بخشی از مقاله

چکیده
در گفتگوی تحلیلی »عقبه فرهنگی کارآمدی علوم انسانی دینشناخت« محورهای زیر به محط نظرآمد:

1.    وضعیت امروز علم در ایران؛

2.    تجربه ناگزیر درونزایی فرآوری علم؛

3.    اصول کارآمدی علم. ×

کلیدواژگان: علم، علوم انسانی، کارآمدی، دینشناخت،فرهنگ ×

.1 سرآغاز: وضعیت امروز علم در ایران

.1,1 جامعهشناسی علم در ایران

به طور عمده در نگاه به حوزه علوم به طور مطلق و علوم انسانی، ارتباط این عرصهها با بخش صنعت و اقتصاد لحاظ میشود. دلیل این امر این است که حوزه جامعهشناسی علم از مباحث کلاسیک خویش که مربوط به ارتباطات عالمان و جامعه علمی و مسائل اینچنینی است، خارج شده و نظریات جامعهشناسی علم به ارتباط نهادهای علمی با نهادهای دیگر اقتصادی و صنعتی معطوف شده است و نظریهها نیز معطوف به همین قسمت شده است. به تعبیری دانشآموخته این عرصه برای به روز بودنبایستی چنین کند، ادبیات این علم و در ادامه آن، مدیریت علم متأثر از این حوزههای نظری، ادبیات تکوینیافته رسمیتدار و مرجعیتدار امروز است و ما نیز مصرفکننده آن هستیم، حضور اینگونه تئوری-ها در جوامع غربی، حضوری بومی و طبیعی میباشد؛ زیرا علم آنان در ارتباط با اقتصاد و صنعتشان شکل گرفته و ناگزیر است خویش را بازبینی نماید که مسائل و چالش آنها این است و با تعیین خودخواسته خویش، این قرائت از علم، با زمینههای تاریخی و فرهنگیشان مأنوس است؛ از این رو از اینبُعد مسئلهای نسبت به علم ندارند؛ بدین معنا که در آن فضای فرهنگی، نظریهها و سازههای علمی، باید دائماً خویش را در یک فرهنگ دنیویِ اقتصاد محورِ همراه کنند، تا گرنتی یابد و بتواند تداوم یابند؛فرهنگی که مبتنی بر صنعت عقلانیت ابزاری و اقتصاد و صنعت متحولِ و متغیر پیشرونده و بسطیابندهاست.

.2,1 چالش پیش روی علم در ایران

1. خاطرم است که در منچستر با استاد شرقشناسی ایرانشناسی، که به زبان فارسی تسلط داشت،جلسهای داشتیم؛ سخن از رزومه ما، نوع ارتباط و اینکه چنین بحثهایی - مباحث نظری - را میتوان مطرح نمود، به میان آمد. ایشان با تأسف فرمود که اینگونه بحثها، اینجا گرنتی ندارد و با صرفنظر از ارزش معرفتی و ... برای آن سرمایهگذاری نمیشود. اینکه چه رشتهای و چه چیزی آموزش داده شود، به طورکامل در دست صاحبان اقتصاد است. اینگونه نیست که کسی با دغدغه معرفتی و علمی خویش بتواند هر اقدامی انجام دهد و یا اینکه نهادهای علمی بر سر سفره نفع نشسته باشند و روزگار بگذرانند. بقیه نیز برای خودشان کاری بکنند. البته آن مشکل را ما نیز داریم. بدین شکل که علم بایستی با اقتصاد و صنعت ما ارتباط داشته باشد؛

2. اما یک چالش جدیتر داریم که آنها ندارند و آن ارتباطی است که علم با حوزه فرهنگ دارد. فرهنگ با یک ارزش، فلسفه و جهانبینی ارتباط دارد. الیته این به این معنا نیست که آنجایی که این
تئوریها داده میشود، این ارتباط وجود نداشته باشد؛ بلکه این ارتباط به صورت طبیعی وجود دارد وچالشی در میان نیست تا در این حوزه، به تئوریپردازی اهتمام شود. چالش برای این است که علم مانندیک اسب در میدان مسابقه بایستی بدود و با رقیب خویش، اقتصاد و صنعت برود؛ مسئلهاش این است که چطور پابهپای او راه رود؛ لذا تئوریها مربوط به این قسمت است. عقبه فرهنگی نیز آن اقتصاد را حمایت میکند و علم نیز مبادی و زمینههایش را از آن میگیرد.

اما در جامعه به یک معنا بحرانزده در ابعاد مختلفو پیش از آن، مسائل فرهنگی پشتیبان، علم1نیز در چالش با این عرصه، به تمامی درگیر خواهد بود. به بیان دیگر اگر علم در جهان غرب با اقتصاد و سیاست همراهی میکند، این از یک ظرفیت و زمینه فرهنگی مربوط به علوم انسانی مشترکی که سایه انداخته، برخوردار است؛ در حالی که این حوزه ما دچار چالش است. در جهان غرب، اگر علم را در خدمت تکنولوژی با عملکرد فعال میبینید؛ از اینروست که فرهنگ مربوط به خودش آنجا شکل گرفته و علوم انسانی متناظر و متناسب با آن نیز پدیدار شده است. ما حتی اگر قصد داشته باشیم علم خویش را با عرصه اقتصاد پیوند دهیم، بایستی علوم انسانی متناظر با آن را بیابیم و مستقر نماییم؛ که البته بنده معتقد نیستم که این مطلوب ماست.

چرا که به دلیل فاصله موجود، نمیتوانیم تنها علوم پایه و مهندسی غرب را وارد نماییم و چنین گمان کنیم که جامعه ما به لحاظ صنعتی و خط تولید از آنان یک گام جلو قرار خواهد گرفت؛ اما علوم انسانی را رها کنیم، و به مقدار یکسانی به این علوم اهمیت داده نشود.زمانی که ژاپنیها اقدام به تعریف مسیر خویش کردند؛ به موازات بحثهای علوم مهندسی و فناوری،عدهای از نخبگان را برای شاگردی هایدگر و ... به آلمان فرستادند و بحثهای کنونی را در همین افق باخود بردند. این به معنای تأیید آنها نیست؛

3. مدرن شدن نیز اقتضائات خویش را دارد و اگر بخواهید برای مهندسی علم، تنها نسبت علم بااقتصاد و صنعت را ببینید و به علوم انسانی همراه با آن دقت نکنید، در همین افقی که برای خویش ترسیم میکنید به موازات اقتصاد مدرن پیش رفتن نیز موفق نخواهید شد. اگر بخواهیم به شکل آنها نیزدرآییم، با بحرانها و چالشهای عمیق اجتماعی مواجه خواهیم شد که ریشه در عقبه فرهنگی ما دارد. اینعلوم از آن رو که اشباع شده از فضای فرهنگی جهان مدرن هستند، زمانی که به قصد تعامل با عرصه اقتصاد آورده میشود، پیش از تعامل با این عرصه، در حوزه فرهنگ، همه چیز را به هم میریزد؛ از این رو بایستی چالش خویش را با بسترهای فرهنگی موجود، حل نماید. امروزه تئوریها به این مسئله نظر ندارندو نمیتوانند داشته باشند، چرا که مسئله محیط خودشان نیست و این مشکل جدی است؛

4. به هر ترتیب از بعد معرفتی، این دو رویکرد، مکمل یکدیگر هستند؛ بدین صورت که اگر چالشمعرفتی در آن نقطه وجود داشته باشد، این چالش معرفتی و منطقی در عرصه اجتماعی، به صورت یکچالش فرهنگی نشان داده خواهد شد. یعنی چالش منطقی محض در آسمان نفسالامر، ارتباطی با ما نخواهد داشت؛ چرا که اگر در آسمان فرهنگ به زمین آید، این چالش خویش را نشان خواهد داد. لذاگاهی صورتبندی چالشهای زمینی، آسمانی است. به این دلیل که در اساس، چالشی منطقی در میاناست. در عرصه فرهنگی نیز به مقداری که آنها آمده، این دوگانگی هم آمده است و به صورت یک چالش تاریخی، فرهنگی و اجتماعی خویش را نشان میدهد. یک متفکر به ناسازگاری منطقی این حوزههایمعنایی میپردازد و در نگاه فرهنگی و اجتماعی به تحقق عینی چنین نظامهایی، چالشهای منطقی آنها را نیز نشان میدهد؛ از این رو این دو رویه منطقی و فرهنگی با یکدیگر منافاتی ندارند، بلکه با هم متمماند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید