بخشی از مقاله
چکیده
زن همواره به صورت مرکز ثقل عاطفی و تربیتی در خانواده مطرح بوده است. وی در خانواده حکم محوری را دارد که همه چیز، حول او در گردش است. در زندگی خصوصی، ضرورت حکم میکند که شوهر، رفتاری مردانه و زن، رفتاری زنانه داشته باشد. لازمه مردانگی، نیرومندی و توانایی و ضرورت زنانگی، جذبه ودلربایی است. و این دو خصلت بر روی هم جاذبه و دافعهی عمومی جامعه انسانی را به عنوان یکی از اصلیترین عوامل پیشرفت مادی وارتقاء معنوی آن میسازند.
آنچه خوی خشن و نا آرام مرد را آرام و مبدل به عشق به همسر و مهر به فرزند، بستگان و دیگران میکند مهربانی و روح آرامبخش زن است- چه درمقام همسری و چه درجایگاه مادری- والبته خداوند خود، این استعداد و توانایی را همچون موهبتی در نهاد زن نهاده و قرآن مجید نیز وی را کانون آرامش خانواده معرفی کرده است. آرامش، اطمینان و ثبات خانواده در گرو ظرایف اعمال و گفتاری است که انجام آن در وهله اول از زن ساخته است.
او باید در رفتار و گفتارش، زیبایی و حُسنی نهفته باشد که آرامش را برای شوهر و فرزندانش به ارمغان بیاورد، وگرنه سخن از آرامگرفتن خانواده در کنار او مفهومی ندارد. این مقاله به بررسی چگونگی این ظرافتهای زنانه، با تأکید بر آیات قرآنی و روایات معصومان - ع - والبته تطبیق آن با آموزههای کاربردی و علمی روانشناسی میپردازد؛ ظرافتهایی مانند؛ خوشزبانی، خوشرفتاری، همدلی، نرمخویی، عفت، حیا، تواضع، قدرشناسی، قناعت، مشورت، پاکیزگی، احساس مسئولیت و مدیریت زن درخانواده.
-1مقدّمه
خوب، خوبی را کند جذب، این بدان // طیبات و طیبین بر وی بخوان
در جهان هر چیز، چیزی جذب کرد // گرم، گرمی را کشید و سرد سرد
قسم باطل، باطلان را می کشند // باقیان، از باقیان هم سر خوش اند
ناریان، مر ناریان را جاذب اند // نوریان، مر نوریان را طالبند
خداوند متعال انسان را از دو جنس زن و مرد آفرید و به هر یک توانایی های خاصی عطا فرمود تا با کمک یکدیگر اداره امور و ادامه حیات را برای خویش آسان نمایند. زن را از مرد آفرید - از همان عنصروفطرت - تا دوگانگی و عدم سنخیت و یا تضاد اساسی بین ایشان پدید نیاید. ایشان را از نظر نوع استعدادها و توانایی ها متفاوت قرارداد ولی هر کدام که از موهبت تقوی بیشتر برخوردارباشند، نزد خود گرامیتر دانست . زن را سرشار از عطوفت ساخت تا کودکان را که تنها در فضای عطوفت و لطافت میتوانند به رشد و نمو شایسته دست یابند، پرورش داده و تربیت نماید و او را به لطافت آراست تا زندگی توام باتلخی های خانوادگی را شیرین وگواراسازد و اعضاء خانواده را مجذوبلطافت و عواطف خویش کند تا بتواند پیوندهایی نامریی و در عین حال محکم انسانی را بیناعضاء خانواده ونهایتا جامعه ایجاد نماید
مولف تفسیر ارزشمند » نمونه « نیز این امر را از دیدگاه قرآن کریم مورد تاکید قرار داده است:» مردم همگی و بدون استثنا چه مردان و چه زنان شاخههایی از یک تنه درختند، و اجزا و ابعاضی هستند برای طبیعت واحده بشریت، و مجتمع در تشکیل یافتن، محتاج به همه این اجزا است، همان مقدار که محتاج جنس مردان است، محتاج جنس زنان خواهد بود، هم چنانبَعْضُکُمْکهفرمود:
"مِنْ بَعْضٍ" - همه از همید - .و این حکم عمومی منافات با این معنا ندارد، که هر یک از دو طایفه زن و مرد خصلتی مختص به خود داشته باشد، مثلا نوع مردان دارای شدت و قوت باشند، و نوع زنان طبیعتا دارای رقت و عاطفه ، چون طبیعت انسانیت هم در حیات تکوینی و هم اجتماعیش نیازمند به ابراز شدت و اظهار قوت است، و هم محتاج به اظهار مودت و رحمت ، هم چنان که نیازمند به آن است که دیگران نسبت به او اظهار شدت و قوت کنند و هم اظهار محبت و رحمت نمایند، و این دو خصلت دو مظهر از مظاهر جذب و دفع عمومی در مجتمع بشری است - .
غفلت از این نقش فطری وتکوینی زن در نظام هستی انسانی، به ویژه کانون خانواده ، جامعه بشری را دچار خسارات عظیم وجبران ناپذیری نموده است ؛ طلاق عاطفی معضلی است که ماامروزه در بسیاری از خانواده ها شاهدآن هستیم، رویدادی که هیچ جا ثبت نمی شود و نمود عینی ندارد اما خطرناک ترین نوع طلاق بوده که ممکن است تا جدایی همیشگی و طلاق قانونی رشد کند.در واقع طلاق عاطفی به سردی روابط میان زن و شوهر گفته می شود که در این رابطه ضعف ارتباط احساسی و عاطفی منجر به سردی تمام روابط یک زوج می گردد.
اولین چیزی که در طلاق عاطفی میان زن و شوهر از بین می رود، جاذبه و اعتماد آنها نسبت به یکدیگر است. وقتی یکی از زوجین مملو از نیازهای برآورده نشده در زندگی مشترک باشد، احساس سرخوردگی و ناامیدی در او شکل می گیرد.
البته تنها زنان در این امر مقصر نیستند، ولی می توان گفت که چون به صورت فطری و خدادادی از این سرمایه بی بدیل درونی یعنی عواطف سرشار انسانی بیشتر بهره مند هستند، توان بهتری دارند که با به کارگیری آن به عنوان ابزاری برای پیشرفت زندگی خود و خانواده، مانع بروز آن اتفاق ناگوار گردند .
-1-1 پرسش اصلی تحقیق: این پژوهش درپی یافتن پاسخی برای این سئوال اساسی است: زن به عنوان محور اصلی درنظام خانواده، چرا وچگونه می تواند نهایتا جامعه را به سمت وسوی آرامش وپیشرفت همه جانبه سوق دهد؟
-2-1 یافته های تحقیق: مسلما این اکسیرفراموش شده اخلاق درخانواده وبه ویژه نقش عاطفی زن است که می تواند روندروبه تزاید کشمکش وطلاق را درخانواده ها کاهش دهد، با دمیدن روحیه ونشاط، نیروهای نهفته درهمسروفرزندان خویش را درخدمت آرمان های والای فردی واجتماعی درآوردو با این مهم گامی بلند درپیشرفت همه جانبه جامعه بردارد، کاری که بعضا از مواد قانونی وقانونگذاران نیز برنیامده است.
-3-1 روش تحقیق: پژوهش حاضر از نظر هدف، کاربردی ولی از نظر نحوه گردآوری داده ها توصیفی- تحلیلی است.
-2 خانواده؛ شرکت تجاری! یامحفل همدلی در آموزه های قرآنی، بنیان خانواده جز با همدلی وجاذبه متقابل همسران که البته درآن نیز زن نقشی محوری واصیل دارد،
قابل دوام وتحمل نیست : در زندگی فردی بشر عامل اولی اختلاف است، یعنی اصل این است که هیچ دو نفری با همدیگر اتحاد نداشته باشند . به عبارت دیگر قطع نظر از نیروی خارجی که باید بر وجود انسان حکومت بکند، اگر انسان باشد با همان نیروهای داخلیش، اصل، اختلاف است! چرا ؟ برای اینکه من به حکم غریزه و طبیعت خودم دنبال منافع شخص خودم و دفع مضرات از شخص خودم هستم .
شما هم به حکم همان غریزه ذاتی خودتان، دنبال منافع خودتان و دفع زیان ها از خودتان هستید . همین مطلب سبب می شود که میان ما و شما در یک مواردی اصطکاک و تصادم پیدا بشود . یک منفعتی را من می خواهم ببرم، شما هم می خواهید ببرید . از همین جا تصادم و اختلاف به وجود می آید . ولی یک عواملی پیدا می شود که اینها اصل اول نیست، اصل دوم است .
آن عوامل، افراد را با یکدیگر متحد می کند . مثلا ما چند نفر در عین اینکه منافعمان با یکدیگر اصطکاک دارد، چون فکر و اندیشه داریم، می بینیم یک منفعتی هست که من به تنهایی نمی توانم به دست بیاورم، شما هم به تنهایی نمی توانید به دست بیاورید . می گوییم بیاییم با همدیگر اشتراک مساعی کنیم تا همه مان منتفع بشویم، بعد هم منافع را میان خودمان تقسیم می کنیم .
این عامل سبب می شود که ما با یکدیگر متفق و متحد بشویم . یا یک دشمن مشترک پیدا می کنیم، با همدیگر متحد شده و یک جبهه تشکیل می دهیم که در مقابل او بتوانیم دفاع بکنیم . ولی اینگونه امور ما را متحد نمی کند، همکار می کند . وقتی چند نفر سرمایه دار سرمایه هایشان را روی هم می گذارند تا یک معامله پر سودی انجام بدهند، اینها با یکدیگر همکاری می کنند، هماهنگی هم در میانشان پیدا می شود اما روحشان با یکدیگر آمیخته نیست، فقط همکاری است برای بردن سود بیشتر. و لهذا همان ساعتی که این سود بیشتر از میان برود ،همکاری به هم می خورد. همان ساعتی که می بینند بعضی از این افراد را می شود کنار زد تا خودشان سود بیشتری ببرند،آنها را کنار می زنند .
ولی گاهی یک عواملی در انسان پیدا می شود که واقعا انسانها را متفق و متحد می کند، نه فقط همکار می کند، همروح و همدل می کند. و همدلی ما فوق همکاری است، ما فوق همزبانی است، یعنی طوری می شود که هر فردی درباره سرنوشت فرد دیگر آن اندازه می اندیشد که درباره سرنوشت خود می اندیشد. او را همان مقدار دوست دارد که خودش را دوست دارد و بلکه بیشتر . دیگری را بر خودش مقدم می دارد . آیه کریمه قرآن می فرماید : ویؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصه - حشر: - 9
یعنی دیگران را بر خودشان مقدم می دارند هر چند خودشان در فقر و تنگدستی باشند . این یک مسئله دیگری است . چطور می شود که افرادی واقعا از نظر روحی متحد بشوند، در حدی که همروح بشوند، نه فقط همکار برای جلب منافع یا دفع مضرات! . گاهی افرادی با یکدیگر همکاری می کنند ولی همروح نیستند . همروحی بستگی دارد به این که در روح افراد یک عاطفه ای پیدا بشود که به موجب آن عاطفه ، افراد خودشان را یکی ببینند عضو یک پیکر ببینند .
این است که گفتیم اصل اولی در زندگی بشر اختلاف است و اگر اتحادی پیدا بشود به معنی همکاری است نه اتحاد واقعی , آن هم در شرائط خاصی که منافع اقتضا بکند. ولی گاهی عاطفه ای از خارج بر روح انسان حکومت می کند که افراد با یکدیگر متحد می شوند، واقعا همروح می شوند