بخشی از مقاله
چکیده
امروزه در محافل آکادمیک، زیبایی شناسی به عنوان شاخه ای از فلسفه که به مطالعه پیرامون زیبایی و هنر می پردازد مطرح است.به نظر ملاصدرا ، زیبایی صورت یا امری تحسین بر انگیز است.لذت بخشی، ایجاد دوستی و عشق، اعجاب و تحسین بر انگیزی از جمله آثار زیبایی بر روی نفس مدرک هستند.چگونگی نگرش ما به زیبایی به گونه ای سرراست و روشن در آفرینش اثر هنری و معماری تاثیر گذار است.هنر ، آفرینش زیبایی است و شاید بتوان گفت ارجمندترین شأن اثر معماری، وجه هنری آن است.
از این رو باید پذیرفت نیاز به روشن کردن شئون زیبایی برای ارزیابی دیدگاه ها و نیز بررسی و تحلیل آثار معماری آشکار است.از گفته افلاطون درباره ویژگی بنیادی زیبایی یعنی > حقیقت< شاید بتوان این گونه برداشت کرد که زیبایی از دید او هدفمند است و اگر کسی نداند که هدف آفریننده زیبایی چه بوده، نمی تواند درباره ی درستی آن هم داوری کند.در این پژوهش برآنیم تا دریابیم آیا می توان برای زیبایی ، قائل به چیستی شویم یا خیر؟و یا به عبارت دیگر منشاء زیبایی از کجاست؟با علمبه این حدیث نبوی که می فرماید: االله جَمیلٌ وَ یُحِبﱡالجَمال.
مقدمه
در دنیای غرب در چند سده اخیردانشی به نام - زیبایی شناسی - پدید آمده که به تعریف وجایگاه زیبایی وویژگی های آن ورابطه آن با هنر می پردازد.علم نوین - زیبایی پژوهی - را که حدود دو سده از پدیدار شدن آن می گذرد باید پیامد همین دگرگونی بنیادین دانست. این بحث در میان اندیشمندان مسلمان بدین گونه هیچ گاه مطرح نبوده است. بحث زیبایی نزد اندیشمندان مسلمان همواره همراه با دیگرعناصری که درحکمت نظری وعملی بدان وابسته است برسی شده است.
برخی از فیلسوفان بزرگ مغرب زمین همچون هگل و هایدگر این گونه بحث های نظری را مربوط به روزگاران زوال هنر و پایان تمدن می دانند روزگاری که بشر به شکلی حضوری و درونی نمی تواند زیبایی را درک کند وناچاربه چنین بحث هایی رو می اورد.
از کهن ترین دیدگاه ها درباره زیبایی دیدگاه اندیشمندان یونان باستان است. بحث مدون از زیبایی در یونان باستان از فیثاغورس اغاز شد.
الف - -افلاطون :افلاطون زیبایی را نمود یک حقیقت مطلق می دانست که دراین جهان پدیدار می شود.بر پایه نظریه اوحقیقت انچه در این جهان پدیداراست دریک جهان دیگر وجود دارد وپدیده های این جهان سایه وبازتاب ان حقایق ازلی هستند او آن حقیقت ها را - ایده - می نامید.
ب - -ارسطو:از دید ارسطو زیبایی دستاورد هماهنگی وتناسب وسازواری اجزا در یک سامانه - سیستم - شمرده می شود که در آن همه اجزالزوما وحدت یافته هستند زیبایی که چنین است .
پ - -کانت: از دید کانت زیبایی اساسا امری ذهنی است وبه تصورو پندار ذهن درک کننده زیبایی مربوط می شود .کانت هرچیزی راکه بتواند در کسی لذت پدید آورد زیبا می داند .
ث - -هگل: هگل تفسیری از چیززیباارائه می کندکه نشان می دهد او صفت زیبایی را صفتی واقعی وعینی می داند که دستاورد یگانگی - وحدت - اجزاء با کل است .
با توجه به تعاریف و توضیحات فوق مبنی بر اینکه هنر افرینش زیبایی است وشاید بتوان گفت ارجمندترین شان اثر معماری وجه هنری ان است.
طرح مسئله
تامل در حقیقت زیبایی و جمال ، نظیر سایر موضوعات فلسفی و علوم انسانی ، پیشینه ای دراز و قدمتی چند هزار ساله دارد . به طوری که یونانیان باستان آن گونه که از رسالات هیپاس بزرگ افلاطون و بوطیقای ارسطو بر می آید سهم عمده ای در تکوین آن داشته اند .با این حال اطلاق لفظ زیبایی شناسی - استتیک - به این نوشته ها ، خالی از مسامحه نیست.
در مقوله زیبایی شناسی ، پرسش اساسی و نخست این است که ماهیت جمال یا زیبایی چیست ؟ یعنی جمال و زیبایی را چگونه می توان تعریف کرد ؟ و به اصطلاح منطقیون ، جنس و فصل زیبایی کدام است ؟ به دیگر سخن ، زیبایی در کدام مقوله می گنجد ؟ آیا می توان آن را نوعی جوهر به حساب آورد ؟ و در نهایت به لحاظ معرفت شناسی ، چه ارتباطی میان زیبایی و معماری برقرار است ؟
تعریف زیبایی
در میان حقایق عالم ، زیبایی از عالی ترین حقایقی است که پرسش از ماهیت و چیستی آن چندان صحیح به نظر نمی رسد . به عقیده ی برخی از متفکران ، این سوالی است که هنوز احدی به آن جواب نداده است . و بلکه به زعم عده ای نه تنها کسی جواب آن را ارائه نکرده ، بلکه این سوال جواب ندارد .
از دیدگاه استاد شهید مطهری ، زیبایی از مقولات تعریف ناشدنی است . سخن استاد این است که : » درباب فصاحت که از مقوله زیبایی است ، علما می گویند فصاحت را در حقیقت نمی شود معنای واقعی کرد - مِمّایُدرِک وَلا یُوصِف است - .یعنی درک می شود اما توصیف نمی شود و ما در دنیا خیلی چیزها داریم که انسان ، وجودش را درک می کند ولی نمی تواند آن را تعریف کند .زیبایی نیز از همین قبیل است بنابراین بهتر است به جای تعریف زیبایی ، به آثار و نتایج آن توجه کنیم . چرا که خاصیت زیبایی را از جاذبه اش می شود فهمید . هر چه که در انسان عشق و شوق تولید کند و انسان را به سوی خودش بکشاند و تحسین و آفرین و تقدیس آدمی را جلب کند ، » زیبایی « است
هدف زیبایی شناسی این است که چگونگی محیط اطراف و جایگاه شخص در محیط اطراف را به معنای واقعی درک کند . همان نقشی که عقل در علم اخلاق دارد ، ذوق و سلیقه در علم زیبایی شناسی ایفا می کند .
همانطور که در مبحث تعریف زیبایی اشاره شد ، فیلسوف ها و هنرمندان از ابتدای تاریخ بر سر زیبایی اختلاف نظر داشتند . به صورتی که افلاطون زیبایی را هماهنگی اجزا با کل می دانست و آن را به دو نوع زیبایی طبیعت و موجودات زنده و زیبایی هندسه ، خط و دایره تقسیم می کرد . او معتقد بود که زیبایی طبیعی نسبی است ، در حالی که زیبایی هندسه یا آنچه به دست بشر ساخته می شود مطلق است و آنچه در نظریه افلاطون ، زیبایی هندسی نامیده می شود را لوکوربوزیه » زیبایی مهندسی « نامیده است . از قرن هجدهم به بعد ، مفهوم زیبایی ، بیشتر جنبه روانشناسی به خود گرفت و در ارتباط با ادراک دیده می شود . از آنجایی که عوامل روانی و اجتماعی بر ادراکات انسان اثرات مهمی بر جای می گذارند ، در احساس او از زیبایی نیز موثر است .
ارزش زیبایی شناختی یک فضا هنگامی قابل ادراک می شود که بتواند خود را به عنوان یک موجود مستقل از ذهن برای ناظر مطرح کرده و ذهن او را به فعالیت وا دارد .
ماهیت زیبایی شناسی
واژه زیبایی شناسی بر گردان فارسی واژه Aesthetic است . این واژه نخستین بار توسط الکساندر بومگارتن1 در قرن هجدهم به کار رفت . او در کتابی به همین نام ، نخست Aesthetic را در معنای شناخت حسی به کار برد و سپس آن را در ادراک زیبایی حسی به ویژه زیبایی محسوس هنری استعمال کرد . ایمانئول کانت2 با به کار بردن این واژه در احکام زیبایی شناختی رواج و رونق بیشتری به استعمال این واژه بخشید . به تدریج این اصطلاح ، عنوان شاخه ای از فلسفه شد که به بحث پیرامون زیبایی و هنر می پردازد .
علت زیبایی گرایی انسان ها از نظر علامه محمد تقی جعفری
در دنیای ما ، موضوع زیبایی که خداوند متعال در دیدگاه ما قرار داده است ، موضوعی اصیل است ، نه این که بشر آن را به طور غیر واقعی از جانب خودش مطرح کرده باشد . به این معنا ، مسئله زیبایی ، تشخیص زیبایی و رفتن به دنبال زیبایی ، ریشه در روح ما دارد
شاید یک علت بسیار مهم برای خلق زیبایی ها یی که خداوند در طبیعت آفریده یا در درون ما به ودیعت نهاده است ، این باشد که اصلا روح در این دنیا بدون دریافت زیبایی نمی تواند آرام بگیرد و دوام بیاورد . حالا اگر این روح پایین نگر باشد ، زیبایی برایش در حکم یک چنگال است که او را در همین جا نگه می دارد و اگر بالا نگر باشد ، زیبایی همچون روزنه و دریچه ای خواهد شد برای عبور او به زیبایی های معقول و از آن جا به پیشگاه ربوبی . این در حقیقت تفسیر الهیون است درباره ی زیبایی .
در آیات و روایات ما بر مسئله زیبایی تاکید بسیار شده است و خصوصا در دعاها B همانطور که می دانید B دعا مسئله ای جدی برای انسان است . درست در همین جا ، در این حال ارتباط و نیایش با خداوند ، مسئله ی » جمال « به میان آمده است .از آن جمله در مناجات سوم از مناجات های » خمس عشر « می خوانیم :
خداوندا ، مشتاقان جمالت را از نظر به دیدار زیبایت محجوب مفرما. یا در دعای اسحار ماه مبارک رمضان می خوانیم :
خداوندا ، از تو مسالت دارم به زیباترین جمالت و اگرچه همه ی جمال تو زیباست.
انسان به ارتباط با زیبایی محتاج است . بدون زیبایی ، روح در تاریکی و خشونت ماده خسته می شود ؛زندگی کردن در سیطره ی کمیت ها و امتدادهای هم مسیر و یکنواخت نیز روح را در خود می فشارد . کار زیبایی با انسان نیز در حقیقت جلب نظر اوست در جهت گسیختن از کمیات و پرداختن به کیفیات ، تا حیات او طراوت و معنا پیدا کند .در مبحث زیبایی ، این جا پله ی اول است و اگر بخواهیم در این مرحله ، زیبایی را تعریف کنیم ،عبارت است از : » نمود یا پرده ای نگارین و شفاف که روی کمال کشیده شده است .
با این نظریه که شاید جامع ترین نظریات درباره ی زیبایی باشد ، بدین نتیجه خواهیم رسید : نه چنان است که زیبایی تنها حسی خاص را در ما اشباع کند ، چنان که مثلا آب خوردن ، تشنگی را... بلکه زیبایی در این تعریف ، طریقی است برای دریافت کمال . یعنی با دقت در یک اثر زیبای خلقت ، در عین آن که حس زیبا جویی انسان اشباع شود ، به دریافت کمال نیز نایل می گردد .
در این جا لازم است به نظریه ای که هگل درباره ی زیبایی ارائه کرده است ، توجه کنیم . البته تصریح نکرده است که من این نظریه را از افلاطون اخذ کرده ام ، اما با دقت در این گفتار ، می یابیم که این نظر به افلاطون باز می گردد .هگل در تعریف زیبایی می گوید : » هر نمودی که آن ایده ی کلی در آن بیشتر جلوه کرده باشد ، زیباتر است .« اگر بخواهیم این مطلب را ریشه یابی کنیم تا دریابیم که هگل از کجا به این نظر دست یافته است ، به افلاطون خواهیم رسید .
افلاطون در مبحث زیبایی گفته ای دارد که می تواند یکی از عواملی باشد که او را در طول قرون و اعصار زنده نگه داشته است . او می گوید : » هر آنچه که ما در این دنیا زیبا می بینیم ، سایه ای است از زیبایی های بالا « ؛و راست هم می گوید . مثلا فرض کنید رنگ آبی که در مینیاتورهای استاد فرشچیان چشم ها را می نوازد ، زیباست . برای چه زیباست ؟ برای آنکه آسمان به همین رنگ است . اما اگر بپرسیم آبی بودن آسمان چرا زیباست ، این را دیگر نمی توانید پاسخ دهید . در این جا شما به اولین چرای ما جواب گفتید و ما هم پذیرفتیم ، اما چرای دیگری داریم و آن این است که چرا مغز من یا آن حس زیباجویی من ، از دیدن این رنگ که آن را زیبا می انگارد