قبل كه مرحلة غير فعال يا مرحلة اعتدال هومئوستازي بود )
2- مرحلة مقاومت يا سازش و تسلط ( Stage of Resistance ).
3- مرحلة خستگي و از بين رفتن تعادل و فروپاشي ( Stage of exhaustion ).
(ميلاني فر، 1382؛ و سادو ك و سادوك، 2003 ).
اثر عوامل رواني به خصوص استرس بر سيستم ايمني باعث شده است تا مبحث تازهاي به نام ايمني شناسي عصبي ـ رواني ( Psychoneuroimmunology ) به وجود آيد كه نشاندهندة ارتباط بيولوژيك بين سيستم عصبي و سيستم ايمني است ( گلاسر و همكاران، 1987؛ و فاين بام و همكاران، 1979؛ از منت ولستر، 2001؛ و هامل و همكاران، 2001 ).
واكنشهاي رواني يا سايكولوژيك به استرس
كايلان براي واكنشهاي رواني 4 مرحله شرح ميدهد. ( ميلاني فر، 1382؛ و سادوك و سادوك، 2003؛ سادوك و سادوك، به نقل از رفيعي،1382).
1- پيدايش هيجان كه باعث تحريك سيستم خودكار براي حل مشكلات ميشود
( مرحلة هشياري ).
2- هيجان شدت مييابد و يك حالت بيقراري، اضطراب، بلاتكليفي و … با بيتفاوتي نسبي يا كامل بوجود ميآيد ( دو مرحلة فوق با مرحلة واكنش فيزيولوژيك مطابقت دارد).
3-هيجان به طور واضح در سيستمهاي مختلف بدن بروز ميكند كه باعث مبارزه و تحمل فرد ميشود ( مرحلة مقاومت).
4-در صورتي كه فرد در مبارزه شكست بخورد باعث بروز اختلالات و از هم پاشيدگي شخصيت و علايمي مانند اضطراب شديد، افسردگي، بلاتكليفي، واپس روي سني و … ميشود ( مرحله از بين رفتن تعادل و فروپاشي).
چنانچه ملاحظه ميشود همزمان با واكنشهاي رواني، مبارزات و واكنش فيزيولوژيك و تعادل حياتي شروع شده و ادامه پيدا ميكنند و از همين جا به علل بيماريهاي روان تني پيبرده ميشود. ( سادوك و سادوك، 2003؛ و هامل و همكاران، 2001؛ ازمنت و لستر، 2001 ).
عوامل استرسزا ميتوانند مثبت يا منفي باشند هم چنين اين عوامل امكان دارد كه فيزيكي يا رواني و يا تلفيقي از هر دو حالت باشند. اينكه عامل ايجاد استرس مثبت است يا منفي و اينكه خود استرس مثبت است يا منفي بسته به مبناي ادراكي و ساختار ذهني ادراك هر فرد ميباشد و نميتوان رويداد خاصي را براي همه افراد مثبت يا منفي تلقي نمود، چه هر فرد مجموعه خاص و منحصر به فردي از تجارب زندگي و هم چنين ذخيره ژنتيكي و وراثتي دارد كه طرحوارههاي ذهني ويژه و يگانهاي براي وي رقم ميزنند.
براي اينكه ارگانيسم موجود زنده بتواند تعادل حياتي ( هومئوستازي) خويش را حفظ كند. نيازمند سازگاري با عامل استرسزا و شرايط جديد است.
( چه عوامل استرسزاي مثبت و چه عوامل استرسزاي منفي) ( سادوك و سادوك، به نقل از حسن رفيعي و همكاران، 1382؛ و ميلاني فر، 1382 ).
فرد براي اينكه قادر باشد تعادل حياتي ( هومئوستازي ) خود را حفظ كند و فرآيند تعادل حياتي را به صورتي ثابت و پايدار نگاه دارد ميبايست سايقهاي ( rive D ) فيزيولوژيك خود را ارضاء نمايد.
ارگانيسم براي اين ارضاء نيازمند حدي پايهاي از « احساس امنيت » است. زيرا اساساً عدم امنيت منجر به ايجاد استرس منفي ( ديسترس ) ميگردد ( به خاطر اداراك عدم كنترل ) و واكنشهاي اضطرابي را برميانگيزد.
كه اين واكنشها همان پاسخ فيزيولوژيك به استرس است كه به دنبال آن منابع انرژي در راستاي ايجاد احساس امنيت منحرف ميشوند. ( اتكينسون و همكاران، به نقل از محمد تقي براهني و همكاران، 1379؛ كارلسون، به نقل از مهرداد پژهان، 1380 ). اين انحراف موجب ميشود كه در سطح فيزيولوژيك با كاهش انرژي مواجه شويم ( واكنشهاي انطباقي و در نتيجه آن « سندرم انطباق عمومي » ) (ميلاني فر، 1382؛ و آزاد، 1379؛ و ساراسون و ساراسون، به نقل از بهمن نجاريان و همكاران، 1382).
پس ميتوان در اين حالت فرض نمود كه احساس امنيت ( احساس كنترل و تسلط بر محيط ) همپايه سايقهاي فيزيولوژيك براي بدست آوردن و حفظ تعادل حياتي موجود زنده ضروري و لازم است. زيرا ( احساس امنيت و احساس كنترل و تسلط بر محيط ) موجب كاهش اضطراب و در نتيجه جلوگيري از به راه افتادن واكنشهاي انطباقي و هدر رفتن انرژي ارگانيسم و پايدار ماندن آن ميشود. ( به وجود نيامدن پاسخهاي فيزيولوژيك به استرس ) ( سادوك و سادوك، به نقل از حسن رفيعي و همكاران، 1382؛ سادوك و سادوك، 2003 ).
امنيت
حال « امنيت » چيست؟ بد نظر ميرسد بهتر است به جاي واژة امنيت از واژة احساس امنيت صحبت به ميان آورده شود، زيرا امنيت سازهاي ذهني، فرضي و فاعلي بوده و ميزان آن با توجه طرحوارههاي ذهني هر فرد، تجارب گذشته زندگي وي و هم چنين سطح تحول « من » ( ego ) واكنشهاي آن در افراد مختلف متفاوت است.
در حد تعريف خطوط كلي ميتوان چنين بيان كرد كه احساس امنيت عبارت است از : ادراك فرد از ميزان خود كار آمدي ( Self-efficacy ) خويش در كنترل و تسلط بر محيط. حال اين محيط هم ميتواند دروني ( چه حسي و چه رواني ) و هم محيط بيروني فرد باشد.
چنانكه ميدانيم احساس امنيت در هرم نيازهاي مازلو در طبقه دوم و بالاي نيازهاي فيزيولوژيك واقع شده است. ( لاندين، به نقل از يحيي سيد محمدي ، 1378؛ و شولتز، به نقل از يوسف كريمي و همكاران، 1378؛ و شولتز، به نقل از دل آرا قهرمان، 1379؛ و ساراسون و ساراسون، به نقل از بهمن نجاريان و همكاران ، 1382 ) و در سطح نيازهاي كمبود ميباشد ( ساراسون و ساراسون به نقل از بهمن بخاريان و همكاران، 1382؛ ريو، به نقل از يحيي سيدمحمدي، 1381؛ و شولتز، به نقل از دل آرا قهرمان، 1379؛ شولتز، به نقل از يوسف كريمي و همكاران، 1378). يعني اينكه ارگانيزم براي رسيدن به اين نياز بايد هميشه تلاش كند و اين نياز، چيزي نيست كه بتوان آن را بدون ارضاء رها كرد و ارضاي آن با ارضاي درست نيازهاي فيزيولوژيك وابستگي تنگاتنگي دارد.
البته از انتقادات وارده به نظريه مازلو اين است كه طبقات آن در بسياري از موارد با هم همپوشي دارند ( ريو، به نقل از يحيي سيدمحمدي، 1381 ). پس در نتيجه ميتوان گفت كه احتمالآً نياز به امنيت هم رديف با نيازهاي فيزيولوژيك ميباشد. البته اين موضوع در حد فرضيه و ميبايست در اين زمينه بررسي و تحقيق صورت ميگيرد.(وابا و بريدول، 1976).
واكنشهاي فرد در برابر تغييرات محيطي
هنگامي كه محيط تغيير ميكند، شرايط و ضوابط حاكم برآن نيز تغيير مينمايد.
در نتيجه فرد با محيطي جديد روبه رو ميشود كه ميتواند بالقوه سودمند يا خطرناك باشد. براي اينكه فرد در محيط جديد احساس امنيت داشته باشد و در ساية آن به ارضاي ساير نيازهاي كمبود خود بپردازد بايد بتواند ادارك كنترل و تسلط تصوري خويش را بر محيط بدست آورد. بنابراين ميبايست به ارزيابي شرايط جديد بپردازد. اين ارزيابي به دو نتيجه منجربه خواهد شد.