بخشی از مقاله
چکیده
نقد کهنالگویی که از شاخههای اصلی نقد اسطورهشناختی محسوب میشود، در تحلیل و بازخوانی متون به ویژه متون حماسی و روایی کاربردی وسیع دارد. از کهنالگوهای مهم در متون گذشته، کهنالگوی آفرینش است که به اقتضای شرایط جوامع و فرهنگ-های مختلف، روایات متعددی از آن پدید آمده است.
در پژوهش حاضر کهنالگوی آفرینش در دارابنامه طرسوسی از متون منثور ارزشمند سده ششم هجری که مشتمل است بر تلفیق بسیاری از گزارشهای کهن و تخیل مؤلف، بر مبنای آرای منتقدان نحله نقد کهنالگویی به ویژه آرای میرچا الیاده بررسی شده است. در جای جای کتاب، به ویژه در خلال گزارش مفصل طرسوسی از زندگی داراب و اسکندر، به مناسبتهای مختلف به داستان آفرینش و ابعاد مهم این انگاره کهن پرداخته شده است؛ مواردی چون بازخوانی آفرینش نخستین، یادکرد از نخستینها، مقدسنمایی، انس با حیوانات، ساخت شهرها و پی افکندن بناها و نظایر آن، صورتهای مختلف کهنالگوی آفرینش در این متن استاز. میان این اَشکال، بازخوانی آفرینش نخستین با مدد از روایات ایرانی و اسلامی پررنگتر است. از رهگذر بازخوانی دارابنامه با رویکرد نقد کهنالگویی میتوان به خوانشی جدید و دریافتی دیگرگون از آن دست یافت و با بخشی از ذهنیت مؤلف و پردازندگان اصل روایات دارابنامه در باب داستان آفرینش آشنا شد.
درآمد
ارتباط تنگاتنگ و داد و ستد بین شاخههای مختلف علوم انسانی سبب گردیده است که تغییر در هر یک بر دیگری اثرگذار باشد. از رشتههای علوم انسانی که رابطهای درخور توجه با همدیگر دارند، ادبیات و روانشناسی است. بسیاری از اصطلاحات روانشناسی مستقیماً از ادبیات اخذ شدهاند؛ از جمله اصطلاح معروفِ »عقده ادیپ« که اساس بسیاری از آرای فروید قرار گرفته است.
در مقابل نقد ادبی با استفاده از یافتههای روانشناسان به نقد و تحلیل متون و بررسی فرایند خلاقیت ادبی پرداخته و به نتایج چشمگیری دست یافته است. آرکیتایپ از مفاهیم اساسی روانشناسی تحلیلی یونگ است که در فارسی به کهنالگو، صور مثالی، صور ازلی، سنخهای باستانی و نمونههای ازلی ترجمه شده است
یونگ این اصطلاح را برای بیان »انگارههای بنیادین« در ناخودآگاه جمعی روان، به کار برده است. ناخودآگاه از دیدگاه یونگ از دو بخش شخصی و جمعی تشکیل شده است. »ناهشیاری جمعی با توجه با این واقعیت که به تجربه شخصی، بستگی ندارد و نمیتواند به طور فردی کسب شود، از ناهشیاری شخصی متمایز میشود
یونگ معتقد است: »انگارههای بنیادین دقیقاً، مانند رسوبات کف رودخانههاست که از حرکت آب به جا مانده است و همواره میتواند پس از مدّت زمانی نامشخص، باز با آب درآمیزد
انگارههای بنیادین یا کهنالگو در خواب و رؤیا، ادبیات، هنر و... آشکار میشوند. یکی از مهمترین زمینهای بروز و نمودِ کهنالگو، اسطورههای ملل مختلف است. » مایهها یا درونمایههای مشابهی را میتوان در میان اساطیر متعدد و متفاوتی پیدا کرد و همچنین تصاویری خاص که در اسطورههای مللی تکرار شده که از لحاظ زمانی و مکانی فاصله بسیار داشتهاند که این مایهها و درونمایها و تصاویر معمولاً معنایی مشترک دارند... و نقش فرهنگی مشابهی را بر عهده دارند، این مایهها و تصاویر را کهنالگو مینامند
اسطوره شناسان درباره منشأ اسطوره نظرات متفاوتی عنوان میکنند. فریزر خاستگاه اسطوره را در آیین باروری مردمان باستان میداند. از نظر الیاده 1 منشأ اسطوره، داستان آفرینش است. از نظر مولر2 افسانه و اسطوره »حاصل ضعف ذاتی زبان است؛ زیرا که دلالت زبانی همیشه حاوی نوعی ابهام یا ایهام است و افسانه از این تشابهات لفظی سرچشمه میگیرد -
از میان دیدگاههای متفاوت در باب منشأ اسطوره، آیین باروری فریزر و داستان آفرینش الیاده، به بحث کهنالگوها مرتبطند.
در میان کهنالگوهای اسطورهشناختی که شامل کهنالگوی آفرینش، کهنالگوی باروری، کهنالگوی قهرمان، کهنالگوی نجات و... است، کهنالگوی آفرینش جایگاه ویژهای دارد زیرا درباره منشأ و آغاز جهان و پیدایش هستی و ابعاد آن بحث میکند. کهن-الگوی آفرینش بر پایه نظریات میرچا الیاده در مورد اسطوره و منشأ آن به وجود آمده است. اگرچه فریزر در اثر مهم خود، یعنی شاخه زرین، با نشان دادن شواهد متعدد از مناطق مختلف جهان، نقش کهنالگوی باروری را در پیدایش اساطیر، آیین و دین نشان داده است؛ اما اگر» به اسناد ماقبل تاریخ توجّه کنیم، در این مورد حق را به الیاده میدهیم. آیین باروری را نمیتوان منشأ اسطوره و مذهب دانست زیرا ممکن نیست چنین آیینی تا پیش از اختراع کشاورزی در عصر نوسنگی به وجود آمده باشد. به نظر الیاده اسطوره و آیین بسی پیشتر از اینها، در اواخر عصر پارینه سنگی وجود داشته است -
از نظر الیاده اسطوره »تاریخ راستینی است که در سرآغاز زمان روی داده و الگویی برای رفتار انسان فراهم آورده است. انسان جامعه باستانی با تقلید از کردارهای سرمشقگونه خدا یا قهرمانی اسطورهای یا تنها با بازگویی ماجراجوییهای آنان، خود را از زمان فانی دور میکند و به شکلی جادویی وارد زمان بزرگ، زمان مقدّس میشود
زمان مقدّس، زمان آغاز هستی و پیدایش جهان است که انسان همواره آرزوی بازگشت به آن دارد و با آیینهای خاصی در پی بازسازی آن است. پس از این زمان مقدّس آفرینش، زمان نامقدّس یا کفرآمیز آغاز میشود و زمان مقدس با درک انسان از زمان کفرآمیز معنا پیدا میکند. یادآوری و بازسازی زمان مقدس یا آفرینش جهان و انسان به صورتهای گوناگون در اسطوره و داستانها نمود پیدا میکند از جمله بازخوانی آفرینش نخستین، یاد کردن از نخستینها، مقدسنمایی، دوستی با حیوانات، ساخت مسکن و شهرها و... که هر کدام از این موارد به عنوان نمونههایی از کهنالگوی آفرینش در بسیاری از متون نمود پیدا کردهاند. متون اساطیری و حماسی به دلیل قدمت روایات، ارتباط با جهانبینی و مباحث هستی شناختی انسانِ روزگار کهن و اشتمال بر روایات افسانهای و تاریخی اقوام، از مهمترین زمینه- های نمود کهنالگوها به شمار میآیند.
دارابنامه
دارابنامه به روایت ابوطاهر محمد بن حسین بن علی بن موسی الطرسوسی3 از متون ارزشمند منثور سده ششم است. طرسوسی از مؤلفان و داستانگزاران مهم تاریخ ادبیات فارسی است و آثار در خور توجهی از او به یادگار مانده است. مهمترین اثر او داراب نامه است.
موضوع دارابنامه شرح احوال داراب فرزند بهمن است از تولد تا پرورش در آغوش دایه و نهاده شدن در صندوق و سپرده شدن به آب و نجات به دست گازر و رفتن به عمان و عشق طمروسیه و گریختن به جزایر و دیدن عجایب و غرایب و بازگشت به ایران و نبرد با رومیان و . .. - نک: همانجا: - 9 و همچنین بیان احوال اسکندر با تفاوتهای مهمی نسبت به آنچه در اسکندرنامهها آمده است
ریشه اصلی روایات دارابنامه به پیش از اسلام و روایات حماسی و نیمهتاریخی عهد باستان میرسد که با تخیل نیرومند مؤلف که اقتضای حرفه قصهگویی و داستانگزاری اوست درآمیخته است. یکی از جنبههای مهم دارابنامه وفور کهنالگوها در آن است. با توجه به قدمت متن و منابع بسیار کهن آن، این کتاب از جهت اشتمال بر کهنالگوها در ادبیات فارسی کمنظیر است. موضوع پژوهش حاضر، بررسی کهنالگوی آفرینش به عنوان یکی از مهمترین کهنالگوها، در این اثر است. در ادامه به موارد نمود این کهنالگو در دارابنامه پرداخته میشود:
الف - آفرینش جهان و انسان
چگونگی پیدایش جهان از درونمایههای اصلی اساطیر به شمار میرود. در اساطیر ملل مختلف برای شروع جهان و خلقت کائنات، داستانهای متعددی ذکر شده است که بسیاری از آنها در کلیات و حتی در جزئیات با هم مشابهاند. »اساطیری که در مورد آغاز جهان و خلقت انسان به دست ما رسیده است، داستانهایی توجیهیاند که انسانهای نخستین و اندیشمندان آنان، برای پاسخگویی به پرسشهای بشر درباره مبدأ هستی برساختهاند -
آنها با بازگویی این داستانها رویدادهای مهم گذشته خود را به طور ادواری بازسازی میکردند. مواردی که »در لحظه آغاز صورت گرفته و از کیهانزایی، انسانزایی و اسطورههای پایه-گذار - نهادها، تمدنها و فرهنگ - تشکیل شده و میبایست به یاد سپرده شوند -
طرسوسی برای داستان پیدایش جهان، منابعی غنی از اساطیر ایرانی و قصص قرآنی در اختیار داشته است. او یکی از این داستانها را به صورت موجز چنین بیان میکند: »خداوند عالم و آفریدگار بنی آدم زمین را بر پشت گاو و ماهی آفریده است
تفصیل این داستان در قصصالانبیاء بدین گونه است: »آنگاه آن آب را قرار داد، پس ماهی را بیافرید بر سر آب، پس هفتاد سال خاکی آفرید بر پشت ماهی، بالای آن خاک چهل ارش و آن خاک ثری است. آنگاه از پس هفتاد سال گاوی عظیم بیافرید بر پشت این ماهی، پای-های وی زیر خاک اندر قرار گرفت و این زمینها بر سر وی بفرمود نهادن، و مرین گاو را روزی همیرساند و میدارد آرامیده تا هرگز نجنبد -
در دارابنامه به اساطیر قبل از اسلام درباره خلقت هم اشاره شده است. آفرینش بر اساس روایات زردتشتی، دوبنی است. »هرمزد آناز خودی خویش، از روشنی مادی، تن آفریدگان خویش را فراز آفرید به تنِ آتشِ روشن، سپید... اهریمن از تاریکی مادی آن آفریدگان خویش را فراز ساختتبهکار،: بِدان تنِ سیاهِ خاکستریِ شایسته جهان تاریکی -
دیوان از آفریدگان مهم اهریمناند که همانند خالق خود، نماد تاریکی و زشتی و بدیاند. »اندرین دریا زمینی است که آنرا زمین مهکال گویند و در آن زمین اهرمنانند... اسکندر نگاه کرد جزیرهای دید چند فرسنگ درازا و پهنا، و تاریکی از آن کوه بیرون میآمد و خروش از آن جزیره برخاسته بود... دیوان شارستان پدید آمدند، چنانکه هر یکی را سر به عیوق میرسید. میآمدند پیچانپیچان... هر یکی به علامتی هر کدام زشتتر«
موضوع نخستین انسان، در دارابنامه بسیار مورد توجه است. علاوه برآنکه فصلی مجزا از کتاب به زیارت خاک آدم اختصاص یافته است و اسکندر در راه رسیدن به آنجا با عجایب بسیاری روبرو میشود - همانجا: ج - 301- 281/2، در لابلای کتاب بارها به انسان نخستین اشاره میشود. آدم برگرفته از قصص قرآنی و پیشتر از آن در داستان آفرینش در تورات4 از خاک آفریده شده است. »از خاک سیاه آدمی پیدا کند و از وی چندین هزار فرزند پیدا آورد - «همانجا: ج. - 99/1 او پس از خوردن میوه ممنوعه به زمین رانده میشود و در سراندیب هند هبوط میکند و گویا همانجا از دنیا میرود. »در شب تیره از آنجا بیرون رفتم و به سراندیب آمدم به تربت آدم علیهسّلامال - «همانجا: ج. - 298/2 طرسوسی هرکدام از این روایات را خلاصه و کوتاه بیان میکند گویا در این مورد، تقدّس موضوع مانع از خیالپردازیهای مرسوم او شده است.
»از ویژگیهای کهنالگوی انسان نخستین در اساطیر، تقابل این نمونه آغازین جدا شده از جهان خدایان با مظاهر ازلی شر است که در جلوههایی چون فتنه و دامی که از جانب خدایان در برابر انسان قرار میگیرد با کینه و تهاجم شیطان یا خدای شر به جهان برین و بهشت الهیای که انسان در آن آرام گرفته بود، متبلور میشود -
در دارابنامه به صراحت از فریب خوردن انسان در بهشت و نقش شیطان بحثی به میان نمیآید، امّا از گندمی که باعث آوارگی او شده است یاد میکند: »گفت ای ملکالروم، این آن گندم است که آدم را از بهر او از بهشت بیرون کردند و چون بیرون آمد جبرئیل بیاورد و به وی داد و گفت بکار و بدرو تا نانت باشد -
او در اینجا با یادآوری گناه نخستین و سیر دورانی بازگشت به گذشته، دوران مقدّس را بازسازی میکند و مجدداً به زمان کنونی کفرآمیز برمیگردد و گناهان کنونی را به گذشته پیوند میزند و آرزوی بازگشت به زمان پیش از هبوط را به طور ضمنی بیان میکند: »هر چند خیانت بیشتر گردد گندم ضعیفتر شود و رحم و کینه بیشتر و دل سیاهتر و مردم پرگناهتر. اگر همه خدای ترس بودندی و به راه حق رفتندی گندم همان چهار من ماندی -
طرسوسی همچنین از فرزندان آدم در زمین یاد میکند: داستان هابیل و قابیل را بدون تغییر بیان میکند - همانجا: . - 238 از مهابیل فرزند شیث ابن آدم یاد میکند که صاحب فرزندان بیشمار میشود - همانجا: - 300 و اندهیره دختر آدم که دختری صاحب جمال بوده است و از ازدواج سرباز میزند و برای خود قصری در میان آب بنا میکند
همچنین کیومرث که »به صورت یک نماد نطفه انسانی در ادبیات پهلوی - «بهار، - 376 :1386 در ادوار بعد شکلی انسانی به خود میگیرد و نخستین انسان اساطیری و در شاهنامه نخستین شاه است5، در دارابنامه به یک منشأ زمانی به عنوان قدیمیترین فرد تبدیل شده است: »بدانکه از روزگار کیومرث باز گنجهاست که درین جزیرهها نهاده اند
اسکندر پیش از رسیدن به پادشاهی خوابی با این مضمون میبیند: »به خواب دید که یزدان تعالی او را چندان بالا دادی که هر دو پای او بر پشت ماهی بودی و سر او بر اوج فلک میبودی و یک دست او به مشرق و یک دست به مغرب، آنگاه دست دراز کردی و آفتاب و ماهتاب به دو دست گرفتی و هر دو را بیاوردی و آن دو را بر یکدیگر بمالیدی و باز رها کردی، یکی به سوی مشرق رفتی و یکی به سوی مغرب... -
اسکندری که در این خواب وصف میشود بسیار شبیه انسان غولپیکری است که در اساطیر بعضی ملل از جمله چین و هند در ابتدا وجود داشت و بعدها از تکههای پیکر او جهان آفریده شد.