بخشی از مقاله

چکیده

در مقاله حاضر سیاست خارجی آمریکا بعد از فروپاشی شوروی از دیدگاه منتقد آمریکایی به ویژه نوام چامسکی مورد بررسی قرارگرفته است . سئوال اصلی عبارت است از اینکه : چامسکی به عنوان اندیشمند بنام آمریکایی چه دیدگاهی در باب سیاست خارجی آمریکا دارد؟ فرضیه پژوهش نیز آن است که اندیشمندان یاد شده به دلیل نظامی گری، هزینه های اقتصادی فزاینده ،نادیده گرفتن سازمانهای بین المللی وگسترش امپراتوری آمریکایی و سوء استفاده از حقوق بشر نسبت به سیاست خارجی آمریکا انتقاد داشته. روش تحقیق دراین رساله توصیفی و تحلیلی میباشد و اهداف این تحقیق، که دانش افزای و طرح دیدگاه منتقد آمریکایی در حوزه سیاست خارجی این کشور در قرن بیست و یکم، واکاوی دیدگاه منتقدان به سیاست خارجی آمریکا میباشد.

با توجه به یکجانبه گرایی ایالات متحده آمریکا در مقطع مورد نظر به نظر میرسد رویکرد انتقادی بهتر میتواند توضیح دهنده هژمونی آمریکا باشد. البته نمیتوان تحولات سیاست بین الملل امروز را در قالب یک چارچوب نظری صرف تبیین نمود .نظریه انتقادی بیشتر یک نظریه نو مارکسیستی است که عمداً در عرصه اقتصاد سیاسی بین الملل مطرح است. یافته پژوهش نیز آن است که چامسکی از سازوکار امپریالیسم آمریکا، مخالفت با دخالت نظامی آمریکا در افغانستان و عراق، ایران، جنگ بوش بر ضدتروریسم، در نقد سیاست خارجی آمریکا صحبت میکند.

مقدمه:

مبانی نظری - انتقادی -

این نظریه در روابط بین الملل بسیار وابسته به اقتصاد سیاسی بین الملل مارکسیست ها است . نظریه پردازان انتقادی روابط بین المل رابرت کاکس و اندرو لینکلاتر هستند که سه اصل سیاسی اثبات گران را رد می کنند : واقعیت عینی بیرونی،تمایزعین، ذهن و علوم اجتماعی فارغ از بار ارزشی . جهان سیاست یا اقتصاد که بر پایه قوانین تغییر نا پذیر اجتماعی عمل می کند ، وجود ندارد هر چیزی که اجتماعی است ، از جمله روابط بین الملل تاریخی است .  دنیای اجتماعی ، دستاورد زمان و مکان است. سیستم بین الملل ساخت خاصی از قویترین دولت هاست،رابرت کاکس این دیدگاه را در عبارتی واضح بیان کرده است: - نظریه همواره برای شخصی و هدف خاصی است - به گفته کاکس «1981» نظریه انتقادی شامل عنصر آرمانگرایی تاریخ است .

- جکسون،سورنسو - 298: 1391دیدگاه مارکسیستی دیگری که به تازگی از سوی رابرت کاکس مطرح شده کمتر اقتصادی است اگر چه شروع نظریه او یکسان است وبا تجزیه وتحلیل تاریخی از فاز های اصلی توسعه سرمایه داری جهانی آغاز می شود.طبق نظر کاکس ما در مسیر فرایند تغییری قرار داریم که از نظم جهانی سال 1945،به رهبری آمریکا فاصله دارد.تغییرات عمیق در سه منطقه اصلی در حال به وجود آمدن است. -نخست،جهانی شدن اقتصادی ،آنچه را که در گذشته اقتصادهای ملی بوده است را با هم در یک شبکه متراکم جهانی به هم متصل ساخته است اقتصاد جهانی سریعاً در حال جهانی شدن است اما در عین حال سریعاً در حال سلسله مراتبی شدن است

زیرا قدرت اقتصادی در مرکز متمرکز شده است.

دوم-دولتها در مقایسه با نیروهای سیاسی اقتصادی فرامرزی مانند شرکتهای فراملی اهمیت خود را کماکان از دست می دهند واین امر ممکن است متضمن به پایان رسیدن نظام وستفالی دولت ملتها باشد؛دست کم حاکمیت بین المللی دولتها توسط نیروهای خود مختار ودر حال رشد بازار به چالش کشیده می شود وحتی کاهش می یابد. -سوم نظم یکسان ودموکراتیک تر ممکن است به وجود آید.با توجه به آنکه دولتهایی که از سوی اکثریت حمایت می شوند می توانند به بهانه رفاه کنترل بیشتری را بر اقتصاد داشته باشند. - جکسون،سورنسو - 238- 239: 1391 بحث دیگری که در زمینه اقتصاد سیاسی بین الملل وجود دارد مربوط به موضوع نیاز به یک هژمون جهت اداره اقتصاد جهانی لیبرالی در درجه نخست است .

رابرت کوهن معتقد است که قدرت هژمونیک در تثبیت همکاریهای بین المللی در زمینه های مدیریت مالی ،بازرگانی و نفت بسیار مؤثر بوده است. - جکسون،سورنسو. - 299-298: 1391کاکس تأکید می کندکه این روابط »یعنی بین روابط تولید،اشکال دولت ونظم جهانی«همگی ابعاد مادی،نهادی و ایدئولوژیک دارند و به علاوه،هیچ سلسله مراتب از قبل تعیین شده آئین این ابعاد وجود ندارند:روابط تولید ممکن است از لحاظ منطقی در اولویت باشند اما از لحاظ تاریخی به هیچ وجه مقدم نیستند.»در واقع،ساختارهای اساسی تولید اگر واقعاً بوسیله دولت ایجاد نشده باشند،حداقل تشویق و حفظ شده اند - .«

کاکس در می یابد که فرایند جهانی شدن اقتصادی،دولت – ملتها نیروی اصلی خود را نسبت به اقتصاد از دست داده اند.امروزه آنها در مقایسه با نیروهای سیاسی اقتصادی فرامرزی بسیار ضعیف گشته اند.دولت ملتها دیگر»سد یا سپری جهت حفظ اقتصاد داخلی در مقابل تأثیر مضر خارجی محسوب نمی شود «،به هر حال فرایند ممتد جهانی شدن اقتصادی نیازمند چارچوب سیاسی است که توسط دولت – ملتها به وجود آمده باشد،به ویژه نیازمند" نیروی نظامی – سرزمینی یک اجرا کننده"است. رابرت کاکس و دیگر نو مارکسیست ها بر ماهیت ناهمگون و سلسله مراتبی جهانی شدن اقتصادی تأکید دارند.ویژگی اقتصاد بیشتر وابستگی است تا وابستگی متقابل. به طور خلاصه،جهانی شدن نوعی سرمایه داری است و بر این اساس تسلط طبقه سرمایه دار و استثمار افراد فقیر در سراسر دنیا را تداوم می بخشد.

سیاست خاجی آمریکا در هزاره جدید

حادثه یازدهم سپتامبر را می توان پایان دوره گذار در نظام بین الملل ونیز سیاست خارجی آمریکا دانست.این حادثه با خلق و ایجاد دشمن جدیدی به نام تروریسم،زمینه را برای بهره برداری آمریکااز این دشمن برای حل مشکلات خود در نظام بین الملل فراهم کرد. اما نکته جالب توجه این بود که اگر در دوران جنگ سرد شوروی و اقمار آن به عنوان دشمن به سیاست خارجی آمریکا جهت می دادند، این بار خاورمیانه این نقش را ایفا کرد. ارتباط دادن حوادث القاعده به خاورمیانه در معادلات استراتژیک آمریکا از یک سو و فراهم شدن زمینه تغییر وضع موجود در خاورمیانه از سوی دیگر شد. این در حالی بود که آمریکا در سالهای اولیه دوران پس ازجنگ سرد در صدد حفظ وضع موجود در خاورمیانه بود.

دولت بوش معتقد است که یازدهم سپتامبر به عنوان مانعی در راه تحقق آرمانهای آمریکایی ریشه در دنیای عرب دارد و حذف صدام وظهور دموکراسی در عراق،موجب ظهور سلسله ای از تحولات جدی پی در پی در دنیای عرب و آمریکا خواهد شد. به همین دلیل اروپایی ها، راهبرد دولت بوش را »ویلسونیسم در چکمه« تعبیر کرده اند و معتقدند که این بار آمریکا می خواهد با قوای نظامی خود آرمانهای ویلسون را نهادینه کند. - سریع القلم، - 10 : 1381

محاسبات مقامات واشنگتن از همان ابتدا نیزمعطوف به تقویت روند یک جانبه گرایی بود،زیرا امکان تکراراین فرصت بی نظیر بسیار کم بود.از طرف دیگر چنانچه اشاره کردیم شرایط موجود خاورمیانه نیز به دو دلیل این خواست وانگیزه را تقویت می کرد؛نخست اینکه حفظ وضع موجود در خاور میانه به ضرر آمریکا واسرائیل و به نفع مخالفان منطقه ای آنها و رقبای بین المللی آمریکا بود.دوم اینکه وجود رژیم های سرکوبگر و غیر دمو کراتیک می توانست اقدامات نظامی آمریکا را در میان افکار عمومی تا حد زیای مقبول جلوه دهد.

در چاچوب های فکری نو محافظه کاران دولت بوش،یکجانبه گرایی تنها ضامن حفظ وافزایش قدرت آمریکا در قرن بیست ویکم است.این چاچوب که ریشه در تحولات چهارگانه جامعه آمریکا در دو دهه گذشته دارد،در زمان ریگان نیز وجود داشت وخود وی یکی از اصلی ترین مخالفان چند جانبه گرایی بود.می توان گفت که استراتژی کلان آمریکا در دوران پس از 11 سپتامبر که نشأت گرفته از تفکرات محافظه کارانه وشکل گرفته در دو دهه گذشته است،دارای سه ویژگی مهم می باشد:الف - ضد چند جانبه گرایی تهاجمی ب - جنگ سالاری ج - مطلق گرایی اخلاقی .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید