بخشی از مقاله

نقش اخلاق پیامبر اعظم (ص) در اجتماع

 

مقدمه
شخصيت‌هاي بزرگ و عاليقدر كه از سوي پروردگار جهان براي هدايت و راهنمايي مردم از طريق وحي مبعوث و برانگيخته مي‌گردند، رهبران آسماني و پيامبران الهي ناميده مي شوند. آنان در پرتو وحي كه به تمام معني آينه واقع نما هست و از هر گونه خطا و اشتباه مصون مي‌باشد، جامعه را به خير و رستگاري در هر دو جهان رهبري مي‌نمايند.


به طور مسلم هر فردي لايق و شايسته مقام رهبري نيست و تنها افرادي مي‌توانند منصب رهبري را بر عهده گيرند، كه يك سلسله شرايط زير را دارا باشند:
در درجه‌ي نخست بايد معصوم از گناه باشند، و در طول زندگي كرد گناه نگرديده و دامن آنان آلوده به گناه نباشد. تنها بايد در برابر گناه و هر نوع نافرماني معصوم و بيمه گردند، بلكه بايد در ابلاغ احكام و مقررات الهي، وحتي در زندگي روزمره نيز از هر نوع اشتباه و خطا مصون و محفوظ باشند، و نيز از هر نوع (بيماري) و( نقص عضوي ) كه موجب تنفر ودري مردم از گرايش به آنها مي‌شود، منزه و پيراسته باشند، تا بدين وسيله، موجبات دلگرمي و‌علاقه ي مردم‌به‌گرايش به‌آئيني آنان فراهم گردد.‌زير بناي تعاليم پيامبران را موضوع (وحي) و ارتباط با جهان غيب‌تشكيل مي‌دهد.


رمز بعثت پيامبران، از ديدگاه قرآن و حديث
از اين بيان روشن گرديد كه يكي از اهداف پيامبران و يا به تعبير ديگر يكي از علل بعثت آنان همان موضوع تعليم بشر و تكميل عقل و دانش ناقص اوست و اين حقيقت به عبارتهاي مختلف در قرآن واحاديث وارد شده است.


مثلا قرآن كريم رمز بعثت پيامبران را رفع اختلاف در ميان بشر مي‌داند، و مي‌فرمايد:« فبعث الله النبين مبشرين و منذرين و معهم الكتاب ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه»
«خداوند پيامبران را كه بشارت دهنده بيم دهنده هستند برانگيخت و به آنان كتاب نازل نمود، تا درميان مردم درباره ي مسائلي كه در آن اختلاف دارند، داوري كند»
ناگفته پيداست ،اختلاف نظر حاكي از نارسايي فكر و كوتاهي دانش مي باشد و پيامبران در پرتو وحي (كتاب) حقيقت هر موضوعي را كه مردم پيرامون آن اختلاف دارند، روشن مي سازند.


پيامبر عاليقدر اسلام ضمن روايتي تصريح مي‌كند كه هدف از بعثت تكميل عقول بشر است و از اين جهت است كه بايد عقل و دانش هر پيامبري ، از عقل و دانش امت وي بالاتر و برتر باشد:
«و لا بعث الله نبياً و لا رسولاً حتي يستكمل العقل و يكون عقله أفضل من عقول أمته»
«خداوند هيچ پيامبر و رسولي را نيانگيخت، جز اينكه خردها را تكميل نمايد و از اين نظر بايد عقل اوبالاتر از عقول امت وي باشد».
امير مؤمنان (ع) نيز فلسفه ي بعثت پيامبر اسلام (ص) را چنين تشريح مي فرمايد:


«إلي أن بعث الله سبحانه محمداً رسول الله لانجاذ علاقه و اتمام نبوته... و أهل الأرض يومئذ ملل متفرقه و أهواء منتشره و طوادفاً متشتئه بين مشبه لله بخلقه أو ملحد في أسمه أو مشير إلي غيره فهداهم به من الضلاله»


«خداوند محمد(ص) پيامبر خود را برانگيخت تا وعده ي خود را انجام دهد و نبوت را به او خاتمه دهد، و مردم جهان در ان روز داراي مذهبهاي گوناگون، انحرافات زياد و گروههاي پراكنده بودند: گروهي خدا را به مخلوق وي تشبيه مي كردن (براي او جسم و مكان معتقد بودند) و برخي در نامهاي وي تصرف مي نمودند، و گروهي به غير خدا اشاره مي كردند(و طبيعت را مؤثر واقعي مي دانستند) پس پيامبر آنان را از گمراهي به شاهراه توحيد هدايت نمود»


خلاصه بيان فوق اين است كه قصور و كوتاهي فكر بشر در مسائل خداشناسي و آنچه كه مربوط به مبدأ و معاد است، سبب گرديد كه خداوند پيامبر اسلام را براي هدايت ملل جهان برانگيخت تا آنان را از چنگال تشبيه خداوند به مخلوق و تصرف در نامهاي مقدس وي، گرايش به استقلال طبيعت نجات بخشند.

فصل اول
پيامبر اكرم ، بهترين الگوي الهي
«رسول خدا الگوست براي شما، يعني از پيغمبر ياد بگيريد كه چطور باشيد.» اين الگو بودن براي كساني است كه به خدا و قيامت اميد وايمان داشته باشند و يادخدا باشند.
1-1 پيامبر اكرم و امام علي، پدران امت


پيغمبر پدر ما است. امير المومنين پدر ماست.(انا و علي ابوا هذه الامه) اصلا ما كه بندگي خدا رانمي‌كنيم... آقاياني كه، خواهراني كه نماز نمي خوانند با چه كسي صحبت مي كنند؟ آنها كه به خدا رفيق نيستند با كه رفيقند؟در دعاي جوشن كبير كه ماه رمضان مي خوانيم يكيش اين است: (يا نعم الرفيق) خدايا تو خوب رفيقي هستي. باقي رفيقان شما را براي خودشان مي خواهند خدا شما را براي خودتان مي خواهد. فرق مي كند كسي كه شما را براي خودت مي خواهد يا شما را براي خودش مي خواهد. «لكم...»به نفعتان است. «في رسول الله»آورده شده است. اين «في» چيست؟ نيامده (لقد كان رسول الله لكم أسوه) اگر عبارت اين بود: (رسول الله لكم أسوه). اين «في» نبود، عبارت (رسول الله لكم أسوه)مي آمد. يعني مثل پيغمبر باشيد. چه كسيمي تواند مثل پيغمبر و اصحاب ايشان باشد؟


«حسنه» يعني چه؟ «حسنه» يعني نيكو. چون ما اسوه بد هم داريم. به خانم مي‌گوئيم چرا اينقدر مهرت گران است؟ مي‌گويد چه چيزي ار فلان فاميلم كمتر است؟ فاميل برايش الگو است.
شخصي اسمش (محرم) بود مي گفت من ماه محرم به عشق امام حسين ديوانه مي شوم. آن وقت شعرش اين بود مي‌گفت: ديوانه شود محرم در ماه محرم. دوستش گفت در ماه صفر و در ده ماه ديگر هم. تو هميشه ديوانه هستي.«أسوه حسنه» يعني اسوه نيكو. يعني ببينيد كه چه كسي كار خوب كرد. ما بايد از او ياد بگيريم يا او از ما ياد بگيرد؟ شما يك راهي را برويد كه ديگران از شما ياد بگيرند. قرآن مي‌گويد چرا هميشه نگاه مي‌كني كه او چه لباسي پوشيد مهريه آن چقدر است او چقدر مهماني داد، چرا به آن نگاه مي كنيد؟ تو يك راهي را خلق كن آنان مثل تو باشند. تو رهبر باش، چرا آنها رهبر باشند؟ «واجعلنا للمتقين اماماً» الفرقان / 74 «واجعلنا» قرار بده براي اهل تقوا، امام. يعني من براي متقين امام باشم.


امير المومنين مي‌فرمايد: چرا در مديريت رودر بايستي مي كنيد؟ بگويد نمره شما شانزده است، خجالت هم نداريم. مديريت اين است. (لا يكونن) يعني نباشد (المحسن) يعني نيكوكار، (و المسيئ) يعني بدكار (عندك) يعني نزد تو (بمنزله سواء ) حضرت امير مي‌فرمايد مدير خوب آن است كه خوب و بد نزد‌اش يك جور نباشد... .
«لقد كان لكم في رسول الله أسوه حسنه»( الأحزاب / 21 )پيغمبر براي شما الگو بوده است معمولا آدمهاي خوبمان، در يك زاويه خوبند. مثلا خطشان خوب است اما ممكن است صدايشان خوب نباشد. يا صدايشان خوب باشد خطشان خوب نباشد. صدا و خطشان خوب است رانندگي شان خوب نيست. صدا و خط و رانندگي شان خوب نيست. يعني هر كسي كه از هر جهت نمره اش بيست باشد اين ناياب است.


پيامبر، اسوه حسنه. اسوه حسنه يعني الگوي نمونه. در جنگ الگو بود، در صلح الگو بود، در بهداشت الگو بود، در همسري داري الگو بود، در عشق و محبت، در همه چيز الگو بودند.


3-1 سلام خدا به پيامبر، سلام پيامبر به كودكان
خدا به پيغمبر سلام مي‌كند، خدا در قرآن به خيلي‌ها سلام مي‌كند. آيه قرآن است: «سلام علي أبراهيم» (الصافات/109 )خدا به ابراهيم سلام مي كند.« سلام علي موسي و هارون»(الصافات/120) خدا به پيغمبر سلام مي كند، آن وقت پيغمبر به يك بچه سلام مي كند. از يك سمت خدا به پيغمبر سلام مي كند از يك طرف پيغمبر به بچه سلام مي‌كند. مي‌فرمود من اين حركت را تا آخر عمر رها نمي كنم. پيشانيش را براي خدا روي خاك مي گذارد، دوشش را براي بچه ها ميدان ورزش مي گذارد.

پيغمبر سجده كرد (سبحانه ربي الاعلي و بحمده) بچه هاي خانه روي كمر پيغمبر باز مي‌كنند، پيغمبر سجده را طول مي دهد تا اينها بازي كردند و خسته شدند آمدند پائين بعد پيغمبر سرش را برداشت. گفتند يا رسول الله سجده را طول دادي! فرمود كمرم محل ورزش بچه‌ها بود مي‌خواستم بازيشان بهم نخورد. يعني همان لحظه اين كه پيشانيش براي خدا سجده مي كند، كتفش براي بچه‌ها ميدان ورزش است.«لقد كان لكم في رسول الله أسوه حسنه»يعني از پيغمبر ياد بگيريد. همانه براي شما الگوي

خوبي است. پيغمبر يك الگوي خوب است. معيار سنجشتان پيغمبر باشد. ببينيد با اين خط فاصله داريد؟ چند هزار كيلومتر فاصله داريد؟ تولدش شعله‌هاي آتشكده فارس را خاموش كرد. و وقتي كه مبعوث شد شعله فساد‌ها را خاموش كرد. تولدش كاخ كسري را تكان داد، بعثتش قلب و مغزها را تكان داد. خداوند همه چيزي را به پيغمبر ياد داده بود(علم ما كان و ما يكوه الي اتقضاء خلقك) در دعاي ندبه هست. كه خداوند علم ما كان و ما يكون، يعني علوم اولي و آخري را به پيغمبر ياد داد.
سيره و روش زندگي شخصي پيامبر


ايشان نعمت‌هاي الهي را گر چه كم و ظريف بود بزرگ مي‌شمرد. هرگز چيزي را مذمت نمي‌كرد. نمي‌گفت اين كم است. يعني يك دانه انگور را هم با دقت نگاهش مي كرد. نقل شده است كه علامه طباطبائي وقتي مي‌خواستند سيب بخورد، مدتي به اين سبب نگاه مي‌كردند در قرآن هم داريم: «فَلَيُنظر الانسان إلي طعامه» (عبس24 )اين سيب چه تركيبي دارد با مشاهده ي سطحي آب يكي، خاك يكي، در يك باغچه يك ليمو ترش، ترش است، توت شيرين شيرين است، انار ترش و شيرين است

«يسقي بماء واحد» (الرعد/4 )قرآن مي‌گويد با يك آب ترش ترش، شيرين شيرين، ترش و شيرين. ايشان نعمتهاي خدا را بزرگ مي‌شمردند. براي مسايل مادي و دنيائي عصباني نمي‌شدند. وقتي مي‌‌خواست اشاره كند، با انگشت اشاره نمي‌كرد، نمي‌گفتند ايشان. به همه دست مي‌گفتند ايشان. يعني براي احترام، اينچنين مي‌كرد. خنده اش قهقهه نبود. بزرگ هر قومي را احترام مي كرد. اگر بزرگ يهوديها مي آمد احترام مي‌كرد، بزرگ مسيحي ها مي آمدنيز همچنين يعني حريم اجتماعي افراد را

نگه مي داشت. از اصحاب احوالپرسي مي‌كرد. مي‌گفتند فلان صحابه نيست. مي‌گفتند مسافرت است. مي‌گفت خدايا سفرش را بي‌خطر كن. دعايش مي‌كرد مثلا. اگر مريض بود مي‌گفت برويم عيادتش. فرمود هر زن زايمان كرد به من خبر بدهيد. من پيغمبرم مي‌خواهم آخرين آمار را بدانم. هر كسي هم از دنيا رفت به من خبر بدهيد. پيغمبر حساس بود، اگر خوب بود مي گفت آفرين، بد بود عبوس مي‌شد مي‌گفت چرا همچنين كردي ؟ در يك جلسه اگر حرف زشت بود يا مي‌گفت حرف نزن يا پا مي شد مي رفت.


اخلاق و آداب اجتماعي پيامبر
همين كه وارد يك جمعيتي مي‌شد، محل نشستن آخرين نقطه مجلس بود. هيچ وقت بالاي جلسه نمي نشستند و هر جا كه جا بود مي نشستند. طوري برخورد مي كرد كه هر كسي خيال مي كرد پيغمبر با او رفيق است. قبل از اين كه هم نشين هايش جلسه را ترك كنند، خود حضرت جلسه را ترك نمي‌كرد. صبر مي‌كرد همه مي‌رفتند بعد مي‌رفت. يعني پا نمي‌شدند برود جلسه را به هم بزند. هر كس از او حاجتي مي‌خواست، يا آنرا انجام مي‌داد يا با زبان خوش آنرا رد مي‌كرد. براي مردم پدر بود و همه مردم در رسيدن به حق در نزد او مساوي بودند. مجلس او مجلس حلم و حيا و صدق و امانت بود. در آن مجلس صداها بلند نمي‌شد. پيران را احترام مي

گذاشت. كودكان را مورد محبت قرار مي‌داد. نسبت به محتاجان ايثارگر بود. نسبت به افراد غريب، آنان را حفظ مي‌كرد. دائماً گشاده رو، نرمخو و خوش برخورد بود. خشونت و ناروا گوئي، عيب جوئي، ستايشگري نابجا در او نبود. از هر چيزي كه باب ميل ايشان نبود انتقاد نمي‌كرد. كسي را از خودش مايوس نمي‌كرد.

فصل دوم
نقش اخلاق در سيره عملي پيامبر اسلام(ص)
يكي از شاخصه‌هاي پر اهميت در پيشرفت اسلام اخلاق نيك وكلام دلاويز و پر جاذبه پيامبر اكرم (ص) با انسان ها بود، اين خلق نيكو تا بدان حدي بود كه معروف شد سه چيز در پيشرفت اسلام نقش به سزايي داشت: 1- اخلاق پيامبر (ص) 2- شمشير و مجاهدات حضرت علي (ع) 3- انفاق ثروت حضرت خديجه (س). در قرآن مجيد، به نقش اخلاق پيامبر (ص) در پيشرفت اسلام و جذب دلها تصريح شده است ، آن جا كه مي‌خوانيم: «فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت هظا غليظ القلب لانفضوا من حول

فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الامر؛ اي رسول ما! به خاطر لطف و رحمتي كه از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان گشته‌اي، و اگر خشن و سنگدل بودي، مردم از دور تو پراكنده مي‌شدند، پس آن ها را ببخش، و براي آن‌ها طلب آمرزش كن، و در كارها با آنها مشورت فرما.»از اين آيه استفاده مي شود كه: 1-

نرمش و اخلاق نيك، يك هديه الهي است، كساني كه نرمش ندارند، از اين موهبت الهي محرومند؛ 2- افراد سنگدل و سخت گير نمي توانند مردم داري كنند، و به جذب نيروهاي انساني بپردازند؛ 3- رهبري و مديريت صحيح با جذب و عطوفت همراه است؛ 4- بايد دست شكست خوردگان در جنگ و گنهكاران شرمنده را گرفت و جذب كرد ( با توجه به اين كه شان نزول آيه مذكور در مورد ندامت فراريان مسلمان در جنگ احد نازل شده است)؛ 5- مشورت با مردم از خصلت هاي نيك و پيوند دهنده است كه موجب انسجام مي‌گردد.


1-2 ماجراي فرزندان حاتم طائي
پيامبر اسلام (ص) علاوه بر اين كه ارزش‌هاي اخلاقي را بسيار ارج مي نهاد، خود در سيره عملي‌اش مجسمه فضايل اخلاقي و ارزش هاي والاي انساني بود، او در همه ابعاد زندگي با چهره اي شادان و كلامي دلاويز با حوادث برخورد مي‌كرد. به عنوان مثال، در تاريخ آمده است: در سال نهم هجرت هنگامي كه قبيله سركش طي بر اثر حمله قهرمانانه سپاه اسلام شكست خوردند، عُدَي بن حاتم كه از سرشناسان اين قبيله بود به شام گريخت، ولي خواهر او كه «سفانه» نام داشت به اسارت سپاه اسلام درآمد. سفانه را همراه ساير اسيران به مدينه آوردند و آنان را در نزديك در مسجد در خانه اي جاي دادند، روزي رسول خدا(ص) از آن اسيران ديدن كرد، سفانه از موقعيت استفاده كرده و گفت: «يا محمد هلك الوالد و غاب الوافد فان رايت ان تخلي عني، و لا تشمت بي احياء العرب، فان ابي كان يفك العاني، و يحفظ الجار، و يطعم

الطعام، و يفشي السلام، و يعين علي نوائب الدهر؛ اي محمد! پدرم (حاتم) از دنيا رفت، و نگهبان و سرپرست (عدي) ناپديد شد و فرار كرد، اگر صلاح بداني مرا آزاد كن، و شماتت و بدگويي قبيله هاي عرب را از من دور ساز، همانا پدرم(حاتم)بردگان را آزاد مي ساخت، از همسايگان نگهباني مي نمود، و به مردم غذا مي رسانيد، و آشكارا سلام مي‌كرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم را ياري مي نمود.»پيامبر اكرم (ص) كه به ارزش‌هاي اخلاقي، احترام شايان مي‌نمود، به سفانه فرمود: «يا جاريه هذه صفه المومنين حقا لو كان ابوك مسلما لترحمنا عليه؛ اي دختر! اين ويژگي‌هايي كه برشمردي، از صفات مومنان راستين است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و

رحمت قرار مي‌داديم.» آنگاه پيامبر (ص) به مسوولين امر فرمود: «خلوا عنها فان اباها كان يحب مكارم الاخلاق؛ اين دختر را به پاس احترامي كه پدرش به ارزش‌هاي اخلاقي مي نمود، آزاد سازيد» آنگاه پيامبر (ص) لباس نو به او پوشانيد، و هزينه سفر به شام را در اختيار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمينان به شام نزد برادرش رهسپار كرد. نمونه‌هايي از اخلاق پيامبر(ص)در سيره عملي پيامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نيك و زيبا وجود دارد كه هر كدام نشانگر قطره اي از اقيانوس عظيم حسن خلق آن حضرت است، همان گونه كه خداوند با تعبير «و انك لعلي خلق عظيم؛ و همانا تو اخلاق عظيم و برجسته اي داري» به اين مطلب اشاره فرموده است، نظر شما را به چند نمونه از آنها جلب مي كنيم: 1- عدي بن حاتم مي گويد: «هنگامي كه خواهرم سفانه به اسارت سپاه اسلام درآمد و من به سوي شام گريختم، پس از مدتي

خواهرم با كمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد اين كه گريخته ام و او را تنها گذاشتم سرزنش كرد، عذر خواهي كردم، پس از چند روزي از او كه بانويي خردمند و هوشيار بود، پرسيدم: «اين مرد (پيامبر اسلام) را چگونه ديدي؟» گفت:«سوگند به خدا او را رادمردي شكوهمند يافتم، سزاوار است كه به او بپيوندي كه در اينصورت به جهاني از عزت و عظمت پيوسته اي ». با خود گفتم به راستي كه نظريه صحيح همين است ، به عنوان پذيرش اسلام به مدينه سفر كردم، پيامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا به محضرش رسيدم، سلام كردم، جواب سلامم را داد و پرسيد: كيستي؟ عرض كردم عدي بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به سوي خانه اش برد، در

مسير راه با اين كه مرا به خانه مي برد، بانويي سالخورده و مستضعف با او ديدار كرد، اظهار نياز نمود، پيامبر(ص) به مدتي طولاني در آنجا توقف كرد و آن بانو را در مورد تامين نيازهايش راهنمايي فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا اين شخص پادشاه نيست.» سپس از ان جا گذشتيم و به خانه رسول خدا(ص) وارد شدم، پيامبر(ص) از من استقبال و پذيرايي گرمي نمود، زير اندازي كه از ليف خرما بود، نزدم آورد و به من فرمود: بر روي آن بنشين. گفتم: بلكه شما را بر آن بنشينيد. فرمود: نه، شما بر آن بنشين، خود آن حضرت بر روي زمين نشست، با خود گفتم: اين نيز نشانه ديگر كه آن حضرت، پادشاه نيست. سپس مطلبي از دينم را كه راز پوشيده بود بيان فرمود، دريافتم كه او بر رازها آگاهي دارد، و فهميدم كه پيامبر مرسل مي باشد، بيانات و پيشگوييها و مهرباني هايش مرا شيفته اش كرده و همانجا مسلمان شدم.»
2-2 ماجراي بلال حبشي


در جنگ خيبر كه با حضور شخص پيامبر (ص) در سال هفتم هجرت رخ داد، پس از پيروزي سپاه اسلام بر سپاه كفر، جمعي از يهوديان به اسارت سپاه اسلام در امدند، يكي از اسيران، صفيه دختر حي بن اُخطب (دانشمند سرشناس يهود) بود بلال حبشي، صفيه را به همراه زني ديگر به اسارت گرفت و آنها را به حضور پيامبر (ص) آورد، ولي هنگام آوردن آنها اصول اخلاقي را رعايت نكرد، و آنها را از كنار جنازه هاي كشته شدگان يهود حركت داد، صفيه وقتي كه پيكرهاي پاره پاره يهوديان را ديد بسيار

ناراحت شد و صورتش را خراشيد، و خاك بر سر خود ريخت، و سخت گريه كرد. هنگامي كه بلال آنها را نزد پيامبر (ص) آورد، پيامبر (ص) از صفيه پرسيد:«چرا صورتت را خراشيده‌اي و اين گونه خاك آلود و افسرده هستي/!» صفيه ماجراي عبورش از كنار جنازه ها را بيان كرد، رسول اكرم (ص) از رفتار غير انساني و خلاف اخلاق اسلامي بلال حبشي ناراحت شده و بلال را سرزنش كرده و فرمود: «انزعت منك الرحمه يا بلال حيث تمر باماتين علي قتلي رجالهما؛ اي بلال! آيا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو

رخت بر بسته كه آن ها را از كنار كشته شدگانشان عبور مي دهي؟! چرا بي رحمي كردي؟» جالب اين كه پيامبر اكرم(ص) براي جبران رنج ها و ناراحتي هاي صفيه ، با او ازدواج كرد، سپس او را آزاد، و بار ديگر با پيشنهاد صفيه با او ازدواج نمود و به اين ترتيب، نارحتي هاي او را به طور كلي از قلبش زدود.
3-2 ماجراي خواهر رضاعي پيامبر

 


در ماجراي جنگ حنين كه درسال هشتم هجرت رخ داد،شيماء دخترحليمه كه خواهر رضاعي پيامبر (ص) بود، با جمعي از دودمانش به اسارت سپاه اسلام در آمدند، پيامبر (ص) هنگامي كه شيماء را در ميان اسيران ديد، به ياد محبت هاي او و مادرش در دوران شير خوارگي، احترام و محبت شاياني به شيماء كرد. پيش روي او برخاست و

عباي خود را بر زمين گستراند، و شيماء را روي آن نشانيد، و با مهرباني مخصوصي از او احوالپرسي كرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستي كه در روزگار شيرخوارگي به من محبت كردي...» (با اين كه از آن زمان حدود شصت سال گذشته بود) شيماء از پيامبر (ص) تقاضا كرد، تا اسيران طايفه اش را آزاد سازد،پيامبر (ص) به او فرمود: «من سهميه خودم را بخشيدم، و درمورد سهميه ساير مسلمانان، به تو پيشنهاد مي كنم كه بعد از نماز ظهر برخيز و در خصوص مسلمانان، بخشش مرا وسيله خود قرار بده تا آنها نيز سهميه خود را ببخشند. شيماء همين كار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نيز به پيروي از پيامبر (ص) سهميه خود را بخشيديم .» سيره نويس معروف ابن

هشام مي نويسد:« پيامبر (ص) به شيماء فرمود: اگر بخواهي با كمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگي كن، و اگر دوست داري تو را از نعمت ها بهره مند مي سازم و به سلامتي به سوي قوم خود باز گرد؟» شيماء گفت: مي خواهم به سوي قوم خود باز گردم پيامبر(ص) يك غلام و يك كنيز به او بخشيد و اين دو با هم ازدواج كردند، و به عنوان خدمتكار خانه شيماء به زندگي خود ادامه دادند.


مهرباني و اخلاق نيكوي پيامبر (ص) در حدي بود كه امام صادق (ع) فرمود: روزي رسول خدا (ص) نماز ظهر را با جماعت خواند، مردم بسياري به او اقتدا كردند، ولي آن ها ناگاه ديدند آن حضرت بر خلاف معمول دو ركعت آخر نماز را با شتاب تمام كرد (مردم از خود مي پرسيدند، به راستي چه حادثه مهمي رخ داده كه پيامبر (ص) نمازش را با شتاب تمام كرد؟!) پس از نماز پيامبر پرسيدند:«مگر چه شده؟ كه شما اين گونه نماز را (باحذف مستحبات) به پايان بردي؟ » پيامبر (ص) در پاسخ فرمود: «اماسمعتم صراخ الصبي؛ آيا شما صداي گريه كودك را نشنيديد؟» معلوم شدكه كودكي در چند قدمي محل نماز گزار گريه مي كرده، و كسي نبود كه او را آرام كند، صداي گريه او دل مهربان پيامبر (ص) را به درد آورد، از اين رو نماز را با شتاب تمام كرد، تا كودك را از آن وضع بيرون آورده، و نوازش نمايد.


4-2 ماجراي مسلمان شدن مرد يهودي
عبدالله بن سلام از يهوديان عصر پيامبر (ص) بود، عواملي از جمله جاذبه‌هاي اخلاق پيامبر (ص) موجب شد كه اسلام را پذيرفت و رسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستي از يهوديان به نام «زيد بن شعبه» داشت، عبدالله پس از پذيرش اسلام همواره زيد را به اسلام دعوت مي‌كرد، و عظمت محتواي اسلام را براي او شرح مي داد. بلكه به اسلام گرويده شود، ولي زيد هم چنان بر يهودي بودن خود پافشاري مي كرد و مسلمان نمي شد، عبدالله مي‌گويد: روزي به مسجد النبي رفتم ناگاه ديدم، زيد در صف نماز مسلمانان نشسته و مسلمان شده است، بسيار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسيدم«علت مسلمان شدنت چه بوده است؟» زيد گفت: تنها در خانه ام

نشسته بودم و كتاب آسماني تورات را مي خواندم، وقتي كه به آياتي كه در مورد اوصاف محمد(ص) بود رسيدم، با ژرف انديشي آن را خواندم و ويژگي هاي محمد (ص) را كه در تورات آمده بود به خاطر سپردم، با خود گفتم بهتر آن است كه نزد محمد (ص) روم و او را بيازمايم، و بنگرم كه آيا او داراي آن ويژگي ها كه يكي از آنها«حلم و خويشتن داري» بود هست يا نه؟ چند روز به محضرش رفتم، و همه حركات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقيق خود قرار دادم، همه آن ويژگي‌ها را در وجود او يافتم، با خودگفتم تنها يك ويژگي مانده است، بايد در اين مورد نيز به كند و كاو خود ادامه دهم، آن ويژگي حلم و خويشتن داري او بود، چرا كه در تورات خوانده بودم: «حلم

محمد(ص) بر خشم او غالب است، جاهلان هرچه به او جفا كنند، از او جز حلم و خويشتن داري نبينند.» روزي براي يافتن اين نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم، ديدم عرب باديه نشيني سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتي كه محمد(ص) را ديد، پياده شد و گفت: «من از ميان فلان قبيله به اينجا آمده ام،خشكسالي وقحطي باعث شده كه همه گرفتار فقر و ناداري شده ايم، مردم آن قبيله مسلمان هستند، و آهي در بساط ندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه مي كنند، و اميد آن را دارند كه به آنها احسان كني.» محمد(ص) به حضرت علي (ع) فرمود: آيااز فلان وجوه چيزي نزد تو مانده است؟ حضرت علي (ع) گفت:نه، پيامبر (ص) حيران و غمگين شد، همان دم

من به محضرش رفتم عرض كردم اي رسول خدا! اگر بخواهي با تو خريد و فروش سلف كنم، اكنون فلان مبلغ به تو مي دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدار خرما به من بدهي، آن حضرت پيشنهاد مرا پذيرفت، و معامله را انجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب باديه نشين داد، من هم چنان در انتظار بودم تا اين كه هفت روز به فصل چيدن خرما مانده بود، در اين روزي به صحرا رفتم، در انجا محمد(ص) را ديدم كه در مراسم تشييع جنازه شخصي حركت مي كرد، سپس در سايه درختي نشست و هر كدام از يارانش در گوشه اي نشستند، من گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گريبانش را گرفتم و گفتم: «اي پسر ابو طالب! من شما را خوب مي شناسم كه مال مردم را

مي گيريد و در باز گرداندن آن كوتاهي و سستي مي كنيد، آيا مي داني كه چند روزي به آخر مدت مهلت بيشتر نمانده است؟» من با كمال بي پروايي اين گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار كردم( با اينكه چند روزي به آخر مدت مهلت باقي مانده بود) ناگاه از پشت سر آن حضرت، صداي خشني شنيدم، عمر‌بن‌خطاب را ديدم كه شمشيرش را از نيام بركشيده، به من رو كرد و گفت: «اي سگ! دور باش» عمر خواست با شمشير به من حمله كند، محمد (ص) از او جلوگيري كرد و فرمود: «نيازي به اين گونه پرخاش

گري نيست، بايد او (زيد) را به حلم و حوصله سفارش كرد، آنگاه به عمر فرمود: «برو از فلان خرما فلان مقدار به زيد بده.» عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد، به علاوه بيست پيمانه ديگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: اين زيادي چيست؟ گفت: چه كنم حلم محمد(ص) موجب آن شده است، چون تو از نهيب و فرياد خشن من آزرده شدي، محمد(ص) به من دستور داد اين زيادي را به تو دهم، تا از تو دلجويي شود، و خوشنودي تو به دست آيد. هنگامي كه آن اخلاق نيك و حلم عظيم محمد (ص) را ديدم مجذوب اسلام و اخلاق زيباي محمد (ص) شدم، و گواهي به يكتايي خدا، و رسالت محمد (ص) دادم و درصف مسلمانان در آمدم.

 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید