بخشی از مقاله

خوف از خدا


بر انسان واجب است تا زمانى كه در دار تكليف و سراى مسؤوليت به سر مى برد از عظمت حضرت حق و حكم و داورى اش در قيامت و عذاب سوزان جاويدى كه براى منكرين و مخالفين آماده كرده است بترسد .
محصول و ميوه ى پرمنفعت اين گونه ترس بدون ترديد خوددارى از معاصى و گناهان است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 


1 ـ قال النبى : من مشى إلى ذى قرابة بنفسه وماله ليصل رحمه أعطاه الله عزّ وجل أجر مائة شهيد وله بكل خطوة أربعون ألف حسنة ويمحى عنه أربعون ألف سيئة ويرفع له من الدرجات مثل ذلك وكأنما عبد الله مائة سنة صابرا محتسبا .
امالى صدوق : 431 ، المجلس السادس والستون ، حديث 1 ; بحار الانوار : 71 / 89 ، باب 3 ، حديث 6 .
2 ـ عن أبى بصير ، عن أبى عبد الله (عليه السلام) ، قال : سمعته يقول : إن الرحم معلقة بالعرش يقول اللهم صِل من وصلنى واقطع من قطعنى وهى رحم آل محمد وهو قول الله عز و جل ( الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ ) ورحم كل ذى رحم .
كافى : 2 / 151 ، باب صلة الرحم ، حديث 7 ; وسائل الشيعه : 21 / 534 ، باب 17 ، حديث 27790 : 2 / 493 .
________________________________________ صفحه 144 ________________________________________
انسان وقتى بترسد كه وجودى عظيم چون حضرت حق مراقب و مواظب اوست ، و در هيچ لحظه اى و در هيچ مكانى و در خلوت و آشكارى از او غايب نيست ، و بداند كه محصول تلخ گناه ، گرفتارى شديد در حسابرسى و سپس دچار شدن به دوزخ است ، يقيناً از گناه خوددارى مى كند . بنابراين حالت خوف در اين جهت از عالى ترين حالات انسان و از برترين مكارم و محاسن اخلاقى است .
امام صادق (عليه السلام) به يكى از يارانش به نام اسحاق بن عمار فرمود :


اى اسحاق ! از خدا بترس چنان كه گويى او را با دو چشم سر در برابر خود مى بينى ، و اگر تو او را نمى بينى بى ترديد او تو را مى بيند ; و اگر اعتقادت بر اين باشد كه او تو را نمى بيند يقيناً كافر شده اى ; و اگر معتقدى كه تو را مى بيند آن گاه در برابر ديد او دست به گناه بزنى مسلماً او را از پست ترين بينندگان قرار داده اى !!(1)


و نيز آن حضرت فرمود :
مَن عَرَفَ اللهَ خَافَ اللهَ ، وَمَن خَافَ اللهَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنِ الدُّنيَا(2) .
كسى كه خدا را بشناسد خداترس مى شود و كسى كه خداترس شود لذت ها و شهواتى را كه موجب خشم خداست ترك مى كند .
رسول خدا فرمود :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عن إسحاق بن عمار ، قال : قال أبو عبد الله (عليه السلام) : يا إسحاق ! خف الله كأنك تراه ، وإن كنت لا تراه فإنه


يراك ، وإن كنت ترى أنه لا يراك ، فقد كفرت ، وإن كنت تعلم أنه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته من أهون الناظرين .
اصول كافى : 2 / 67 ، باب الخوف و الرجاء ، حديث 2 ; بحار الانوار : 67 / 355 ، باب 59 ، حديث 2 .
2 ـ اصول كافى : 2 / 68 ، باب الخوف و الرجاء ، حديث 4 ; مشكاة الانوار : 117 ، الفصل الرابع فى الخوف و الرجاء .
________________________________________ صفحه 145 ________________________________________
كسى كه گناه كبيره يا شهوتى به او عرضه شود و او به خاطر ترس از خدا از آن اجتناب ورزد ، خدا آتش را بر او حرام مى كند و از فزع و ترس اكبر او را امان مى دهد و آنچه را در قرآن به او وعده داده : كه : براى هركس كه از مقام پروردگارش بترسد در بهشت است ،(1) وفا مى كند(2) .
كفن دزد بنى اسرائيلى
حضرت زين العابدين (عليه السلام) حكايت مى كند : مردى در بنى اسرائيل قبور را مى شكافت و كفن مردگان را مى دزديد !
همسايه اى داشت بيمار شد و بر مرگ خويش و از اين كه نبش قبر شود و كفنش را بدزدند ترسيد . كفن دزد را خواست و گفت : من چگونه همسايه اى براى تو بودم ؟ گفت : بهترين همسايه . گفت : به تو حاجتى دارم . كفن دزد گفت : حاجتت را برآورده مى كنم .

همسايه دو كفن نزد او گذاشت و گفت : دوست دارم بهترينش را بردارى و هنگامى كه من دفن شدم گورم را براى بردن كفنم نشكافى . كفن دزد از برداشتن كفن خوددارى مى كرد ولى همسايه بر اصرارش مى افزود تا پذيرفت . همسايه از دنيا رفت . هنگامى كه دفن شد نبّاش گفت : اين ميت دفن شد ، چه علم و بصيرتى براى اوست كه بفهمد من كفن او را مى دزدم يا نمى دزدم ، هر آينه مى روم و قبرش را مى شكافم و كفنش را مى برم !!


چون قبرش را شكافت شنيد ندا دهنده اى ندا مى دهد : اين كار زشت را انجام مده .
نبّاش خاك روى قبر ريخت و به خانه بازگشت و از گذشته اش توبه ى حقيقى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ الرحمن ( 55 ) : 46 .
2 ـ من لا يحضره الفقيه : 4 / 13 ، باب ذكر جمل من مناهى النبى ( ص ) ; بحار الانوار : 67 / 365 ، باب 59 ، حديث 13 .
كرد ، سپس به فرزندانش گفت : من چگونه پدرى براى شما بودم ؟ گفتند : پدر خوبى بودى . گفت : مرا به شما حاجتى است . گفتند : هر حاجتى دارى بگو ان شاء الله به انجامش اقدام مى كنيم . گفت : هنگامى كه من از دنيا رفتم مرا به آتش بسوزانيد ، چون خاكستر شدم در برابر تندبادى نصف خاكسترم را به سوى دريا و نصف ديگر را به جانب خشكى بر باد دهيد .


فرزندان به پدر تعهد دادند كه اين كار را انجام دهند . پس از مرگش و انجام وصيتش خداى توانا خاكسترش را جمع كرد و به او حيات بخشيد و گفت : چه چيز تو را واداشت كه چنان وصيتى به فرزندانت بنمايى ؟ گفت : به عزتت سوگند بيم از تو . خداى بزرگ فرمود : من طلبكارانت را راضى مى كنم ، و تو را از خوفم ايمنى مى بخشم ، و گناهانت را مى آمرزم(1) .
جوان خائف


يكى از ياران پيامبر مى گويد : روز بسيار گرمى پيامبر خدا در ميان ما در سايه ى درختى خود را از حرارت آفتاب دور نگاه داشت . ناگهان مردى آمد و پيراهنش را از بدنش در آورد و شروع كرد به غلط زدن روى ريگ هاى داغ ، گاهى پشتش را و گاهى رويش را به حرارت آن ريگ ها داغ مى كرد و مى گفت : بچش ! آنچه از عذاب نزد خداست ، سخت تر از كارى است كه تو انجام مى دهى !


پيامبر كار او را مى نگريست تا آن مرد از عملش فارغ شد و لباسش را پوشيد و روى به رفتن كرد . پيامبر با دستش به او اشاره فرمود و او را نزد خود خواست و گفت : اى بنده ى خدا ! كارى را از تو ديدم كه از ديگر مردم نديده بودم ، چه عاملى تو را به اين كار واداشت ؟ گفت : خوف از خدا . پيامبر فرمود : بى ترديد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ امالى صدوق : 327 ، المجلس الثالث والخمسون ، حديث 3 ; بحار الانوار : 67 / 377 ، باب 59 ، حديث 22 .


حق خوف از خدا را ادا كردى ، پروردگارت به اهل آسمانها به خاطر تو مباهات مى كند ; سپس رو به اصحابش كرد و فرمود : اى حاضرين ! نزد او برويد تا براى شما دعا كند . پس نزد او رفتند و او هم براى آنان دعا كرد و در دعايش گفت : پروردگارا كار ما را بر هدايت قرار ده ، و تقوا را توشه ى ما مقرّر فرما ، و بهشت را جايگاه ما كن(1) .
بيم از بدى حساب
امام صادق (عليه السلام) به مردى فرمود : فلانى ، تو را با برادرت چه مى شد ؟ گفت : فدايت شوم حقى بر او داشتم خواستم حقم را از او وصول كنم ، كار به نزاع كشيد . حضرت فرمود : به من بگو معناى آيه ى ( ويخافون سوء الحساب ) چيست ؟ آيا معنايش اين است كه مى ترسند خدا بر آنان ستم و ظلم روا دارد ؟ نه به خدا سوگند ، بلكه مى ترسند حسابشان را به دقت برسد و مو را از ماست بكشد(2) .


امام صادق (عليه السلام) فرمود : سوء حساب همان دقت سخت و خرده گيرى است . و نيز فرمود : معنايش اين است كه گناهان را به حساب آورد و حسنات را حساب نكند(3) .
صبر و استقامت
خواجه نصير الدين طوسى (رحمه الله) در معناى صبر مى فرمايد : صبر ، بازداشتن نفس از بى تابى در برابر ناملايمات و مصايب است . صبر باطن را از اضطراب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ امالى صدوق : 340 ، المجلس الرابع و الخمسون ، حديث 26 ; بحار الانوار : 67 / 378 ، باب 59 ، حديث 23 .


2 ـ تفسير عياشى : 2 / 210 ، حديث 40 ; بحار الانوار : 7 / 266 ، باب 11 ، حديث 28 .
3 ـ تفسير عياشى : 2 / 210 حديث 39 ; بحار الانوار : 7 / 266 ، باب 11 ، حديث 27 .
و زبان را از شكايت و اعضا و جوارح را از حركات غيرعادى بازمى دارد .
صبر بر عبادات و طاعات و بلاها و مصايب و گناهان و معاصى ، انسان را از افتادن در جاده ى انحراف و سرنگون شدن در چاه هلاكت و تسليم شدن در برابر طاغوت ها و شيطان ها و از اين كه دينش را از دست بگذارد در مصونيت و حفاظت مى برد .


امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : آزاد ، در همه ى حالات آزاد است ; اگر حادثه اى به او برسد استقامت و شكيبايى مىورزد ، و اگر مصايب شكننده بر او هجوم كنند او را نمى شكنند ، و اگر اسير شود يا شكست بخورد يا آسانى اش به سختى تغيير يابد زيانى نمى بيند ; چنان كه يوسف صديق امين به بردگى رفتن و شكست و اسارتش به آزادى اش زيان نرساند و تاريكى چاه و وحشت و آنچه به او رسيد به او ضرر نزد ; و خدا جبارى را كه بر او ستم ورزيد ـ پس از آن كه ارباب بود ـ برده ى يوسف نمود ، پس او را به رسالت و پيامبرى فرستاد و به وسيله ى او بر امتى رحم كرد . آرى ، صبر اين چنين است ، خير و خوشى و خوبى به دنبال آن است ; پس صبر كنيد و وجودتان را به صبر واداريد تا به پاداش و اجر و ثمرات صبر برسيد(1) .


حضرت باقر (عليه السلام) فرمود :
الجَنّةُ مَحفُوفةٌ بِالمَكارِهِ وَالصَّبرِ ; فَمَن صَبَرَ عَلىَ المَكارِهِ فِى الدُّنيَا دَخلَ الجَنّةَ . وجهنَّم محفُوفَةٌ بِاللَّذاتِ وَالشَّهواتِ ; فَمَن أعطَى نَفسَهُ لَذَّتَهَا وَشَهْوَتَها دَخَلَ النَّارَ(2) .
بهشت پيچيده به ناگوارى ها و صبر است ; پس كسى كه در دنيا بر ناگوارى ها صبر كند وارد بهشت مى شود . و دوزخ پيچيده به لذت ها و خواسته هاى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافى : 2 / 89 ، باب الصبر ، حديث 6 ; مشكاة الانوار : 21 ، الفصل الخامس ، فى الصبر .
2 ـ كافى : 2 / 89 ، باب الصبر ، حديث 7 ; بحار الانوار : 68 / 72 ، باب 62 ، حديث 4 .
نامعقول است ; پس كسى كه لذت ها و خواسته هاى نامعقول را به نفس خود دهد وارد آتش مى شود .


انفاق در پنهان و آشكار
انفاق و هزينه كردن مال در راه خدا هنگامى صورت مى گيرد كه انسان آلوده به بخل نباشد . انفاق ميوه ى شيرين مكرمت اخلاق است .
امام صادق (عليه السلام) فرمود :
إنّ صَدَقَةَ النَّهارِ تَمِيثُ الخطيئَةَ كَما يَمِيثُ الماءُ المِلحَ ، ; وَإنَّ صَدَقَةَ اللَّيلِ تُطْفِىءُ غَضَبَ الربِّ جَلّ جَلالُه(1) .


صدقه و انفاق روز گناه را حلّ مى كند چنان كه آب ، نمك را حل مى كند ; و صدقه ى شب خشم پروردگار بزرگ را خاموش مى نمايد .
اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود :
. . . وَصَدقةُ السرّ فإنّها تَذهبُ الخَطيئةَ وَتُطفِئُ غَضَبَ الربِّ . . .(2) .
و صدقه و انفاق پنهان گناه را از بين مى برد و خشم پروردگار را خاموش مى كند .
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود :


صَدقَةُ العَلانِيَةِ تَدفَعُ سبعينَ نوعاً مِن البَلاءِ وَصدَقةُ السِّرِّ تُطْفِئُ غَضَبَ الربِّ(3) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ امالى صدوق : 367 ، المجلس الثامن و الخمسون ، حديث 15 ; بحار الانوار : 93 / 176 ، باب 21 ، حديث 1 .


2 ـ امالى طوسى : 216 ، المجلس الثامن ، حديث 380 ; بحار الانوار : 93 / 177 ، باب 21 ، حديث 9 .
3 ـ ثواب الاعمال : 143 ، ثواب الصدقة العلانية ; بحار الانوار : 93 / 179 ، باب 21 ، حديث 20 .
صدقه ى آشكار هفتاد نوع از بلا را دفع مى كند و صدقه ى پنهان خشم پروردگار را خاموش مى كند .
دفع بدى با خوبى
در رابطه با دفع بدى با خوبى در معارف اسلامى چند معنا ذكر شده است .
1 ـ پيامبر به معاذ بن جبل فرمود :


إذا عَمِلَتْ سَيّئةً فَاعْمَلْ بِجَنبِهَا حَسنةً تَمحَها(1) .
هنگامى كه مرتكب كار بدى شدى ، كار خوبى در كنار آن انجام ده تا آن را محو و نابود كند .
2 ـ بدى ديگران را با خوبى كردن به آنان دفع مى كنند(2) .
3 ـ بدى گناه را با توبه دفع مى كنند(3) .


در رابطه با نماز كه در آيات سوره ى رعد ـ آياتى كه توضيح آن را خوانديد ـ آمده در بخش دوم همين نوشتار آيات و رواياتى ذكر شد كه در اينجا نيازى به تكرار آنها نمى بينم .
آنچه توضيح داده شد و بايد از آنها به عنوان زيبايى هاى اخلاق و حسنات نفسى ياد كرد وسايل و علل و سبب هايى هستند كه در دنيا زندگى انسان را آراسته به امنيت و

نورانيت و پاكى مى كنند ، و در آخرت انسان را از ناگوارى ها نجات و به بهشت جاويدان مى رسانند .
البته وسايل نجات منحصر به همين امور نيست ، بلكه روزه و زكات و حج و خمس و امر به معروف و نهى از منكر و توبه از گناه و . . . نيز از وسايل نجات در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مجمع البيان : 6 / 289 .
2 ـ مجمع البيان : 6 / 289 .
3 ـ مجمع البيان : 6 / 289 .
دنيا و آخرتند .
اگر انسان به امور واجب و حسنات اخلاقى ، مستحبات ـ به خصوص مستحبات مالى و بويژه زيارت هاى مستحب ـ را هم بيفزايد پاداش و اجرش افزايش مى يابد .
در قلمرو آداب اجتماعى ت شنوايى و به تعبيرديگر خوب شنيدن و درست گوش دادن، نقش مهمى دارد. بى‏اعتنايى‏به حرفهاى گوينده، نشان بى‏ادبى است. بر عكس، حسن توجه و ابرازعلاقه، علامت ادب و تربيت اجتماعى و بها دادن به موقعيت انسانى‏مخاطب و گوينده به شمار مى‏آيد.
رسول خدا(ص) به حرفهاى ديگران گوش مى‏داد، حتى به سخن‏آنان كه بيماردل بودند و روى اغراض شوم، حرفهايى مى‏زدند.پيامبر(ص)، دو گوش شنوا براى آنان بود; تا حدى كه آنان به ستوه‏مى‏آمدند و از روى طنز مى‏گفتند: «او گوش است‏». خداوند دستورمى‏دهد كه به آنان بگو اگر گوش هم هست، براى شما گوش خوبى‏است، به خدا ايمان دارد و به حرفهاى مؤمنين نيز باور دارد:
«يقولون هو اذن، قل اذن خير لكم، يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين.» (2) .


آنان از روى آزار، لقب «گوش‏» به پيامبر(ص) مى‏دادند، تا او راخوش‏باور، ساده‏لوح و سطحى قلمداد كنند. ولى پيامبر(ص)، اين‏شيوه را براى جلوگيرى از فتنه‏انگيزى آنان و دستيابى به سوژه‏هاى‏تبليغاتى براى معارضه و مبارزه اتخاذ كرده بود. شايد اينگونه سكوت‏كردن و گوش دادن، بهترين شيوه خنثى كردن توطئه‏هايى باشد كه‏مى‏خواهند حرف بكشند و سوژه درست كنند.
به قول صائب تبريزى:
نيست درمان مردم كج‏بحث را جز خامشى.
ماهى لب بسته، خون در دل كند قلاب را.
آيه قرآن، ضمن اينكه از اخلاق خوش پيامبر اسلام ستايش‏مى‏كند، اعتماد او را تنها نسبت‏به حرفهاى مؤمنان بيان مى‏دارد.


حسن سلوك و رفتار، ايجاب مى‏كند كه انسان در ظاهر، حالت‏پذيرش و قبول از خودش نشان دهد، هر چند در دل، نپذيرفته باشد. يااگر كسى خبر، داستان يا مطلبى را باز مى‏گويد، بايد چنان با علاقه گوش‏فرا داد كه تصور شود نمى‏دانيم و از زبان او براى اولين بار است كه‏مى‏شنويم; نه اينكه با بى‏اعتنايى، نشان دهيم كه آن را شنيده وخوانده‏ايم و از آن مطلعيم! استاد هم اگر درس را توضيح مى‏دهد، ياپاسخ سؤالمان را مى‏گويد، بايد اين «شوق شنيدن‏» را ابراز داريم، تا او باعلاقه پاسخ دهد... «مستمع، صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.».
اينك به چند نمونه از اين موارد اشاره مى‏كنيم; كه در روايات ماهم از اين مقوله با عنوان «حسن الاستماع‏» - خوب گوش دادن - ياد شده‏است.


1- با گوينده
نسبت‏به سخنان هر گوينده بايد تحمل و صبورى نشان داد و به آن‏گوش داد، تا كلامش به پايان برسد. بريدن حرف ديگرى شيوه‏اى‏ناپسند و دليل كم‏ظرفيتى و بى‏ادبى است.
در سيره اخلاقى حضرت رسول(ص) و مجلس آن حضرت، آمده‏است كه:
«من تكلم، انصتوا له حتى يفرغ‏»; (3) .
كسى كه سخن مى‏گفت، به او گوش مى‏دادند، تا سخنش به پايان‏برسد.
البته اين تعليمى بود كه از مجالست‏با اسوه ادب و اخلاق،حضرت رسول(ص)، آموخته بودند و خود آن حضرت عملا چنين‏بود و با رفتار به آنان اينگونه درس آموخته بود.
در باره حضرت رضا(ع) نيز، از ابراهيم بن‏عباس روايت است كه:


«و ما رايت قطع على احد كلامه حتى يفرغ منه‏»; (4) .
آن حضرت را هرگز نديدم كه سخن كسى را قطع كند، مگر آنكه آن‏شخص از سخن خويش فارغ شود.
2- با استاد
امام سجاد(ع) در رسالة الحقوق، مى‏فرمايد:
«و حق سائسك بالعلم، التعظيم له و التوقير لمجلسه وحسن الاستماع اليه‏»; (5) .
حق آن كس كه عهده‏دار آموزش تو است، آن است كه احترامش‏كنى، مجلس او را بزرگ و گرامى بدارى و به او خوب گوش دهى.


شنونده نبايد خود را داناتر از گوينده و استادش فرض كند و به‏گفته‏هاى او گوش ندهد، يا بى‏اعتنايى كند، يا تصور كند هر چيز رامى‏فهمد و نيازى به شنيدن و گوش دادن ندارد.
«شهيد ثانى‏»، نسبت‏به تمركز حواس و استماع دقيق سخنان استاد وارج نهادن به توضيحات او چنين مى‏نويسد:
«شاگرد، نبايد در ادامه هر نوع سخن و گفتگوى استاد، وقفه‏اى‏ايجاد كند و پيوستگى كلام او را [با حرف زدن خود] از هم بگسلد. اونبايد در بيان مطلب بر استاد سبقت‏بگيرد و در خط مشى گفتار اوخويشتن را در مسير گفتار او آورده و با وى هماوردى كند، بلكه بايددرنگ نمايد كه سخن استاد به پايان برسد و سپس سخن خود را به ميان‏آورد. آنگاه كه استاد با او گفتگو مى‏كند و يا در جمع

حاضران جلسه‏درس، سرگرم بحث و مذاكره است، نبايد با شاگردان ديگر صحبت‏كند، بلكه موظف است‏سراپا گوش گردد و درس استاد را كاملا استماع‏نموده و تمام حواس و قواى خود را به منظور درك و فهم بيان اومتمركز سازد. اگر استاد، ضمن بيان مطلب، حكمتها و نكات دقيقى رابازگو نمايد و يا در توضيح مساله‏اى به داستان يا شعرى تمثل جويد وشاگرد نيز از اين حكمتها و نكات و داستان و شعر، آشنايى قبلى داشته‏باشد [نبايد خود را از اين گونه شواهد بى‏نياز جلوه داده و از استاد،

روى برگرداند، بلكه] بايد بعنوان يك فرد ناآگاه و خالى الذهن، با تمام‏دقت‏به گفتار استاد گوش فرا دهد و چنين وانمود كند كه با عطش شديدو علاقه وافرى خواهان چنان مطالبى است ...». (6) .
3- با نصيحتگر
هر كس به موعظه و پند و راهنمايى ديگرى مى‏پردازد، دوست‏دارد شاهد حسن توجه و گوش دادن او باشد و علايم پذيرش و تاثير وقبول را در او ببيند.
امام سجاد(ع) در باره حق نصيحتگر بر نصيحت‏شونده مى‏فرمايد:
«و حق الناصح ان تلين له جناحك و تصغى اليه بسمعك‏»; (7) .
حق ناصح (بر تو) آن است كه بال تواضع خويش را براى او نرم‏سازى و با گوش خود به سخن او گوش فرا دهى. اين شيوه، جامعه ومردم را بهتر به سمت‏برخوردارى از راهنماييهاى دلسوزانه وانتقادهاى سالم و سازنده پيش مى‏برد. حضرت على(ع) در بيان‏اوصاف متقين، هنگام شنيدن آياتى از قرآن كه مشتمل بر بيم دادن الهى‏و موعظه و اندرز است، مى‏فرمايد:


«اصغوا اليها بمسامع قلوبهم‏»; (8) .
با گوشهاى جانشان به آن هشدارهاى الهى گوش مى‏سپارند.
از علل بى‏اثر بودن بسيارى از هشدارها، تذكرها، انتقادها و نهى ازمنكرها، آن است كه شنونده اين مواعظ و ارشادها، بنا بر بى‏توجهى‏گذاشته يا خود را به ندانستن و نفهميدن مى‏زند، يا چندان اهميتى براى‏آنها قائل نيست. نتيجه قهرى چنين برخوردى نيز روشن است:دلسردى هشداردهنده از تذكر و ياس از تاثيرگذارى انتقاد سالم! زيان‏اين نيز به مجموعه جامعه برمى‏گردد كه از نعمت ارشادهاى دلسوزانه‏و امر به معروف و نهى از منكر محروم مى‏ماند و ملت‏بى‏تفاوت نسبت‏به هشدارها و موعظه‏ها، گرفتار غفلت و غرور، يا سنگدلى و قساوت‏مى‏شود.
4- با درددل كننده


خيليها دلهاى آكنده از غم و خاطرات تلخ و مشكلات ونابسامانيهايى دارند كه آنان را در فشار روحى قرار مى‏دهد. در پى‏دو گوش شنوايند كه با آنها درد دل كنند و با بازگويى دردمنديهايشان‏سبك شوند. آنكه عاطفه نشان مى‏دهد و به شكوه‏ها و غمنامه‏هاى يك‏دردمند گوش مى‏سپارد و خود را علاقه‏مند به شنيدن نشان مى‏دهد، با اونوعى همدردى كرده است. اين روحيه خوب و بزرگ، ستودنى است.
على عليه‏السلام فرموده است:
«من السؤدد الصبر لاستماع شكوى الملهوف‏»; (9) .
از بزرگوارى و آقايى است كه انسان براى گوش سپردن به شكوى‏و ناله دردمند، تحمل و صبر داشته باشد.
روحيه گرم و مردم‏دوستى و داشتن عواطف بشردوستانه، زندگيهارا گرمتر و بار سنگين غمهاى گرفتاران را سبكتر مى‏سازد.
5- پرهيز از پرحرفى


گرچه اين نكته به آداب گوش فرا دادن مرتبط نيست و بيشتر به‏گوينده اختصاص دارد، ولى چون در رابطه متقابل با گوينده و شنونده‏است، قابل طرح و يادآورى است.
اغلب، تصور مى‏شود كه در مجالس، گوينده است كه چون نيرومصرف مى‏كند، خسته مى‏شود. ش

برايش‏تكرارى، غير مفيد و غير جذاب باشد، زودتر و بيشتر از گوينده خسته‏مى‏شود. از اين‏رو، گوينده خودش بايد حال شنونده و اقتضاى جلسه رامراعات كرده، از پرحرفى و «اطاله كلام‏» بپرهيزد. هر چند سخنورى ونطق، براى خود سخنران و گوينده، شيرين و خوشايند باشد.


در وصاياى حضرت خضر، چنين آمده است:
«اى جوياى دانش! گوينده كمتر از شنونده خسته و ملول مى‏شود. پس هيچ‏يك از همنشينانت را (با پرحرفى) خسته مكن.» (10) .
6- بى‏اجازه گوش ندادن
از آداب اجتماعى مربوط به گوش دادن، رعايت اذن و اجازه است.اگر كسانى با هم صحبت مى‏كنند و مايل نيستند ديگرى سخنانشان را(بشنود، نبايد به صورت فضولى گوش دهد. يا بايد از محل سخن آنان‏بيرون رفت، يا خود را به كارى ديگر مشغول ساخت كه حرفهايشان به‏گوش نرسد. حداقل آنكه بى‏تفاوت باشد، نه حساس براى گوش دادن‏و پى بردن به محتواى مكالمات آنان. فرقى نمى‏كند كه صحبتهايشان‏حضورى باشد، يا تلفنى. بويژه اگر انسان بفهمد كه آنان علاقه‏مندند كه‏ديگرى حرفها را نشنود; چون گاهى حرفها خصوصى است و راضى‏نيستند ديگران آگاه شوند.


در اين باره نهى‏هايى شده است. از جمله در اين سخن امام‏صادق(ع):
«من استمع الى حديث قوم و هم له كارهون، يصب فى اذنيه الآنك يوم‏القيامة‏»;
كسى كه به (11) سخن گروهى گوش دهد، در حالى كه آنان، آن راخوش نداشته باشند (و تمايلى به شنيدن او نداشته باشند) روز قيامت،در گوشهايش سرب گداخته ريخته مى‏شود.
گوش نشستن و «استراق سمع‏»، از آداب ناپسند اجتماعى است كه‏گاهى مفاسد و پيامدهاى تلخ به دنبال دارد.
پس، كار ساده و معمولى «شنيدن‏» و «گوش دادن‏»، اين همه آداب ورسوم، تاثير و تاثر زمينه‏ها و عواقب و حد و حدود و حق وحقوق دارد.
بهره‏مندى از مراعات اين حقوق و حدود و شرايط هم «هنر» است،«هنر خوب گوش كردن!».
پى‏نوشتها:
1) بحارالانوار، ج‏2، ص‏63.
2) توبه، آيه 61.
3) مكارم‏الاخلاق، طبرسى، ص‏15، سنن النبى، علامه طباطبايى، ص‏18.
4) بحارالانوار، ج‏49، ص‏90.
5) همان، ج‏2، ص‏42، و من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص‏620.
6) آداب تعليم و تعلم در اسلام، ص‏348.
7) من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص‏625.


8) نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه 193.
9) غررالحكم، چاپ دانشگاه، ح 9443.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید