بخشی از مقاله
چکیده
دنیای امروز، دنیای رقابت است؛ رقابتی سخت، فشرده. شدت این رقابت در سطح تجارت جهانی و حتی ملی به حدی رسیده است که بی تردید میتوان ادعا کرد که کمترین تصمیم و حرکتی در حوزه سازمان های بین المللی را میتوان مشاهده کرد که تحت تأثیر فضای رقابت به شکل مستقیم یا غیرمستقیم نباشد. در عصر جدید بحث عقلانیت، سرچشمه و سرنخ بسیاری از مباحث دیگر است و مباحث فراوانی با آن 1 پیوند دارد؛ گرچه این بحث به تعبیری مهمترین دستاورد معرفت شناسی جدید است، با ابهامات و اختلاف دیدگاه های فراوانی همراه است.
هنوز معرفت شناسان دیدگاه واحدی در باب عقلانیت ندارند و تصاویر گوناگونی از آن ترسیم میکنند. بنا بر ادعای ماکس وبر جلوه هایی از عقلانی بودن در تمام فرهنگ ها وجود دارد. عقلانیت و قدرت دو پارادایم حاکم بر نظریه های سازمان و مدیریت بوده اند برخی موانع انسانی ناشی از نقص و کمبودها در آگاهی، قابلیت و نیازهای روان شناسی کسانی است که تصمیم های سیاست خارجی را تحت شرایط نامعین اتخاذ می کنند. موانع دیگر از نوع سازمانی است؛ افراد چون تصمیمات را گروهی می گیرند رسیدن به توافق آسان نیست، از این رو موانع نسبت به اتخاذ تصمیم سیاسی عقلانی بسیار مهم میباشند.
در این زمینه می توان به شناخت نامعلوم مشکل، اطلاعات ناکافی، اطلاعات نادرست، نقص جمع آوری اطلاعات، منافع مبهم ملی و محدودیت ناشی از تنگی وقت و فشارهای روانی اشاره کردکه باعث می گردد یک تصمیم عقلانی و درست اتخاذ نگردد.. در این تحقیق جایگاه عقلانیت در تصمیمگیری و مدیریت را بررسی میکنیم. نخست، تعریفی از عقلانیت و انواع و جایگاه آن در نظریه سازمان ارائه میشود؛ سپس، به مقوله تصمیم گیری به عنوان یکی از وظایف مهم مدیریت و انواع مدلها و رویکردها در تصمیمگیری خواهیم پرداخت.
مقدمه
تحولاتی که ما در صده ی گذشته در زمینه مدیریت بعنوان نظریه یا تئوری می شناسیم تنها نه بدین دلیل که در بستر زمانی خود پاسخگوی نیازهای شناختی زمان خود نبوده اند بلکه بعلت ارائه شدن نظریه های جدیدی بوده که شناختی عمیقتر و دقیقتری از پدیده ها درعرصه سازمان و مدیریت داده اند. از زمانی که هربرت سایمون با تعریفی بر پایه تصمیم گیری، تحولی دردیدگاه های مدیریتی ایجاد نمود و با نگرشی عقلگرایانه مدیریت را همان تصمیم گیری خواند و جوهره مدیریت را تصمیم گیری شمرد بیش از40 سال میگذرد - SimonT,1966.p4 -
از آن زمان به بعد نه تنها بیش از گذشته بر اهمیت آن تاکید میگردد بلکه خود مفهوم تصمیم گیری نیز دستخوش تغییراتی گردیده است واز تفکر و عقلانیت ناشی میگردد با این وجود نمیتوان گفت سایمون آن را ابداع نموده و پیش از او وجود نداشته است، همانگونه که نمیتوان پذیرفت که پیش از کشف قانون جاذبه توسط نیوتون جاذبه وجود نداشته است. در این مقاله با بررسی این مهم با تاکید بر تحول در نظریه ها و دید گاههای متعدد موثر در این زمینه تلاش شده است توصیفی نسبتا جامع ارائه شود. 2
روش تحقیق
روش تحقیق این مقاله مروری بوده و مطالعه تاریخی از نوع کتابخانه ای است و در آن از مقالات مندرج در نشریات معتبر با ذکر منبع استفاده شده است.
تعریف عقل و عقلانیت
عقل در لغت به معنای تعقل و تدبر و فهم اشیاء است و در اصطلاح معانی بسیاری دارد که از جمله علم به مصالح و مفاسد و درک حسن و قبح اعمال است - حائری، 1361، ص. - 240 عقلانی شدن - مفهومی که توسط وبر به کار برده شده است - ، فرایندی است که به وسیله آن شیوه های محاسبه دقیق و سازماندهی شامل قواعد و روشهای انتزاعی، به طور فزاینده بر زندگی اجتماعی حاکم میشود. عقلانیت1 - طبق تعریف هابرماس - از میان برداشتن موانعی که ارتباط را تحریف میکنند، است؛ اما معنای کلیتر، نظامی ارتباطی است که در آن اخطار، آزادانه ارائه میشود و در برابر انتقاد حق دفاع دارند.
عقل و عقلانیت از دیدگاه فلاسفه قرون باستان
فلاسفه یونان معتقد بودند معرفتی که از راه عقل به دست میآید، کاملاً تضمین شده و قابل اعتماد نیست و بخشی از آن همانند فرضیه است. این فرضیه ای شمردن معرفت در عقلگرایی انتقادی به تمام حوزه های معرفت بشری بسط داده شده است. به ظاهر برمانیدس اولین فیلسوفی است که برای کشف حقیقت، ادراکات حسی و ظاهری را کنار گذاشته و مجرد تعقل را کافی دانسته است.
با توجه به اینکه سقراط عقاید خود را نمینوشت و هرگز اظهار علمی قطعی نمیکرد و پیوسته اصرار بر نادانی خویش داشت، اصول مهم مسائل فلسفی او را نمیتوان به درستی شناخت و هیچ مأخذی جز افکار افلاطون و ارسطو برای شناخت در دست نیست. سقراط به شدت بر محدویت معرفت بشری و خطاپذیری عقل آدمی تأکید داشت. به عقیده افلاطون محسوسات ظواهرند، نه حقایق؛ و عوارض و درگذرند، نه اصیل و باقی؛ و علم بر آنها تعلق نمیگیرد بلکه محل حدس و گمانند و آنچه علم به آن تعلق میگیرد، عالم معقولات است.
افلاطون معتقد است انسان، عقلی است که اسیر زندان تن است و دارای سه جزء مهم است: یک. سر، که مقر عقل است؛ دو. سینه ،که مقر عواطف و همت و اراده است؛ سه. شکم، که جای شهوات است - خیری، 1377، ص. - 54 از نظر ارسطو عقل بر سه دسته است: »عقل هیولایی«؛ »عقل بالملکه« و »عقل فعال.« به نظر او برای هر حیوانی عقل 3 مفارقی است و در بعضی حیوانات آن عقل اظهر و ابین است و در بعضی اخفاست.
ارسطو معتقد است که فضایل عقلی بالاتر از فضایل اخلاقی است و عبارت اند از: فهم و فراست، ذوق سلیم، قوه تمییز و موقع شناسی. به عقیده رواقیان، آنچه که افلاطون مثال و ارسطو صورت و یا تصویر میخواندند، تنها در ذهن موجود است. ذهن سان لوحی ساده است و معلومات او منحصراً از خارج به دست میآید. رواقیان معتقد به عقل مستقل از بدن نبوده اند. به عقیده آنها فهم انسان چهار مرتبه دارد: یک. وهم؛ دو. گمان؛ سه. ادراک و چهار. علم که مرتبه یقین است.
.3 عقل و عقلانیت از دیدگاه فلاسفه قرون وسطی و پس از آن رنسانس واکنشی را بر ضد زهد و توجه به دنیای دیگر همراه آورد و عقول مردم را به زندگانی که روی همین سیاره زمینی میتوانند داشته باشند، متوجه کرد. هرمن رندال، نویسنده کتاب سیر تکامل عقل نوین، معتقد است اروپای غربی به کمک تحقیقات و پس از کوشش های درازمدت و جانفرسای نزدیک اواخر قرن هفدهم توانست معرفت علمی را در عقل طبقه روشنفکر نفوذ دهد. فرانسیس بیکن معتقد است باید پدیده ها را با چشم خشک علمی نگاه کرد. وی همچنین معتقد است که انسان دارای سه قوه ذهنیه است: یک. حافظه، که به تاریخ مدنی و تاریخ طبیعی مربوط است؛ دو. متخلیه، که مربوط به شعر است؛ و سه. عقلیه،که به فلسفه میپردازد.