بخشی از مقاله

چکیده

ناصرخسرو یکی از بزرگترین شاعران صاحب سبک و صاحب اندیشه در قرن پنجم هجری، نمایندهی یک نسل است. نسلی که شروعش با استیلای ترکان غزنوی آغاز میشود و ادامه اش هجوم بیامان ترکان بیابانگرد سلجوقی را در پی دارد. حکومت هایی که عملا با دم تیغ و با تمسک به خلافت ننگین عباسی، مشروعیت سلطنت خود را کسب کرده بودند. در این دوران، فضای حاکم بر ایران و به طور خاص در بین متفکران، اندیشمندان و شاعران، فضای انتقاد و اعتراض است.

اعتراض اندیشی در این دوره، در قالب شیوههای گوناگونی چون گرایش به تصوف و تزهد،گرایش به اندیشههای فلسفی و همچنین گرایش به فرقهها و نحلههای مذهبی متفاوتی نمود پیدا میکند. در این میان ناصرخسرو، به عنوان یکی از پیشگامان فرقهی اسماعیلیه، پرچمدار مبارزه علیه حکومت سلجوقیان و حامیان آنها یعنی عباسیان است . در این پژوهش با بررسی علل و عوامل گرایش ناصرخسرو به فرقهی اسماعیلیه، این تغییر عقیده و مذهب، نماد بارز انتقاد سیاسی وی از حکومت ترکان سلجوقی و عملکرد دولتیان و درباریان در نظر گرفته شده است.

مقدمه

قرون چهارم و پنجم هجری، دورهی استیلا و حکمرانی ترکان آسیای مرکزی برمردم ایران است. تسلط غلامان و قبایل زردپوست در ایران، به گونهای آغاز شکلگیری اندیشههای اعتراضی در شعر شاعران آن دوره میباشد، بطوری که دورهی سلجوقیان یکی از دورههایی است که بسترساز بیشترین انتقادها و اعتراضهای شاعران و نویسندگان بوده است. سلاطین غزنوی و سلجوقی از غلامان و صحراگردانی بودند که با شمشیرهای آهیختهی سواران بیشمار خود و با همدستی عدهای از درباریان خودفروختهی ایرانی، حکومت را غاصب شدند و پس از ورود به دربار برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود، به جانبداری از خلفای عباسی روی آوردند.

برای ایرانیان مسلمان در آن زمان، خلافت به معنای حکومت االله بر زمین بود و حاکمی که از جانب دستگاه خلافت، تایید میشد، نزد عموم مردم برای حاکمیت، اصلح به حساب میآمد، غافل از اینکه نهاد خلافت عباسی، خود از درون فاسد شده و پوسیده بود. در اثنایی که میرفت تا فساد دستگاه عباسیان برچیده شود، ظهور ترکان سلجوقی که فرزندان صحرا بودند و از غارت و کشتن و بیداد، ابایی نداشتند، جان تازه ای بود که به کالبد عباسیان دمیده شد.

خلفای عباسی با مشروعیت دادن به ترکان وحشی، و ترکان با شمشیر زدن در تثبیت قدرت عباسیان، از یکدیگر حمایت میکردند و عوام هم جز تبعیت چاره ای نداشتند. کارلا کلورنز معتقد است: »دستگاه خلافت و سلطنت در دورهی سلجوقیان دو نهاد جدا از هم بودند. خلیفه در امور مذهبی مسئولیت داشت و سلطان هم امور دنیوی حکومت را پیش میبرد و اینها به عنوان تازه مسلمان خوشحال بودند که راه را برای دستگاه خلافت هموار سازند و با این عمل به حیثیت و اعتبار نهاد خلافت افزوده میشد.

هجوم، کشتار و ویرانی در اولین سالهای ورود ترکان به ایران تا حدی است که بنداری اصفهانی، یکی از مورخین آن دوران در شرح لشکرکشی طغرل به عراق اعتراف میکند: »گرد موکب و سپاهیان طغرل، چون شب، پردهی سیاهی بر هر چه که در راه از اشجار و احجار بود، افکند. جماعت ترکان آبشخور و چشمهای نیافتند مگر آنکه آن را لب زدند، از زیباییای نگذشتند مگر آنکه آن را زشت کردند، از آتشی گذر نکردند مگر آنکه بر آن آب پاشیدند، خانهای را رها نکردند مگر آنکه آن را به هم ریختند. چه بسا سد و بندها که شکستند و بس عیب و ننگ به جا نهادند. پادشاهان از ترس ترکان فرار کردند و خود را از مقابل آتش فسادشان به کناری کشیدند. به شهری وارد نشدند مگر آنکه مالک شهر بنده ساختند و کوچهها را از افراد خود پر کردند. بر فرمانروایان چیره شدند و چیرگی را فرمانروا کردند. سپس به جانب بغداد توجه کردند و دراز دستی و یغمای بیامانی انتشار دادند.

سلجوقیان کاملاً از شیوهی پادشاهی که تا آن زمان در ایران شکل گرفته بود، بیخبر بودند. به گواهی راوندی: »آنها اسباب جهانگیری و جهانداری داشتند اما فاقد قواعد عدل و دادی بودند که برای تأسیس دولت لازم است

سلجوقیان ایرانی نبودند و توجهی به رسوم و آیینهای ایرانی نداشتند و از شیوهی ادارهی کشور، بیخبر و به قول بیهقی مشتی نوخاسته بودند. طغرلاصلاً سواد نداشت. آنان مردمی چادرنشین، بدوی، کوچ رو و پروردهی صحرا بودند که جهت صیانت از حریم و حدود خود به شمشیر و مبارزه روی میآوردند. سلاطین سلجوقی با حمایت از فقه حنفی که توسط خلفای عباسی به آنان دیکته میشد، عرصه را بر دگراندیشان تنگ و خفقان فکری-اعتقادی شدیدی بوجود آورده بودند. مبانی کلامی اشاعره که بر اساس جبرگرایی شکل گرفته بود نیز اصول اعتقادی آنان را تشکیل میداد.

در چنین شرایطی گرایش به فلسفه و تعقل و اندیشهورزی رو به افول نهاده بود و افتخارات ملی، میهنی به فراموشی سپرده شده بود. حتی نهاد تصوف نیز که در ابتدا جریانی علیه حکام زور و زر بود، حالا با همکاسه شدن با سلاطین سلجوقی، پویایی خود را از دست داده و عملا همراه با علما و متشرعهی خودفروخته، اعمال و رفتار ناپسند حاکمان قدرت را به نوعی توجیه میکردند. »یکی از مسائل مهم دوران سلجوقیان توقف رشد و حرکت علوم عقلی به ویژه، فلسفه و منطق و رکود خردگرایی و خردورزی است.

زمینه  های این رکود و فترت از زمان غزنویان فراهم شده بود. این امر دلایل مختلفی داشت؛ اهداف سیاسی حکومت سلجوقیان، جهتگیریهای مذهبی آنان، سیاست حکومتی ودینیِ خلفای عباسی از متوکل به بعد، مقابلهی بزرگانی مثل خواجه نظامالملک با علوم عقلی، سرکوب معتزله، تسلط کلام اشعری، شدت یافتن قشریت و ظاهرگراییِ مذهبی، سوءاستفاده از ظاهر دین در جهت سرکوب مخالفان، سرکوب شیعه، مخالفت علما و فقها و حتی ادیبان و برخی شاعران با فلسفه و علوم عقلی از دلایل این رکود و فترت بوده است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید