بخشی از مقاله

چکیده

مبانی فلسفی هنر در یونان باستان به عنوان یک جریان فکری منسجم با افلاطون و ارسطو آغاز شد. این دو فیلسوف بزرگ سالهای سال درکنار یکدیگر زیستند و رابطه استاد و شاگردی بین آن دو برقرار بود. درخصوص زیبایی شناسی و هنر، آرای ارسطو را می توان به نوعی حاصل بازخوانی و اصلاح برخی آرای افلاطون دانست. نظریه ارسطو در باب هنر در حدود دو هزار سال پیش، زمینه کلیه نظریه پردازیهای فلسفی درباره هنر بوده است.

بدیهی است که رویکرد او به زیبایی، مبهم، گیج کننده و گاهی تعارض آمیز به نظر میرسد؛ زیرا نظریات او در این باره، پراکنده، کوتاه و غیر صریح است و مورخان هنر به ناچار با تکیه بر نوشته های مختلف او کوشیده اند تا آموزهای منسجم را در این خصوص تدوین نمایند. ارسطو به عنوان یک فیلسوف دغدغه مشترکی با افلاطون داشت و آن هم دغدغه حقیقت و منشاء حقیقت و البته چگونگی رسیدن به آن بود. اما وی پیش فرض مهم و اساسی افلاطون درباره توضیح حقیقت را که نظریه مثُل وی بود از پایه نفی و رد کرد و آنرا محصول اوهام و خیالات افلاطون می دانست . ارسطو به نفی هرگونه عالم مثالی ورای جهان پرداخت و منشاء حقیقت را در همین دنیای مادی جستجو نمود.

تفاوت مبنایی میان افلاطون و ارسطو درباره مفهوم هنر این است که از نظر افلاطون هنر نمی تواند انسان را به دانش و معرفت حقیقی برساند و به اصطلاح هنر معرفت آفرین نیست؛اما ارسطو معتقد است که شعر به ویژه تراژدی میتواند انسان را به معرفت و شناخت برساند. افلاطون معتقد به عالم ثُلم است. در مورد زیبایی یک ایده متعالی وکلی و مطلق را میپذیرد که منشاء زیبایی است و همه اشیاء زیبا، زیبایی خود را از آن می گیرند.

در مقابل ارسطو مخالف سرسخت ایده افلاطونی است و وجود زیبایی آرمانی - یا ایده آل - را بیرون از زندگی زمینی رد می کند. به همین دلیل بر روی مفهوم تقلید تاکید میکند تا نشان دهد که نهایتاً هنر را باید محصول زندگی زمینی دانست. برای ارسطو فلسفه و هنر - علی رغم اختلافی که در منشأ و غایت دارند - ، هدف مشترکی را دنبال می کنند و آن را تأمل درهستی و بازنمایی حقیقت میداند. فلسفه، حقیقت را در وجه کمالش می بیند و هنر آن را در قالب امر محسوس به تصویر می کشد.

به عبارتی، فلسفه با جهان حقایق ثابت سروکار دارد و هنر با جهان متغیر، اما ارسطو هنر را به نفع فلسفه سرکوب نمی کند؛ کاری که افلاطون انجام داد. برای ارسطو هنر غایتی فی نفسه است، همان طور که حتی موجودات پست نیز غایتی فی نفسه به حساب می آیند. در مجموع نزد ارسطو، برخلاف افلاطون، فلسفه و هنر - و نیز اخلاق - مکمل یکدیگرند هر چند هر یک واجد ارزش های خاص خود میباشند. در این مقاله سعی شده استکه ضمن شرحی از دیدگاه ارسطو در خصوص حقیقت هنر و معیار زیبایی به ارزیابی و نقد آن توجه شود. و برای تبیین موضوع، برخی تفاوت وشباهتهای نظریات او با استادش افلاطون ذکر شده است.

مقدمه

ارسطو - فیلسوف یونانی مشهور - ملقب به "معلم اول" پایه گذار فلسفه مشاء و شاگرد افلاطون. در سال 384 قبل از میلاد مسیح در شهر" استاگیرا "شهری کوچک در شمال یونان به دنیا آمد. پدرش "نیکوماخوس" پزشک و دوست پادشاه مقدونی بود و مادرش "ناسیتیس" نام داشت که این پدر و مادر، هر دو در زمان کودکی ارسطو از دنیا رفتند و او تحت سرپرستی یکی از خویشاوندانش درآمد که بعدها، پسر او را به فرزندی قبول کرد.

ارسطو در سن 17 سالگی به آتن رفت و عضو آکادمی افلاطون شد و حدود 20 سالگی یعنی تا هنگام مرگ استادش افلاطون آنجا ماند. او برجسته ترین شاگرد افلاطون بود. زمانی که 41 سال داشت، یعنی در سال 343 قبل از میلاد، فیلیپ مقدونی او را دعوت کرد تا تعلیم و تربیت فرزندش" اسکندر "را که آن زمان 13 ساله بود، بر عهده بگیرد، ارسطو هم این پیشنهاد را قبول کرد و به تربیت او پرداخت. بعد از چند سال، یعنی سال 336 قبل از میلاد، اسکندر پادشاه و عازم فتوحات شد.

در این موقع، ارسطو مقدونیه را ترک کرد و به آتن برگشت و یکسال بعد، مدرسه مشهور خود را در کنار معبد»آپولون لوکی«تأسیس کرد و از این رو به"لوکیون"معروف شد. این آکادمی مجهز به کتابخانه بود و دروس در آن بطور منظم تدریس می شد و متفکران و محققان در آن به مطالعات خود می پرداختند و چون ارسطو به هنگام تدریس و بحث و گفتگو با شاگردان خود راه می رفت، فلسفه او به فلسفه مشاء مشهور شد. پس از مرگ اسکندر، سال 323 ق م حزب مخالف مقدونیه نیرومند شد و ارسطو به خاطر ارتباطی که با اسکندر مقدونی داشت، مورد خشم مردم آتن قرار گرفت و ریاست مدرسه را به دوستش" تئوفراستوس "واگذاشت و خود به خالکیس زادگاه مادریش رفت و وی در سال 322 قبل از میلاد،در سن 62 سالگی از دنیا رفت.

ارسطو از بزرگترین فلاسفه جهان است که درباره تمام مسائل مهم و موضوعات اصلی فکری و فلسفی، نظریات گسترده و بی مانندی ارائه کرده است. از فیزیک و منطق گرفته تا اخلاق و سیاست و نجوم و... نظریات او مخصوصا مابعدالطبیعه و منطق در طی قرون وسطی، حاکم بر مکاتب فکری اروپا و کلیساها بود و پس از آن نیز افکارش، زمینه ای برای ظهور رنسانس علمی و فرهنگی شد. تاثیر وی در فلسفه اسلامی بیش از دیگر فلاسفه یونان است.

آثار ارسطودر باب هنر

.1  دفتر سوم از کتاب فن خطابه یا ریطوریقا : - Rhetorica - بحث درمسائل سبک و زیبایی شناسی

.2 کتاب سیاست در فصول سوم تا هفتم: ضمن طرح برنامه آموزشی درباره موسیقی، آرای خود را بیان میکند.

.3 دفاتر اول و سوم کتاب سیاست حاوی بحثهایی درباره زیبایی شناسی

.4  برخی از فصلهای کتاب مسائل - - problmes به زیبایی شناسی موسیقی با همکاری شاگردانش

.5 کتاب فیزیک یا طبیعت و متافیزیک - مابعد الطبیعه - آرای ارسطو در باب هنر و زیبایی در جملاتی پراکنده، ولی بسیار پرمعنا بازتاب یافته اند.

.6 در هردو کتاب اخلاق به ویژه در اخلاق ائودموس درباره تجربه زیبایی شناسی - فلسفه اخلاق و ارتباط با هنر - .7 بوطیقا: مهمترین مفاهیم و مباحث زیبایی شناسی در فن شعر

ارسطو با ایجاد تغییر در تعریف تقلید، خیال پردازی های هنرمندانه را هم وارد مفهوم تقلید کرد چرا که معتقد بود هنر می تواند کار طبیعت را تکمیل نماید از همین رو مساله احتمال را وارد قلمرو هنر کرد و آن را در مقابل تصوری رواق داد که آفرینش هنری را تقلید صرف و کپی کردنِ واقعیت می دانست. منظور ارسطو از احتمال این بود که شاعر موظف به تصویر کردن آن چه که واقع شده نیست، بلکه می تواند در مورد آن چه که ممکن است رخ دهد و محتمل الوقوع است، سخن بگوید. به زغم او در تراژدی ممکن است افعالی را به قهرمانان نسبت دهیم که گر چه احتمالا اتفاق نیفتاده اما منطق وقوع آن وجود دارد. ارسطو برخلاف افلاطون که هنر را خارج از حوزه شمول معرفت و علم میدانست؛ هنر را ذیل علوم قرار داد. ارسطو قبلا علوم را به نظری، عملی و تولیدی تقسیم کرده و هنر را جزء علوم تولیدی قرار داد که هدف نهایی آن ساختن اشیاء زیبا و سودمند است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید