بخشی از مقاله
چکیده:
دراین تحقیق هرچند کوتاه به زندگی نامه ابو نصرمحمد فارابی می پردازیم وبرخی از نظریات ایشان را نقل می کنیم در ادامه به برخی نظرات دیگر دانشمندان درباره ابو نصرمحمد فارابی می پردازیم وهمچنین خدمات ابو نصرمحمد فارابی به علم فلسفه را در انتها مورد بررسی می کنیم.
مقدمه:
ابو نصرمحمد فارابی از بزرگترین ومعروفترین فلاسفه جهان است. وی در سال 260 ه ق در قریه وسیج نزدیک فاریاب متولد شد.پس از روزگار ترجمهی آثار یونانی به زبان تازی، نخستین حکیم و فیلسوف جامع ایرانی بدون هیچ تردیدی فارابی است .
ابونصر محمدبن طرخان بن اوزلغ فارابی، که او را فیلسوف المسلمین نام دادهاند، بیشک یکی از بزرگترین فیلسوفان اسلام و یکی از نوابغ ایران است .در نام و اصل و نسب و منشأ او میان عالمان رجال اختلاف است. ابن الندیم در: الفهرست، و شهر زوری در: تاریخ الحکمأ، و ابن ابی اصیبعه در :طبقات الأطبأ نسبت او را فارسی میدانند و برخی از دانشمندان روزگار ما هم بر این عقیدهاند 1 - . و - 2 گفتهاند که پدر فارابی »امیر لشکر« بوده و اصل او پارسی، و خود فارابی در وسیع یکی از دیههای فاراب ماورأالنهر متولد شده است.
فارابی یک بار به قصد تحصیل از ماورأالنهر به بغداد آمد و بیشتر علوم را در همان جا فرا گرفت. و در عربیت ورزیده شد، در حران به حلقهی درس معلمی نصرانی در آمد به نام یوحنابن جیلان - - 3 و پیش همان و شاید گروهی دیگر از ترسایان مجموعههای ثلاثی ورباعی - - 4 را فرا گرفت .فارابی بار دیگر به بغداد باز آمد و به خواندن کتابهای ارسطو و تأملات فلسفی خویش پرداخت و بیشتر کتابهای ارسطو را به دقت خواند و در وقوف و آگاهی به دقایق آن کتب مهارت یافت و سپس به خواندن کتاب »نفس« ارسطو آغاز کرد و آن را به کرات خواند، چنان که در آخر کتاب نفس ارسطو، مکتوبی از او یافتند که نوشته بود »انی قرأت هذا الکتاب مأئه مره- من این کتاب را صد بار خواندم
«و هم از او نقل شده است که من کتاب سماع طبیعی ارسطو را چهل بار خواندم و باز هم بدان نیازمندم. - - 6 فارابی به مصر مسافرت کرد و از آنجا به دمشق برگشت و از آنجا پیش سیفالدوله علی بن حمدان رفت و در آنجا وفات کرد و سیفالدوله با پانزده تن از خاصان خویش بر او نماز کرد. - - 7 وفات فارابی به اصح اقوال در سال 339 هجری بوده است. - - 8 حال ما به برخی نظرات دیگران برفارابی وبعضی نظرات و ایده های فلسفی فارابی هرچند گذرا می پردازیم.
نظرابن خلدون درباره فارابی
درباره علت ملقبشدن فارابی به معلم ثانی قول معقول و صحیح آن است که ابن خلدون گفته است :
»ارسطو را معلم اول بدین جهت گفتهاند که او آنچه از مباحث و مسائل منطق متفرق و پراگنده بود جمع کرد و در تهذیب آنها کوشید و بنای آن را استوار کرد و اول علوم حکیمه و فاتحهی آنها قرار داد، و به سبب آنکه فارابی در این راه کوشید و تمام آن مسائل را از ترجمه های پراگنده و مشوش گرد آورد و در کتابی خلاصه کرد او را شبیه ارسطو کرد و از این رو او را معلم ثانی لقب دادند
فارابیبرتر از کِندی
پیش از همه چیز باید دانست که فارابی در فکر آن بوده که متنی منقح و پیراسته از آثار ارسطو تهیه کند. این کار را نخستین بار کندی - متوفی به سال 260 قمری 873/ میلادی - شروع کرد و همو بود که کوشید ارسطو را به عنوان فیلسوفی کامل و جامع معرفی کند؛ لیکن فارابی در تحصیل معرفت و شناخت ارسطو بدان حد کوشید که به تصدیق همگنان بر کندی تفوق یافت، و دانشمندان پس از او به آثار او بیشتر اعتماد کردند تا به آثار کندی . فارابی هر چه از ترجمههای علوم اوایل نادرست و نامدون یافت، در تدوین و پیرایش آنها کوشید و آنها را خلاصه کرد و میان مردم رواج داد.
فارابی از نگاه دیگران ابنسینا
ابنسینا که در حکمت یونان و شناخت معلم اول، غیر از خود کسی را لایق این راه نمیدانست به فضل فارابی اذعان کرده و فهم کتاب ما بعدالطبیعهی ارسطو برای او به وسیلهی کتاب اغراض ما بعد الطبیعه لارسطو طالیس ممکن شده است .
موسی بن میمون
از موسی بن میمون نقل کردهاند که به دوست خود صموئیل گفت: »آگاه باش که در منطق جز کتابهای فارابی را نخوانی. زیرا هر چه او نوشت، استوارتر از دیگران نوشت.
مایرهوف
ماکس مایرهوف گوید: »کتابهای فارابی، پس از مرگ وی اثر بزرگی به جا گذاشت تا به جایی که چندین سده آنها را به عنوان کتب درسی در مصر و اسپانیا میخواندند.
غزالی
از همه بالاتر داوریای است که امام محمد غزالی - در گذشتهی 505 ه'ق' - دربارهی مترجمان آثار یونانی و متفلسفان اسلامی کرده است و در ضمن آن گفته است که :
...» سخنان مترجمان آثار ارسطو از تبدیل و تحریف بر کنار نیست و همواره نیازمند تفسیر و تأویل است، به نحوی که این امر در میان آنها نزاغی برانگیخته است؛ و استوارترین آنها برای نقل و تحقیق از متفلسفان اسلامی ابونصر فارابی و ابنسینا است...«
َآرای فارابی - وفاق دین و فلسفه -
که مهمترین کار فارابی توفیق میان دین و فلسفه بود. البته این کار پدیدار نوی در تاریخ فکر انسان نیست زیرا فیلسوفان اسکندرانی از آن بیخبر نبودند و حتی فلوطین به فکر ایجاد مکتبی در فلسفه بود که که بتواند به وسیلهی آن میان ادیان گوناگون و فسلفههای مهم جمع کند. تو گویی طبیعت عقل اسلامی بر آن شده بود که در ضمن التقاط از مکتبهای مختلف متناقضات را با هم جمع آورد و معارف گوناگون را در یک واحد هماهنگ گرد کند.
در واقع کار معتزله و اشعریه هم همین بود منتهی در این راه متعزله بیشتر طرف عقل را میگرفتند و اشعریه طرف سنت را و همین مسائل جاری و مورد بحث میان اشعریان و معتزلیان بود که فارابی را به خود آورد. او فکر کرد که عقل را برای انسان بیهوده ندادهاند و عاقلان همهعَبَث و نابجا نگفتهاند و »بیهوده سخن به این درازی نبود!« پس عقل اساسی دارد و عاقلان حق میگویند. از طرفی رسالت محمدی نیز حق است؛ از این رو حق نمیتواند شد >
وفاق افلاطون - ارسطو
فارابی به افلاطون ارادت داشت و او را پیشوای حکیمان میدانست. از طرفی اهمیت ارسطو را هم فراموش نمیکرد زیرا تسلط او را در فکر متقدمان و معاصران خویش میدید و نیز سخن افلاطون را دربارهی او میدانست که گفته بود: »ارسطو عقل حوزهی علمیهی من است!« فارابی با توجه به این مسائل میخواست میان افلاطون و ارسطو الفتدهد و ایضاً فلسفه را نیز با دین بر سر آشتی آورد .
فارابی چگونه وفاق افلاطون - ارسطو را شکل میدهد؟
فارابی در چند کتاب میان افلاطون و ارسطو توفیق داده، که از آنها فقط »الجمع بین رأیی الحکیمین« بر جای مانده است. و اگر چه »ابن رشد« پس از او، ارسطو را برتر از افلاطون شمرده است و لقب الانسان الالهی به او داده است، فارابیمطلقاً میان این دو فیلسوف فرقی نمیداند، چه میگوید: ...» دانش پژوهان مختلف از اقوام گوناگون، همه به بلندی قدر و منزلت این دو حکیم اعتراف دارند و در حکمت قول هر دو تن را معتبر میشمارند و اذعان دارند که استنباط علوم و معارف و فهم دقایق حکمت به همت این دو حکیم تمام شده است ...»و لیکن گروهی فکر میکنند که در اثبات مبدع اول، و اینکه همهی سببهای خلقت از اوست و نیز در امر نفس و عقل و مجازات افعال خیر و شر و بسیاری از امور مدنی و اخلاقی، میان این دو حکیم اختلاف است.
فارابی میگوید: در اینجا ما با دو اشکال مواجه هستیم: نخست اینکه به فضیلت این دو مرد- به تساوی - اعتراف کنیم؛ دوم آنکه بپذیریم این دو از برخی لحاظ با هم اختلاف دارند و لذا خود آنها در حکمت به یک پایه نیستند .
از آنجا که فلسفه در نزد فارابی یکی بیش نیست؛ برای رفع این اختلاف سه فرض زیر را وضع میکند :
-1 نخست باید دانست که این دو فیلسوف، فلسفه را به این عبارت تعریف کردهاند که: »هی العلم بالموجودات بماهی موجوده« فلسفه علم و آگاهی به موجودات است بدان گونه که هستند؛
-2 حال یا باید این تعریف، که ماهیت فلسفه است نادرست باشد، و یا اینکه رأی و اعتقاد تمام یا بیشتر مردمان، در تفلسف این دو مرد بزرگ باطل و ناروا باشد؛
-3 و یا اینکه بگوییم: در فهم و معرفت و آگاهی کسانی که گمان میبرند در میان این دو حکیم، در اصول حکمت خلاف است تقصیر و نقصانی باشد .
فارابی از این سه فرض که خود وضع کرده است، اولی راکاملاً رد میکند، و میگوید: تعریف فلسفه بدینسان بسیار منطقی و راست است، و غبار شک و تردید بر دامن آن نتواند نشست، چه این تعریف، ماهیت و غایت حکمت را باز مینماید .
فرض دوم را چنین رد میکند که میگوید: ترجیح این دو حکیم بر سایر حکیمان به واسطهی مردمان صاحبنظر، امری اتفاقی و تصادفی نیست؛ چه دانشمندان پس از تأمل و دقت در آثار فیلسوفان مختلف و نقد و بحث عمیق و طویل در سخنان آنها و سنجیدن آنها با افکار و آثار این دو حکیم، بر ترجیح و تقدم این دو اجماع کردهاند، و چه چیز صحیحتر و استوارتر است از آنچه عقول مختلف بدان بگراید و اندیشههای اهل فن به راستی آن شهادت دهد؟
میماند فرض سوم. فارابی میگوید: در اینکه مردمان در مورد این دو حکیم و فهم اصول فلسفهی آن دو قصور کردهاند و به ظاهر اعتماد کردهاند شکی ندارم. واقعیت آن است که اگر فرق و اختلافی در فلسفهی این دو حکیم مشاهده میشود، مقصور به ظاهر است نه براساس و پایهی آن .از آن اختلافهای ظاهری یکی این است که میگویند: زندگی ارسطو با زندگانی افلاطون اختلاف دارد؛ چه افلاطون از اسباب دنیا و لذات آن اجتناب میکرد و لیکن ارسطو بدان اقبال و توجه تمام داشت، زیرا ازدواج کرد و بچه آورد، ثروتمند شد و وزیر اسکندر گشت
فارابی در جواب میگوید: اگر افلاطون سیاسیات را تدوین کرد و سیرتهای عادلانه و زندگی معنوی و حیات مدنی را بیان داشت، و فضائل نفسانی را آشکار کرد و فسادی را که به سبب دوری از حیات اجتماعی در… مدینهی فاضله« و ترک همکاری و تعاون، عارض فرد و اجتماع میگردد شرح کرد و باز نمود، ارسطو نیز در رسائل سیاسی و مباحث اخلاقی خود، راه افلاطون را پیش گرفت. بنابراین اگر چه در زندگانی روزمره، آن دو با هم اختلاف داشتند، در تعالیم اجتماعی و اخلاقی هر دو با هم متفقاند.
و اگر درست بنگری آن اختلاف فردی هم مربوط به مزاج و طبیعت است نه در طبیعت تعالیم. چه مردم را میبینیم که با وجود فهمیدن راه صحیح و مناسب، در عمل همواره آن راه را نمیروند و بیشتر با طبیعت و مزاج جسمی خود دمساز میشوند و طبق آن رفتار میکنند نه طبق عقاید سیاسی خود. - - 15 یکی دیگر از اختلافات، این است که افلاطون معتقد به وجود عالم مفارق = - غیر مادی - و ازلی بود که گاهی از آن به معقولات خالده و زمانی به مثل تعبیر کردهاند، در حالی که ارسطو وجود این عالم یا عالم مثل را انکار میکرد و در رد آن میکوشید .
و لیکن فارابی گمان میکند که ارسطو از این روش خود نادم و پشیمان گشت و سر انجام به راهی رفت که استادش افلاطون رفته بود و در نتیجه، وجود صور روحانی را در عالم مثل ثابت دانست عین سخن او این است که: »همانا ارسطو اعتقاد دارد که صور روحانی، ورأ این عالم قرار دارد، زیرا چون مبدع اول به وجود آورندهی همهی هستی است، پس لازم است صور چیزهایی که ایجاد آنها را میخواهد، ذاتاً در نزد او باشد، و اگر » مثل« در عقل الهی نباشد، او را مثالی یا نموداری عقلی نباشد که آنچه میآفریند، بدان نحو کند. - 16 - « اختلاف دیگر آن است که افلاطون برای این عالم صانعی قائل است که آن را از عدم به وجود آورده است.