بخشی از مقاله

1.مقدمه

دانش بشری مبتنی بر گسترهای از آگاهی است و از این میان علم1 جایگاه خاصی دارد. یونسکو، دانشهای بشری را به سه بخش تقسیم کرده و برای هرکدام مصداقهایی را درنظر گرفته است. او دانش فرهنگی را شامل مذهب، ادبیات، فلسفه و... دانش فنی را مشتمل بر مهندسی تولید کالا و خدمات، مهارتهای فنی و صنعتی .... و دانش علمی را شامل فیزیک، شیمی، پزشکی و اجتماعی و... میداند. [1]هرچند امکان دارد برای علم تعاریف گوناگونی را در نظر بیاوریم اما این گوناگونی کمتر به تفاوتهای مشخصا ذاتی منتهی میشوند. برای نمونه در تعریف علم گفتهاند: »علم، شاخهای از دانش و آگاهی است که واقعیتها، اصول و روشها را نظم میبخشد.[2]

« رابرتسون در تعریف دیگری بیان کردهاست که علم »مجموعهای از اطلاعات به دست آمده از طریق روشهای منطقی و مسلّم تحقیق است.[3]« و قدری وسیعتر رفیعپورمینویسد:»علم، شناختی است که درباره یک مسئله بر پایه تعقل و تفکر عمیق بر اساس روشهای قیاسی یا تجربی صحیح به دست آمده است، در یک مجموعه از روابط علت و معلولی به طور نظام یافته و به هم پیوسته بر اساس ضوابط - اثباتی یا استدلالیِ - قابل قبول برای دانشمندان به طور بین ذهنی ارائه شود و آن را تبیین و یا دربارهی پیامدهای آیندهی آن پیشگویی نماید.[ 4] «تعاریف فوق و بسیاری از تعاریف دیگر از علم عموما در چیستی علم چندان در اختلاف نیستند و شاید دیدگاههای کاربردی، قدری گوناگونی و تنوع به آن بخشیده باشد.

در تمامی موارد »مبانی روش علمی عبارتند از: اطلاعات معتبر شده در پرتو تجربه، استدلال منطقی و نگرش انتقادی، هرچند که هرسه ضابطه فوق را میتوان به شکلهای مختلف معنی و یا تفسیر کرد.[5]«اما علم نیز مانند بسیاری از دستاوردهای بشری دارای کارکردهای مثبت و نیز جهت رفع کاستیهای حیات بشری به وجود آمده است. با این حال »علم« زمینهساز یافتههای بسیاری جهت زندگی بهتر شده است، به گونهای که امروزه زندگی بهتر - کیفی شدن زندگی - با داشتن علم بیشتر قرین شدهاست.اگر امکان داشته باشد که زندگی بهتر را مترادف با توسعه یافتگی درنظر گرفت »برای دستیابی به توسعه یافتگی باید به توسعه همه جانبه علمی اقدام کرد. کشوری نیست که بدون توسعه همه جانبه علمی به توسعه یافتگی رسیدهباشد.» [6]

«توسعه2 خواه به معنای محدود آن که به توسعه اقتصادی ناظر است و خواه در معنای وسیعتر که فرهنگ را نیز دربرمیگیرد، ارتباط وسیعی با علم و فن آوری دارد. جهشهای علمی و تکنولوژیک، انقلاب فنآوری اطلاعات و ارتباطات، فرایندهای جهانی شدن و سرانجام دانشبَر شدن]پس از سرمابَریه شدن[ روزافزون اقتصاد و جامعه در دنیای توسعه یافته، از یک سو و تجارب کشورهای تازه صنعتی جهان سوم از سوی دیگر، بیش از پیش این واقعیت را تایید میکند که حرکت به سوی آینده و دستیابی به توسعه و رفاه بدون دخالت دادن علم در تدبیر امور و نبود یک برنامه ملی برای رشد و توسعه علوم وفن آوری ناممکن خواهد بود.[7]

اما همچنانکه توسعه امری چندبُعدی است و همهی ابعاد زندگی را در معنای عام خود شامل میشود، »منظور از توسعهی علمی توسعهی همه جانبهی علمی، آموزشی، پژوهشی و فنآوری و ترویج فرهنگهاست.[8]« لذا بررسی و شناخت زمینهها و عوامل موثر بر توسعهی علمی و همچنین موانع و عقدههای موجود بر راه دستیابی به توسعهی علمی ضروری مینماید.بنیاد توسعهی جامعه بر اساس توسعهی علمی است و برای دستیابی به توسعهی علمی شرایط، زمینهها و عواملی را باید در نظر گرفت که سبب تسهیل در کسب توسعه و ضامن بقای وجود آن در جامعه شود. این عوامل در دو دستهی کلی مورد بررسی بسیاری از اندیشمندان قرار گرفته است. عدهای به عوامل درونی و برخی به عوامل بیرونی ساختار علم اشاره کردهاند و نیز گاه مجموعهای از هر دو عامل را مؤثر بر توسعهی علمی دانستهاند.

برای مثال مرتون، سرشت علم را برحسب چهار دسته از الزامات نهادی مشخص کرده است: جهانروایی، بیغرضی، شک سازمان یافته و نظام پاداشدهی علمی.[9] همچنین در نگاهی دیگر که بیشتر به ساختارهای کلان جامعه متوجه است: تغییر و تحول ساختار علمی کشور، اقدامات واحد و جهتمند، توجه بیشتر به منزلت نهاد دانشگاه و اطلاعرسانی را از بدیهیترین مقتضیات تحرک علمی محسوب کردهاست.[10] برخی دیگر ابزار و تجهیزات، ساختارهای مدیریت، نظامهای ارزشی، عوامل اقتصادی، نظام آموزشی، قشربندی اجتماعی، ارتباطات و مشارکت علمی و... را نیز از عوامل مهم در توسعهی علمی برشمردهاند.13]،12،[11موانع توسعهی علمی نیز گاه در بطن خودِ جامعهی علمی و دانشمندان یا همان کنشگران علمی موجود است و گاهی ریشه در ساختار جامعه و نظامها و خردهنظامهایی داردکه به دلایلی توسعهی علم را با مناقع خود در تعارض میبینند.

از مهمترین عوامل درونی توسعهی علم میتوان به رفتار احساسی و هنجارمندی بیقائده و استبداد نامستدل وپرورش اساتید بدون وجههی علمی[14]و نیز جزئی نگری، تقلید و دنبالهروی و عدم انتقادپذیری و تحجر و ایستایی فکری[15] را نام برد. از سویی دیگر بسیاری از علل توسعه نیافتگی علمی ریشه در ساختار جامعه دارد و معمولا این تضاد و تخالف برمیگردد به منافع قلیلی از افرادی که آگاهی و دانایی جامعه را به زیان خود می بینند و گاه ممکن است همراهی نادانی و اقتدار، سبب این موانع باشد. نظام فرهنگی، تضاد اجتماعی، مذهب[16] به همراه ضعف نظام آموزشی، عدم تامین اقتصادی و نیز سنجش نادرست نیازها یا طرد هرگونه نیاز سنجی[17] از عوامل مهم بیرون از جامعهی علم است که در راه توسعهی علمی مانع تراشی کرده و توسعهی آن را با چالش روبرو میسازد.

2.مفاهیم اساسی در حوزهی عمومی

یورگن هابرماس1 در سال 1929 میلادی در آلمان متولد شد. هرچند او متفکری نئومارکسیست است اما نظریات بزرگی را با نظریات مارکسیستی ادغام کرده است .[18] از جمله این نظریات به کارگیری نظریات زبانشناختی، نظریهی روانکاوی فروید به همراه آرایی از وبر و شوتس درکنارنظرات مارکس بودهاست 21]،20،.[19 هرچند هابرماس مفاهیم زیادی را به فرهنگ اصطلاحات جامعه شناسی و فلسفه و علوم اجتماعی افزوده است، این مقاله به تشریح مختصری از آن دسته مفاهیم میپردازد که دراین نوشتار در چارچوب تحلیلی- مقایسهای به کار میآید.

کنش ارتباطی

در حالیکه »وبر تعبیر عقلانیت را جریانهای کنش هدفدار، برای درک انتخاب ابزار، با بالاترین سطح قطعیت اعتبار میداند.[22]« هابرماس رشد عقلانیت را در بسته شدن فضای نقد وکنش دیده لذا راه آن را در کنش ارتباطی2 میبیند.کنش ارتباطی به طور ذاتی ودرونی با دلیل که در سخن دوباره سازی شده... به سوی دستیابی به یک موافقت بر اساس شناخت بین ادعاهای معتبر مبتنی بر حقیقت، درستی، صداقت وقابلیت درک جهت داده شده است.[23] بنابراین اومعتقد است که »کنشهای افراد نه از طریق حسابگریهای خودخواهانهی موفقیت، بلکه از طریق کنشهای تفاهم آمیز، هماهنگ میشود و افراد در این نوع کنش به دنبال موفقیت شخصی نیستند.[24 ]

«انتقاد از سلطه به هر نحو و »مخصوصا از همهی نحلههای فکری وتلاش بیوقفه برای مبارزه با جهل و جمود فکری و حرکت به سوی رهایی از تک بُعدی نگریستن به مسائل و امور انسانی که در اغلب قالبهای فکری قبل از او مشهود بود، از جهتگیریهای اصلی تفکر هابرماس محسوب میگردد.[25]برای رسیدن به آن جهتگیری میباید لوازمی فراهم شود که او آن را توانش ارتباطی مینامد. توانش ارتباطی مختصرا به این نکته اشاره داد که برای ارتباط مجموعهای از امکاناتی باید فراهم باشد تا فرد امکان برابر شرکت در مباحثه و گفتگو را داشته باشد، درواقع »گسترش حوزهی عقلانیت ارتباطی مسلتزم گسترش تواناییهای کلامی و ارتباطی است.» [26]

«رفتار افراد در جریان مفاهمه در حوزهی عمومی عمدتا بر مبنای کنشهای کلامی عاری از فشار و سلطه در شرایطی عادلانه، آزادانه، آگاهانه و برابر صورت میگیرد. یعنی در درون وضعیتی که هابرماس از آن به وضعیت کلامی مطلوب یاد میکند. مجموعه این شرایط و تعاملها در وضعیت مذکور بستری را فراهم میسازد که طی آن کنش کلامی در نهایت در مطلوبترین و آرمانیترین وجه آن یعنی»کنش ارتباطی« یا کنش مفاهمهای خود را نمایان میسازد.[ 27] «در مجموع میتوان توانش ارتباطی را در ویژگیهای زیر مختصر کرد:
1.وجود توانایی ذهنی و فکری در فرد - گسترش عقلانیت -

2.وجود بینش و آگاهی در مورد موضوع گفتگو

3.وجود امکان مادی ابراز عقیده

4.وجود شرایط عادلانه، آزادانه، آگاهانه و برابر در گفتگو برای طرفین

5.عدم وجود هرگونه سلطه و فشار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ایدئولوژیکی.

حوزهی عمومی

هرچند هابرماس در ارائه نظریه خود تحت تاثیر فروید نیست اما به به فرایند و روش او در رابطهی بین بیمار و روانکاو توجه دارد.[28] او به این نکته توجه کرده است که بیمار دارای فضای ذهنی خاص خود است و برای آن معانی به خصوصی را قائل است که این معانی را تنها خودش میفهمد. هابرماس عنوان معادل این وضعیت را حوزهی خصوصی1 مینامد که بیشتر به محدودههای فردی و شخصی یک فرد همچون تنهایی و حتی سطحی مانند خانواده اطلاق میشود. در واقع حوزهای است غیررسمی و حتی ممکن است هیچگونه تعاملی در آن صورت نگیرد.آن حالت را او در وضعیت یک بیمار روانی باز مییابد. به نوعی بیماری فرد ناشی از محبوس شدن او در قفس ذهنی و انگارهی او از وضعیتی است که به آن دچار گردیده است.

بیمار شناخت نادرستی از وضعیتی دارد که به آن مبتلاست.در رابطه روانکاو و بیمار »در صورت موفقیت، رابطهی روانکاوانه به ایجاد آزادی تازهای برای بیمار منجر میگردد. بیمار با به کار گرفتن بینشها و تاملات در مورد تجارب هنوز سرکوب ماندهی خود، به یک استقلال نویافته - نوعی رهایی- و میزان افزونتری از کنترل عقلانی بر کنشها و تعاملهایش دست مییابد.[ 29] « در واقع کار روانکاو امر و نهی و سلطه بر درمان نیست بلکه او یک رابطهی دوسویه آگاهانه را صرفا با صحبت و استدلال هدایت میکند و به یک دستاورد ارتباطی میرسد. دستاوردی که مبتنی است بر »وضعیت ایدهال گفتگو« که فارغ از هرگونه اجباری است.

هابرماس با بهرهگیری از رابطهی فوق آن را به سطح جامعه تعمیم میدهد و از حوزهی عمومی2 نام میبرد. او میگوید: »منظور من از حوزهی عمومی قبل از هرچیز عرصه یا قلمروی از حیات اجتماعی ماست که در آن بتوان چیزی را در برخورد با افکار عمومی شکل داد... زمانی که شهروندان دربارهی مسائل مورد علاقه عمومی به گونهای آزاد بدون قید و بند - یعنی با تضمین آزادی اجتماعات و انجمنها، آزادی بیان و چاپ نشر افکارشان- با یکدیگر مشورت و کنکاش میکنند، در واقع به صورت یک پیکرهی عمومی عمل میکنند.» [30] «بهطور کلی تفکر هابرماس مبتنی بر رابطه آزاد و برابر در جهان حیاتی است، چیزی که او آن را وضعیت گفتگوی ایدهال مینامد.[ 31] «

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید