بخشی از مقاله

چکیده

فنا آخرین مرحله عرفان است که سالک باید طی کند تا به خداوند برسد. فنا در نظر عارفان مراحلی دارد که عبارتند از:

-1 فنای افعالی ،که مترادف با مرتبه » محو « است.

-2 فنای صفاتی،که مترادف با مرتبه » طمس « است.

-3 فنای ذاتی، که همان مرتبه » حق الیقین « است. فناء فی االله و بقاء باالله یکی از اصول افکار و عقاید مولوی است و آن بقای وجود ناقص در وجود کامل است که در واقع مقصود او همان مضمون مُوتُواحدیث : قَبْلَ اَنْتَ مُوتوُا« یا »مرگ قبل از مرگ« میباشد.

مرده گردم خویش بسپارم به آب  // مرگ پیش از مرگ امن است از عذاب

مرگ پیش از مرگ را »موت ارادی« و » فنای عرفانی« و »ولادت دوم « نیز گفتهاند که مقصود از آن »از خویش رستن و به حق پیوستن یا از خود مردن و به حیات الهی زنده شدن است. - « همایی، 1362،ج - 787 :2 مولوی می گوید سالک در راه سیر و سلوک لحظه به لحظه در دام تعلّقات بوده و برای دیدار حضرت حق،باید حجابهای انانیّت و پرده شهوات را از بین ببرد و تا این شرط برآورده نشود،حق همچنان در پرده خواهد بود، پس باید با مرگ اختیاری حجاب شهوات را کنار زد. مولوی سالک را بشارت می دهد که با رسیدن به این مرگ از باغ حقیقت و روحانی بویی می برد:

ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد //  یعنی او از اصل این رز بوی برد

مقدمه

سرﱢ مُوتوا قَبلَ مَوتٍ این بود //   کز پس مردن غنیمت ها رسد
غیر مردن هیچ فرهنگ دگر //   در نگیرد با خدای ای حیله گر

ادبیّات زبان گویای روح بشر است از اینجاست که بعضی از آثار ادبی به هدایت الهامات معنوی به وجود میآید؛ دست انسان را میگیرد و با یک کشش اسرار آمیزی به جهان مجهول دیگری میکشاند که جهان حقیقت است.

آیین مقدّس اسلام ، با معارف شکوفا ، پر بار و بالنده سراسر جهان ظلمانی را روشن ساخت و همگان را برانگیخت که از جهات گوناگون ، در باب توحید و شناخت حق و راههای وصول به حقیقت مطلق و غایت و نهایت وجود بیندیشند . این اندیشه تابناک و این سیرو سلوک، یک مکتب فکری و علمی بوجود آورد که آن را عرفان نامیدند و راه و رسم و طریقت را تصوّف نام نهادند.یکی طریقه و راه است و دیگری تفکّر و خودشناسی و حق را شناختن و به حقیقت رسیدن ؛ یکی راه و رسم مریدی و مرادی دارد و تعلیم و صورت و قال و حال ، و دیگری دریافت و ادراک دارد و اشراق و وصول به معنی و کمال .

عرفان دارای هفت مرحله است که مراحل و منازل آن عبارتند از : طلب ، عشق،معرفت ،استغنا ،توحید ،حیرت و فقر و فنا.که در این مقاله آخرین مرحله عرفان یعنی " فنا ء فی االله " در " مثنوی از نگاه مولانا " مورد بررسی قرار گرفته است. بنابراین بررسی و غور در اعماق عرفان و گرداب فنا چیزی نیست جز پسودن بر اندام پیل در تاریکی ،پیداست که توجه به این معنی به هیچ محقق منتقدی اجازه نمی دهد ، تا سخن خود را در این باب حرف آخر بداند و هر گونه تفسیر دیگر را نادرست و ناشی از ناشناخت بخواند.به هر حال آنچه در این مقاله آمده است ، قدمی است ناچیز در باره ی فنا.امید است که رأی صائب استادان و صاحب نظران چراغ راه باشد و در تاریکی دستگیری نماید.

پیشینه تحقیق

دو مقاله در این زمینه نوشته شده که یکی » نیستی در نگاه مولانا و مایستر اکهارت ، دکتر قاسم کاکایی « و دیگری » مقایسه فناء فی االله از نظر هجویری ، عطار و مولوی ، محمد قنبری « که به صورت تطبیقی بوده و در این مقاله نگاه مولانا درباره فناء فی االله در مثنوی با تفسیر حدیث » موتوا قبل ان تموتوا « بررسی شده که مطالب آن با آن ها کاملا متفاوت است .

فناء فی االله در مثنوی

فنا در نظر عارفان مراحلی دارد که عبارتند از : -1 فنای افعالی،یعنی این که هر فعلی از خداست که مترادف با مرتبه »محو« است.-2 فنای صفاتی ، یعنی نفی تمام صفات موصوفهای کمالی به جز حق که مترادف با مرتبهطَمْس«» است -3 فنای ذاتی، یعنی نفی ذات و هستی هرآنچه غیر خداست که همان مرتبه » حق الیقین« است.

فناء فی االله و بقاء باالله یکی از اصول افکار و عقاید مولوی است و آن بقای وجود ناقص در وجود کامل است که در واقع مقصود او همان مضمون حدیث :
مُوتُوا قَبْلَ اَنْتَ مُوتوُا« یا »مرگ قبل از مرگ« میباشد . چنان که در دفتر چهارم میگوید:
مرده گردم خویش بسپارم به آب  //   مرگ پیش از مرگ امن است از عذاب

مرگ پیشاز مرگ امن استایفتی  //  این چنین فرمود ما را مصطفی

مرگ پیش از مرگ را »موت ارادی« و » فنای عرفانی« و »ولادت دوم « نیز گفتهاند که مقصود از آن تسلیم شدن پیش اراده و مشیّت حق و به عبارت دیگر »از خویش رستن و به حق پیوستن یا از خود مردن و به حیات الهی زنده شدن است. -

مولوی در تفسیر مُوتُوا حدیث »قَبْلَ اَنْتً مُوتوا - «میفرماید: چه بسا سالکی که در مسیر زندگی خود زحمت و تلاش زیادی را تحمّل کند، اما همچنان در پرده و حجاب انانیّت باشد، زیرا مرگ اختیاری را که شرط اصلی رسیدن به بام حقیقت باشد ، طی نکرده است . و تا انسان از خودی خود نمیرد و مرگ اختیاری را برای خود برنگزیند ، سعی و تلاش در سیرو سلوک به انتها نمیرسد زیرا بدون طی کردن پلّه پلّه نردبان کمال ، به بام حقیقت نتوان رسید .آنگاه مولوی برای روشنتر شدن مطلب مثالی را آورده و میگوید: اگر نردبان صد پلّهای دو پلّهاش کم باشد ، شخص سالک و صعود کننده به طرف بام حقیقت، با وجود پیمودن پلههای دیگر، باز به جایگاه حقیقت نخواهد رسید . پس باید این دو پلّه مرگ اختیاری و تولّد را که پس از مرگ اختیاری روی میدهد .طی کند

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید