بخشی از مقاله
سیاست خارجی آمریکا: از امنیت بین الملل تا امنیت مبتنی بر همکاری
چکیده
در حالی که رویکرد غالب در میان کشورهای اروپایی طی دهه های اخیر رهیافت امنیت مبتنی بر همکاری بوده است؛ این پیوستگی به هیچ وجه در سیاست خارجی آمریکا وجود نداشته و این کشور در دوره های مختلف جهت گیری های متنوعی را در پیش گرفته است. بگونه ای که در دوران ریاست جمهوری کلینتون رهیافت امنیت مبتنی بر همکاری، در دوره اول ریاست جمهوری بوش رهیافت امنیت بین الملل ( با نگاه نئورئالیستی) و در سال های اخیر ترکیبی از هر دو رهیافت بر این کشور حاکم بوده است. این پژوهش قصد دارد تا با بررسی دوره های مذکور در سیاست خارجی آمریکا، آثار و پیامد های هر یک از این دو رهیافت را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد.
واژه های کلیدی: امنیت، امنیت مبتنی بر همکاری، امنیت بین الملل، حمله پیش دستانه، ایالات متحده، تروریسم، سلاح های کشتار جمعی
مقدمه
تغییر و تحول وجه غالب روابط بین الملل می باشد و آنچه که بیش از هر چیز طی دهه های اخیر دستخوش این تغییر گردیده مفهوم امنیت بوده است. در طول این سال ها ماهیت تهدیدات از جاه طلبی های دولتی به مجموعه ای از شرایط فراملی که بر تمامی دولت ها چه منطقه ای و جهانی تاثیر می گذارد؛ تغییر یافته است. تنها با پایان جنگ سرد بود که دولت ها تا حدی متوجه تهدیدات فراملی شدند اما این توجهات هیچگاه به آن اندازه نبود که بتواند جلوی حوادث ۱۱ سپتامبر را بگیرد. لذا با وقوع این حادثه نگاههایی که در طول دهه ۹۰ معطوف به مسائل اقتصادی، زیست محیطی، فجایع بشری، فقر، بیماری های مسری، جنگ و خشونت های داخلی و فرقه ای شده بود به سمت تروریسم و مبارزه با گسترش سلاح های کشتار جمعی سوق پیدا کرد. طوریکه
حمله آمریکا به افغانستان و عراق نخستین آوردگاه این نگاه جدید گردید. از آنجا که نوع نگاه ایالات متحده به امنیت بین الملل و نقش این کشور در جهت دادن به تحولات نظام بین الملل تاثیر عمیقی بر سرنوشت سایر کشورها بخصوص ایران خواهد گذاشت این پژوهش می کوشد تا به این پرسش پاسخ گوید که در حال حاضر کدام یک از دو رویکرد «امنیت بین الملل» و « امنیت مبتنی بر همکاری» بر سیاست خارجی آمریکا حاکم می باشد؟ و این رویکرد چه پیامدهایی برای نظام بین الملل به همراه خواهد داشت؟ روش پژوهش ما بدین منظور روش توصیفی- تحلیلی با تکیه بر داده های عینی - تاریخی و بر اساس سطح تحلیل تعامل است. علیهذا، ابتدا مروری بر نظریات مهم در مطالعات امنیت بین الملل خواهیم داشت و آنگاه با تعریف دو مفهوم امنیت بین الملل و امنیت مبتنی بر همکاری مقایسه این دو در سیاست خارجی آمریکا را پی خواهیم گرفت.
چارچوب نظری و مروری بر مطالعات امنیتی
بحث در خصوص امنیت از جمله مباحث پایه ای نظریه های روابط بین الملل طی سده گذشته بوده که همچنان تا زمان حال نیز ادامه یافته است. اهمیت این بحث از آنجا ناشی می شد و می شود که دغدغه حیات و بقا همواره مساله بشر از آغاز خلقت بوده است. بطوریکه می توان گفت این امنیت جویی با سرشت انسانها در آمیخته است. بر این اساس تلاش های جدی در این حوزه با اقدامات پیروان نظریه واقع گرایی آغاز گردید. این گروه که میراث متفکرانی چون هابز، ماکیاولی، توسیدید و روسو در نگاه بدبینانه نسبت به سرشت انسان و تحقق استقلال و حاکمیت سیاسی را با خود داشتند بیش از هر چیز بر آنارشیسم در نظام بین الملل دست گذاشتند و نظریه پردازان آن، ای.اچ کار و هانس مورگنتا، دولت ها را توصیه به توسعه قابلیت های نظامی و تهاجمی نمودند. نئو واقعگرایان یا همان جانشینان واقعگرایان با وارد نمودن مفهوم ساختار نظام بین الملل به تحلیل های واقعگرایان کوشیدند تصویر کامل تری از امنیت ترسیم نمایند؛ اما این پایان تلاش ها نبود و از دل این گروه در جریان نزدیک به هم سر بر آورد. جریان نخست که خود را واقع گرایی مشروط نام نهادند و شخصیت هایی چون چارلز گلیزر"، شلینگ و هالپرين" آن را نمایندگی می کردند با دیدی معتدل تر نسبت به نوواقعگرایان، امکان همکاری بین کشورها در عرصه بین الملل مخصوصا هنگامیکه بهتر می توانست اهداف امنیتی آنها را تحقق بخشد بیشتر دانستند و فرض های نظری نظیر اینکه کشورها بر اساس یک گرایش محتوم به رقابت بر می خیزند»، «کشورها صرفا بدنبال کسب امتیازهای انحصاری هستند و تاکید بر «فریب بعنوان بازدارنده و همکاری» را زیر سوال بردند. تکمیل کنندگان راه جریان نخست که دیدگاه «آنارشیسم متكامل» را شکل دادند بر این نکته تکیه کردند که کشورها دیگر دریافته اند که تامین منافع ملی هر کشور وابسته به امنیت دیگر کشورهاست و سیاست های امنیتی انحصاری و متکی به منافع صرف جوابگو نیست. این گرایش که از سوی کارل دویچ، بری بوزان رهبری می شد با اشاره به مفاهیم «جامعه امنیتی»، «مجموعه های امنیتی و اروپا بعنوان مصداق آن در جهان خارج تغییر نگرش از «امنیت ملی» به «امنیت بین الملل» را راه رهایی از تنگنای امنیت ذکر کردند.
همزمان با این مباحث نهادگرایان نئولیبرال دست بر نقش نهادهای بین المللی و سازمان ها در ایجاد صلح و امنیت بین الملل گذاشتند و آن را وسیله ای برای به حداقل رساندن فریب های احتمالی و سوء استفاده های برخی کشورها در کسب امتیازات نابرابر برشمردند.
با این همه هیچ یک از این نظریات پاسخ گوی عطش امنیت جویی کشورها نبود. لذا مایکل دویل و بروس راست راه جدیدی برای برقراری صلح و امنیت بین الملل پیشنهاد دادند. اینان که نظریه خود را «صلح دموکراتیک» خواندند بر ترویج و توسعه دموکراسی، تعهدات اعتقادی به حقوق بشر و رابطه متقابل کشورها تاکید کردند و به آن بعنوان اصولی نگریستند که می توانست بروز مناقشات احتمالی میان کشورها را به حداقل برساند.
دهه های پایانی قرن بیستم در تکمیل منظومه نظریه های امنیتی سه نظریه دیگر را نیز شاهد بود. نظریه سازه انگاری، نظریه های پست مدرن و جهانگرایان. سازه انگاران که بسیاری از تفکرات اصلی واقعگرایان را نسبت به سیاست بین الملل می پذیرند در این نکته که ساختار بين الملل تنها متاثر از مولفه های مادی است راه خود را از این گروه جدا ساختند و همپای توانمندی های مادی عواملی چون شناخت و رفتار مشترک را نیز مورد تاکید قرار دادند. تغییر برداشت و ذهنیت بازیگران از یکدیگر از جمله راهکارهایی است که به اعتقاد این گروه الکساندر ونت و نیکلاس اونف) امکان جامعه امنیتی صلح آمیز تر را فراهم می سازد.
نظریه های پست مدرن در مطالعه امنیت بین الملل اهمیت را بر اندیشه و گفتمان نهادند و کوشیدند تا بجای گفتمان واقع گرایی، گفتمانی مبتنی بر همکاری و روابط متقابل کشورها را جایگزین آن سازند. آنها با مفهوم سازی مجدد از مباحث مربوط به امنیت جهانی پرسش هایی را برانگیختند که در گذشته توسط رویکردهای سنتی نادیده انگاشته شده بود. جيم جورج و ریچارد اشلی سهم عظیمی در پیشبرد این اندیشه ها داشتند. اما خوشبینانه ترین تحلیل از آن طرفداران مکتب جهانی (جهان وطن انگاران) بود که دورنمای یک جامعه امنیتی همچون جامعه امنیتی اروپا در جهان را قابل روئیت می دانستند. بر اساس این مکتب فکری آنچه امروز مورد نیاز است سیاست های جدیدی است که بتواند پیش از نیل به جامعه جهانی راهکار هایی در مواجهه با مشکلاتی چون بی عدالتی و فقر جامعه بشری، مسائل زیست محیطی، حقوق بشر، حقوق اقلیت های دموکراسی، امنیت فردی و اجتماعی ارائه دهد. مارتین شاو هدلی بول و وایت برجسته ترین پیروان این تفکر بودند (جکسون و دیگران ۱۳۸۳ :۶۸-۱۶۴)
تمامی این اندیشه ها و مکاتب را اکنون می توان در بسیاری از پژوهش های امنیتی پی گرفت و پیروان آنها می کوشند تا با یافتن شواهدی در جهان خارج نظریه خویش را کارامد تر و مفید تر جلوه داده و یا در صدد جرح و تعدیل آن برآیند. از آنجا که تفسیر رفتار کنونی سیاست خارجی آمریکا بیش از هر چیز به نظریات نوواقع گرایی و نهاد گرایی نئولیبرال نزدیک می باشد در ادامه این نظریات را بعنوان چارچوب تئوریک پژوهش خود برگزیده توضیح اجمالی در خصوص آنها ارائه می گردد.
نو واقع گرایی و نهادگرایی نئولیبرال
با وجود تغییر و تحولاتی که در نظام بین الملل پس از ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد دو رویکرد نئورئالیسم و نهادگرایی نئولیبرال همچنان در بین طرفداران جنگ و صلح طرفداران بسیاری دارند. برای نظریه پردازانی که در سنت نئورئالیسم کار می کنند چالش های هزاره جدید با قرون گذشته تفاوتی نکرده است. نزاع بر سر قدرت و نفوذ همچنان مبحث اصلی روابط بین الملل است. آنها دولت ها را بازیگرانی یکپارچه، منسجم و تنها تعیین کنندگان منافع ملی می دانند که روابط با جهان خارج را به خود منحصر می کنند(46-37 : 1991 Carr)بالاتر از همه اینکه آرزوی کسب قدرت بیشتر و رهبری سایر دولت ها انگیزه ای است که آنها را به تحرک وا می دارد. از دید نئورئالیسم همکاری بشدت محدود و موقتی است (بیلیس ۱۳۷۸ : ۳۹-۳۱)این وضع در روابط بين الملل سبب می شود که دولت ها پیوسته در پی دستیابی به منابع و تکنولوژی های تازه برای افزیش توانایی ها و قدرت خویش باشند( 200 :1981 Gilpin)به عبارت دیگر ترس از مورد تهاجم قرار گرفتن از سوی سایر کشورها دولت ها را بر آن می دارد تا بدنبال افزایش توانمندی نظامی خود در جهانی آشفته و بی قانون باشند. در چنین فضایی آنچه که بالاترین هدف ملی هر دولتی را شکل می دهد نه همکاری و صلح بلکه امنیت است. البته در این میان برخی نئورئالیست ها نیز هستند که نسبت به امکان همکاری خوشبین تر می باشند. از دید این طیف از نویسندگان دولت ها همیشه در رقابت هستند و همکاری محدود ممکن است اتفاق بیفتد. اما این تنها در شرایطی است که طرف همکاری کننده نفع بیشتری بطور نسبی در همکاری ببیند( Stephan 28 :1987)با اینحال سر سخت ترین طرفدار نئورئالیسم ، جان مرشایمر، استدلال می کند که سیستم بین الملل آنارشیک خطرناک است و دولت ها مجبور هستند مجددا به توانایی خودشان برای دفاع از خود اتکا کنند(56 :1998 Mearsheimer)از منظر نئورئالیسم که دیدگاه حاکم بر تصمیم گیرندگان کاخ سفید بعد از یازده سپتامبر می باشد نظم جهانی در قرن بیست و یک بوسیله اقتصاد و توان نظامی مسلط خواهد شد. و نظامیگری و صنایع تسلیحاتی روغنی است که می بایست چرخ دنده های اقتصاد آمریکا برای حرکت روان تر را چرب نماید. لذا ایالات متحده به سمت نظامیگری رفت و پیمان موشک های ضد بالستیک (ABM) که بین روسیه و آمریکا در ۱۹۷۲ امضا شده بود را در تاریخ ۱۳ ژانویه ۲۰۰۳ کنار گذاشت و دست به تولید نسل جدیدی سلاح های هسته ای در کنار پیگیری سیستم دفاع ملی موشکی NMD) زد( Budiana 5 :2003) استراتژی جنگ پیشگیرانه یا پیش دستانه مشخصه دیگری از دکترین جدید بوش بود که بر اساس اندیشه نئورئالیسم جایگزین بازدارندگی سنتی برای مقابله با تهدیدات نوین گردید. ایالات متحده که خود را در مقابل خطری جدید به نام تروریسم می دید با پیوند زدن این خطر به سلاح های هسته ای یکجانبه گرایی و ماجراجویی را در پیش گرفت. این در حالی بود که همزمان با این رویکرد جریاناتی در داخل ایالات متحده می کوشیدند تا کارایی رهیافت همکاری و چند جانبه گرایی در پیگیری منافع آمریکا در جهان خارج را مورد تاکید قرار دهند. بنیان نظریات گروه اخیر بر اندیشه های لیبرالیستی و رهیافت نهادگرایی نئولیبرال استوار بود. بر طبق رهیافت نهادگرایی نئولیبرال آنارشی، به معنای هرج و مرج بین المللی نیست و ترتیبات مبتنی بر همکاری در آن ممکن است. نئولیبرال ها بر آنند که عملا دولت ها بدلیل تعدد شرکا و تعاملات و کثرت حوزه های موضوعی، اساسا قادر به آن نیستند که دستاوردهای نسبی را در هر تعامل دو جانبه با چند جانبه ای محاسبه کنند به همین دلیل به فکر دستاوردهای نسبی نمی توانند باشند. برای این گروه درجه متقابل بودن منافع، اعمال اصل عمل متقابل و درجه نهادینه کردن انتظارات متقابل می تواند همکاری را تدوام بخشد مشیرزاده ۱۳۸۴: ۶۹-۶۸)رهیافت امنیت مبتنی بر همکاری حاصل تفکر و اندیشیدن در چنین محیطی است. استراتژی امنیت جهانی مبتنی بر همکاری، بجای یکجانبه گرایی چند جانبه گرایی، بجای پیش دستی پیشگیری و بجای شیوه های نظامی بعنوان ابزارهای سیاسی موثر و برتر، تسهیلات دیپلماتیک صلح آمیز را مورد تاکید قرار می دهد. این استراتژی مبتنی بر اجبار قانون بجای قانون زور است بر قدرت تجارت بجای امکان های نظامی تکیه می کند و ابزارهای دیپلماتیک صلح آمیز را برای کسب عدالت و امنیت بیشتر در آینده به خدمت می گیرد (10 :2005 Cortright)
مفهوم امنیت اصطلاح امنیت از حيث شکل و محتوا به یک اندازه ابهام آمیز است (1991 Hafiendorn) همین امر باعث گردیده تا همواره مورد بحث و اختلاف باشد. طوریکه در مورد آن گفته شده است: «امنیت مفهومی است مرکب از یک جاذبه عاطفی و سیاسی قوی همراه با مجموعه بسیار گسترده ای از معانی سیاسی»(چگینی زاده ۱۳۷۹: ۱۶)این ترکیب بیانگر توان سیاسی فوق العاده نهفته در مفهوم است. از این مفهوم می توان برای توجیه تعداد زیادی از اقدام های سیاسی گوناگون استفاده کرد. سیاست هایی که ممکن است به هر دلیل مطلوب باشند یا نباشند. پس باید گفت که هیچ تعریفی از امنیت که بر سر آن اتفاق نظر باشد وجود ندارد و همانگونه که آلستر بوکان چهار دهه پیش اشاره کرد «امنیت واژه ای است که معانی بسیار دارد
»( 1962 Buchan 24)ساده ترین تعریف امنیت که تقریبا اجماعی نسبی بر سر آن وجود دارد و ما نیز در این پژوهش مورد استفاده قرار می دهیم عبارتست از نبود تهدید و برحذر بودن از خطراتی که منافع و ارزش های حیاتی موجودیت سیاسی یک بازیگر و اتباع آن را مخدوش می نماید. به تبع مفهوم امنیت، سایر مفاهیمی که از آن مشتق می شود نیز همین خصوصیت را با خود دارند(بوزان ۱۳۷۸: ۳۰ - ۳۳ ) لذا آنچه که در ادامه در خصوص دو واژه «امنیت بین الملل» و «امنیت مبتنی بر همکاری»
بیان می شود از این قاعده مستثنی نیست.
تعریف امنیت بین الملل و امنیت مبتنی بر همکاری
امنیت مبتنی بر همکاری بعنوان یک مفهوم اغلب در ادبیات روابط بین الملل با مسامحه مورد استفاده قرار گرفته است. این اصطلاح خیلی ساده بدین معناست که دولت ها با یکدیگر همکاری خواهند کرد تا بر مشکلات خود فایق آیند و اغلب مترادف با مفهوم امنیت جمعی که بدین معناست که دولت ها بصورت جمعی با یکدیگر همکاری می کنند مورد استفاده قرار گرفته است. با اینحال امنیت جمعی همچنین معانی خاص تری در ادبیات روابط بین الملل دارد که برای توصيف نوعی از سیستم امنیتی بکار می رود که در آن دولت ها با یکدیگر موافقت می کنند تا عليه عضوی از سیستم که دست به تجاوز به عضوی دیگر زده است اقدام کنند(Mihalka 2005 113 )
در برابر مفهوم امنیت مبتنی بر همکاری امنیت بین الملل به معنای مجموعه ای از اقدامات اتخاذ شده توسط دولت ها و سازمان ها برای تضمین امنیت و بقای متقابل می باشد. پودانیا در مقاله امنیت بین الملل در حال ظهور» سیستم امنیت بین الملل امروزی را بوسیله سلطه آمریکا و یکجانبه گرایی، تداوم و نقش فزاینده سلاح های هسته ای بعنوان ابزار باج خواهی سیاسی، تعارض، بازدارندگی، نقش پیشرفت های تکنولوژیکی سریع در مدیریت امنیت بین الملل، مشکلات امنیت منطقه ای و ظهور بازیگران غیر دولتی بعنوان منشاء بی ثباتی ملی و بین المللی توصیف می کند ( 2003 : 5 Budania) در این پژوهش مفهوم امنیت مبتنی بر همکاری برای توصیف مواردی که دولت ها برای برخورد با تهدیدات و چالشهای غیر دولتی و سلاح های کشتار جمعی با یکدیگر همکاری می کنند؛ و امنیت بین الملل مطابق تعریف رئالیستی آن در معنای کاربرد استراتژی سخت افزارانه و رویه های یکجانبه گرایی استفاده خواهد شد.
۱۱ سپتامبر و تحول در امنیت بین الملل
رویداد ۱۱ سپتامبر تاثیرات بس شگرفی در عرصه بین الملل به یادگار گذاشت و جهان را از دهه مابعد جنگ سرد وارد دنیایی کرد که آغازش همزمان بود با وقوع «جنگ جهانی چهارم» (دومارتنس ۱۳۷۳: ۲۹۲) و به واقع و به گفته آشتون کارتر در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، سرانجام احباب امنیتی جهان پس از جنگ سرد» ترکید(276-261 :2002 Cox)شاید بتوان به جرات ادعا کرد که بزرگترین درسی که ایالات متحده از حادثه ۱۱ سپتامبر آموخت این بود که دیگر امنیت مطلق جایی در دکترین امنیت ملی این کشور ندارد و همزمان با افزایش توانمندی های متعدد سیاسی، اقتصادی، نظامی و ... دچار آسیب پذیری هایی است که به دشمنان خود این توان را می دهد که فارغ از زرادخانه اتمی ایالات متحده، این کشور را در درون مرزهایش دچار ناامنی و بی ثباتی سازند. ایالات متحده که دوری سرزمین و قرار گرفتن میان دو اقیانوس را بزرگترین سپر امنیتی خود بشمار می آورد و در سایه این حفاظ امنیتی به افزون خواهی در سراسر جهان و رفاه و آسایش برای شهروندان خود می پرداخت، حال دچار آنچنان ضعفی شده بود که به گفته چارلز کراتهایمر از زمان حمله کشتی های جنگی انگلیس به ایالات متحده و به آتش کشیدن کاخ سفید در ۱۸۱۴ تا کنون به خود ندیده بود و این تهدید گسترده امنیتی، طبیعتا کاهش گستره منافع امنیتی را در پی دارد(نیکسون ۱۳۸۱: ۸۲۹)جورج بوش در نطق ۲۹ ژانویه ۲۰۰۲ در کنگره در این باره گفت:« آمریکا دیگر بسان گذشته بوسیله اقیانوس های وسیع حفاظت نمی شود تنها راه حفاظت ما از حمله، اقدام جدی در خارج و افزایش هوشیاری در داخل است» (سادات ۱۳۸۰: ۹۰)
حاکم شدن رویکرد امنیت بین الملل بر کاخ سفید
آنچه که بوش در کنگره بر آن تاکید کرد اندیشه ای بود که در دهه ۹۰ مطرح شده بود اما هیچگاه مجال بروز در عرصه بین الملل و سیاست خارجی آمریکا پیدا نکرد. به گفته کریستوفر لاین از کارشناسان عالی رتبه مدرسه مطالعات بین المللی دانشگاه میامی پس از ۱۱ سپتامبر هیچ چیز تغییر نکرده بود بلکه تنها فضایی تازه برای رسیدن به هدفی فراهم شد که پیش از آن و در پی فروپاشی شوروی در نزد آمریکایی ها اولویت بافت (افتخاری ۱۳۸۱: ۶۳۹)در سال ۱۹۹۲ پل ولفوويتز ، معاون امنیتی وزارت دفاع، لوئیس لیبی، رئیس ستاد ارتش، و دیک چنی، معاون رئیس جمهور آمریکا، سندی را تحت عنوان «راهنمای سیاست دفاعی» (DPG) آماده کردند که در آن خواستار تفوق نظامی ایالات متحده از طریق جلوگیری از ظهور دشمن بالقوه و اعمال سیاست پیشگیری در قبال دولت هایی مظنون به گسترش سلاح های کشتار جمعی در اوراسیا گردیدند. این سند که نامه سرگشاده ای خطاب به بیل کلینتون بود، جهانی را ترسیم می کرد که در آن مدافعه نظامی آمریکا در آن سوی دریاها، یک ویژگی دایمی بود که نهایتا به تضعیف و نابودی سازمان ملل می انجامید ( www . ewamericancentury . org )این سند که استقبال سرد کلینتون از آن را به همراه داشت باعث نگردید تا تهیه کنندگان آن از تلاش های خود مایوس گردند لذا پنج سال بعد گزارش دیگری تحت عنوان «پروژه قرن جدید آمریکا را تهیه کردند. در این طرح آمده بود و تقویت طرح های نظامی همچون دوران ریگان امروزه مرسوم نیست؛ اما اگر ایالات متحده بخواهد به پیروزی ها و موفقیت های گذشته دست یابد و امنیت و عظمت ما را در آینده بیمه کند، می بایست به این نکته ها توجه کند». این مساله در گزارش بعدی این گروه در سال ۲۰۰۰ نیز مورد تاکید قرار گرفت. اما هیچ چیز نتوانست به تحقق این طرح ها و انعکاس آن در استراتژی امنیت ملی آمریکا کمک نماید جز پیروزی نو محافظه کاران در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا سال ۲۰۰۰) و وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر. برای این گروه، همانند تونی بلر ۱۱ سپتامبر منشاء یک الهام بود»(کریمی ۱۳۸۵: ۴۳-۳۸)ایالات متحده القاعده را به دست داشتن در این حادثه متهم کرد و آنها را به جنگی متفاوت فراخواند. جنگی که مطابق سخنرانی بوش در مقابل کنگره آمریکا ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۱) تنها جنگ آمریکا و مساله آزادی آمریکا نبود. بلکه مبارزه ای جهانی بود. او گفت: این جنگ تمدن است؛ این جنگ تمامی کسانی است که به پیشرفت و کثرت گرایی، بردباری و تسامح و آزادی اعتقاد دارند. و ما از همه کشورها می خواهیم که به ما بپیوندند» (مطالعات خاورمیانه ۱۳۸۰: ۱۸۸-۱۸۱)بنابر این بوش در صدد تحقق یافته های گزارش سال ۱۹۹۲ و اعمال سیاست پیشگیری بر آمد. دولت بوش در سند راهبردی ۲۰۰۲ خود، تروریسم را بعنوان بزرگترین تهدید نسبت به آمریکا ذکر کرد و اجرای اقدام پیش دستانه علیه آن برای محو پدیده ترور را موضوعی حیاتی خواند. سند سال ۲۰۰۲ میلادی، سیاست خارجی آمریکا را از دهها سال پیگیری خط بازدارندگی و مهار به یک موضع تهاجمی تر یعنی حمله به دشمنان قبل از آنکه به آمریکا حمله کنند سوق داد حسینی ۱۳۸۵: ۳۷)جورج بوش معتقد است حمله ۱۱ سپتامبر، مفهوم امنیت ملی را در آمریکا از اساس متحول کرده است لذا پیش از آنکه تروریسم بتواند به آمریکا ضربه زند، ایالات متحده پیش دستی خواهد کرد. او می گوید: «چنین جنگی به شکل دفاعی نخواهد بود ما باید جنگ را به زمین دشمن بکشانیم، برنامه های او را به هم زنیم و با بدترین تهدیدات، قبل از وقوعشان برخورد کنیم. در دنیایی که وارد آن شده ایم تنها راه امنیت، راه عمل است و کشور آمریکا وارد عمل خواهد شد» (رکورد ۱۳۸۴: ۲۲۷)
بر این اساس می توان جنگ پیش دستانه را واکنشی دانست به جنگی که در شرف وقوع است و تهدید ناشی از وقوع آن فوری و شدید است و فرضی برای رفع آن از طریق دیپلماتیک نیست. این تعریف در حقیقت بر مبنای معیار و ملاکی است که دانیل وبستر وزیر امور خارجه سابق آمریکا در ۱۸۳۷ بیان نمود و آن را از جنگ پیشگیرانه که تهدیدی به مراتب در آینده است متمایز کرد (
تام بری ویژگی های استراتژی پیش دستی در مقابل استراتژی قبلی ایالات متحده که آن را در ردیف مهمترین استراتژی های امنیت ملی آمریکا قرار می دهد اینگونه ذکر می کند: