بخشی از مقاله
چکیده :
پیتر دراکر قدرت ذهن را به جاي قدرت بازو در سازمان هاي جدید معرفی می کند و در دنیاي متحول کنونی نیاز است تا تحولات ذهنی در مدیران و تغییرات ساختاري در سازمان ها روي دهد و داشتن نگاه فلسفی مدیران به علت وجودي هر سازمان و ارتباط آن با محیط و جامعه، می تواند به سازمان، خصلتی ارگانیک و پویا ببخشد.
مقاله حاضر با توجه به فلسفه انسان گرایی بنیادي سعی دارد تا یکسري از واقعیت هاي جایگزین را معرفی کرده و روشن نماید که انسان ها در جامعه کنونی دچار از خودبیگانگی شده و باید سعی کنند که با قبول واقعیت ها، خود را از محدوده ها و غل و زنجیرهاي معنوي که آنان را به الگوهاي موجود اجتماعی پیوند می دهد، فراتر رفته و در نتیجه به استعدادهاي کامل خود پی ببرند، سازمان ها نیز براي اینکه اصلاح شده و بهتر از قبل طرح ریزي شوند، باید قبل از هر کاري، در روش اندیشیدن نسبت به آنها و عناصر و متغیرهاي مؤثر بر آنها نیز تجدیدنظر گردد.
مدیران و تصمیم گیران سازمان هاي اجتماعی باید بار دیگر چشمان خود را بشویند، عینکی را که بر چشم دارند پاك کنند و در پارادایم هایی که آنها را در عرصه سازمان و مدیریت هدایت می کند، بازنگري کنند. این امر بدین معنا نیست کهالزاماً تمامی مفروضات ذهنی و برداشت هاي ما از محیط نادرست است، بلکه منظور اینست که ما با آگاهی بیشتر و چشم بازتر و در روشنایی گام برداشته و به تغییر و بهبود سازمان هاي تحت مسئولیت خود بپردازیم.
مقدمه
پارادایم کارکردگرایی، در نیمه اول قرن بیستم بیشترین سهم نظریه ها و تحقیقات در حوزه مطالعه سازمان را به خود اختصاص داد. در این پارادایم هر جامعه - سیستم - از اجزایی تشکیل شده که این اجزاء هر کدام کارکردي دارند و آن اجزاء با هم همکاري کرده و تأکید این پارادایم بر اهمیت شناخت نظم، تعادل، ثبات و شیوه تداوم آن در جامعه است. در مقابل، پارادایم انسان گرایی تأکید بر آگاهی انسان - رهیافت ذهنی گرا به علوم اجتماعی - و تغییر جهان اجتماعی از طریق انواع شناخت و آگاهی دارد و معتقد است که واقعیت نهایی جهان از حیث ماهیت معنوي است تا مادي و تضمین شدن کار نظریه پردازان پارادایم انسان گرایی بنیادي به دلیل توجه مشترکی که به آزادي روح انسان دارند، می باشد
لذا اساس انسان گرایی در متون کلاسیک رنسانس و تداوم زمان هاي مدرن، اثبات این نکته است که انسان از اشیاي فیزیکی و حیوانات دیگر متفاوت است. انسان ها فقط مجموعه غرایز، میل ها و عادات معرق کاري شده نیستند، بلکه آنها تجارب را تفسیر می کنند، انتخاب می کنند و خودشان را تغیییر می دهند
رویکرد انسانگرایی با تأکید بر توجه بیشتر به موجود انسانی، توجه به پرورش علایق و استعدادهاي او، ایجاد رفاه بیشتر براي انسان، استفاده از روش هاي عقلانی براي حل مسائل انسانی، جست و جوي روش هایی براي سوق دادن به سمت مسئولیت فردي و تأکید بیشتر بر کارکرد بهینه نسبت به آسیب شناسی در روانشناسی افراد را قادر می سازد تا از تجارب هدفمند خود، آگاه شوند و توانایی هاي خود را براي رشد فردي بکار گیرند
بیان مسئله:
به اعتقاد انسان گرایان بنیادي، نظریه پردازان کارکردگرایی دیدگاهی را درباره واقعیت اجتماعی ایجاد و استمرار می دهند که وضعیت موجود را تقویت می کند و دیدگاهی است که باید آن را تنها بعدي از شبکه سلطه ایدئولوژیک که در جامعه معاصر غربی نفوذ دارد، درك کرد؛ لذا پارادایم انسان گرایی بنیادي، جامعه را به صورت ضد انسان می نگرد و به خود بیگانگی انسان مدرن توجه دارد و بیان می کند که انسان ها در جهانی زندگی می کنند که به جاي آنکه گستره کاملی از امکانات را فراروي خود قرار دهند، این امکانات آنها را محدود می کند و انسان گرایان بنیادي، متعهد هستند در مورد شیوه وقوع این امر، تحلیل و نقد فراهم کنند و این نظریه در پی بیان روش هایی است که از طریق آن روشها، انسان را از محدوده ها و غل و زنجیرهاي معنوي که آنان را به الگوهاي موجود اجتماعی پیوند می دهد فراتر رفته و در نتیجه به استعدادهاي کامل خود پی ببرند و همچنین نویسندگان مختلفی در قالب پارادایم انسان گرایی، جامعه را منعکس کننده شکلی از استبداد می دانند که بر تأثیر و کنترل همه جانبه عواملی از قبیل کار، عقلانیت، علم و فناوري مبتنی است، که این عوامل آگاهی انسان ها را شکل داده، هدایت و کنترل می کنند. توجه آنان بر این است که استبداد، انسان ها را نسبت به شیوه هاي جایگزین آگاهی و وجود، بی اعتنا می کند. آنان علاقه مندند نشان دهند که جایگزین ها در دسترس هستند. واقعیت هاي جایگزین، فرهنگ هاي جایگزین، فناوري هاي جایگزین و جایگزین هاي کار ، همگی در محور توجه آنان قرار دارند.
سؤالات تحقیق:
تأکید فلسفه انسان گرایی بنیادي بر تغییر بنیادي، شیوه هاي سلطه، رها سازي می باشد و این دیدگاه معتقد است که نظریه پردازان کارکردگرا صرفاً در خدمت نظام سرمایه داري هستند و آنها مدل هاي تحلیلی، که عموماً به حفظ وضع موجود گرایش دارند را می پذیرند
سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا واقعیت هایی وجود دارند که جایگزین نظام سرمایه داري شوند؟ آیا روش هایی وجود دارد که افراد را از سلطه نظام سرمایه داري بیرون آورد؟
آیا روش هاي جایگزینی در سازمان ها وجود دارد؟ آیا براي پرورش و تربیت کارکنان روش هاي جایگزینی وجود دارد؟
براي پاسخ به این سؤالات، بخشی از پیکرة رو به رشد متونی را که درصدد است بر فرهنگ معاصر، نقد وارد کند، مرور می شود. بیشتر این متون توجه به ابعاد ذهنی وجود انسانی کرده؛ بنابراین این متون به کمک نظریه انتقادي، که معتقد است خرد انسانی، بالاترین توانایی انسان است و با استفاده از آن می توان ماهیت جوامع موجود را به نقد و چالش کشید و عقل انسانی به مثابه »محکمه نقد« مبتنی بر ارزش هاي آزادي و لذت است و انسان ها به عنوان فاعل هاي آزاد و مختار قادر به خلق و کنترل زندگی خود هستند، به شرط آنکه، جامعه اي که در آن زندگی می کنند، فاقد هر گونه از خودبیگانگی باشد
روش تحقیق:
روش انجام تحقیق حاضر، توصیفی- کیفی می باشد و سعی شده است که به مدیران سازمان بینش فلسفی بدهد، زیرا »برخورداري مدیران ارشد سازمان ها از بینش فلسفی، آنها را از جزء گرایی و سقوط در دام روزمرگی رهایی می بخشد و به آنها امکان می دهد افق دید خود را گسترش دهند و داشتن نگاه فلسفی به علت وجودي هر سازمان و ارتباط آن با محیط و جامعه، سازمان را از حالت مکانیکی و خشک خارج می سازد و می تواند به آن خصلتی ارگانیک و پویا ببخشد -
مبناي روش شناختی انسان گرایی بر اساس مکتب پدیدار شناسی شکل گرفته است که به گردآوري داده ها به صورت توصیفی، نه به صورت علی و تبیینی می پردازد
در فلسفه انسان گرایی بنیادي، به روشنی، گرایش غیراثبات گرایی، تأکید بر از خود بیگانگی و تمایلشان به توسعه نقد فرهنگ سرمایه داري، همگی کاملاً در بافت نظریه انتقادي، مورد تحلیل قرار می گیرند
نظریه انتقادي مکتب فرانکفورت نقدي است بر سرمایه داري، سرکوب فردیت فرد و شیء گونگی جنبه هاي جامعه مدرن امروزي. این نظریه درك بهتري نسبت به شرایط اجتماعی فعلی، نحوه بروز این شرایط، نحوه تغییر و تحول این شرایط، نحوه تعامل این شرایط با یکدیگر، قوانین حاکم بر این تغییر و تحولات و نحوه حفظ اعتبار این قوانین فراهم می کند
این نظریه، از طریق مشخص کردن عواملی که در شکل عوامل اجتماعی به ظاهر عینی بر ظاهر انسان دست اندازي کرده و بر آن تسلط می یابد و انسان ظاهراً هیچ نوع کنترل مستقیمی بر آنها ندارد، انتقاد نظام مندي را، فراهم می آورد، این نظریه می خواهد تأکید کند چگونه این از خود بیگانگی هاي انسان، با ماهیت تمامیتی که در آن واقع شده اند، رابطه تنگاتنگ دارند و در نتیجه می خواهد به مطلوب بودن شیوه هاي جایگزین واقعیت و زندگی اجتماعی اشاره کند، اتخاذ فلسفه انسان گرایی بنیادي مستلزم طرد نظریه کارکردگرایی به منزله مجموعه اي خام، اشتباه و ناخوشایند سیاسی است.
قبول انسان گرایی بنیادي مستلزم قبول پارادایمی دیگر، جهان عقلانی دیگر و در واقع، پذیرش یک واقعیت جایگزین است؛ بنابراین این مقاله به کمک فلسفه انسان گرایی بنیادي سعی در ارائه یکسري از واقعیت هاي جایگزین دارد، این واقعیت هاي جایگزین عبارتند از: صمیمیت به جاي بهره وري؛ فناوري هاي جایگزین به جاي فناوري هاي موجود - بوریل و مورگان، ترجمه نوروزي، - 1392؛ تعلیم و تربیت و پرورش کارکنان از طریق مربی گرایی به جاي کنترل و فرمان مستقیم به آنها - سرلک، - 1390، به گونه اي که مربی دیگران را مجبور به یادگیري نمی کند، بلکه یادگیري را از طریق تحریک به کاویدن و بالیدن از راه تعامل با محیط خویش، ترغیب می کند - ال.گوتک، ترجمه پاك سرشت، - 1392 و مربیان باید داراي سوگیري انسان گرایانه وجود باشند، که هدفشان ساختن انسان هایی بهتر و به تعبیري روانشناختی، خودشکوفایی و تعالی نفس است - کبیر، - 1383؛ تعامل، هنر و خلاقیت به جاي کار - بوریل و مورگان، ترجمه نوروزي، - 1392؛ سرمایه هاي ذهنی به جاي سرمایه هاي فیزیکی و مالی در سازمان؛ تلاش هاي مستقیم بهبود کیفیت زندگی سازمانی به جاي روابط فعلی قدرت و وابستگی منجر به پوچی و بیزاري؛ گشودن فضاي بازتر ارتباطی و گفت وگوي هنجاري بین اعضاء سازمان به جاي الگوهاي ارتباطی ناقص فعلی که در روابط داخلی و خارجی سازمان نمایان است؛ ایجاد نوعی سبک مدیریتی که هدفش صرفاً کنترل بر افراد نیست بلکه هدف متعالی آن کمک به اعضاء و مراجعین به آن است؛ ساختار سازمان نیز باید دستخوش دگرگونی بسیار گردد و سازمان ها باید جایگاهی براي تحقق استعدادهاي مختلف انسان در دوران زندگی اش باشند
نتیجه گیري:
با مروري بر این تحقیق، پی می بریم که باید گذشته ها را فراموش کرد و از زاویه اي دیگر به مسئله نگریست، در عصري که بازسازي و نوین گرایی مجدد جهانی الزامی است، چشم اندازها و رویکردهاي جایگزین ضروري هستند. نوعی تئوري ارزش که بر خلق و تغییر تمرکز دارد، می تواند ما را در بازبینی پیش فرض هاي قدیمی و بررسی راهکارهاي جدید یاري دهد
اما متأسفانه بیشتر سازمان هاي موجود کشور ما تحت تأثیر پارادایم ها، تئوري ها و تکنیک هاي تیلوري - یکی از تئوري هاي کارکردگرا - طراحی شده یا شکل گرفته اند. براي اینکه سازمانی اصلاح و بهتر از قبل طرح ریزي شود، باید قبل از هر کاري، در روش اندیشیدن نسبت به سازمان و عناصر و متغیرهاي مؤثر بر آن نیز تجدیدنظر گردد. مدیران و تصمیم گیران سازمان هاي اجتماعی باید بار دیگر چشمان خود را بشویند، عینکی را که بر چشم دارند پاك کنند و در پارادایم هایی که آنها را در عرصه سازمان و مدیریت هدایت می کند بازنگري کنند. این امر بدین معنا نیست که الزاًما تمامی مفروضات ذهنی و برداشت هاي ما از محیط نادرست است، بلکه منظور اینست که ما با آگاهی بیشتر و چشم بازتر و در روشنایی گام برداشته و به تغییر و بهبود سازمان هاي تحت مسئولیت خود بپردازیم
نویسندگان واقعیت هاي جایگزین، به جاي جامعه غربی که تحت سیطره علم قرار دارد از بازگشت به وضعیتی که در آن انسان در سازش با طبیعت زندگی می کند و نقطه مقابل کنترل و استثمار طبیعت است طرفداري می کنند. این تصور خوشبینانه و آرمانی از جامعه بر اساس این پیش فرض است که کمبود دیگر مسئله نیست. در واقع، اندیشه کمبود بخشی از نظام سلطه ایدئولوژیک که انسان در آن به سر می برد تلقی می شود، براندازي مفهوم کمبود است که رستگاري انسان، تا حد زیادي، مدیون آن تصور می شود و او را قادر می سازد هماهنگ با طبیعت زندگی کند و در همان حال از محرومیت هاي فیزیکی که عموماً با بازگشت به شیوه هاي سابق زندگی مرتبط است پرهیز کند.
الغاء مفهوم کمبود به عنوان راهی تصور می شود که به تحقق رهایی انسان از سلطه شیوه هاي موجود زندگی اجتماعی منتهی می گردد؛ بنابراین زمان آن رسیده است که نظریه کارکردگرایی به طور کامل از تبار خود آگاه شود و همچنین به صورت آگاهانه تري درباره فلسفه اجتماعی اي که بر آن مبتنی است فکر کند و زمان آن رسیده است که این نظریه از رابطه خود با موضوعات بزرگ کاملاً اطلاع یابد و این نظریه فقط از طریق استوار ساختن قوي خود بر دانش مربوط به گذشته خود و مسیرهاي توسعه جایگزین خود می تواند نیروهاي بالقوه تمام عیار خود را براي سالیانی که در پیش است، محقق سازد