بخشی از مقاله
بررسی عوامل موثر بر دین گریزی در جوانان
چکیده
پديده دين گريزي يكي از مشكلات اساسي جوامع انساني است كه همواره دغدغه هايي را براي رهبران ديني، دينداران و خانواده هاي متدين به وجود آورده و تهديدي جدي براي نسل جوان محسوب مي شود. اين پديده ناميمون مشكل امروز يا ديروز بشر نيست، بلكه سابقه ديرينه دارد و همواره جوامع بشري با آن دست به گريبان بوده اند. دين گريزي در سده هاي اخير، بويژه در قرن بيستم بخش عظيمي از شرق به غرب عالم را فراگرفت و مكتب هاي فلسفي الحادي گوناگوني مانند «كمونيسم»، «لیبرالیسم» و «سكولاریسم» در غرب ظهور پیدا كرده است. در این مقاله سعی بر آن شده است تا با استفاده از منابع اسلامی و با تاکید بر کتاب علل گرایش به مادی گری از شهید مطهری به تعریف از دین گریزی، نظریات مربوط به پیدایش دین، علل و عوامل جامعه شناختی و روانشناختی موثر بر آن و در نهایت راهکار هایی را در جهت جلوگیری از دین گریزی ارائه داده شود.
طرح مساله
فرار از بندگى خداى سبحان یا دین گریزی از جمله مسائل مهمى است كه بشریت از آغاز آفرینش با آن دست به گریبان بوده است. انسان داراى دو بعد فردى و جمعى است. بُعد فردى انسان در علم روان شناسى و بُعد جمعى زندگى وى در جامعه شناسى مورد بررسى قرار مى گیرد. بر اساس آنچه از «آیات قرآن»( فاطر: 25 / انعام: 123و124) به دست مى آید، دین گریزى به اشكال گوناگون، در میان همه ملت ها وجود داشته و پدیده اى نوظهور و مختص به قرن هاى اخیر نیست. به همین دلیل، دین گریزى یك «پدیده اجتماعى و روانشناختی» است و مثل دیگر پدیده هاى اجتماعى و روانشناختی، كیفیت پیدایش، تحوّل، نتایج و پیامدهاى آن مورد مطالعه قرار مى گیرند. روشن است كه در این بین، توجه به یك عامل خاص، ناشى از عدم توجه به ابعاد دیگر این پدیده است. بنابراین، بروز چنین پدیده اى ممكن است عوامل زیادى داشته باشد كه مى توان با نگرش جامعه شناختى و روانشناختی، آن ها را از قرآن و کتابهای شهید مطهری استخراج كرد و تحلیل خاص قرآن و شهید مطهری را در این زمینه به دست آورد. به دلیل آن كه شخصیت انسان در اجتماع شكل مى گیرد و ارزش ها، گرایش ها، عقاید، عادات و رفتار، تشكیل دهنده شخصیت او به شمار مى آیند، عواملى در تكوین این شخصیت تأثیرگذارند كه جامعه شناسان از آن ها به «عوامل مؤثر در اجتماعى شدن انسان» ذكر كرده اند كه عبارتند از: خانواده، مدرسه، همسالان، رسانه هاى جمعى، مسجد، تماس با دوستان و همكاران، گروه هاى مرجع، گروه هاى همدرد، صمیمى و ... (بروس كوئن، ص 110).
اكنون اين سؤال مطرح است كه چرا انساني كه ذاتاً مشتاق دين است و فطرت او با عناصر درون ديني ارتباط تكويني و ماهوي دارد، به دين گريزي روي آورده و به اين پديده شوم دامن مي زند، و چرا اين موضوع در جوانان شيوع و نمود بيشتري يافته است؟
بدون ترديد در ذات دين هيچ عنصر دين گريزانه اي وجود ندارد. اگر انسان ها به دريافت ديني نايل آيند، در هيچ رتبه اي، از دين نمي گريزند، علاوه براين عقل و عشق كه دو ركن اساسي در حيات انساني محسوب مي شوند و همه جاذبه ها و دافعه ها در اين دو حوزه و براساس اين دو معيار رخ مي دهند، هردو در درون دين وجود دارد و دين با هر دو گروه باقي مانده است. دين هم ذهن انسان را تغذيه مي كند و هم دل آدمي را حيات و حركت و نشاط مي بخشد.
بنابراين پديده دين گريزي به عنوان يك پديده اجتماعي، عيني و رفتاري، معلول ماهيت و ذات خود دين نيست، بلكه علت يا علل دين گريزي را در خارج از قلمرو دين و آموزه هاي ديني بايد جست و جو كرد. بي شك عوامل متعددي مانند ناهنجاري هاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، سياسي و رواني زمينه گريز جوانان از دين را فراهم مي نمايد.
پديده دين گريزي يكي از مشكلات اساسي جوامع انساني است كه همواره دغدغه هايي را براي رهبران ديني، دينداران و خانواده هاي متدين به وجود آورده و تهديدي جدي براي نسل جوان محسوب مي شود. دين گريزي در سده هاي اخير، بويژه در قرن بيستم بخش عظيمي از شرق به غرب عالم را فراگرفت و مكتب هاي فلسفي الحادي گوناگوني مانند كمونيسم مولود آن هستند.
اگرچه در تعریف «دین» بین اندیشمندان اختلاف نظرهاى فراوانى وجود دارد، ولى «دین یعنى شیوه رفتار صحیح انسانى، آن گونه كه خدا مى خواهد.» از منظر قرآنى، كسى دیندار است كه اعمال و رفتار او موجب رضایت خداى سبحان شود. به همین دلیل، دین گریزى یعنى عدم اعتقاد، پذیرش و اطاعت نسبت به هر آنچه خداى سبحان توسط انبیا(علیهم السلام) و ائمّه اطهار(علیهم السلام) براى جامعه بشرى نازل كرده است.
اگر دين در جوابگوئي به انتظارات جامعة پيروانش عاجز باشد و نتواند احتياجات ديني آنها را برآورده سازد طبيعي است كه نيازمندان به دين سراغ دين ديگر، يا مكتب و تفكري كه بتواند جاي خالي دين را پر كند خواهند رفت. بنابراين اگر هر ديني انتظارات و نيازهاي پيروانش را آنگونه كه بايد، نتواند برآورده سازد و يا اگر نتواند آنچه را كه ادّعاي انجام آن را دارد به انجام رساند مسلماً هر پيرو عاقلي سر از پيروي آن ديني بر خواهد تافت. عمدهترين راز نسخ اديان منسوخ و افول مكاتب و مذاهب
شكست خورده را بايد در همين عامل جستجو كرد و راز ماندگاري دين نيز در همين موضوع است. شهيد مطهري ميفرمايد: «القسر لايدوم، اگر در قرآن اين خصلتي كه واجد آن است نميبود، اگر قرآن نيازهاي بشر را برنميآورد، همان نيم قرن اوّل از بين رفته بود. اوضاع سياسي و اقتصادي كه عوض شد و دگرگوني فوقالعاده پيدا كرد بايد از قرآن هم اثري نباشد اينقدر طبقاتي بالا بودند پائين رفتند طبقاتي پائين بودند بالا آمدند نظاماتي تغيير كرد، نژادهايي از بين رفت نژادهايي روي كار آمد آن
قدرت رفت اين قدرت آمد هزاران جريان شد ولي قرآن خودش باقي ماند نه اينكه مثل يك امر بيحقيقت، يك نيروي خارجي او را نگه داشته باشد نيروي قرآن همان حقيقت قرآن است همان انطباقش با نيازهاي بشر است آن خصلت نياز برآوري است»(ویژه نامه مطهری). استاد شهد اين مطلب را با استدلال به اين منطق قرآني اثبات مينمايد كه ميفرمايد: «كذلك
يضرب الحق بالباطل وامّا الزَّبد فيذهب جفاءً وامّا ماينفع الناس فيمكث في الارض»(رعدآیه 17). قرآن حق را به آب تشبيه كرده و باطل را به كفهاي روي آب، كه كفها از بين ميرود و آنچه سودمند است باقي ميماند. پس حق و قرآن و دين چون سودمند است و برآورندة نياز مردم است باقي ميماند.
قرآن مجيد بر همين مبنا استدلال كرد، و مدعي است كه دين كامل، اسلام است: «اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيتُ لكم الاسلام ديناً»(مائده آیه3).امروز دين شما را كامل گردانيدم و نعمت را بر شما تمام نمودن و اسلام را براي شما بعنوان دين انتخاب كردم كه «انّالدين عندالله الاسلام» [4] قرآن مدّعي است كه؛ در قرآن همة آنچه مردم به آن نياز دارند موجود ميباشد: «ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيءٍ» [5] قرآن را بر تو نازل كرديم كه براي هر چيزي روشنگر و بيان كننده است.
راز پويائي، ماندگاري، بالندگي و شكوه اسلام و تمدن اسلامي را بعد از هزار سال را بايد در همان حقيقت كامل و بينقص بودن دين ارزيابي كرد.
به علّت اهميّت همين موضوع در گريز دادن مردم از دين است كه دشمنان و مخالفان دين به شكلها و روشهاي گوناگون سعي در القاي شبهة عدم كامل و جوابگو بودن دين را دارند.
گاه از عدم توانائي فقه اسلامي در ادارة اجتماعي كنوني سخن ميگويند و گاه از ناتواني كل دين براي حلّ معضلات بشر حرف ميزنند زماني قرآني را قديمي و مخصوص زمان خود و فقط جوابگوي نيازهاي عصر نزول ميدانند و گاه از جدايي دين و سياست و عدم وجود قدرت سياسي در دين اطالة كلام ميدهند و سعي ميكنند با جلوه و تزئينات ادبي و نشان دادن كثرت همفكران خود، جوانان پاك دل را مرعوب خود سازند و هدف اكثر شبهات مطرح شده، ايجاد تزلزل در اعتقاد به جوابگوئي و كامل بودن دين براي حل مسائل بشر، در راه رسيدن به خوشبختي و ايجاد عدالت كامل است كه دين داعية رهبري آنها را دارد.
نمونة چنين مطالبي را در اديان مختلفي ميتوان پيدا كرد. دين مسيحيت بعنوان يكي از بزرگترين اديان جهان بخاطر نارسائي مفاهيم الهياش باعث ترديد و خروج بسياري از پيروانش از حيطة دينداري گشته است.
شهيد مطهري(ره) در كتاب علل ماديگرائي مينويسد: كليسا چه از نظر مفاهيم نارسايي كه در الهيّات عرضه داشت و چه از نظر رفتار غير انسانياش با تودة مردم، خصوصاً طبقة دانشمند و آزاد فكران، از علل عمدة گرايش جهان مسيحي و بطور غير مستقيم– جهان غير مسيحي به مادّيگري است(مطهری، 1366).
در قرون وسطي كه مسأله خدا به دست كشيشها افتاد يك سلسله مفاهيم كودكانه و نارسا دربارة خدا بوجود آمد كه به هيچ وجه با حقيقت وفق نميداد و طبعاً افراد با هوش و روشنفكر را نه تنها قانع نميكرد، بلكه متنفّر ميساخت و بر ضد مكتب الهي برميانگيخت(همان).
كليسا به خدا تصوير انساني داد و خدا را در قالب بشري به افراد معرّفي نموده افراد تحت تأثير نفوذ مذهبي كليسا، از كوكي خدا را با همين قالبهاي انساني و مادي تلقي كردند و پس از رشد علمي دريافتند كه اين مطلب با موازين علمي واقعي و عقلي صحيح سازگار نيست(همان).
و از طرف ديگر تودة مردم طبعاً اين مقدار قدرت نقادي ندارند كه فكر كنند ممكن است مسائل مربوط كليسائي با مقياسهاي علمي تطبيق نميكند. مطلب را از اساس انكار كردند»(همان).
استاد شهيد از آقاي والتر اُسكار لندبرگ مطلبي را نقل ميكند كه قسمتي از آن چنين است:
«فكر انسان هميشه تحت تأثير توهّمات قرار دارد ... در خانوادههاي مسيحي اغلب اطفال در اوائل عمر بوجود خدايي شبيه انسان ايمان ميآورند، مثل اينكه بشر به شكل خدا آفريده شده است اين افراد هنگامي كه وارد محيط علمي ميشوند و به فرا گرفتن و تمرين مسائل علمي اشتغال ميورزند، اين مفهوم انسانگونه و ضعيف از خدا نميتواند با دلائل منطقي و مفاهيم علمي جور دربيايد و بالنتيجه بعد از مدّتي كه اميد هرگونه سازش از بين ميرود، مفهوم خدا نيز بكلّي متروك و از صحنة فكر خارج ميشود. علّت مهم اين كار آن است كه دلايل منطقي و تعريفات علمي، وجدانيات يا معتقدات پيشين اين
افراد را عوض نميكند و احساس اينكه در ايمان به خدا قبلاً اشتباه شده و همچنين عوامل ديگر رواني باعث ميشوند كه شخص از نارسايي اين مفهوم بيمناك شود و از خداشناسي اعراض و انصراف حاصل كند.»(اثبات و جود خدا)استاد مطهري(ره) از فلاماريون از كتاب «خدا و طبيعت» نقل كرده ميگويد: «كليسا به اين شكل خدا را معرّفي كرد كه در چشم راستش تا چشم چپش، شش هزار فرسخ فاصله دارد».
بديهي است افرادي كه از دانش بهرهاي داشته باشند ولو بسيار مختصر به چنين موجودي نميتوانند معتقدند شوند. استاد در ادامه به برداشت غلط «اگوست كنت» از خدا ميپردازد كه «طبق تعاليم مسيحيت خدا را پدر طبيعت ميداند و تنها علل مجهوله را از آن خدا ميداند و ميگويد: در علم پدر طبيعت و كائنات را از شغل خود منفصل كرد و او را به محل انزوا سوق داد و در حالي كه از خدمات موقت او اظهار قدرداني ميكرد، او را تا سرحد عظمتش هدايت نمود». شهيد مطهري از گفته اگوست كنت چنين نتيجه ميگيرد: «در مجموع گفتة اگوست كنت نشان ميدهد كه خدا در نظر او يعني چيزي مانند جزء از جهان و عاملي در عرض ساير عوامل جهان، ولي عاملي مجهول و مرموز، از طرف ديگر پديدههاي جهان نيز به دو قسم است. معلول و مجهول، هر پديدة مجهولي را بايد به آن عامل مرموز و مجهول نسبت داد. طبعاً هرچه پديدهها در اثر علم، مكشوف و معلوم ميگردند از حوزة تأثير آن عامل مجهول كاسته ميگردد.
اين طرز تفكر، تفكر او تنها نبوده است. تفكر محيط و عصر و زمان او بوده است.»(مجموعه آثار شهید مطهری).آنچه نقل شد تنها يك نمونه از اين مفاهيم نارسا بود، پس عرضه مطالب غير قابل پذيرش براي عقل انساني از علل دينگريزي است. استاد شهيد نارسائي مفاهيم فلسفي غرب را نيز از بزرگترين عوامل دينگريزي انديشمندان غرب ميداند كه بخاطر عدم حلّ مسأله واجب الوجود دين را كنار گذاشتهاند.
نتيجه اينكه به هر طريقي اگر كسي متوجه شود يا گمان كند و لو به غلط، كه اين دين كامل نيست و ناقص است و جوابگوي تمام نيازهائي كه يك دين بايد پاسخگو باشد نيست كمكم از آن ديني فاصله خواهد گرفت و اين از اصليترين پايههاي دينگريزي است كه دشمن با ايجاد شبهه و القاي تفكرات تزلزلآور سعي كند اين اعتقاد را خدشهدار كرده و پيروان را از دين گريزان سازد. پس القاي نارسائي و ناكارآمدي دين و تهي بودن دين از سياست و جدائي دين و سياست ميتواند علت دينگريزي برخي از جوانان گردد.
نظریات درباره علل پیدایش دین
زمانی گفته می شده که دین زاییده ی ترس است، بشر از طبیعت می ترسیده، و نتیجه ی ترس پیدایش فکر دین در سر مردم شده است. یکی از حکمای قدیم روم به نام «لوکرتیوس» گفته است: « نخستین پدر خدایان ترس است».( مطهری، 1374)
برخی علت پیدایش دین را جهل و نادانی بشر می دانند و معتقدند که بشر می خواسته حوادث جهان را تعلیل کند و برایشان علت ذکر کند و چون علت ها را نمی شناخته، علت ماوراء طبیعی برای حوادث فرض کرده است(همان).
بعضی دیگر گفته اند علاقه بشر به نظم و عدالت او را به سوی دین کشانده است و وقتی در دنیا ازطرف طبیعت یا اجتماع بی عدالتی می بیند، برای تسکین آلام درونی خویش دین را می جوید.
صاحبان فرضیه های فوق گفته اند: علم را توسعه بدهید، دین ازمیان می رود؛ عالم شدن مساوی است با بی دین شدن(همان).
مارکسیستها دین را وسیله ای می دانند برای کسب امتیاز در جامعه های طبقاتی.آنها گفتند بشر در ابتدا، زندگی اشتراکی داشتند؛ زمانیکه زندگی ابتدایی و قبیله ای بوده است، در آن زمان اساساً دینی وجود نداشته؛ به علل خاصی مالکیت پیدا می شود،جامعه طبقاتی بوجود می آید، فئودالیسم به وجود می آید، بعد از فئودالیسم کاپیتالیسم پیدا می شود، طبقه حاکم و محکوم بوجود می آید؛ بالاخره در جامعه فئودالیستی و کاپیتالیستی طبقه حاکم برای حفظ منافعش دین را اختراع می کند تا طبقه محکوم در مقابل او قیام نکند؛ دین وسیله ایست برای طبقه مظلوم از طرف طبقه ظالم(همان).
در فرضیه های دیگر گفته شده علم چاره کننده دین است؛ اگر علم بیاید دین از میان می رود. اینها بعد ازاینکه دیدند علم آمد و دین باقی ماند و دیدند دانشمندان طراز اولی همچون پاستور در برابر دین زانو زدند، گفتند علم چاره کننده دین نیست، مولود جهل و ترس نیز نیست، مولود علاقه فطری انسان به نظم و عدالت هم نیست، دین اختراع طبقه حاکم دربرابر طبقه محکوم است. تا وقتی که جامعه طبقاتی وجود دارد حتی اگر علم به عرش هم برسد باز دین هست؛ پس جامعه اشتراکی بوجود آورید، طبقات را که ازمیان ببرید دین هم خود به خود ازمیان خواهد رفت؛ دین ابزاریست که طبقه حاکم نصب کرده است، وقتی خود آن طبقه ازبین برود ابزار کارش نیز ازبین خواهد رفت یعنی با برقراری مساوات کامل دین ازمیان خواهد رفت(همان).
این فرضیه نیز نتوانست در دنیا جایی برای خود باز کند زیرا ازطرفی در همان دوران اشتراک اولیه و پیش از پیدایش جامعه های طبقاتی هم دین بوده است و پرستش وجود داشته؛ و از طرف دیگر این توجیه و تفسیر با واقعیت تاریخ تطبیق ندارد و حتی تاریخ خلاف آن را نشان می دهد؛ دین همیشه از میان طبقات ضعیف و محکوم ظهور کرده است و رهبران دینی اشخاصی چون موسی بوده اند با گروهی زیردست و بیچاره در مقابل قومی حاکم و مسلط یعنی فرعون و فرعونیان.
نظریه فروید:
دین نه ناشی از ترس است، نه از جهل است، نه عکس العمل در مقابل بی نظمی هاست و نه عاملی است در راه کسب امتیازات طبقاتی.او همان طور که همه حوادث اجتماع را با غریزه جنسی تحلیل و توجیه می کرد، خواست دین را هم از این راه توجیه کند و نتیجتاً گفت: بشر در اجتماع از نظر جنسی محرومیت هایی پیدا می کند که موجب می شود غریزه عقب رانده شده و به شعور ناخودآگاه برود. وقتی آنجا رفت قیود اجتماعی جلویش را می گیرد که بیرون نیاید، در آنصورت این محرومیت ها از راهها و به شکل های دیگری بروز می کند که یکی از آنها دین است.وی ریشه دین و اخلاق را تمایلات جنسی می دانست.اما طولی نکشید که فروید خود از گفته خویش پشیمان شد شاگردانش نیز ازاو نپذیرفتند و در اینجا بود که نظریه فطری بودن دین پیدا شد(همان).
نظریه فطری بودن دین
در مورد فطری بودن دین دانشمندان زیادی نظر داده اند. یونگ، روان شناس معروف جهانی می گوید: تراوش دین از نهاد ناخودآگاه بشر طبق دیدگاه فروید درست است ولی اینکه عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسی ای که به شعور باطن گریخته اند می باشد بی اساس است.انسان یک روان ناخودآگاه فطری و طبیعی دارد. روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است ، عناصر رانده شده بدان جا میروند و به آن ملحق می شوند؛ دین جزء اموری است که در روان ناخودآگاه بشر به طور فطری و طبیعی وجود دارد(مطهری، 1374).
روان شناس و فیلسوف معروف امریکایی «ویلیام جیمز» میگوید:
«درست است که سرچشمه بسیاری از امیال درونی ما امور مادی طبیعی است، ولی بسیاری از آنها هم از دنیایی ماورای این دنیا سرچشمه می گیرد.»
او همچنین می گوید:
«دلیل اینکه اصولاً بسیاری از کارهای بشر با حساب های مادی جور در نمی آید همین است. »
می گوید: «من در هر امر(مذهبی) همیشه نوعی وقار و صمیمیت ، وجد و لطف، محبت و ایثار می بینم.حالات روانی- مذهبی خواصی دارد که آن خواص با هیچ حالت از حالات بشر تطبیق نمی کند. »
می گوید:
«به همان دلیل که یک سلسله غرایز مادی مارا با این دنیا پیوند می دهد، غرایز معنوی هم مارا با دنیای دیگر پیوند می دهد. »
این مرد تعبیرات عجیبی دارد.گاهی می گوید:
«این فلسفه هایی که بشر بوجود آورده (یعنی فلسفه های ماورای طبیعی) به منزله ترجمه هایی است که انسان از زبان دیگری انجام داده باشد. »
یعنی اینهایی را که بشر خیال می کند در مسائل ماورای طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده، در واقع ندای دل خود اوست؛ فلب و دل او با زبان دیگری، با نور و روشنایی دیگری آنها را دریافته و بعد با زبان عقل به آنها شکل فلسفی داده است.
راجع به منشا دین و اینکه دین ناشی از چیست، آیا ناشی از ترس است، ناشی از جهل است، و یا چیز دیگری است، وحدت نظری وجود ندارد و ثانیا بسیاری از دانشمندان معروف و مشهور جهان به فطری و طبیعی بودن حس دینی نظر داده اند و آن را جزء لاینفک وجود بشر به شمار آورده اند.
فیزیسین و ریاضی دان معروف و بزرگ عصرما، آلبرت اینشتاین، مدعی است که احساسات موجد مذهب متفاوت است، علت گرایش به مذهب را نمی توان در همه طبقات یکسان دانست. او می گوید:
«برای یک انسان ابتدایی ترس- ترس از مرگ، ترس از گرسنگی، ترس از جانور وحشی، ترس از مرض-ایجاد کننده زمینه مذهبی است. فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوی برای خود موجودات کم وبیش شبیهی می سازد. این موجودات را با دست و فکر خود می سازد و بعد از این آفریدن به این فکر می افتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد، چطور بر سر لطفشان بیاورد. این گونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدایی که در این مذهب پرستیده می شود خدای واقعی نیست، منجر به نوعی بت پرستی می شود.»
می گوید:
«خصیصه اجتماعی بشر نیز یکی از تبلورات مذهب است. یک فرد می بیند پدر و مادر، خویشان و رهبران و بزرگان می میرند، یک یک اطراف او را خالی می گذارند، پس آرزوی هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتکاء و امید داشتن به کسی، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد می کند.»
به عقیده اینشتاین خدایی که ناشی از این احتیاج است نیز خدای واقعی نیست. صفاتی که برای او فرض می شود همه صفات انسانی است. کتاب مذهبی یهودیان و همچنین انجیل اینچنین خدایی را معرفی می کنند. این مذهب نسبت به مذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است.آنگاه چنین می گوید:
«ولی فراموش نشود که در این بین عده قلیلی از افراد و اجتماعات یافت می شوند که یک معنی واقعی از وجود خدا را ورای این اوهام دریافته اند که واقعا دارای خصائص و مشخصات بسیار عالی و تفکرات عمیق و معقول بوده به هیچ وجه قابل قیاس باآن عمومیت عقیده نیستند. »
مقصودش این است که گمان نرود در میان اجتماعاتی که آن دو مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان درباره خدا سطحی است، افرادی هم در همان جماعات یافت می شوند که خدا را آنچنان که شایسته قدس و جلال اوست در نظر می آورند و پرستش می نمایند. آنگاه چنین می گوید:
«یک عقیده و مذهب ثالث، بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد، گرچه با شکل خالص و یکدست در هیچکدام یافت نمی شود. من آن را« احساس مذهبی آفرینش یا وجود» می نامم. بسیار مشکل است که این احساس را برای کسی که کاملا فاقد آن است توضیح دهم، بخصوص که در اینجا دیگر بحثی از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر می کند نیست. در این مذهب، فرد به کوچکی آمال و هدف های بشر و عظمت و جلالی که در ماورای امور و پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر می نماید پی می برد. او وجود خود را یک نوع زندان می پندارد چنانکه می خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یکباره به عنوان حقیقت واحد دریابد.»
مطابق این بیان در انسان ـ و حداقل در افراد رشد یافته انسانها ـ چنین احساسی وجود دارد که می خواهد از وجود محدود خود خارج شود و خود را به قلب هستی رساند. در انسان میلی وجود دارد که آرام نمی گردد مگر آنکه خود را با خدا و منبع هستی متصل ببیند. قرآن کریم فرموده است:
«تنها با یاد خدا و جای گرفتن خدا در قلب است که آدمی آرامش خویش را باز می یابد.»(همان)
آسیب شناسی دینی از دید گاه شهید مطهری
هر نهاد اجتماعی باید به پناهگاههای امن پرسشهای پنهان در لایه های ذهن تبدیل شود تا اینها امکان پاسخگویی را پیدا کنند. نظام دینی نظامی است مبتنی به راههای سهل و قابل پیمودن. بهترین کارها، آن اموری است که ابتدایش تکیه بر سهولت است و خاتمه آن با نیکویی و آثار آن با ستایش. در این مورد شهید مطهری آسیب شناسی دینی را از چندین بعد یررسی می کند.
ایشان چهار ویژگی و آسیب مهم را مانع تربیت دینی در میان جوانان می داند.
الف ـ جایگزینی تعلیم به جای تفکر. استاد مطهری می گوید این مسأله که رشد شخصیت فکری و عقلانی باید در افراد پیدا شود و بالا برود یک مطلب اساسی است که معمولاً در جامعه ما مورد غفلت قرار گرفته است. ما کار نداریم که اسلام به صراحت این را گفته یا نگفته که باید به شخصیت فکری و عقلانی تکیه کرد. در بین علما من به کسانی که خیلی معلم و استاد دیده اند و این را مایه افتخار خود می دانند خیلی اعتقاد ندارم. فکر و مغز انسان درست به معده او شباهت دارد. معده باید غذا را از خارج بگیرد و به کمک ترشحات درونی آن را بپروراند. معده ای که پی درپی غذا به آن تحمیل می شود فرصت و امکان حرکت را برای درست عمل کردن از دست می دهد. مغز انسان هم چنین است. پس در تعلیم و تربیت بایستی به جوان مجال اندیشه داد و آن را ترغیب به فکر کرد. درحالی که نظام تعلیمی و تبلیغی ما تعلیم را به جای تفکر گذاشته است و در حقیقت منتهی شده است به انباشت محفوظات.
ب ـ دومین آسیبی که استاد مطهری اشاره می کند عدم توجه به حس کاوش و حقیقت جویی است. انسان به هرحال گرایش به دانستن حقیقت دارد. معمولاً منکوب کردن، تشرزدن، چرا آنقدر می پرسی یا نپرس، روشی است که در برابر فکر حقیقت جویی وجود دارد و چون پاسخی دریافت نمی کند در پی این می رود که خود تجربه پیدا کند.
ج ـ سومین آسیب غفلت از تربیت به آداب زمان است که استاد اشاره می کند و می گوید انسان غیر از مسأله اخلاق به یک امور اکتسابی که باید اسم آنها را فنون گذاشت هم احتیاج دارد. یعنی بحث هنجارها و دگرگونی ها که ما به آن توجه نمی کنیم و به گونه ای تمام آداب زمان خویش را به نسل بعد از خودمان تحمیل می کنیم و این منجر به یک نوع جمود یا ثبات آداب می شود. درحالی که مقتضیات زمان آداب را عوض می کند. یعنی شکل بروز و ظهورش را متفاوت می کند.
د ـ چهارمین آسیب دینی سرکوب غرایز است. افرادی که فن تربیت را نمی دانند، نمی دانند که در تربیت تمامی قوایی که در وجود انسان است حکمت و مصلحتی است. باید غرایز شهوانی را در حد طبیعی اشباع کنیم. بچه احتیاج به بازی دارد و
این احتیاج به بازی از حکمتهای خداوند است. در نتیجه برآورده شدن احتیاجات طبیعی منجر به نوعی تراکم و واکنش می شود یا همان مکانیزم طرد که امروزه هم شاهد هستیم. خود ایشان تعبیری که به کار می برد این است که به بچه همه اش گفته اند خدا. همه اش گفته اند آتش جهنم؛ تا در سنین بیست و چندسالگی این قوای ذخیره شده و این شهوات و تمایلات اشباع نشده یک مرتبه زنجیر را پاره می کند. بچه ای که در ۱۲ سالگی در اثر تلقین پدر نمازش ۲۰ دقیقه طول می کشید یک دفعه در ۲۵سالگی یک فاسق از آب درمی آید.
علل اعراض گروه زیادی از مردم از دین چیست؟
والتر اسکارلند برگ، دانسمند امریکایی، دو علت برای اعراض از دین و خدا ذکر کرده است: یکی نامساعد بودن بعضی از محیط های اجتماعی که الزاما ماتریالیسم را یک عقیده رسمی می شناسند. دیگر سوءتفاهمی است که در مسئله خدا برای دانشمندان پیدا می شود.علت این سوءتفاهم آن است که فکر و عقیده خدا را در کودکی از کسانی فرا می گیرد که مدعی خداشناسی هستند ولی خدا را نمی شناسند.ذات خدا و صفات خدا و طرز دست اندرکار بودن خدا در کار عالم را
طوری تعلیم می دهند که با عقل و علم و منطق جور نمی آید؛ به عبارت دیگر مفهومی نامعقول از خدا و دین به مردم تعلیم می کنند. بدیهی است دانسمند پس از آشنایی با علم و عقل و منطق نمی تواند معانی و مفاهیم نامعقول و غیر منطقی را بپذیرد.ناچار انکار ونفی جای آن ایمان نامعقول را در ذهن دانشمند خواهد گرفت؛ چون می پندارد عقیده به خدا جز به همان شکل غیر منطقی نباید باشد.
بسیاری از افراد تحت تاثیر تلقینات پدران و مادران جاهل یا مبلغان بی سواد، افکار غلطی در زمینه مسائل مذهبی در ذهنشان رسوخ کرده است و همان افکار غلط اثر سوء بخشیده و آنها را درباره حقیقت دین و مذهب دچار تردید و گاهی انکار کرده است(مطهری، 1374).
یکی دیگر از چیزهایی که موجب اعراض و تنفر مردم از خدا و دین و همه معنویات می شود آلوده بودن محیط و غرق شدن افراد در شهوت پرستی و هوا پرستی است.محیط آلوده همواره موجبات تحریک شهوات و تن پروری و حیوان صفتی را فراهم می آورد. بدیهی است که غرق شدن در شهوات پست حیوانی با هرگونه احساس تعالی، اعم از تعالی مذهبی یا اخلاقی یا علمی یا هنری، منافات دارد. آدم شهوت پرست نه تنها نمی تواند احساسات عالی مذهبی را در خود بپروراند، احساس عزت و شرافت و سیادت را نیز از دست می دهد، احساس شهامت و شجاعت و فداکاری را نیز فراموش می کند.آنکه اسیر شهوات است جاذبه های معنوی ، اعم از دینی و اخلاقی و علمی و هنری، کمتر در او تاثیر دارد. در زبان دین این مطلب اینطور بیان شده که «وقتی دلها را کدورت و تیرگی و قساوت می گیرد نور ایمان در دلها راه نمی یابد»(همان).
یکی دیگر از موجبات اعراض و روگرداندن از دین، جنگ و ستیزی است که برخی از داعیان و مبلغان دینی بی خرد میان دین و سایر غرایز فطری و طبیعی بشر ایجاد می کنند و دین را به جای اینکه مصلح و تعدیل کننده غرایز دیگر معرفی کنند آن را ضد و منافی و دشمن سایر فطریات بشر معرفی می کنند. بشر فطریات زیادی دارد. در سرشت بشر تمایل به خیلی چیزها نهاده شده. همه این تمایلات مربوط به اموری است که بشر در سیر تکاملی خود به آنها احتیاج دارد؛ یعنی هیچ تمایل بیهوده و لغوی که احتیاج به کشتن و میراندن داشته باشد در وجود بشر نهاده نشده، همچنانکه هیچ عضو بیهوده ای در بدن بشر خلق نشده است. این تمایلات شامل تمایل به ثروت، تمایل به محبوبیت اجتماعی، تمایل به علم و حقیقت جویی، تمایل به تشکیل خانواده و انتخاب همسر و امثال اینها. تمایل دینی نیز یکی از تمایلات طبیعی انسان است. هیچیک از این تمایلات باهم سر جنگ ندارند و بینشان تضاد و تناقص واقعی نیست. هر کدام از آنها سهمی و حظی و بهره ای دارد که اگر سهم و حظ و بهره ی هر یک به عدالت داده شود هماهنگی کامل بین آنها برقرار میشود. یکی از مختصات دین اسلام این است که همه تمایلات فطری انسان را در نظر گرفته، هیچکدام را از قلم نینداخته و برای هیچکدام سهمی بیش از حق طبیعی نداده است. معنی فطری بودن قوانین اسلامی هماهنگی آن قوانین و عدم ضدیت آنها با فطریات بشر است؛ یعنی اسلام گذشته از اینکه از نظر ایمان و پرستش خدا پرورش دهنده ی یک احساس فطری است، از نظر قوانین و مقررات نیز با فطرت و طبیعت و احتیاجات واقعی بشر هماهنگ است(همان).
بعضی از مقدس مآبان و مدعیان تبلیغ دین، به نام دین با همه چیز به جنگ بر می خیزند؛ شعارشان این است: اگر می خواهی دین داشته باشی پشت پا بزن به همه چیز،گرد مال و ثروت نگرد، ترک حیثیت و مقام کن، از علم بگریز که حجاب اکبر است و مایه ی گمراهی است، شاد مباش و شادی مکن، از خلق بگریز و به انزوا پناه ببر و امثال اینها. بنابراین اگر کسی بخواهد به غریزه دینی خود پاسخ مثبت بدهد باید با همه چیز در حال جنگ باشد. بدیهی است وقتی که مفهوم زهد، ترک وسائل معاش و ترک موقعیت اجتماعی و انزوا و اعراض از مردم باشد؛ وقتی غریزه جنسی پلید شناخته شود و منزه ترین افراد کسانی باشند که در همه عمر مجرد زیسته اند؛ وقتی علم دشمن دین معرفی شود و علما و دانشمندان به نام دین در آتش افکنده شوند و یا سرهاشان زیر گیوتین برود مسلما و قطعا مردم به دین بدبین خواهند شد(همان).
مربیان دین باید اول بکوشند خودشان عالم و محقق و دین شناس بشوند و به نام دین مفاهیم و معانی نامعقولی در اذهان مردم وارد نکنند که همان معانی نامعقول منشا حرکتهای ضد دینی می شوند؛ ثانیا در اصلاح محیط بکوشند و از آلودگیهای محیط تا حدود امکان بکاهند؛ ثالثا از همه مهمتر و بالاتر به نام دین با فطریات مردم معارضه و مبارزه نکنند؛ آن وقت است که خواهند دید که «مردم گروه گروه وارد دین خدا می شوند»(همان).
علل گرایش به مادی گری و دین گریزی از دید شهید مطهری
1- سخت گیری دینی: نوعی از سختگيري ديني وجود دارد كه برخاسته از ماهيت دين نيست بلكه مربوط به عملكرد دينداران و متوليان امور ديني است. در اين باره نيز قرآن به پيامبر(ص) كه اولين متولّي دين و مجري آن بود دستور ميدهد كه با نرمي و عطوفت و اخلاق خوش با مردم مدارا كند نمونه بارز اين گروه از آيات زياد، اين آيه شريفه است «ولو كنت فظّاً غليظ القلب لأَنْفَذُّوا من حولك» اگر تو سختگير و خشن بودي هر آينه از گرد تو ميگريختند. آيات زيادي در قرآن دستور داده است به؛ صبر، مهرباني، حلم، مدارا، عفو، گذشت، اغماض، استغفار، جدال با أحسن، سخن نيكو و ... كه همگي جهت جلوگيري از خشونت و نفي سختگيريهاي بيمورد و تنفّرزاست.
گفتني است پايداري و جدّيت در حفظ پايه و اصول ديني مسئلهاي است كه بقاي دين متوقف بر آن است و هرگونه سستي در اين مطلب موجب تزلزل و زوال يا انحراف اصل دين خواهد شد و در همة اديان و مكاتب اصلي مسلم است امّا خشونت متوليان ديني در كليسا در تاريخ بسيار مشهور است كه باعث گشت جامعه اروپائي به شدّت از دينگريزان گردد تا آنجا كه پيروان اديان ديگر نيز تحت تأثير اين پديده قرار گرفتند.
2- خشونت کلیسا: شهيد مطهري در كتاب علل گرايش به ماديگرائي دومين عامل گرايش به ماديگري را خشونت كليسا معرفي ميكند و مينويسد: كليسا از نظر ديگر نيز نقش مهمي در سوق دادن مردم به ضدّ خدايي دارد كه از نارسايي مفاهيم اسمي كليسايي بسي مؤثر بوده است و آن تحميل عقايد و نظريّات خاصّ مذهبي و عملي يك كليسا به صورت اجبار و سلب هرگونه آزادي عقيده در اين دو قسمت است كليسا علاوه بر عقايد خاص مذهبي، يك سلسله اصول علمي مربوط به جهان و انسان را كه غالباً ريشههاي فلسفي يوناني و غير يوناني داشت و تدريجاً مورد قبول علماي بزرگ مذهب مسيح قرار گرفته بود، در رديف اصول عقايد مذهبي قرارداد و مخالفت با آن دو علوم رسمي را جايز نميشمرد، بلكه به شدّت با مخالفان آن عقايد مبارزه ميكرد. اينكه اصول ديني بايد تحقيقي باشد نه تقليدي تزي است كه اسلام طرفدار آن است بر خلاف مسيحيّت كه اصول دين را براي عقل در منطقة ممنوعه اعلام كرده است.
خطاي عمدة كليسا در دو جهت ديگر بود: يكي اينكه كليسا پارهاي معتقدات علمي بشري موروث از فلاسفة پيشين و علماي كلام مسيحي را در رديف اصول مذهبي قرار داد و مخالفت با آنها را موجب ارتداد دانست؛ ديگر اينكه حاضر نبود صرفاً به ظهور ارتداد اكتفا كند و هركس كه ثابت و محقّق شد مرتد است او را از جامعة مسيحيّت طرد كند بلكه با نوعي رژيم پليسي خشن در جستجوي عقايد و مافي الضمير افراد بود و با لطايف الحيل كوشش ميكرد كوچكترين نشانهاي از مخالفت با عقايد مذهبي در فردي يا جمعي پيدا كند و با خشونتي وصف ناشدني آن فرد يا جمع را مورد آزار قرار دهد.
اين بود كه دانشمندان و محقّقان جرأت نداشتند بر خلاف آنچه كليسا آن را علم ميداند بينديشند، اين فشار شديد بر انديشهها كه از قرن 12 تا 19 در كشورهاي فرانسه، انگلستان، آلمان، هلند، پرتغال، لهستان و اسپانيا معمول بود، بالطّبع عكسالعمل بسيار بدي نسبت به دين و مذهب بطور كلّي ايجاد كرد(مجموعه آثار شهید مطهری).
ويل دورانت ميگويد: « شمارة قربانيان – از سال 1480 تا 1488 (يعني از مدت 8 سال بالغ بر) 8800 تَن سوخته و 96494 تن محكوم به مجازاتهاي ديگر، و از سال 1480 تا 1808 بالغ بر 1912 تن سوخته و 29145 تن محكوم به مجازاتهاي ديگر تخمين زده شده است(تاریخ تمدن).
استاد شهيد بعد از استناد به چند مطلب در مورد چگونگي شكنجه و اعدام و كشف مظنونين توسط كليسا چنين مينويسد: «مذهب كه ميبايست دليل هدايت و پيامآور محبت باشد، در اروپا به اين صورت درآمد كه مشاهده ميكنيم تصوّر هركس از دين و خدا و مذهب، خشونت بود و اختناق و استبداد. بديهي است كه عكسالعمل مردم در مقابل چنين روشي جز نفي مذهب از اساس و نفي آن چيزي كه پاية اوّلي مذهب است، يعني خدا، نميتوانست باشد.
هر وقت و هر زمان كه پيشوايان مذهبي مردم – كه مردم در هر حال آنها را نمايندة واقعي مذهب تصوّر ميكنند – پوست پلنك ميپوشند و دندان ببر نشان ميدهند و متوسّل به تكفير و تفسيق ميشوند. مخصوصاً هنگامي كه اغراض خصوصي به اين صورت درميآيد، بزرگترين ضربت بر پيكر دين و مذهب به سود مادّيگري وارد ميشود(مجموعه آثار شید مطهری).
3 - احساس كاذب بى فایده بودن دین وعقاید دینى در زندگى انسان
برخى مى پندارند دین كاربردى در زندگى بشر امروزى ندارد: «در گذشته، زندگى مواجه با هزاران مصائب و مشكلات از یك طرف و هزاران مسائل ومجهولات از طرف دیگر بود، بشر خود را عاجزو محتاج و متواضع مى دید. رفع مشكلات وبیچارگى ها و حل مجهولات و ابهام ها را ازخدایان و موجودات فوق طبیعى و روحانیون مى خواست... در زمین نیز اداره و نظام امور،كم و بیش با دستگاههاى دینى بود. بنابراین به این مطالب، احتیاج و انس خاص داشت. ولى بعدها كه ترقیات صنعت و پیشرفت وسایل مبارزه با عوامل طبیعت و دفاع انسان،توسعه و تكامل یافت و زندگى نسبتا مرفه ومطمئنى نصیب بشر گشت و اكتشافات علمى به نوبه خود، پرده از بسیارى از اسرار ومجهولات برداشت... و از طرف دیگر اموراجتماعى و مدنى از دستگاههاى دینى منفك شد، رفته رفته یك حالت بى نیازى، بلكه بى اعتنایى در مردم نسبت به خدا و دین وآداب دینى شیوع یافت »
4 - عدم توانایى و نارسایى فلسفه هاى غیر اسلامى در ارائه جهان بینى صحیح
آیت الله شهید مطهرى در باره نارسایى فلسفه غرب در ارائه جهان بینى صحیح مى گوید: «بسیارى از مفاهیم فلسفى كه دراروپا سروصداى زیادى به پا مى كند، از جمله مسائل پیش پا افتاده فلسفه اسلامى است. درترجمه هاى فلسفه غربى به مطالب مضحكى برمى خوریم كه به عنوان مطالب فلسفى ازفیلسوفان بسیار بزرگ اروپا نقل شده است وهم به مطالبى برمى خوریم كه مى بینیم فیلسوفان (غربى) دچار برخى مشكلات درمسائل الهى بوده اند و نتوانسته اند آنها را حل كنند. یعنى معیارهاى فلسفى شان نارسا بوده است. بدیهى است كه این نارساییها زمینه فكرى را به نفع ماتریالیسم آماده مى كرده است. » شهید مطهرى پاره اى از مهم ترین مباحث فلسفى را كه فلاسفه غرب به خوبى نتوانسته اند به تبیین آن ها بپردازند، مطرح كرده است. شبهاتى كه در باره عدم استحكام ادله اثبات وجود خداوند، مخصوصا برهان نظم ارائه شده است و مكاتب الهى غربى توانایى پاسخ به آن ها را نداشته اند نیز از جمله علل گرایش به مادیگرى است.
5 - عدم تبیین صحیح و دقیق معتقدات مذهبى
اگر تبیین دقیق و روشنى از جهان بینى مذهبى و جایگاه خداوند و انسان و ارتباط میان آن دو به دست ندهیم و به تشریح زوایاى وحى و وساطت آن در راستاى تكامل انسان و نقش امام در هدایت انسان ومعاد ومباحث مربوط به آن نپردازیم و سطحى نگرى كنیم، تصویرى عامیانه و مبهم از اسلام ارائه مى شود. چنین تصویرى از دین، موجب گریز بسیارى از مردم، به ویژه دانشجویان وفارغ التحصیلان دانشگاه ها از دین خواهدشد. چنین مباحثى كه اركان مذهب راتشكیل مى دهد، از صدر اسلام تا كنون بابهترین و مناسب ترین برهان ها در قرآن،روایات و كتب كلامى و فلسفى و عرفانى مطرح شده است. كافى است در این زمینه بعد ازمراجعه به قرآن مجید و تفاسیر و كتب روایى،به كتاب هاى متقنى چون «دلائل الصدق »،«حق الیقین »، «الحكمة المتعالیه »، «فصوص الحكم »، و نظایر آن رجوع شود تا دایره تحقیق و نقض و ابرام هایى كه در باره اصول دین و مباحث مبدا و معاد مطرح شده است،مشخص گردد و اتقان و استحكام این اصول مذهبى بیش از پیش هویدا شود.
عدم اطلاع درست از معارف ناب اسلامى وبراهینى كه در باره اصول عقاید عنوان شده است، ویژه عوام نیست. بسیارى ازدانش آموزان و دانشجویان هم دچار این ضعف هستند. استاد مطهرى قدس سره دراین زمینه مى گوید: «براى بنده بسیارروشن است كه افرادى كه تصور صحیح از این مسائل داشته باشند مخصوصا الهیات اسلامى، بسیار كمند. مرحوم دكتر محمداقبال پاكستانى بحق مردى است متفكر واندیشمند ولى این مرد بزرگ با فلسفه اسلامى آشنا نبوده است. كتابى تالیف كرده به نام «سیرفلسفه در ایران » كه به هر چیزى دیگراز «سیرفلسفه در ایران » شبیه تر است... درمجموعه اى كه از او به نام «احیاى فكر دینى در اسلام » ترجمه و چاپ شده است، مقاله اى دارد تحت عنوان «محك فلسفى تجلیات تجربه دینى ». در آن مقاله، برخى براهین فلسفى براثبات خدا از آن جمله برهان معروف «وجوب و امكان » و به تعبیر آن كتاب «برهان جهان شناختى » و دیگر «برهان اتقان صنع » و به تعبیر آن كتاب «برهان هدف شناختى » را انتقاد مى كند. تامل در بیانات اقبال مى رساند كه وى تصور صحیحى از این مسائل نداشته است و مخصوصا از مفهوم اسلامى اینها آگاه نبوده است. »
6 - تند خویى و خلاهاى روحى و عاطفى
یكى از عوامل گرایش به مادیگرى،خلاهایى است كه از لحاظ عاطفى گریبانگیرانسان شده است. عوامل بسیارى در ایجاد ورشد این خلاها نقش دارند. یكى از آن هاتندخویى است. اگر پدر فردى، مذهبى ولى تند خو و بى احساس باشد، فرزندانش معمولاكم عاطفه بار مى آیند و این گونه به آنان القامى گردد كه باورهاى مذهبى منشاواكنش هاى تندخویانه پدر است. قرآن درباره جاذبه و اخلاق نیكوى پیامبرصلى الله علیه وآله در گرایش مردم به مذهب مى فرماید: «و لو كنت قظا غلیظا القلب لانفضوا من حولك »; ترجمه: اگر خشن و تندخوبودى، مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند.
7 - تحریف و وارونه و ناهنجار نشان دادن معارف دینى
ارائه تصویر ناصحیح و مكدر و آمیخته باتحریف، كاستى و خرافه از مذهب و عقایدمذهبى - به طور عمدى از سوى دشمنان داخلى وخارجى و به طور سهوى از سوى جاهلان و غیر اهل فن - تاثیر مستقیمى درعدم پذیرش معارف دینى از سوى مردم،خصوصا قشر تحصیل كرده دارد. این مساله ریشه تاریخى دارد. نمونه اى از آن را در روش یهود و تحریفاتى كه در تورات براى عدم تصدیق پیامبراسلام صلى الله علیه وآله نمودند، مى توان دید.
8 - شبهه هاى واهى، منشا پیدایش دین ومعتقدات دینى
همانطور که گفته شد در میان متفكران غربى درباره منشا پیدایش دین، نظریاتى ارائه شده است ازجمله فرویدکه اخلاق و علم و حتی دین را با غریزه جنسی توجیه کرد. اگر از او مى پرسیدیم:آیا به عقیده شما دین چه موقعى از میان مردم خواهد رفت، مى گفت: آزادى جنسى مطلق بدهید، به طورى كه هیچ محرومیت جنسى وجود نداشته باشد; در آن صورت، دین هم وجود نخواهد داشت. فروید این تحلیل را ارائه كرد اما دیرى نگذشت كه از حرف خویش پشیمان شد. ازهمین جا مى توان به نظریه فطرى بودن دین و این كه دین جزو نهاد بشر است، پى برد».
9 - عدم سعه وجودى
هرفردى سعه وجودى و ظرفیت محدودى دارد و توانایى و تحمل بیش از آن را ندارد. كه در برخى از روایات منسوب به پیامبرصلى الله علیه وآله آمده است: اگر ابوذر به آنچه در قلب سلمان مى گذرد، آگاه باشد، او را به قتل مى رساند. نیزدر برخى احادیث آمده است: «نحن معاشرالانبیاء امرناان نكلم الناس على قدر عقولهم »; ما گروه پیغمبران فرمان یافته ایم كه با مردم به اندازه عقل هایشان سخن بگوییم. نیز در برخى روایات آمده است: «اسكتوا عماسكت الله عنه »; نسبت به مسایل و مطالبى كه خداوند مسكوت گذارده است، خاموش باشید و از آن ها پرسش نكنید. نیز آمده است كه یكى از علل كفر بنى اسرائیل این بود كه از امورى كه خداونددر باره آن ها اصلا سخنى نفرموده بود،پرسش مى كردند و چون پاسخ آن ها رامى شنیدند، به انكارش مى پرداختند. محدوده فكرى و وجودى انسانى مى توانداز جمله عوامل كفر و انكار حقایقى باشد، كه در وراى آن محدوده وجود دارد.
10 - انتظارهاى نامعقول از مذهب وعدم تعیین حد و مرز دین از علم
برخى به سبب اطلاعات ناقص و غلط ازمعارف دینى، انتظارهاى نا معقول از خداونددارند و چون به آرزوها و امیالشان دست نمى یابند، به انكار حقایق مى پردازند. برخى چون از حد و مرز دین آگاهى ندارند، پاسخ تمام پرسشهاى خویش را از آیات و روایات انتظار دارند، غافل از این كه هر علمى، حتى علوم دینى و معارف الهى حد و مرز خاصى دارد. دین بر سه محور - اصول عقاید، اخلاق واحكام - استوار است و به فراتر از آن نظرى ندارد. علوم دیگر نیز برپایه محور خاصى مى چرخد. همان گونه كه از دانش فیزیك نمى توان انتظار داشت كه نیازهاى شیمى راحل كند، از معارف الهى نیز نباید توقع داشت كه مثلا درباره مثلثات و تاثیر آن در مهندسى ساختمان سخن بگوید.
11 - شبهه تعارض مفاهیم دینى با علوم تجربى و پیشرفت هاى علمى
عده اى گمان مى كنند كه دین اسلام همانند مسیحیت قرون وسطایى با علوم تجربى و پیشرفت هاى علمى مخالف است. غافل از این كه قرآن به مناسبت هایى ازمطالبى كه امروزه از آن ها تحت عنوان كلى علوم تجربى یاد مى شود، یاد كرده است: «طنطاوى » در تفسیر خود،از آیه 4 سوره قیامت، «بلى قادرین على ان نسوى بنانه »; آرى ما تواناییم سرانگشتان انسان رابه طور كامل بسازیم. مى گوید: «حكمت ذكرسرانگشتان فقط در عصرما معلوم مى شود وكسى تا این اواخر نمى دانست كه خطوط سرانگشت هر فردى، منحصر به خود اوست. ودر این جهت، میان دو نفر هیچ گاه شباهتى نیست و انگشت نگارى به همین علت مرسوم و متداول شده است... پس عجبى نیست اگردوست من، «محمود بك سالم » از اروپا خبرمى دهد كه این آیه یك نفر آلمانى را مسلمان و معتقد به قرآن نمود. » همچنین در قرآن مجید درباره آسمان وزمین و نحوه خلقت آن ها و این كه آسمان هادر آغاز به صورت توده گاز به هم پیوسته بودندو سپس به قدرت الهى از هم جدا شدند، و نیزگردش هریك از كرات در مدارى معین و بارعایت فواصلى كه با یكدیگر تصادم نكنند واین كه نور خورشید از خود اوست و نور ماه ازخورشید است و این كه نور خورشید از انوارمتعددى تركیب شده و نظیر آن یاد شده است (برای نمونه سوره فصلت، آیه 11; سوره انبیاء، آیه 30 - 33و سوره یس، آیه 40). در بسیارى از روایات نیز در باره نظام خلقت و آفرینش جالب و عجیب موجودات سخن گفته شده است. شاید خواندنى ترین آن ها روایت مفصلى است كه «مفضل » آن رااز حضرت صادق علیه السلام نقل كرده كه به «توحیدمفضل » معروف است. البته علل دیگرى نیز وجوددارد كه عامل گریز از مذهب است.
عوامل جامعه شناختى دین گریزی
الف. خانواده:
خانواده شامل طیف وسیعى از نزدیكان نَسَبى (پدر، مادر، برادر، خواهر، پدربزرگ، مادربزرگ، عمّه، عمو، خاله، دایى و...) و سببى (همسر، نزدیكان و اقوام همسر و...) مى شود. در میان اعضاى خانواده، پدر و مادر چون ارتباط زیادترى با فرزند دارند، نقش بیش ترى در شكل گیرى شخصیت فرزند ایفا مى كنند. به همین دلیل، اولین عامل زمینه ساز گریز از دین، رفتار و منش پدر و مادر مى باشد. این مطلب را با استفاده از بعضى از آیات و نیز بعضى از روایات مى توان به دست آورد:هنگامى كه نوح(علیه السلام) از قوم خود ناامید شد، به درگاه خداى سبحان عرضه داشت: «...رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الاَرْضِ مِنَ الكافرین دَیَّاراً.»(نوح: 26); ... پروردگارا، هیچ كس از كافران را بر روى زمین مگذار. در آیه بعد، یكى از علل درخواست نابودى كفار را چنین بیان مى فرماید: «... وَلا یَلِدُوا إِلاّ فَاجِراً كَفّاراً» (نوح: 27); ... جز پلیدكارِ ناسپاس نزایند.با توجه به آیه مزبور، این احتمال در ذهن انسان تقویت مى شود كه پدر و مادر در دین گریزى فرزند نقشى اساسى دارند، به گونه اى كه پایه و اساس آن، حتى به پیش از تولد نیز باز مى گردد. به عبارت دیگر، پدر و مادر ممكن است به جایى برسند كه همانند پدران و مادران قوم حضرت نوح(علیه السلام)، همه فرزندانى كه از دامن آنان به دنیا مى آیند، همگى انسان هاى پلید و بى دین باشند.
از سوى دیگر، در همین زمینه (گمراهى فرزند) روایتى از رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «كلُّ مولود یُولَد على الفطرةِ فاَبواهُ یَهوّدانهِ او یُمجّسانه» ترجمه:«هر كودكى بر فطرت [اسلام] به دنیا مى آید، سپس پدر و مادرش او را یهودى یا مجوسى مى كنند.»( شیخ طوسى، التبیان، ج، ص 247 ).هر انسانى كه به دنیا مى آید، در ذاتش به خداپرستى گرایش دارد. اما پدر و مادر او را از خالق هستى دور كرده، باعث انحراف وى از دین مى شوند.بنابراین، اگر آیه و روایت مزبور را در كنار آیه پانزدهم از سوره «لقمان» قرار دهیم، این نظر تأیید مى شود كه گفتار و رفتار پدر و مادر مشرك، تأثیرى بسزا در دین گریزى فرزندان دارد. گاه ممكن است والدین پا را از این فراتر گذاشته، انسان را به كفرورزى و شرك فرا خوانند; چنان كه خداى سبحان مى فرماید: «وَ إِنْ جَاهَداكَ على أنْ تُشْرِكْ بِى مَا لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» (لقمان:15)ترجمه: «و اگر تو را وادارند تا درباره چیزى كه تو را بدان دانشى نیست به من شرك ورزى، از آنان فرمان مبَر...» یعنی اگر پدر و مادرت اصرار ورزیدند چیزى را كه به آن علم ندارى و یا حقیقت آن را نمى شناسى شریك من بگیرى، اطاعتشان مكن و براى من شریكى مگیر.
ب. گروه هاى صمیمى:
گروه هاى صمیمى عبارتند از: دوستان و اطرافیان و كسانى كه گفتار و رفتار آنان به دلایل گوناگون، از جمله احساس همدردى و جلب اطمینان، در تصمیمات انسان تأثیر مى گذارند(بروس كوئن، ص 138). با نگاهى گذرا به سرگذشت پر فراز و نشیب قوم بنى اسرائیل، نقش گروه هاى صمیمى در دین گریزى انسان بیش از پیش آشكار مى شود.قرآن كریم براى نمونه مى فرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا وَ سُلْطان مُبین إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشید» (هود: 96ـ97)ترجمه: «و به راستى، موسى را با آیات خود و حجتى آشكار به سوى فرعون و سران قوم وى فرستادیم، ولى سران از فرمان فرعون پى روى كردند و فرمان فرعون صواب نبود.»خداى سبحان موسى(علیه السلام)را به سوى فرعون و سران قوم او فرستاد، ولى سران و بزرگان، كه همه از دوستان صمیمى و اطرافیان فرعون بودند، از فرمان فرعون پى روى كردند. با دقت در سیاق آیه، در مى یابیم قرار گرفتن لفظ «فرعون» در كنار لفظ «ملأ»، بیانگر وجود هماهنگى و شباهت فكرى و روحى و رفتارى بین این دو مى باشد; زیرا همگونى هاى روحى، فكرى و رفتارى، عامل اساسى در دوستى ها مى باشند.
به دلیل آن كه آیه مذكور، دو لفظ «فرعون» و «ملأ» را در كنار هم و با اشاره به همسویى آنان آورده است، چه بسا بتوان گفت كه میان فرعون و سران و اطرافیان وى علاوه بر رابطه كارگزارى و مسؤولیت اجرایى دربار، رابطه دوستى نیز برقرار بوده است. این ارتباط دوستانه موجب شده تا همه آنان موضع گیرى یكسانى در برابر موسى(علیه السلام) داشته باشند. به نظر مى رسد كه طمع اطرافیان فرعون به منزلت و ثروت او از یك سو، و نیاز فرعون به اطرافیان براى حفظ حكومت از سوى دیگر، این ارتباط دوستانه را پایدارتر كرد و منجر به تصمیم مشترك آنان در برابر پیامبر خداوند شد. در همین باره، مى توان به روایتى از امام صادق(علیه السلام)تمسّك جست: «المرءُ على دینِ خلیله»ترجمه: «انسان دینى را برمى گزیند كه دوستش آن را انتخاب كرده است». به همین دلیل است كه گاهى یك فرد فاسق در مدتى كوتاه گروه زیادى را از دین بیزار مى كند. در تأیید مطلب مزبور مى توان به برخى از آیات دیگر، كه بیانگر شِكوه و شكایت اهل دوزخ از دوستان و اطرافیان خود مى باشند، اشاره كرد: «... یَا لَیْتَنى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلا یَا وَیْلَتَا لَیْتَنى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلا لَقَدْ أَضَلَّنی عَنِ الذِّكْر بَعْدَ إذْ جَاءَنی» (فرقان: 27و28)ترجمه: «اى كاش با پیامبر راهى بر مى گرفتم، اى واى! كاش فلانى را دوست [خود ]نگرفته بودم. او بود كه مرا به گم راهى كشانید، پس از آن كه قرآن به من رسیده بود». این آیه با صراحت تمام، به نقش گروه هاى صمیمى (دوستان و اطرافیان) فاسد در گم راهى و دین گریزى اشاره مى كند.
ج. ملأ :
سران حكومت ها، صاحب منصبان، اشراف، بزرگان و صاحبان قدرت هاى شیطانى، سومین گروهى هستند كه بیش ترین نقش را در ایجاد زمینه دین گریزى داشته اند. گروه هاى مذكور، كه در فرهنگ قرآنى، «ملأ» نامیده شده اند، گاه همراه با صفت استكبار در آیات مطرح شده اند.فرعون، كه سرامد «ملأ» زمان خود بود، براى دور كردن مردم از دین الهى و در نتیجه، حفظ قدرتِ خود، از هیچ كارى خوددارى نمى كرد. قرآن در این باره مى فرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى اْلاَرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یَذَبِّحُ أَبْنَائَهُم ْوَیَسْتَحْیی نِسَائَهُمْ.» ترجمه:«فرعون در سرزمین [مصر] سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت. طبقه اى از آنان را زبون مى داشت: پسرانشان را سر مى برید و زنانشان را [براى بهره كشى] زنده بر جاى مى گذاشت» (قصص: 4) .توده مردم، كه از قدرت هاى دنیایى بى بهره هستند و اكثریت جامعه را تشكیل مى دهند، معمولا تحت تأثیر حركت هاى سیاسى و اجتماعى قرار دارند. از دیگر سو، كسانى تأثیرگذارى بیش ترى بر این طبقه دارند كه از مقام و منزلت ویژه اى در جامعه برخوردار باشند. حق یا باطل بودن موقعیت این افراد، معمولا تأثیر زیادى بر تصمیم گیرى بیش تر مردم ندارد، بلكه مهم آن است كه طبقه تأثیرگذار تا چه اندازه از مقام و منزلت اجتماعى، سیاسى و اقتصادى برخوردار باشد; زیرا هر اندازه مقام و منزلت بالاتر باشد، توان و میزان تأثیرگذارى بیش تر خواهد بود.
به همین دلیل، اگر طبقه تأثیرگذار مصلح باشد و در راه حق گام بردارد، مردم را به سوى حق هدایت مى كند; و اگر همانند فرعون مُفِسد باشد، گاهى با توسّل به زور و قلدرى، مردم را به سوى باطل مى برد و گاهى هم همانند معاویه، مردم را با نیرنگ و فریب از حق و دین الهى گریزان مى كند. كسانى كه به هر دلیل در رأس هرم جامعه قرار مى گیرند، در حقیقت الگوى مردم در تمام زوایاى زندگى مى شوند. گفتار و رفتار آنان، چگونه زیستن را براى مردم تعریف مى كند، و تفكر و اندیشه آنان جهت گیرى اعتقادات و شناخت مردم را مشخص مى كند. این افراد به قدرى در شكل گیرى شخصیت مردم مؤثر هستند كه حتى نحوه سخن گفتن آنان و واژه هایى كه به كار مى برند، در گفتار روزمره مردم نقش مى آفریند. این چیزى است كه امروزه ما در جامعه خود نیز شاهد آن هستیم و چندان نیازى به اثبات ندارد. زمانى كه سردمداران تا این اندازه در روحیات و شكل دهى شخصیتِ مردم نقش آفرینند، تأثیر آنان در دین دارى مردم نیز انكارناپذیر است. چه گویاست این كلام حكیمانه كه «الناسُ على دینِ ملوكهم!»ترجمه:رهبران جامعه به هر دینى معتقد باشند، مردم نیز از آنان پى روى مى كنند. حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در این باره مى فرماید: «الناسُ بأُمرائهم اَشبهُ مِنهم بِآبائهم»ترجمه:مردم آن اندازه كه از رهبران و حاكمان خود پى روى مى كنند از هیچ كس دیگرى پى روى نمى كنند. بدین روى، گفتار و رفتار مردم بیش تر شبیه حاكمانشان است تا پدرانشان.
آیه دیگرى كه به نقش همین عامل اشاره مى كند آیه اى است كه در آن گمراهان، خود به تأثیر ملأ در گمراه سازى ایشان اشاره كرده، مى گویند: «... َرَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سَادَتَنا وَ كُبَرائَنا فأَضَلُّونا السَبیلا» ترجمه: «و مى گویند: پروردگارا، ما رؤسا و بزرگتران خویش را اطاعت كردیم و ما را از راه به در كردند»(احزاب: 67) .
در میان ملأ، ممكن است گروهى باشند كه از قدرت مادى برخوردار نباشند، ولى با نفوذ فكرى و علمى خود بر دل هاى مردم، در جهت دهى گرایش ها و انگیزه هاى مردم تأثیر داشته باشند. این عده همان عالمان و اندیشمندان جامعه هستند. دانش اگر با تهذیب و پیرایش انسان از هواهاى نفسانى همراه نگردد، خود حجابى خواهد شد كه نه تنها صاحب علم، بلكه جامعه را هم به فساد مى كشاند و موجب بى دینى مردم مى شود. در طول تاریخ، عالمان فاسد همواره مانع بزرگى در برابر انبیا(علیهم السلام) و دعوت كنندگان به راه حق بوده اند. گاه كسى همچون سامرى(طه: 85) بنى اسرائیل را از دین منحرف مى كند; چنان كه حتى تلاش حضرت هارون(علیه السلام)( طه: 90) سودى نبخشید. زمانى هم بلعم باعور(اعراف: 175) موجب گم راهى عده زیادى از مردم مى شود; گاهى نیز اندیشمندان اهل كتاب با كتمان حقیقت مردم را از ایمان به رسالت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)بازمى دارند; زمان دیگر افرادى همانند شُرَحْبیل یا شریح قاضى مردم را به نفع حكومت بنى امیّه بسیج مى كنند. امروز هم روشن فكرمآبان غرب گرا و دگراندیشان سكولار و انسانگرا با بهره گیرى از «ایسم»ها و واژه هاى فریبنده و جوان پسند، جامعه را به فساد عقیده و اندیشه مى كشانند. همواره بیش تر روشن فكرنمایان آلت دست ظالمان و مستكبران بوده اند و حُكّام مستبد و ملحد به وسیله این گروه، مردم را به بى دینى تشویق مى كرده اند.
این گروه براى رسیدن به مطامع و لذت هاى زودگذر دنیایى، با تحریف واقعیات دین و تحریك احساسات و عواطف، بسیارى از مردم را از شناخت حقایق بازداشته اند و گاه چنان فضایى علیه دین و دین دارى ایجاد مى كنند كه مردم شجاعت شنیدن سخن عالمان ربّانى را به خود راه نمى دهند، چه رسد به پى روى از آنان! كافى است به حوادث سده اخیر ایران، به ویژه رخدادهاى صدر مشروطه، مراجعه شود تا تأثیر عمیق این گروه ها بر گسترش تفكر ضد دینى در ایران آشكار گردد.این گروه به اصطلاح روشنفكر همچون چراغى در دستِ قدرت هاى شیطانى هستند كه با علم و هنر خود توانستند ارزش ها را ضد ارزش و هنجارها را ناهنجار جلوه دهند و بهتر و گزیده تر به یغماى سرمایه هاى معنوى مردم بپردازند.خلاصه آن كه گروه ملأ از سویى به خاطر انگیزه ها و گرایش هاى درونى و روان شناختى از دین گریزان هستند، و از دیگر سو، براى رسیدن به آمال و آرزوهاى دنیایى خود، زمینه دین گریزى را در جامعه فراهم مى كنند.