بخشی از مقاله

چکیده

مطالعه درعناصرسازنده هراثرادبی وکشف قوانین حاکم برآن،مارادرشناخت ساختارهای درونی متن وتعیین عناصرسازنده آن یاری می دهد.یکی ازعناصرسازنده هراثردرونمایه ومحتوای آن است.اندیشه های حاکم برکل شاهنامه حاکی ازبی اعتباری دنیا،بی حاصلی رنج آدمیان،بسنده کردن به خدا،تسلیم همه سویه دربرابرجهان وجهان آفرین،گردن نهادن به جبر،مرگ وپوچی،ناپایداری کارجهان،فرمانروایی تقدیر،تضاد،ابهام درکارجهان وشومی پژوهش درآن،جاودانگی مرگ،خواری ثروت و........همه نشانگرعرفانی بودن آن است وشاهنامه مشحون ازداستانهایی است که فردوسی برای بیان مقاصدعرفانی واخلاقی خودازآنهابه استادی هرچه تمامتربهره گرفته است.

غالبااین تصوروجودداردکه شاهنامه با عرفان مناسبتی ندارد.دراین مقاله بانگاهی به شاهنامه فردوسی ازدیددرونمایه ومحتوا،به بررسی داستانهایی ازشاهنامه پرداخته می شودکه رگه هایی ناپیداوظریف ازتفکرات عرفانی رامی توان درآنهاپیداکردوبسیاری ازآنهامی توانندحامل مفاهیم رایج درادب رسمی عرفانی باشندوشاهنامه ازاین منظربزرگترین اثرعرفانی است که برعرفان وتصوف ایران تاثیری بسزاداشته است.که این تاثیروانعکاس پیام فردوسی محدود و محصور به فارسی زبانان نیست بلکه در پهنه معرفت انسانی،تمامی سخنوران جهان ازبیانات وی سودفراوان گرفته وشاهنامه رابه زبانهای مختلفی ترجمه کرده اند.

مقدمه

عرفان ازریشه ی»عرف«وبه معنی »دانستن واعتراف کردن«است ودراصطلاح،عبارت است ازمعرفتی قلبی که ازطریق کشف وشهودحاصل می شود.عرفان یک اصل عام وانسانی است که درتمام مکاتب هندویی، بودایی، ایرانی،مسیحی و............وجودداشته ودارد

درتعریف عرفان گفته اند»معرفتی فراذهنی،کهن وعام است که به واسطه ی»احوال«برای بعضی ازساکنان،درتمام ادیان ومذاهب وملل پیدامی شود.امّابیان وانتقال آن معرفت به دیگران بسیاردشواروحتی غیرممکن است

دکترزرین کوب درتعریف عرفان چنین آورده اند:»عرفان معرفتی است مبتنی برحالتی روحانی وتوصیف ناپذیرکه درآن حالت برای انسان این احساس پیش می آیدکه ارتباطی مستقیم وبی واسطه باوجودمطلق یافته است.این احساس البته حالتی است روحانی ورای وصف وحد،ک ه درطی آن عارف ذات مطلق رانه به برهان،بلکه به ذوق ووجدان درک می کند.

عرفان - شناخت - درشاهنامه ودرآیینهای درویشی

غالبااین تصوروجودداردکه شاهنامه باعرفان مناسبتی ندارد.عرفان برخلاف تصوررایج باتصوف فرق دارد.عرفان یعنی شناخت وآگاهی وعارف یعنی کسی که بتواندمحیط اجتماعی خودونیزشخصیت فردی رابشناسدوشناخت وآگاهی داشته باشد،شاهنامه ازاین منظربزرگترین اثرعرفانی است،مجموعه بی نظیری ازهمه وجوه زندگی ایرانی است ورگه هایی ناپیداوظریف ازتفکرات عرفانی رامی توان درآن پیداکردوبسیاری ازداستانهای شاهنامه می توانندحامل مفاهیم رایج درادب رسمی عرفانی باشند.

خاستگاه عرفان فطرت خداجوی انسان است وهیچ دلی نیست که درآن نشانی ازتمایلات و تفکرات عرفانی نباشد. شاهنامه،بازتاب ستیزسیمرغ واژدهادرعرصه هستی روندگان راه کمال است که پرنده روحشان ازظلمت حضیض تن به

جانب انوارسیمرغ برقاف البرزدرعریمت است.

فردوسی ازنخستین بنیانگذاران سنگ بنای مکتب وحدت وجوداست زیرااونخستین داننده وبیننده ای است که ازخدابه هستی ووجودمطلق تعبیرفرموده وحدودسه قرن قبل ازمحی الدین عربی گفته است:

جهان رابلندی وپستی تویی  //  ندانم چه ای هرچه هستی تویی
که این بینش عین بینش بزرگان وعارفان بزرگ ایران است.

در شاهنامه آمده:
خردگرسخن برگزیندهمی  //  همان راگزیندکه بیندهمی

»فردوسی دراین بیت،یکی ازبنیادی ترین زمینه هادراندیشه فلسفی رابررسیده است. اودراین بیت،پرسمان»شناخت«راکاویده که درفلسفه امروزین جهان بانام»شناختشناسی2«پژوهیده می شود.

- عرفان - شناخت چیست؟دیده ها،اندیشه هارامی سازندواندیشه هاخودراوشناختی که خودمی تواند بدان دست یابد،شناختی دیداری است ودرگرودریافتهای حسی است وسرشت وساختارخود،خودی که صوفیان آن را»عقل مکتسب«می نامند،ازدیده ها،بیش ازهرآزمون حسی فراهم آورده شده است.

گفتگوی درونی ونهانی ماباخویشتن،اندیشه ماست.گرچه خردمادرگوهروبنیادمینوی است،چون درگیتی پرورده شده وازپیوندحسی باپدیده های گیتی مایه گرفته است،دراندیشیدن چاره ای جزآن نداردکه مینوراباهمه پیراستگی ووالاییش فروبیاوردوآن رابه گیتی برساند،تابتواندبدان بیاندیشدوآن رادریابد..ازآن است که آنچه یکسره مینوی است وبیگانه باگیتی،دراین خردنمی گنجد.خردی که درویشان نهانگرای آن را»عقل جزیی«،عقل مکتسب،عقل مدرسی «خوانده اندودررسیدن به شناخت راستین،آن راناتوان دانسته اند.به سبب ناتوانی ونارسایی درخردی چنین تنگ ووابسته است که استادژرف اندیش ونهانکاو،می فرمایدکه آنچه درباره خداوندمی توانیم گفت تنهااین است که:»اوخداوندجان وخرداست،اندیشه فراترازاین نمی تواند

دردیباچه شاهنامه چنین آمده:

به نام خداوندجان وخرد   //   کزین برتراندیشه برنگذرد.........

ازاین پرده،برترسخن گاه نیست  //   به هستی،مراندیشه راراه نیست
اندیشه تنگ ونارسای آدمی به خداوندراه نداردزیراخداوندازنام وازجایگاه برتراست.

»نام رافردوسی دربرابرجایگاه به کاربرده وخواست اوازجایگاه،جهان»استومند«ودیداری،گیتی است وازنام،جهان نهان راخواسته است،مینورا.جهانی که به حس دریافته نمی تواندشد.اگرآدمی نمی تواند،باخردلنگ خویش،راه شناخت رابپیماید،پس چه می تواند کرد؟

بهترین پاسخ به این پرسش بنیادین رامی توان دردبستانهای درویشی واندیشه های نهانگرایانه یافت.صوفیان ازدیربازبرای آگاهی وشناخت سه رده برشمرده اند:

-1سرآگاهی:آن آگاهی وشناختی که به یاری سرانجام می پذیردواگراین گونه ازشناخت به باوری برسد،آن باور،»دانشباوری - «علم الیقین - است.

-2چشم آگاهی:آن آگاهی وشناختی که به یاری چشم،یابادیدی گسترده تربه یاری حس فرادست آورده می شود،اگرآنچه رامی دانسته ایم،ببینیم وبه حس دریابیم به چشم آگاهی رسیده ایم.اگراین شناخت به باوری بیانجامد،آن باور»چشمباوری - «عین الیقین - است.واین شناخت روشن ترواستوارترازسرآگاهی است.

-3دل آگاهی: آن آگاهی وشناختی که به یاری دل،آن کانون شگرف ورازآمیزآگاهی واحساس فرادست آورده می شود.این شناخت،شناختی است فراتروژرفترازشناخت دانایی وشناخت دیداری.شناختی است شگفت ورازآمیزکه به شیوه ای فراسویی وجادویی،بافرونهادن شناخت وآگاهی می توان بدان دست یافت.باوری که ازاین شناخت، شناسنده می یابد،استوارترین باوراست وباوری است بی چندوچون که »راستباوری - «حق الیقیق - خوانده می شود.

اگرسرآگاهی رادرشناخت»خامی«بدانیم،چشم آگاهی»پختگی«خواهدبودودل آگاهی»سوختگی«چنانکه مولاناجنین فرموده: حاصل عمرم،سه سخن بیش نیست: خام بدم،پخته شدم،سوختم 

فردوسی درابیات بالابه این شناخت هااشاره کرده و به محدودیت اندیشه که خداوندازنام وجایگاه برتراست وبااندیشه نارسادرک نمی شوداورابایدبادل آگاهی شناخت واین همان چیزی است که صوفیان ونهانگرایان دردبستان خودازآن سخن می گویند.«

فردوسی برضرورت بیداری حواس فراحسی اصرارمی ورزدوبیان می داردکه راه خداشناسی ومعرفت عوالم فراحسی ازطریق ریاضت وصفای باطن است نه اندوختن محفوظات.    
به رنج اندرآری تنت راسزاست  //  که خودرنج درراه ایزدرواست

فردوسی برفلاسفه وخردگرایان خرده می گیردوازفلسفه دان به بسیارگوی یابیهوده گوی یادمی کند:
خردگرسخن برگزیندهمی   // همان رابگویدکه بیندهمی    
بدین آلت رای وجان وروان  //  ستودآفریننده راکی توان؟    
که اوبرترست ازمکان وزمان  //  بدوکی رسدبندگان راگمان؟    
خداوندجان وروان وخرد  //  خردمندراداداوپرورد    
خردراوجان راهمی سنجداو  //  دراندیشه سخته کی گنجداو    

منطق شاهنامه روان پروری است نه خردگرایی وگام اول اصول مکتب پرورش روان یعنی عرفان،بیرون کشیدن روح ازتعلق به عالم ماده وپروازآن درفضای ماوراءحسی که این پیام درسراسراقیانوس شاهنامه موج می زند.

من اکنون روان راهمی پرورم  //  که برنیکنامی همی بگذرم

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید