بخشی از مقاله

ساختار نظام بين الملل و تحرک سياست خارجي دولت اردوغان در خاورميانه

چکيده
هم سويي با ساختار نظام بين الملل عاملي مهم در نقش پذيري بازيگران در خاورميانه محسوب مي شود که دولت اردوغان به خوبي از آن، جهت بالا بردن قدرت منطقه اي و نقش جهاني ترکيه بهره برده است . بررسي ساختار نظام بين الملل و تأثير آن بر تحرّک سياست خارجي دولت اردوغان در خاورميانه مهم ترين پرسشي است که مقالة حاضر درصدد پاسخ گويي به آن است . حرکت تحول گونه و در حال تکامل انديشه اسلامگرايي ترکيه از راديکاليسم به طرف ميانه روي، پتانسيل بالا آن را در مواجهه با ضروريات جهان به نمايش مي گذارد. در زمينه سياست خارجي اين حزب در سالهاي اخير
«سياست خارجي چندوجهي » و بازي با همه بازيگران را در دستور کار دستگاه ديپلماسي خود قرار داده است . درک و شناخت واقعيت هاي نظام بين الملل و حرکت در جهت پاسخ گويي به نيازهاي ساختار نظام بين الملل از مهم ترين عوامل افزايش تحرّک سياست خارجي ترکيه در خاورميانه به حساب مي آيد.
کليد واژه ها
ساختار نظام بين الملل ، سياست خارجي ترکيه ، حزب عدالت و توسعه ، دولت اردوغان، خاورميانه .
مقدمه:
حزب عدالت و توسعه ١ در شرايطي به قدرت رسيد که جامعه ترکيه طي چند دهه گذشته ، تجربه ناکامي جريانهاي سياسي را مشاهده کرده بود. افول قدرت راست مرکز، جامعه را به سوي اسلامگرايي راديکال سوق داد و سياست هاي بنيادگرايانه دولت اسلامگراي رفاه با شبه کودتايي در نيمه راه متوقف شد و جريان چپ به قدرت رسيد. چپ ها علي رغم موفقيت هاي حزبي نتوانستند اقبال عمومي پايدار کسب کنند و اسلامگرايان ميانه رو با تکيه بر مقبوليت عمومي در تصدي شهرداريها، توانستند پس از سالها حاکميت دولت ائتلافي ، به تنهايي به قدرت برسند. پس از آن مواجهه قدرت در فضا سياسي کشور به صورت تقابل اسلامگرايي - لائيسم درآمد. پيروزي حزب عدالت و توسعه متفاوت با به قدرت رسيدن ساير احزاب اسلامگراي پيشين بود. اين حزب در جامعه ترکيه الگوي نويني از اسلامگرايي و کشورداري به نمايش گذاشته است و در سايه قرائت جديد از دين و سياست توانسته است در نقش حزبي با حاکميت موفق و داراي پايگاه مردمي مؤثر ظاهر شود. قدرت يابي تفکر اسلامگرايي در ترکيه اي که به عنوان کشوري پيشرو در نظام غير ديني و متحد استراتژيک غرب به حساب مي آيد، رويداد بسيار مهمي در معادلات منطقه اي و جهاني به شمار مي آيد.
در زمينه سياست خارجي دولت اردوغان در سالهاي اخير «سياست خارجي چندوجهي » و بازي با همه بازيگران را در دستور کار دستگاه ديپلماسي خود قرار داده است ؛ اين در حالي است که وجود نيروهاي سياسي متفاوت و متعارض در ساختار سياست داخلي ترکيه ، اين کشور را به پديدهاي متمايز از همسايگانش تبديل کرده است . همکاري ترکيه با کشورهاي خاورميانه در وضعيت کنوني که نخبگان اسلامي ميانه رو حزب عدالت و توسعه در قدرت هستند مي تواند روش هاي مناسبي را براي چگونگي رفتار دولت هاي منطقه با مخالفين اسلامي پيشنهاد نمايد. به هر حال ترکيه بخشي از سيستم منطقه محسوب مي گردد که نقش دوگانه آن پس از روي کار آمدن اين حزب در نوع نگاه به اسلام و غرب تعريف شده و پذيرفته شده است .
مقاله حاضر در صدد است تا ضمن بررسي مؤثري ساختار نظام بين الملل بر سياست خارجي ترکيه ، سياست خارجي دولت اردوغان را در خاورميانه مورد امعان نظر قرار دهد. در اين راستا
اين سؤال اصلي مطرح مي باشد: ساختار نظام بين الملل چه تأثيري بر موفقيت و تحرک سياست خارجي دولت اردوغان در خاورميانه داشته است ؟
پاسخ اوليه به اين پرسش بر اين اساس است ؛ دولت اردوغان با فهم ساختار نظام بين الملل ، ابتدا خود را با نيازهاي ساختار مطابقت داده (مانند نياز به قرائتي ليبرال يا معتدل از اسلام ) و سپس با حمايت ساختار نظام بين الملل در صدد تبديل شدن به الگويي براي کشورهاي خاورميانه است ، که برآيند اين دو مساله سبب ساز تحرک سياست خارجي ترکيه و تبديل شدن به قدرت فرامنطقه اي مي شود.
با عنايت به سؤال اصلي و فرضيه ، مقاله حاضر دو هدف کلي را دنبال مي نمايد؛ نخست ، ارائه چارچوبي کلي و مفهومي از سياست خارجي ترکيه و دوم، تبيين و تشريح تحرک سياست خارجي دولت اردوغان در خاورميانه .
گفتار اول: چارچوب نظري
روابط بين الملل و مطالعه سياست خارجي يک کشور براي درک بيشتر نيازمند قالب بندي در نظريه ها مي باشد. امروزه روابط بين الملل آن قدر پيچيده شده است که نمي توان با اکتفاء به يک نظريه آن را فهميد و براي حل مسائل به آن بسنده نمود. دنيا پيچيده نيازمند تفکر پيچيده و جامع نگري است . هر يک از نظريات و رويکردهاي روابط بين الملل با توجه به عوامل مورد توجه و تأکيد و نوع هستي شناختي و معرفت شناختي و روش شناختي خود، نگاه متفاوتي به مسائل و موضوعات بين المللي دارند. بنا بر لزوم فهم ساختار نظام بين الملل و تحولات خاورميانه ، از نظريه هاي رئاليسم و نئورئاليسم ، به عنوان چارچوب مفهومي مناسب ، ابتدا براي فهم ساختار نظام بين الملل و سپس جهت مطالعة سياست خارجي دولت رجب طيب اردوغان ١ استفاده خواهيم نمود؛ به عبارتي هم از تصوير دوم (سطح تحليل خرد يا ملي ) و هم از تصوير سوم (سطح تحليل ساختاري يا کلان) بهره خواهيم برد.
الف ) رئاليسم
بي ترديد رئاليسم عملاً مهم ترين و پايدارترين نظريه در روابط بين الملل مي باشد. براي فهم تعاملات واحدهاي سياسي ، رئاليسم ٢ رويکردي است بدبينانه به نظام بين الملل که ريشه در افکار مورخان و فيلسوفاني چون توسيديد١، ماکياولي ٢، توماس هابز٣ و ژان ژاک روسو٤ دارد.
ولي با اين وجود اين نظريه به دليل نزديکي آن با عملکرد سياست مداران در عرصه بين الملل و همچنين نزديکي آن با فهم متعارف از سياست بين الملل در تبيين تحولات از جاذبه اي بي بديل برخوردار است .
با ورود به قرن بيستم به نوعي شاهد ظهور رئاليسم نوين همراه با احياء «انگاره هاي سنتي » هستيم ؛ که در آن دولت ها بازيگران اصلي در سياست بين الملل هستند؛ محيط يا نظام دولتي که دولت ها در آن زندگي مي کنند؛ اساساً آنارشيک است (مشيرزاده، ١٣٨٦: ٨٢). ادوارد هِلت کار در کتاب «بحران بيست ساله » آرمان گرايان (اتوپيانيست ها) را به دليل ناديده گرفتن واقعيات؛ مورد نقد جدي قرار مي دهد، در حالي که تسليم شدن بي قيد و شرط در برابر واقعيات نيز در نظام فکري او جايي ندارد (١٠-٩ :١٩٦١ ,Carr).
اين انديشه هاي اوليه پس از جنگ جهاني دوم به صورت آکادميک و منظم توسط
«هانس .جي مورگنتا»٥ وارد حوزة روابط بين الملل گرديد. وي در کتاب سياست ميان ملت ها جهان را ساخته و پرداخته نيروها و قدرتهايي مي داند که در نهاد بشر وجود دارد؛ (١٩٤٨ ,Morgenthau) و به نوعي همان ديد بدبينانه به سرشت انساني و وجود ذات منفعت طلبانه ، خودخواهانه ، شرارت گونه ، خودپرست و خشونت گرا که بسيار در انديشة ماکياولي و هابز پررنگ است را تکرار مي نمايد. به عبارتي وي نيز همانند بسياري از واقع گرايان، معتقد به اين اصل است که تمنا قدرت، ريشه در سرشت بشر دارد. مورگنتا در استدلالي وفادارانه به هابز؛ رقابت ، ترديد (بعضي بي اعتمادي) و افتخار جويي را سه علت منازعه مي داند. رقابت به جنگ بر سر دستاوردها مي انجامد، ترديد به جنگ براي حفظ دستاوردها و افتخارجويي به جنگ براي کسب شهرت (والتز، ١٣٨٦: ٢٥). از ديد مورگنتا دولت ها کنشگران اصلي در نظام بين الملل هستند؛ البته اين به معنا آن نيست که مورگنتا به تاريخي بودن دولت - ملت توجه ندارد. او دولت ملّي را محصول تاريخ مي داند. ولي بر آن است تا زماني که جهان از نظر سياسي به دولت هاي حاکم تقسيم شده است ، آنها همچنان کنشگران مسلّط در سياست بين الملل باقي
مي مانند (مشيرزاده، ١٣٨٦: ٩٧). وي بر اين نظر است که دولت ها در چارچوب قدرت داراي انتخابهاي سياسي محدودي هستند که عبارتند از: حفظ وضع موجود، افزايش قدرت و نمايش قدرت (کسب پرستيژ) (قوام، ١٣٨٥: ٥٩). به هر حال کساني که سياست بين الملل را از منظر
«قدرت» مطالعه مي کنند، به ميزان قابل توجهي تحت تأثير ديدگاههاي مورگنتا قرار دارند؛ (١٩٩٤٨٠;Russell) در رئاليسم بايد سه اصل اساسي دولت گرايي ، اصل خودياري و اصل بقا مورد توجه قرار گيرد؛
1
١- دولت گرايي :
رئاليست ها دولت را به عنوان بازيگر اصلي صحنة سياست بين الملل مي شناسند و از نظر آنان حاکميت نيز ويژگي متمايزکننده است . ساير بازيگران اين صحنه مانند سازمانهاي بين المللي ، سازمانهاي غيردولتي ، شرکت هاي چند مليتي و غيره در چارچوب روابط دولت ها عمل مي کنند و نوعي رابطة جدايي ناپذير ميان دولت و قدرت برقرار است . دولت ها در يک محيط آنارشيک به دنبال کسب قدرت و منافع ملي هستند؛ که باعث شکل گيري رقابت ميان دولت ها مي گردد.
2
٢- بقا:
دومين اصلي که رئاليست ها را با هر گرايش که داشته باشند به يکديگر متصل مي سازد اين اعتقاد است که در سياست بين الملل هدف برتر؛ «بقا» است . اگر چه در آثار رئاليست ها اين ابهام وجود دارد که آيا گردآوري قدرت به خودي خود هدف است يا خير؟ اما در اين بحث مخالفتي وجود ندارد که دغدغة نهايي دولت ها امنيت است (دان و اشميت ، ١٣٨٣: ٣٤١-٣٤٤) و دولت ها تنها به وسيله قدرت مي توانند از موجوديت خويش محافظت نمايند.
3
٣- خودياري :
رئاليست ها بر اين عقيدهاند که چون در نظام بين الملل حاکميت برتـر وجـود نـدارد تـا جلـوي استفاده از قدرت را بگيرد و مانع آن شود؛ بنابراين امنيت تنها از طريق خودياري به دست مي آيـد
و در اين محيط هرج ومرج گونـه «خوديـاري الزامـاً قاعـده عمـل اسـت » (همـان، ٣٤٨) و چـون حاکميت اهمّيت اساسي دارد؛ بنابراين دولت ها نمي توانند براي تضمين امنيت خـويش متکـي بـر ضمانت دولت هاي ديگر باشند. اصطلاحي که براي کاهش و افزايش ايـن نـاامني بـه وجـود آمـده
«معمّاي امنيت ١» نام دارد. در انگاره رئاليستي ؛ قرار گرفتن بي اعتمـادي بـه عنـوان اصـلي از نظـام بين الملل ؛ الگو رفتاري نيز در سياست بين الملل بر اساس «اصل خوديـاري» مـي شـود. بـه خـاطر محروم بودن نظام سياسي بين المللي يا اجتماع دولت ها از وجود هر گونه مرجـع مرکـزي بـراي حل و فصل اختلافات و تخصيص منابع کمياب، اين بر عهدة يکايک اعضاء است که براي کـسب و حفظ هر آنچه مي توانند دست يازند و براي حفظ خود در مقابل تهديدات خارجي روي پـاي خود بايستند (دويچ ، ١٣٧٥ :٢٤٥-٢٤٤).
ب) نئورئاليسم
نئورئاليسم تلاشي است براي علمي کردن رئاليسم و مي توان گفت آميزهاي از متغيرهاي رئاليسم سياسي و رئاليسم اقتصادي (مرکانتيليسم و نئومرکانتيليسم ) است . نئورئاليست ها بسياري از مفروضه هاي رئاليست ها را قبول دارند، امّا علي رغم اين موضوع استدلال مي کنند که ؛ ريشة جنگ و صلح در ساختار نظام بين الملل نهفته است . زماني که در اواخر دهة ١٩٧٠ رئاليسم مورد اتهامات تند و عريان نئوليبرالها از يک سو و تهاجم گستردة نظريات مارکسيستي از سوي ديگر قرار گرفت ، نظرية نئورئاليسم براي پاسخ گويي بدانها شکل گرفت .
بدون شک کنت والتز مؤثرترين نظريه پرداز رئاليسم ساختاري است . به نظر وي بهترين نظريات در سطح تحليل سوم (نظام بين الملل ) مطرح مي شوند. او نظريات سطح اول (سطح فردي) و دوم (سطح ملي ) را تقليل گرا مي داند. در واقع تلاش والتز اين بود که نظرياتي در قالب رئاليسم ولي در سطح سوم ارائه دهد. والتز در کتاب معروف خود دو مفروضه اساسي دارد؛ يکي اين است که دولت ها خود محور يا خويشتن بين ٢ هستند (٩١ :١٩٧٩ ,Waltz). فرض بعدي والتز اين است که دغدغة اصلي دولت ها امنيت است ، زيرا تعقيب ساير اهداف تنها وقتي معنا دارد که اطمينان از بقاء وجود داشته باشد (١٢٦ ,Ibid). نظريه والتز حداقل چهار فرضيه ارائه مي کند که آثار بعدي نئورئاليست ها حول اين مفروضات شکل مي گيرد؛ شايد مهم ترين آنها
اين باشد که دولت ها تمايل به ايجاد موازنه در برابر قدرت يکديگر دارند. فرض ديگر اين است که دولت ها بيشتر به دنبال دستاوردهاي نسبي هستند تا دستاوردهاي مطلق ؛ بنابراين همکاري را دشوار مي بينند. گزاره مفروضي سوم اين است که دولت ها به «واحدهايي مشابه » تبديل مي شوند؛ سرانجام استدلال والتز اين است که نظامهاي دو قطبي از امتيازاتي ذاتي (به نسبت نظامهاي چندقطبي ) برخوردارند (ونت ، ١٣٨٦: ١٥١-١٤٩). نئورئاليست ها منکر اين نمي شوند که کشورها غالباً با يکديگر همکاري مي نمايند؛ بلکه حتي معتقدند به ويژه پس از جنگ سرد فرصت هاي بيشتري نسبت به گذشته براي همکاري به وجود آمد، ولي همواره اين مخاطره و بيم براي دولت ها وجود دارد که ديگران در توافق حاصله تقلب نمايند و براي کسب امتيازات در اين خصوص تلاش کنند (اميني ، ١٣٨٥: ١٢٠).
استيون کراسنر در بياني کوتاه اصول تفکر نئورئاليستي خود را چنين بيان مي دارد؛
«رئاليسم نظريه اي درباره سياست بين الملل است و تلاشي است براي آنکه هم رفتار فردي دولت ها را توضيح دهد و هم ويژگي نظام بين الملل را به عنوان يک کل » (٣٩ :١٩٨٣ ,Krasner).
کراسنر نيز مانند والتز بر تصوير سوم يا سطح تحليل کلان تأکيد دارد. بر اساس اين ديدگاه اين توانمندي هاي نسبي قدرت دولت هاست که رفتار آنها را تعيين مي کند. اما توجه کراسنر تنها به قدرت نيست ، بلکه به رژيم هاي بين المللي نيز توجه دارد. از نظر وي همه دولت ها در پي به حداکثر رساندن قدرت خود هستند و از نهادها و رژيم هاي بين المللي نيز در اين جهت استفاده مي کنند (مشيرزاده، ١٣٨٦: ١٢٦).
به طور خلاصه مي توان نظرية رئاليسم ساختاري را در گزارههاي ذيل بيان نمود:
- در نئورئاليسم ساختار به عنوان مهمترين گزاره و اصل محسوب مي شود؛ بدين معنا که واحدها (دولت ها) تشکيل دهندة نظام بين الملل هستند و پس از شکل گيري اين نظام، واحدهاي تشکيل دهنده آن تحت تأثير ساختار نظام بين الملل قرار دارند؛
- نظام فعلي بين الملل مبتني بر هرج و مرج گونگي و غير متمرکز مي باشد و نه سلسله مراتبي ؛
- يک نظام آنارشيک از واحدهاي شبيه به هم و داراي حاکميت مستقل تشکيل شده که از کار ويژههاي مشابهي برخوردارند و به همين خاطر بسياري اين واحدها در اين نظام به دنبال کسب امنيت براي خود مي باشند؛
- توزيع قدرت ميان واحدهاي يک نظام نابرابر است و تحت تأثير فشارهاي سيستم و ساختار قرار دارد.
ج) ساختار نظام بين الملل
والتز بنيانگذار رئاليسم ساختاري براي زدودن اتهامات جدي از ساحت رئاليسم با مطرح کردن نظرية ساختارگرايي به ايرادات اساسي ليبرالها و مارکسيست ها و انتقاديون پاسخ داد و در حقيقت پاسخ هاي والتز منشأ فهم ساختار نظام بين الملل ١ گرديد. به اعتقاد وي ساختار به مفهوم اجزا تشکيل دهندة يک پديده است ؛ به گونه اي که ترتيب قرار گرفتن اجزاء در کنار هم به نتيجة خاصي بينجامد (١٩٧٩,Waltz). به بيان بهتر دولت ها در نظام بين الملل وظيفة ايجاد دولت رفاهي و امنيت را خود بر عهده دارند و تلاش براي دستيابي به اين هدف به ايجاد هرج و مرج در نظام بين الملل کمک خواهد کرد. براي مثال، ايالات متحده و سودان به يک اندازه در ايجاد هرج و مرج دخيل هستند و در اين شرايط به دنبال دولت رفاهي و امنيت مي باشند.
کنت والتز در کتاب نظريه سياست بين الملل ، سرشت ساختار را در طول سه طيف مفهومبندي
مي کند:
- اصول سامان بخش ؛ عبارتند از اصولي که عناصر ساختار بر اساس آنها سازمان مي يابند، و به طور خاص مشخص مي سازند که آيا عناصر رابطه اي برابر با يکديگر دارند يا در رابطه فرادستي - فرودستي به سر مي برند.
- سرشت واحدها؛ کارکردهايي است که عناصر نظام انجام مي دهند. واحدها در نظامهاي سياسي داخلي کارکردهاي متفاوتي دارند؛ برخي به امر دفاع مي پردازند، برخي با امور رفاهي
سروکار دارند و برخي ديگر رشد اقتصادي را برعهده دارند.
- توزيع توانمنديها؛ عبارت است از اين که منابع قدرت مادي (خصوصاً اقتصادي و نظامي ) تا چه حد در نظام تمرکز يافته اند. دولت هايي که سهم بسيار چشم گيري از منابع قدرت را در اختيار دارند، قطب هاي نظام خوانده مي شوند (ونت ، ١٣٨٦: ١٤٥-١٤٣).
گفتار دوم: ساختار سياسي جمهوري ترکيه
نوع حکومت در ترکيه از نظر سياسي جمهوري و از نظر ايدئولوژي به صورت سکولار مي باشد. رئيس جمهوري، رئيس کشور محسوب مي شود و توسط پارلمان به مدت ٧ سال انتخاب مي گردد. نخست وزير توسط رئيس جمهور از ميان نمايندگان پارلمان انتخاب و نخست وزير نيز وزيران کابينه را انتخاب و بعد از تأييد رئيس جمهور، کابينه خود را تشکيل مي دهد.
همانگونه که اشاره شد قوه مقننه مرکب از رئيس مجلس و نمايندگان منتخب مردم مي باشد.
قانون اساسي ترکيه از آغاز تشکيل جمهوري در سال ١٩٢٣ تاکنون چندين بار دچار تغييرات و اصلاحاتي گرديده است (دفتر مطالعات سياسي و بين المللي ، ١٣٨٦: ١٥٣).
اولين قانون اساسي ترکيه در سال ١٨٧٦ و در زمان سلطان عبدالحميد دوم سلطان عثماني تنظيم و تدوين گرديد. در ١٢ سپتامبر ٢٠١٠ (٢١ شهريور ١٣٨٩)، ٢٦ ماده از مواد قانون اساسي ترکيه براي تغيير و اصلاح به همه پرسي عمومي گذاشته شد و از ٧٧ درصد از واجدين شرايط رأي دهي در آن شرکت کردند و در نتيجة آن ٥٨ درصد رأي مثبت و ٤٢ درصد به تغيير موادي از قانون اساسي رأي منفي دادند. پيش بيني مي شود اين اصلاحات در قانون
اساسي در حوزه منطقه اي اين اثرات را در پي داشته باشد:
- رجب طيب اردوغان و حزبش که پيروز اصلي در اين همه پرسي است ، الگويي براي حرکت هاي دموکراتيک در منطقه خواهد شد. اين حزب از جايگاه ترکيه ، اين موقعيت را تبليغ خواهد کرد.
- مواضع ترکيه بر الحاق به اتحاديه اروپا تقويت خواهد شد و به نوعي انتقادات اروپا براي غيردموکراتيک بودن قانون اساسي ترکيه از بين خواهد رفت .
- اين همه پرسي بي ترديد دست بالا را براي ترکيه در جهت تحکيم صلح خاورميانه به همراه خواهد آورد.
- قدرتمند شدن الگو اسلامي ترکيه بر الگو اسلامي راديکال در خاورميانه ؛ مردم ترکيه با رأي به تغيير، خود را در محور توسعه منطقه قرار دادند، اين محوريت در آينده به ايجاد خاورميانه آرام و توسعه يافته کمک خواهد کرد (فلاح، ١٣٨٩).
قانون اساسي ترکيه در سال ١٩٢٨ عنوان دين رسمي اين کشور را حذف نمود و در تجديدنظرهاي بعدي نيز ترکيه همچنان کشوري لائيک و سوسيال دموکرات که حقوق بشر را محترم مي شمارد، اعلام شد. در ماده ٢٤ قانون آزادي عقايد، آزادي اعتقادات مذهبي و عمل به آن تصريح شده است . ولي هرگونه استفاده از دين براي اهداف سياسي ممنوع اعلام گرديده است . در قانون اساسي ترکيه تصريح شده که آموزش و تعليمات ديني بايد تحت نظارت و کنترل دولت انجام گيرد. ماهيت غير مذهبي بودن ترکيه به مفهوم آن است که دين ، حق دخالت در امور سياسي کشور را ندارد، ليکن دولت نيازهاي مذهبي مردم را تأمين مي کند.
دولت ترکيه معتقد است دين پيونددهندة اساس جامعه است و بايد کنترل شود و سياست ملي را حمايت نمايد. با بررسي اصول قانون اساسي ترکيه مي توان استنباط کرد که دولت ترکيه به شدت با دخالت دين در امور سياسي مخالف است . اصل لائيسم ، مهم ترين و بنياديترين ميراث
بر جاي مانده از آتاتورک براي ترکيه است که خود در چند محور مهم خلاصه مي گردد:
١- به حاشيه راندن نقش اجتماعي و سياسي دين ؛
٢- محو ارزشها و تجليات اجتماعي دين در سطح جامعه ؛
٣- پيگيري استراتژي نگاه به غرب و جذب در ساختارهاي غربي به جاي سياست نگاه به شرق؛
٤- تجددخواهي ، هر چند در سطح نه در عمق . به بيان ديگر، اعمال متجددانه نه لزوماً ايمان بـه باورهاي متجددانه ؛
٥- برداشتن مانع دين از راه توسعه نه با پريدن از روي آن بلکه با انهدام آن؛
٦- تأکيد بر هويت ترکي به جاي هويت اسلامي ؛
٧- عرفي گرايي در مقابل دين باوري و سنت ؛
٨- دين دولتي ، استفاده از دين و احساسات ديني در مواقع ضروري بـراي انـسجام ملـي و دفـع تهديدات در عين حال با کنترل درآوردن دين و دينداران از طريق تأسيس پست هايي همچـون وزارت ديانت ١. لائيسم آتاتورک در واقع بر اين باور بود که در معاملـه اي بـا مـردم ترکيـه در ازا
ستاندن ارزشها و باورهاي ديني (به ويژه تجليـات اجتمـاعي و سياسـي آن) بـه آنـان تجـدد و مدنيت مي دهد و ملت ترکيه به پيشرفت و ترقي نخواهد رسيد، مگر با نفي سنت هاي پوسيده و جذب شدن در الگو غربي در تمام ابعاد(آقازاده، ١٣٨٤: ١٧٦-١٧٥).
در کنار تفکراتي لائيکي بنيانگذاران ترکيه نوين ؛ ترکيه سکولار آرزو هميشگي غرب بـوده و به نوعي نشانه غلبه فرهنگ غرب تلقي مي شده است . اما واقعيت اين است که ترکيـه هرگـز بـه مرحله سکولاريسم حقيقي نرسيده است .
گفتار سوم: اصول سياست خارجي جمهوري ترکيه
تعاريف مختلفي از سياست خارجي صورت پذيرفته است ؛ دايره المعـارف بريتانيکـا سياسـت خارجي را اين گونه تعريف نموده است : «اهداف کلي است که راهنما فعاليت و روابط يک دولـت در تعاملات خود با ديگر کشورها مي باشد.» .سياست خارجي کشورها تحت تأثير دو عامل عمده شکل مي گيرد که عبارتند از: الف ) محيط ذهني (همان ارزشها و تـصورات سياسـت گـذاران) و ب) محيط عيني که خود شامل دو بخش محيط داخلي (شرايط داخلي کـشور) و محـيط بـين - المللي (شامل محيط منطقه اي و محيط جهاني ) است ؛ ارزشهـا، تـصورات و نگرانـي هـاي ملـي سياست گذاران بر آنچه که انجام دادنش براي آنان مطلوب است تـأثير مـي گـذارد، امّـا محـيط (داخلي ، منطقه اي و جهاني ) تعيين کننده آن چيزي است که دولت ها قادر به انجام آن هـستند (طاهايي ، ١٣٨٧).
سياست خارجي هر کشوري برآيندي از عوامل و فاکتورهايي از قبيل تصميم گيرندگان، ساخت سياسي بين الملل ، قدرت اقتصادي، موقعيت ژئوپليتيک و همچنين اوضاع اجتماعي آن کشور و در نهايت شرايط زماني است . سياست خارجي ترکيه علي رغم فراز و نشيب هايي که در طول بيش از هشتاد سال گذشته داشته ، در واقع همان اصول کماليسم است که همواره از سوي دولتمردان ترکيه دنبال شده است . براساس اين اصول ترکها سياست خود را چنين اعلام
کردهاند:
١- ترکيه کشوري است نه توسعه طلب و نه استعمارگر، بلکه تنها به دنبال اقتـدار داخلـي خـود در ابعاد اقتصادي، صنعتي ، علمي و نظامي مي باشد.
٢- ترکيه علاوه بر اينکه خواستار برابري فن آوري با غرب است ، خواهـان پيوسـتن بـه اتحاديـه اروپايي و شناخته شدن به عنوان يک ملت اروپايي نيز مي باشد. در واقع در طـول حکومـت تـک
حزبي (حزب جمهوري خواه خلق ) بين سالهاي ١٩٢٣ تا ١٩٥٠؛ مخالفت از حوزههاي سياسي و اجتماعي پاک شد. ايدئولوژي ايجاد شده يعني کماليست هدف خود را ادغام ترکيه در «تمدن معاصر» معرفي کرد. با توسعه سيستم چند حزبي پس از ١٩٥٠، نخبگان با تفکـرات کماليـستي از يکديگر جدا شدند و احزاب سياسي مختلف پديدار شدند. بر فرض مثال حزب دموکراتيک که در انتخابات ١٩٥٠ پيروز شد از تئوري کماليسم دفاع کرد. حزب دموکراتيـک سـعي داشـت تـا سياستي را دنبال نمايد که بر سه نکته تاکيد مي نمايد: ادغام ترکيه با اروپا، مطرح کردن اقتـصاد بازار آزاد و توسعه يک سيستم غير ديني کـه بـه حقـوق و ارزشهـاي مـذهبي احتـرام بگـذارد
بر اين اساس اصول سياست هاي منطقه اي ترکيه به شکل زير قابل تدوين است :
- عدم مداخله در امور داخلي کشورهاي منطقه ؛
- عدم مداخله در مناقشات بين کشورهاي منطقه ؛
1
- توسعه روابط دو جانبه با همه کشورهاي منطقه ؛
2
- جدايي مستمر ميان مجموعه کشورهاي عربي ؛
- اولويت دادن به روابط تجاري و اقتصادي با کشورهاي منطقه ؛
- حفظ موازنه دقيق در برخورد با مسئله فلسطين و اسرائيل (مراديان، ١٣٨٤: ٩٩-٩٨).
پنج نهاد فعال شامل «دفتر رياست جمهوري» «دفتر نخست وزيري »، «وزارت امورخارجـه »،
«شوراي امنيت ملي »، «نهادهاي نظامي » در تـدوين و اجـراي سياسـت خـارجي ترکيـه ، نقـش تعيين کننده دارند. يکي از ويژگي هاي قابل توجه و مهم سياسـت خـارجي ترکيـه را مـي تـوان ثبات رفتاري و وفاداري کارگزاران اين کشور به اصول سياست خـارجي خـود دانـست . بـه رغـم تغييرات و تجديـدنظرهايي کـه بـه مناسـبت تحـول اوضـاع (بـه طورعمـده ) منطقـه اي و بعـضاً بين المللي در سياست خارجي اين کشور صورت گرفته اسـت ، مـي تـوان گفـت اصـول سياسـت خارجي ترکيه همان اصولي است که از نظر کماليسم در تأسيس جمهوري نـوين ترکيـه نـشأت

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید