بخشی از مقاله

چکیده

این نوشتار تبیین و تشریحی است از دو ساحت عقل و ایمان و رابطه و ملازمتشان در حیطه معرفت شناسی و وجودشناسی از دیدگاه عارف و عالم جلیل القدر، مولانا جلال الدین محمد بلخی. این بدیهی است که در میان همه خصوصیات و خصلت هایی که به جایگاه ویژه انسان مربوط می گردد، عقل و جان از اهمیت فوق العاده ای برخوردارند. عقل که خاستگاه فکر و اندیشه و تشخیص است و ایمان که از روح و جان بر می خیزد

به این ترتیب بارزترین ویژگی انسانیت، عقل مداری در عین تعالی روحانی و معنوی است و یافتن حقیقت، که در جلوه عقل و ایمان ظاهر می شود، چنانچه انسان تجلی گاه حق می گردد. حال در تبحر و تمجید مولانا چنین می توان گفت که او از حیث احاطت بر قواعد فلسفی و عرفان نظری طلیعه دار عصر خود بوده و توانسته به آسانی بدین عرصه در آید. وی در وسعت نظر و بلندی فکرت و قدرت بیان، آیتی است شگرف. به اعتقاد او ایمان در طور عقلی انسان مکشوف می گردد و تا عقلی اندیشه نورزد ایمانی رخ نخواهد داد. ادراک کار عقل است و ایمان جنبش و جوشش این ادراک را به اوج خود می رساند چنانچه تا به امری شناخت حاصل نگردد، ایمان بدان جامعه ای نپوشد.

مقدمه

انسان هم خودآگاه است و هم جهان آگاه و دوست می دارد از خود و از جهان آگاه تر گردد. تکامل و پیشرفت و سعادت او در گرو این دو آگاهی است. از این دو آگاهی کدام از نظر اهمیت در درجه اول است و کدام در درجه دوم؟

داوری در این موضوع، چندان ساده نیست. برخی بیشتر به خودآگاهی بها می دهند و برخیبه جهان آگاهی! احتمالاً یکی از وجوه اختلاف طرز تفکر شرقی و طرز تفکر غربی در نوع پاسخی است که به این پرسش می دهند، همچنان که یکی از وجوه تفاوت های ایمان و علم در این است که علوم عقلی وسیله جهان آگاهی و ایمان سرمایه خودآگاهی است.

البته این علوم عقلانی سعی دارد انسان را همان گونه که به جهان آگاهی می رساند به خودآگاهی نیز برساند. علم النفس ها چنین وظیفه ای بر عهده دارند، اما خودآگاهی هایی که به واسطه علم و عقل به دست می آید مرده و بی جان است، نه شوری در دل ها می افکند و نه نیروهای خفته انسان را بیدار می کند، برخلاف خودآگاهی هایی که از ناحیه دین و مذهب پیدا می شود که با یک ایمان پی ریزی می شود. خودآگاهی ایمانی، سراسر وجود انسان را مشتعل می سازد . آن خودآگاهی که خود واقعی انسان را به یاد می آورد، غفلت را از او می زداید، آتش به جانش می افکند و او را دردمند و درد آشنا می سازد کار علوم و عقول نیست!

دعوت به خودآگاهی و اینکه »خود را بشناس تا خدای خویش را بشناسی«، »خدای خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش میکنی« سرلوحه تعلیمات مذاهب است. از سویی دیگر تجربه های تاریخی نشان داده است که جدایی علم و عقل از ایمان خسارت های غیرقابل جبران به بار آورده است. حال آنکه ایمان را در پرتو علم باید شناخت؛ ایمان در روشنایی علم از خرافات دور می ماند؛ با دور افتادن ایمان از علم، است که به جهود و تعصب کور و به دور خود چرخیدن و راه را به جایی نبردن تبدیل می شود.

آنجاکه علم و عقل و معرفت نیست، ایمان مؤمنان نادان وسیله ای می شود در دست منافقان زیرک! علم و عقل به ما روشنایی و توانایی می بخشد چنانچه ایمان عشق و امید و گرمی؛ علم ابزار می سازد و ایمان مقصد؛ علم سرعت می دهد و ایمان جهت؛ علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون؛ علم جهان را جهان آدمی می کندو ایمان روان را روان آدمیت می سازد؛ علم و عقل به معرفت می انجامد و ایمان به رستگاری!

پرسش از رابطه میان عقلانیت و ایمان در درازای تاریخ اندیشه، همواره مورد بحث و گفتگو بوده و هنوز هم هست و خواهد بود. پس زندگی انسان به ایمان و عقلانیت، هر دو نیاز دارد. بدون ایمان، زندگی بی معنا و خالی از امید می شود. بدون عقلانیت، زندگی خرافاتی و باطل و بیهوده می شود. بدون ایمان، ارزش از دست می رود و بی هدفی نتیجه می گردد و بدون عقلانیت، معیارهای کمال، قابل دستیابی نمی شوند و اهداف، دلبخواهی می گردند! سعادت انسان در گرو انگیزه، هدف، معنا، جهت، ارزش ها و اصول است. این امور تنها از طریق ایمان به دست می آیند. افزون بر این، سعادت انسان نیازمند معرفت، روش ها و ابزار برای دستیابی به اهداف و تحقق امیدها و معیارهای داوری میان ارزش ها و اصول است و اینها راتنها از طریق عقل می توان دریافت.

قرآن کریم، عقل را مدار ایمان و ایقان می داند و هر کس کمترین آشنایی با الهیات و عالم تأله داشته باشد تردیدی نداردکه تأله بدون تعقل ممکن نیست و وحی با امداد عقل به بسط آن کمک می کند و عقل به یاری وحی به قلمروهای تازه ای وارد می شود و به نورانیتی نایل می گردد. بنابراین اگر عقل، نوری باشد، به معرفت حقایق نائل می گردد و چون معرفت حاصل گشت؛ عبادت حقیقی می باشد . عقل نوری، حتی مرتبه ضعیف آن مقتضی عبادت خداست. چنانکه در قرآن، خداوند کسانی را که از عقل خود پیروی نکرده و در نتیجه، پرستشگر غیرخدا شده اند را مورد سرزنش و شماتت شدید قرار داده است و تنها راه رسیدن به ایمان واقعی و عبادت حقیقی را پیروی از عقل معرفی کرده است : »اف لکم و لما تعبدون من دون االله افلا تعلقون« - انبیاء - 67 : بنابراین از نظر قرآن راه معرفت، تعقل است و تا تعقل نباشد معرفت حقیقی نیست پس معرفت و ایمان به خدا بدون عقلانیت

ممکن نیست. چنانچه در سوره یونس، آیه 100 آمده است :

»و ما کان لنفس ان تومن الا باذن االله و یجعل الرجس علی الذین لا یعقلون«

به شهادت این آیه و آیه 125 سوره انعام - یجعل االله الرجس علی الذین لا یومنون - ، که در یکی اهل تعقل و در دیگری اهل ایمان از رجس منزه و مبرا شده اند، نتیجه گرفته می شود که این دو گروه اهل تعقل و اهل ایمان لازم و ملزوم یکدیگرند و در واقع به یک مصداق و یک وجود، موجود هستند، پس مؤمن واقعی همان عاقل واقعی و عاقل واقعی همان مؤمن واقعی است. فیلسوف بزرگ ایرانی صدرالمتألهین شیرازی به استناد حدیث :

»خداوند دارای دو حجت است، یکی حجت ظاهری و دیگری حجت باطنی. پیغمبران و رسولان، حجت ظاهرند و عقل، حجت باطن است. به عبارت دیگر می توان گفت که عقل، پیغمبر باطن است، همانگونه که پیغمبر، عقل ظاهر است.« در مقام توضیح آورده است : »پیغمبران و رسولان الهی - ع - در عالم ترکیب بشری و جوامع انسانی، همان حجت و اعتباری را دارند که عقل در عالم بسیط روحانی داراست زیرا نور ذاتی و درخشش باطنی آنان به گونه ای است که ظاهرشان را نیز فراگرفته و اشراق قلب موجب اشراق قالب گشته است. - دینانی، پرتو خرد، 1385، ص - 320 حال در تقدم و تاخر مرتبی عقل و ایمان، شاید خالی از لطف نباشد نظر عارف مشهور مسیحی، آگوستین را نیز مطرح کنیم.

وی به این دست یافت که امن ترین طریق وصول به حقیقت، طریقی نیست که از عقل شروع شود و از یقین عقلی به ایمان منتهی گردد؛ بلکه برعکس؛ طریقی است که مبدأ آن ایمان است و از وحی به عقل راه می یابد. آگوستین با رسیدن به چنین نتیجه غیرمترقبه ای، ایمان دینی را که مبتنی بر حقایق وحیانی است را مبدأ بی چون و چرای معرفت عقلی قرار می دهد. فرد مسیحی در میان حقایقی که به آنها اعتقاد دارد، این وعده الهی را نیز می بیند که سرانجام روزی به رؤیت خداوندی که به او ایمان آورده است نائل خواهد شد و در آن هنگام به سعادت ابدی می رسد

از این روست که در دنیا با تلاشی پرشور، در جستجوی یافتن اسرار وحی از طریق نور تکوینی عقل است ماحصل چنین تلاشی دقیقاً آن چیزی است که آگوستین معمولاً »تعقل « می خواند، یعنی تفقه و این همان معنای قاعده مشهور آگوستین است که : » فهم پاداش ایمان است؛ لذا در پی آن مباش که بفهمی تا ایمان آوری، بلکه ایمان بیاور تا بفهمی

پس این درست است که عقل مؤمن را قادر می سازد که حتی الامکان موضوع ایمان خود را بفهمد چنانچه برای فهم ایمان ناگزیریم از عقل بهره جوییم. و اما مولانا! به نظر می آید وی به تقدم و تاخر عقل و ایمان اعتقادی ندارد. به نظر او گوهر دین، تجربه اتحاد عرفانی است. مولوی در جایی از مثنوی می گوید که هم فرعون و هم حلاج ادعای این اتحاد عرفانی را داشته اند. حلاج تجربه ی این اتحاد را داشت لذا رستگار شد، اما فرعوت تجربه آن را نداشت و لذا دون شد.

گفت فرعونی انا الحق، گشت پست  ///  گفت منصوری انا الحق و برست
آن أنا را لعنه االله در عقب  //  وین أنا را رحمه االله ای محب

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید