بخشی از مقاله

نقش نخبگان در توسعه فرهنگي

نويسندگان :
فاطمه کوهساري (کارشناس ارشد علوم سياسي وعضو باشگاه پژوهشگران جوان دانشگاه آزاد واحد آزادشهر) رقيه کوهساري (کارشناس ارشد علوم سياسي وعضو باشگاه پژوهشگران جوان دانشگاه آزاد واحد آزادشهر)
چکيده :
در يک نظام اجتماعي توقف و ايستايي به معناي مرگ آن سيستم است وحرکت يک نظام بـه جلـو بـه معنـاي پويايي آن مي باشد. توسعه به معناي پيشرفت و تکامل و کمال مادي و معنوي يک جامعه است توسعه مفهـومي بشري و جهاني بوده و مفهومي نيست که به فرهنگ يا جامعه خاص تعلق داشته باشد همه ملتها اگـر امکانـات و بينشي صحيح داشته باشند پيشرفت و توسعه خواهند داشت . براي پيشرفت و توسعه راههاي مختلفي وجـود دارد که مهمترين آن نخبه گرايي است و منظور از آن اصلاح حوزه نخبگي است که بتواند بـا تخصـص وتعهـد و مهارت و تفکر و نظارت نه تنها پيشرفت جامعه را به دست گيرد بلکه الگويي بـراي آن باشـد . توسـعه فرهنگـي ناشي از افزايش ظرفيت ، نوآوري و آفرينندگي نخبگان موجود در آن جامعه مي باشد در واقع نخبگان فکـري در هر جامعه از عوامل وانگيزه هاي وسعه فرهنگي محسوب مي شوند.
هدف در اين مقاله بررسي نقش وعملکرد نخبگان در توسعه فرهنگي مي باشد .روش مطالعه در اين پـژوهش
،اسنادي است . در اين روش از کتب موجود راجع به موضوع و مقالات اينترنتي استفاده گرديده است .
نتيجه اينکه مهمترين نقش نخبگان در توسعه فرهنگي عبارت است از : شناخت محيط جامعه ،شناخت فـرد، شناخت امکانات و مقدورات ، شناخت فرهنگ ملي و محلي ،آموزش و پژوهش ، آرامش اجتماعي ،ايجـاد تشـکل هاي اجتماعي و بارور کردن آنها ،تعامل ميان نخبگان فکري و ابزاري .
واژه هاي کليدي : توسعه ،فرهنگ ، نخبگان ،توسعه فرهنگي .
مقدمه :
توسعه داراي ابعاد مختلفي نظير توسعه اقتصادي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي و انساني مي باشـد.حيـات جامعـه انساني به توسعه نيازمند است مفهوم توسعه يکي از پيچيده ترين مفاهيم بشري اسـت وتوسـعه واقعيتـي مـادي وذهني است که در ابعاد مختلف زندگي اعم از اقتصادي ، اجتماعي، فرهنگي وسياسي اثرات مشخصي بر جا مي گذارد وتوسعه فرهنگي که يکي از مولفه هاي مهم توسعه است در دنياي امروز نقش وجايگـاهي راهبـردي دارد.
پس توسعه فرهنگي مساله اي راهبردي در هر نظام اجتمـاعي اسـت ودر صـورت بهـره منـدي از نگـرش وتفکـر سيستمي در کنار مباحث توسعه سياسي واقتصادي قرار مي گيرد وهر انـدازه اي کـه ايـن مسـئله مـورد غفلـت وسهل انگاري قرار گيرد ارکان جامعه بيشتر آسيب مي بينند .در واقع دگرگوني يک نظام به عواملي چند نيازمند است که فرهنگ يکي از عوامل مهم آن به شمار مي رود و به گفته وبـر ارزشـهاي مـذهبي بـه عنـوان بخشـي از فرهنگ ، سبب شکل گيري نظام سرمايه داري اروپا وغرب گرديد. پس به اعتقاد وي عوامـل فرهنگـي نسـبت بـه عوامل اقتصادي نقش بيشتري در توسعه کشور دارند.بنابراين دگرگوني يک نظام توسعه فرهنگي نه تنها ضرورتي انکار ناپذير بلکه بدون اين توسعه نظام اجتماعي جامعه حيات خود را از دست خواهد داد. معمولا"در جامعـه ي امروز به علت ارتباطات و برخورد با فرهنگهاي مختلف و وسايل ارتباط جمعي به نقش فرهنگ کمتر توجـه مـي شود در صورتي که نقش فرهنگ در جامعه اگر بيشتر از ديگر عوامل نباشد کمتـر از عوامـل اقتصـادي وسياسـي
٢


واجتماعي نيست . در اين دوران که فناوري اطلاعات و ارتباطات آنقدر گسترش يافته است نياز به توسعه فرهنگي بيش از پيش احساس مي گردد که کوچک ترين بي توجه اي به اين بخش بي هويتي را براي افراد بـه ارمغـان مي آورد .که در اين شرايط جامعه نياز به انديشه ها و ايده هاي جديد براي مقابله با فرهنگ هاي مضر جامعه يـا به عبارتي فرهنگ هاي ظاهري دارد که اين امر ميسر نمي شود مگر با مطالعه و انديشه و تحقيق کارشناسان در جامعه . که در اين ميان جامعه به قشر روشنفکر ونخبه نياز مند است که با طرح ايده هـاي جديـد جامعـه را از بي هويتي نجات دهند. بنابراين در اين مقاله در پي بررسي نقش نخبگان در توسعه فرهنگي جامعه هستيم که براي بررسي اين مورد سوالاتي به ذهن متبادر مي گردد که در انديشه به پاسخ آنها هستيم .
ا- توسعه چيست ؟٢- فرهنگ چيست ؟
٣- توسعه فرهنگي به چه معناست ؟ ٤- نخبگان چه کساني هستند ؟
٥- نقش نخبگان در توسعه فرهنگي به چه شکلي است ؟
١)توسعه :
توسعه در فرهنگ لغت معين ، به معناي گشاد کردن وفراخ کردن معني مي دهد .البتـه در مـورد معنـاي ايـن واژه در بين علماي اجتماعي اتفاق نظر وجود ندارد وهر کسي با توجه به شرايط تعريف خاصي را ارائه مي دهـد، از جمله مايکل تودارو توسعه را اينگونه تعريف مي کند، توسعه جرياني چند بعدي است کـه مسـتلزم تغييـرات اساسي در ساخت اجتماعي ،طرزتلقي عامه مردم ونهادهاي ملي ونيـز تسـريع رشـد اقتصـادي ،کـاهش نـابرابري وريشه کن کردن فقر مطلق مي داند (ساعي ،١٣٨٣ :١٩ ) همچنين گـي روشـه توسـعه را اينگونـه تعريـف مـي کند،توسعه عبارت است از کليه کنشهايي که به منظور سوق دادن جامعه به سوي تحقـق مجموعـه منظمـي از شرايط زندگي جمعي وفردي که در ارتباط با بعضي از ارزشها مطلوب تشخيص داده شده اند صـورت مـي گيـرد.
در اين تعريف تلاش براي ايجاد نوعي تعادل وهماهنگي بر ارزشهاي خاص همان جامعه مبتني است .بـه عبـارت ديگر توسعه به عنوان امري نسبي که به ارزشها وفرهنگ خاص در جامعه بستگي دارد در نظر گرفته شده است (وثوقي ،١٣٦٦ :٢١٢ )پيتر دونالدسون توسعه را بوجود آوردن تغييرات اساسي در ساخت اجتماعي ،گرايش هـا و نهادها براي تحقق کامل هدفهاي جامعه مي داند.(ازکيا،غفاري.١٣٨٤ :٢٥) پس توسعه به فرايندي گفته مي شود که در آن جامعه از وضعيت نامطلوب به وضعيت مطلوب متحول مي شود .(جمـال زاده ،١٣٨٢ :٣ ) از آنجـا کـه توسعه نوعي تغييري اجتماعي است بنابراين پرسش هايي که در قبـال تحليـل تغييـرات اجتمـاعي مطـرح اسـت ميتواند در مورد توسعه نيز مطرح باشد؛ اينکه در تحول فرهنگ بشريت ، ابزار را بايد مرجع دانست يا ايـدئولوژي را، شرايط مادي يا شرايط معنوي را، عوامل زيربنايي يا عوامل فرهنگي را و نظاير آن .
٢-نخبگان :
ريشه هاي بينش نخبه گرايي را بايد در عقايد افلاطون ،ارسطو،ماکياول و ديگران مي تـوان جسـتجو کـرد ،امـا نخبه گرايي به عنوان يک نظريه قدرت اجتماعي توسط پاره تو ،موسکاو رابرت ميخلز مطرح شـد. ايـده مشـترک اين سه متفکر اين بود که تمرکز قدرت اجتماعي در دست مجموعه کوچکي از نخبگان در تمـامي جوامـع امـري اجتناب ناپذير است .(مارش ،استوکر،١٣٨٤: ٣٦٠)
در تعريف نخبه ديدگاههاي متفاوتي وجود دارد از جمله باتامور نخبه را کساني مي داند که نسبت بـه ديگـران در هوش ،علم ،ثروت وقدرت برترند به نظر پاره تو افرادي که بالاترين امتيازات را در رشته فعاليت خويش دارند نخبه هستند (باتامور ،١٣٦٩ :٣ ) و سريع القلم نخبگان را به معناي بزرگان ،صاحبان فکر ،شخصيت وتواناييهاي
٣


وسيع فکري وسازمان دهي ، مي داند .(سريع القلم ،١٣٨٢ :٦١-٦٢ ) همچنين بشيريه نخبه را کساني مـي دانـد که عمدتا" به کار فکري مي پردازند واز نظر جامعه شناختي روشنفکران به عنـوان قشـري اجتمـاعي تلقـي مـي شوند که در توسعه وپيشبرد فرهنگ جامعه نقش دارند .(بشيريه ،١٣٨١ :٢٤٧ ) گي روشـه در کتـاب تغييـرات اجتماعي خود جمعيت ، تکنيک ، زيربناي اقتصـادي، تضـاد، ارزش هـاي فرهنگـي و ايـدئولوژي را عوامـل مهـم و تأثيرگذار در به وجود آمدن و نحوه تغييرات اجتماعي قلمداد مي کند. از سوي ديگر گي روشـه کـارگزاران تغييـر اجتماعي را در سه گروه نخبگان ، جنبش هاي اجتماعي و گروه هاي فشار و انگيزه و نياز به موفقيـت دسـت بنـدي ميکند و در يک طبقه بندي شـش گانـه نخبگـان را در دسـته هـايي چـون نخبگـان سـنتي و مـذهبي، نخبگـان تکنوکراتيک ، نخبگان مالکيت ، نخبگان کاريزمايي، نخبگان سمبوليک و بالاخره نخبگان ايدئولوژيک تقسيم بنـدي مي کند.(شربتيان ،سايت انسان شناسي )
٣- فرهنگ :
فرهنگ از واژه هاي است که در طول تاريخ داراي بار ارزشي مثبت بوده ، و عصاره زنـدگي اجتمـاعي اسـت ودر تمامي افکار ،اهداف ،معيارها ،ارزشها وفعاليتهاي فردي واجتماعي انسان منعکس مي شود (منصوري ،١٣٧٤ :٦ ) در جامعه شناسي وانسان شناسي تعاريف متعددي از مفهوم فرهنگ عنوان شده است در فرهنگ لغت معين ، به معناي ادب ،تربيت ،دانش علم ومعرفت ومجموعه علوم ومعارف وهنرهاي يک قوم فرهنگ مي گويند. (فرهنـگ لغت معين )
فرهنگ عبارت است از هر آنچه که در يک جامعه معين کسب مي کنيم ،مي آموزيم ومي توانيم انتقال دهـيم (پيرو ،١٣٦٦ :٧٧ ) اما به طور کلي مي توان فرهنگ را مجموعه اي پيچيده که در بـر گيرنـده باورهـ ،اعتقـادات
،آداب وسنن ،زبان ،هنجارها ،عادات وهر گونه توانايي ديگر که ميان افراد مختلف جامعه مشـترک واز نسـلي بـه نسل ديگر منتقل مي گردد تعريف کرد.
فرهنگ به تعبير گسترده آن عبارت است از نظام مشترکي از باورها ،ارزشها ،رسمها ،رفتارهـا ومصـنوعاتي کـه اعضاي يک جامعه در تطبيق با جهان ودر رابطه با يکديگر به کار مي برند واز راه آموزش از نسلي به نسـل ديگـر انتقال مي يابد .فرهنگ را مي توان مظهر همه ارزشها ووسايلي دانست که با کمک آن انسانها به طور انفرادي يـا دسته جمعي مي کوشند تا جبر زندگي ومحيط را با خواسته هاي آزادي وخرد انسـاني سـازگار کننـد واز آن راه زندگي وارتباط خود را با جهان زيباتر وپوياتر مي سازند(اميدي فر-خمسه ، شيرازه ) وفرهنگ به منزله قلمـروي امر فکري ،معنوي وغير مادي در نظر گرفته مي شود فرهنگ به عنوان عرصه سازمان يافته باورها ،ارزشها ،نمادها
،نشانه ها وگفتمان ها درک مي شود. (اسميت ،١٣٨٣ :١٧ )
به طورکلي ويژگي هاي فرهنگ عبارتند از :
١- فرهنگ مجموعه اي منتظم و کليتي سازمان يافته است : يعني بين اجزاي فرهنگ ارتباطي مسـتقيم يـا غيـر مستقيم وجود دارد و هر جزء در بقاي کل نقش ايفا مي کند.٢- فرهنگ افراد يک جامعه را قادر به پيش بينـي رفتار يکديگر مي کند، افراد مي توانند برحسب رفتار و گفتار خود، واکـنش هـاي ديگـران را از پـيش تشـخيص دهند و بدانند که براي دريافت واکنش مطلوب چه رفتار و گفتاري بايد داشته باشند.٣- فرهنگ آموختني است ، فرهنگ غريزي نيست . به عبارت ديگر فرهنگ از عادات و تجربياتي تشکيل مي شود کـه افـراد در طـول حيـات خويش مي آموزند. فلسفه وجود تعليم و تربيت در جامعه انساني بر اساس همين ويژگي است .٤-فرهنـگ وسـيله اي است براي کنترل اجتماعي: از آنجا که افـراد، شـيوه هـاي رفتـاري و الگوهـاي فرهنگـي جامعـه را از طريـق
٤


آموزش ، ياد مي گيرند، فرهنگ وسيله اي است که رفتار و تمايلات و کردار آنان را يکنواخت مي کند و از طريـق مجازات هايي که اعمال مي کند، باعث کنترل و ايجاد نظم در جامعه مـي گـردد.٥ - فرهنـگ پديـده اي پويـا، انتقال پذير و پايدار است : فرهنگ با انتقال تجربه ها و الگوها قالب هاي رفتاري را در ذهن افراد جامعه ، حک مي کند و زماني که اين قالب ها حک شد، آثار تجربه ها، عميق و مداوم و پايدار مـي شـوند. فراينـد حـک کـردن از طريق «فرهنگ پذيري» انجام مي شود. فرهنگ پذيري در مقياس وسيع وقتي رخ مي دهد که جامعـه اي مـورد تهاجم جامعه ديگر قرار گيرد، فاتحان مي کوشند تا شيوه هاي زندگيشان را بر مغلوبان تحميل کننـد و مغلوبـان نيز به نوبه خود، شروع مي کنند به سازگاري با برخي اعمال فاتحان . (اميدي فر-خمسه ، شيرازه )
٤- توسعه فرهنگي :
توسعه فرهنگي ترکيبي از دو واژه توسعه وفرهنگ است هر دو واژه مفهوم خاص خود را دارند. توسعه فرهنگـي عبارت است از رشد آگاهي ها ،قابليتها وامکانات هر قوم در بر آوردن نيازهـاي مـادي ومعنـوي ،بنـابراين توسـعه فرهنگي عبارت است از نشاي بذر فرهنگ بومي در تک تک افراد جامعه وتلاش در رشد وپرورش اين بذر تا آنجـا که امکانات خدادادي هر فرد ميسر مي سازد وعلاوه بر آن فراهم آوردن شرايط تعادل مطلوب بين فرهنگ بـومي وفرهنگ غير بومي به منظور دستيابي فرهنگي غني تر وپر بار تر که کيفيت مادي ومعنوي زنـدگي را بـا شـدت بيشتري پيش ببرد .
توسعه فرهنگي را ميتوان فراهم آوردن امکانات آفرينندگي فرهنگي و هنري بـر پايـه مشـارکت تمـامي افـراد جامعه توصيف کرد که به فرد براي جستجوي خلاقيت کمک مي کند. انديشه توسعه فرهنگي و هنـري در واقـع داراي سه جهت اصلي است : يکي گسترش مفهوم توسعه اقتصادي، که تاکنون مفهوم محـدودي بـوده اسـت بـه عبارت ديگر بعد از توسعه اقتصادي زيادي که سراسر دنيا پيدا شد به اين نتيجه رسيدند که توسعه اقتصادي بـه تنهايي نمي تواند توسعه فرهنگي را تعيين کند. جهت دوم اين اسـت کـه در توسـعه فرهنگـي بايـد فرهنـگ را تعميم داد و امکان مشارکت خلاق تمام افراد جامعه را در فرهنگ سازي فراهم کرد. جهت سوم سياست فرهنگي است . سياست فرهنگي به اين معنا نيست که دولت مستقيماً بر ارزش هاي فرهنگي اثر بگذارد، يـا نقـش داور را ايفا کند. بلکه به معني برنامه ريزي و پيش بيني و فراهم کردن امکانات توسعه فرهنگي است . (اميدي فر-خمسه
، شيرازه )
توسعه فرهنگي منجر به خود باوري جامعه شده است واين مسئله خود در شکل گيري وهويت فرهنگي جامعـه نقش مهمي را ايفا مي نمايد توسعه فرهنگي در قالب اهميت دادن به ارزشهاي محلي وملي ،بايد بتواند از طريـق برنامه ريزيهاي فرهنگي واجتماعي به نيازهاي معنوي ومادي افراد جامعه خود پاسخ دهد (شربتيان ،سايت انسان
شناسي ) عوامل مهم و موثر توسعه فرهنگي عبارتند از :
١-داشتن روحيه جمعي و جامعه گرايي ٢-توجه معقول و متعادل به دنيا و آخرت ٣- نداشتن تفکـرات جبـري و بي تفاوتي ٤- اعتقاد به اجراي قانون و روحيه نظم پذيري ٥- داشتن تفکر علمي و روحيه تحقيق و نـو آوري ٦- وجود آزادي اجتماعي ،سياسي و عدالت اجتماعي (منصوري ،١٣٧٤: ١٥٥ )
توسعه فرهنگي به معناي حفظ هويت فرهنگي است و مفهوم حفظ هويت فرهنگي نيز پرهيز از تحـول فرهنگـي بر اساس درس گرفتن از جوامع پيشرفته تر نمي باشد بلکه بايستي با حفظ هويت فرهنگي به آرمانها نوسازي نيز متمسک شد چرا که اين آرمانها زمينه هاي توسعه را در جوامع سنتي فراهم مي آورد. توسعه فرهنگي از طريـق سه منبع اصلي سرمايه فرهنگي در انديشه پير بورديو ١- حالت متجسـد ٢- عينيـت يـافتگي ٣- نهادينـه شـده
٥

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید