بخشی از مقاله
چکیده
ضرب المثلها را با توجه به موجز بودن و در بر داشتن پندها و اندرزهایی که از تجربههای فراوان به دست آمده است میتوان از جمله مهم-ترین داشتههای هر قوم به شمار آورد. با توجه به رشد روز افزون وسایل ارتباط جمعی و خطری که فرهنگها و خرده خرهنگهای محلی را تهدید میکند، شایسته و بل واجب است تا به گردآوری و بررسی آنها بپردازیم. در این پژوهش که به صورت میدانی انجام شده است، نگارنده کوشیده است تا با توجه به نقش حیوانات در ضرب المثلهای گویش لایزنگانی، گزیدهای از مثَلهای این گویش را در اختیار علاقهمندان قرار دهد.
این پژوهش نتایج بسیاری در پی داشت، از جمله: نقش حیوانات در این گویش پررنگ است و دلیل این امر را باید شرایط اقلیمی و همچنین شغل مردم این روستا دانست. هر یک از حیواناتی که در این مثلها آمده است نمادی است با ویژگیهای خاصِ خود. برای مثال: سگ نمادِ ناپاکی، بیارجی، گناهکار بودن، ریاکاری و غیره است.
.1 مقدمه
»لایزنگان روستایی است کوهستانی و نیمه سردسیر که در شرق داراب واقع شده است. - «رنجبر، باقری، - 10 :1395 شغل مردم این روستا تا چند دههی پیش محدود میشد به دامداری و باغداری که امروزه دامداری بسیار کم رونق شده است
معادن داراب دهاتی باشد که در کوهستان افتاده است و همهی آنها سردسیری و در زمستان برف نشین است و ناحیهی آن معادن در جانب شرق شهر داراب افتاده، مانند معدن ارم و معدن برفدان و معدن خفر و گنبد و معدن لایزنگو و معدن نوایگان... معیشت اهالی این معادن همه از میوههای تر و خشک سردسیری و مویز و غنچهی خشک گل سرخ است که همه حمل هندوستان کنند.
افراد کهن سال روستا بر این باورند که در آغاز به این روستا »لیزروloy-zaru « میگفتهاند که به »لیزنگو« و »لیسنگون« تغییر یافته است
برخی از اهالی و سالخوردگان محل هم اظهار میکنند که این روستا با نام دیگری هم شهرت داشته است و آن »یوزگیر« و »یوزگیری« است. گویا دلیل نامیدن این منطقه بدین نام این بوده که اهالی این روستا در قدیم »زندهگیر«هایی میساختند و یوزپلنگ و روباه را به صورت زنده در آن به دام میانداختند و بعد پوست آنها را میفروختند. به همین علت بدین نام هم شهرت داشته است. در برخی از نامه-های قدیمی مربوط بدین ناحیه که در دست میباشد، به دنبال نام برخی از اعضای این روستا این کلمه به کار رفته است. -
.2-1 روش پژوهش
از آنجا که نگارنده از گویشوران این گویش است، مطالب این پژوهش را طی مدت به نسبت طولانی به صورت میدانی با روش مصاحبه و گفتوگو گردآوری کرده است. پس از گردآوری، مطالب را به شیوهی کتابخانهای دستهبندی کرده است و در حد توان با مراجعه به برخی از لهجهها و گویشها، به ضرب المثلهای مشترک نیز اشاره کرده است.
.2 بحث
ضرب المثلها خلاصه و چکیدهی هر فرهنگ در هر منطقهاند. حداقل از این جهت که زبانی بس ایجاز گونه دارند و گویی خلاصهی هر بخش از فرهنگ را در مَثَلی گرد آوردهاند. در تعاریف گونهگونی که تا کنون برای ضرب المثل ارایه دادهاند ویژگیها و خصوصیات بسیار و در عین حال پراکندهای بیان کردهاند. از جمله: پرمعنی بودن، شهرت یافته، درخور شهرت قبول عامه - همایی، - 195 : 1374 کوتاه، قابل حفظ، جالب توجه بودن با ریشه در اعماق فرهنگ یک جامعه - رحیمینیا، - 7 :1385 دارای اندرزها و شیرینترین بذلهها، کوتاه، خوش آهنگ ، مختصر، مشتمل بر تشبیه یا مضمون حکیمانه، روانی الفاظ، روشنی معنی، لطافت ترکیب - بهمنیار، - 19 :1381 و غیره. ذولفقاری با توجه به بسیاری از تعاریفی که تا کنون برای ضرب المثل ارایه شده است، تعریف زیر را مناسب دیدهاند:
»مثل جملهای است کوتاه، گاه آهنگین، مشتمل بر تشبیه با مضمون حکیمانه که به واسطهی روانی الفاظ و روشنی معنا و لطافت ترکیب، بین عامه مشهور شده و آن را بدون تغییر یا با تغییر جزئی به کار میبرند. -
در گویش لایزنگانی تعداد ضرب المثلها زیاد است و با توجه به اینکه شغل مردم این روستا دامداری و باغداری بوده، نقش حیوانات را در بسیاری از این مثَلها میتوان مشاهده کرد. نقش »خردر« مثَلهای این گویش از سایر حیوانات پررنگتر است، بدین دلیل نگارنده آن را پیش از این در جستاری مستقل مورد بررسی قرار داده است.
.1-2 گزیدهای از مثَلهای گویش لایزنگانی با تکیه بر نقش حیوانات .1-1-2 موش
شکلمُشکمحلی :همسایه دُمﱢش دُرازتَره
آوانگاری محلی: mošk-e hamsâ:ya domm-eš dorâ:z-tar-e
ترجمهی فارسی:دُم موش همسایه درازتر است.
کاربرد: وقتی میگویند که یک نفر، فردی دیگر یا چیزی که متعلق به فردی دیگر است را از خود و چیز خود با ارزشتر بداند. مثلا فرزندی به پدر میگوید: میوهها را به فلانی بدهم؟ پدر در جواب این مثل را میگوید؛ یعنی مگر فلانی خونش از خون ما سرختر است؟ خودمان میوهها را میخوریم.
شکل محلی: عینِمُشکجِرمِاَ دروازه اَ گیر اومذُم
آوانگاری محلی: eyne mošk a jerm-e darvâ:za a gir umaδ-om
ترجمهی فارسی: مثل موش، بین دروازه گیر کردم/ بین لنگههای دروازه گیر کردم.
کاربرد: کسی میگوید که میان دو نفر میانجگری کند و نتیجه نگیرد. مثلا هر دو نفر او را جواب کنند.
شکل محلی:مُشک چیه که دلچَپَکیش چه باشه؟
آوانگاری محلی: mošk či-ye ke del čapaki -š če bâ:š-e
ترجمهی فارسی: موش چیه که دلش/ حالش بهم بخورد؟
کاربرد: این را به کسی میگویند که خودش کثیف باشد و دَم از تمیزی بزند و از کثیفی حالش به هم بخورد.
.2-1-2 حوزهی دامداری
نقش حوزهی دامداری در گویش لایزنگانی بسیار عمیق و ارزشمند است. این روستا دارای جغرافیایی کوهستانی و آب و هوایی مساعد است و بدین سبب در گذشتهای نه چندان دور، شغل اهالی این روستا محدود به دامداری و باغداری به شکل دیم بوده است. بسیاری از واژهها، اصطلاحات، صوتها، آواها، کنایهها، ضرب المثلها و غیره در این روستا از این دو حوزه برآمدهاند. امروزه دامداری در این روستا بسیار از رونق افتاده است و میتوان گفت به کلی از میان رفته است
بنا به گفتهی سلامی در دههی هشتاد »از کل جمعیت روستا، حدود 20 خانوار دامدار عمده هستند که هر یک حدود 150 رأس بز و گوسفند دارند. به دلیل کوهستانی بودن آنجا و سازگاری بُز با این طبیعت ناهموار، گلههای روستا بیشتر بُز است تا گوسفند. -
شکل محلی: خَرجِ بُزاَشاخِبُزه
آوانگاری محلی: xarj-e boz a šâ:x-e boz-e
ترجمهی فارسی: خرج بز از شاخ بز است.
کاربرد: وقتی میگویند که یک چیز، خرجی را که لازم دارد، خود تولید کند. مثلا کسی که گوسفند دارد، خرج گوسفندها را از خود گوسفندها به دست میآورد. مثلا از فروش کشک، شیر و... برای گوسفند علوفه تهیه میکند.
شکل محلی: گُرگ اُفتیذاَتو گَله وای به حال او که یکی داره
آوانگاری محلی: gorg oftiδ a to gala vâ: y be hâ:l-e u ke yeki dâ:r-e
ترجمهی فارسی: گرگ به گله حمله کرد، وای به حال آن کسی که یک ]گوسفند[ دارد.
کاربرد: وقتی میگویند که چیزی مورد تهدید واقع شود و فردی کمترین مقدار از آن چیز را داشته باشد. مثلا فردی که یک فرزند بیشتر ندارد، هر وقت اتفاقی بیفتد-مثلا تصادف شود- بیشتر از دیگران نگران میشود و از این میترسد که فرزند خودش دچار آن بلا شده باشد. در فرهنگ مردم قاین این مثل به صورتگرگ» ور گله خارد وای ور اَدَم یک بُزی« است که هنگامی که مصیبتی یا بلایی برای افراد فقیر و ندار پیش میآید به کار میرود.
شکل محلی: گرگ زَذگله،اَسگ ریذَنِش گِره آوانگاری محلی: gorg zaδ a gala sag ri:δan-eš gere
ترجمهی فارسی: گرگ به گله حمله کرد، سگ ریدنش گرفت.
کاربرد: وقتی میگویند که لازم است یک کار هرچه سریعتر انجام شود و فرد به هر دلیلی کوتاهی کند. مثل این که کار واجبی پیش بیاید و ضروری باشد که در آن لحظه انجام شود ولی در همان لحظه فرد مشغول کاری بیاهمیت شود.
شکل محلی:خذا بُز دیذ و شاخسَرِش ناذ
آوانگاری محلی: xoδâ boz di:δ o šâ:x a sar-eš nâ:δ
ترجمهی فارسی: خدا بز را دید ]شناخت[ و شاخ بر سرش گذاشت.
کاربرد: وقتی میگویند که بخواهند بگویند لیاقت فلانی بیش از همین که خدا به او داده نیست. مثلا چون خدا از بدسرشتیِ فلانی خبر دارد، او را در وضعیت بدی -مثل او را در تنگدستی- قرار داده است.