بخشی از مقاله
بررسی میزان افسردگی بین مردان بازنشسته و شاغل
چكيده تحقيق :
هدف از اين تحقيق آن است كه به اين پرسش پاسخي داده شود : كه آيا بين مردان بازنشسته و شاغل تفاوتي در ميزان افسردگي ديده مي شود يا خير ؟
فرضيه تحقيق :
به اين صورت مطرح شده است : ميزان افسردگي در مردان بازنشسته ،از ميزان افسردگي در مردان شاغل ، بيشتر است .
جامعه آماري در مورد پژوهش عبارت است :
از تحقيق روي 60 نفر (30 نفر شاغل و 30 نفر بازنشسته) كه با استفاده از روش نمونه گيري كه در دسترس است ، اين انتخاب صورت گرفته است كه در شهر نظرآباد زندگي مي كنند . براي اندازه گيري ميزان افسردگي ، افراد مورد مطالعه از آزمون يك استفاده شده است . براي تجزيه و تحليل از فرمول t استفاده شد ، كه معني دار بودن تفاوت افسردگي دو گروه مورد بررسي قرار گيرد .
نتيجه بدست آنده از فرمول t ، فرضيه تحقيق را تاييد كرد و نتيجه گرفته شد ، كه ميزان افسردگي در مردان بازنشسته ، به علت بيكاري بيشتر از افراد شاغل است .
مقدمه :
پيري روز به روز مسئله بزرگي در كشورهاي در حال پيشرفت و پيشرفته
مي شود . بخصوص افراد پيرو طرز زندگي آنان اكثراً مسائل رواني ، اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي پيش مي آوردند .
دوران پيري از نظر بهداشت رواني بسيار حائز اهميت است و از نظر پيشگيري بايد بخاطر داشت كه معمول ترين بيماري هاي رواني در افراد پير عبارتند از : پسيكوزهاي پيري ، اختلالات رواني ناشي از اختلالات عروقي ، كمبود اكسيژن و از بين رفتن فعاليت هاي عادي در مغز كه با كم شدن روابط اجتماعي ، از دست دادن مسئوليت ، تربيت دختران و پسران ، ازدواج وجدان شدن آنها ، بازنشسته شدن و از دست دادن نزديكان و اطرافيان توأم مي گردد .
همچنين بروز بعضي از اختلالات رواني ، رفتاري ، شخصيتي ، حافظه و عدم قدرت زندگي به تنهايي ، احتياج به حمايت ديگران و نظاير آن باعث شده است كه پيران را جزء بيماران رواني قلمداد و آنان را در بيمارستان رواني بستري نمايند .
با وجودي كه به عقيده بعضي ، مشكلات افراد مسن در نتيجه از بين رفتن اعمال طبيعي و عادي نسج و مغز است . ولي از دست دادن اعتماد به نفس ، ارتباط اجتماعي، مشكلات شغلي و حتي افراد خانواده يا فاميل مهمترين عامل هستند . شخص مسن اكثراً متوجه درون خود مي شود و افسرده مي گردد ، و دچار هذيان درباره كار دستگاههاي گوارش مي گردد .
احساس تنهايي مي كند ، علاقه و خبرگي خود را كم كم از دست مي دهد و در يك دايره معيوب قرار مي گيرد ، كه همان عوارض پيري است . خودكشي در پيران اكثراً گول زننده و با روشهاي خطرناك انجام مي گيرد . در 80 درصد موارد ، بعلت افسردگي و در بقيه موارد بعلت ابتلاء به بيماري هاي غير قابل علاج ، مسئله اقتصادي، تنهايي و غيره مي باشد .
انسان در هر مقطع زماني تابع گذشته ، حال ، و آينده است و تحت تاثير متغيرهاي دورني و دنياي خارجي خود قرار دارد . بطوري كه پژوهش هاي متعدد اخير، در مورد بيماري هاي شايع افسردگي نشان داده شده است ، كه ارتباط و پيوستگي نزديكي بين وقوع بيماري رواني و استرس هاي زندگي وجود داشته و
متخصصان باليني از ديرباز به رابطه مشكلات و حوادث يا ابتلاء به بيماري افسردگي پي برده اند .
پيشگيري از بروز اين عارضه ، كه تمام فعاليت هاي روزمره و افكار و اعمال فرد رابه مخاطره انداخته و مقدار قابل ملاحظه اي از نيروهاي انساني براي مدتي نامعلوم از كارايي باز مي دارد ، مستلزم درك و شناخت صحيح ، از مسئله مورد نظر و آگاهي از علل و عوامل مورد نظر و آگاهي از علل و عوامل ايجاد كننده آن مي باشد در اين تحقيق سعي شده ، شمه اي از مطالب مربوط به اين بيماري ، مطرح و سپس به وجود يا عدم وجود رابطه افسردگي در شاغلين و بازنشستگان پرداخته شود .
پيشگيري :
موثر ترين پيشگيري شايد اين باشد كه ، تغييراتي در سبك و روش زندگي و نگرش اجتماع ايجاد شود . فرد مسن فردي است قابل احترام ، و بايستي شغل مناسب و درخور استعداد داشته تا احساس كند كه هنوز فردي مفيد براي جامعه است .
استفاده از گردش هاي تفريحي ، ديدن موزه ها ، مساجد ، كليسا ، پاركها ، شركت در مسئوليت هاي خانوادگي مانند نگهداري و سرپرستي و حتي بازي با بعضي از حيوانات اهلي مانند : سگ ، گربه ، پرندگان ، دخالت دادن در كارهاي دسته جمعي مانند : نظافت ، حمام كردن ، جمع و منظم كردن تخت خواب و اطلاق از جمله كارهايي است كه باعث پيدايش اعتماد به نفس و اجتماعي شدن مجدد مي شود . مسئوليت هاي فوق ، باعث يادآوري خاطرات و تجربيات دوران فعاليت فرد در مراحل قبلي زندگي شده كه خود يك نوع روش درماني است .
سالخوردگان سالم ترين مدير ، راهنما ، مشاور و از بهترين متفكرين دنيا هستند . و مي توان گفت : دنيا با تفكر سالمندان و حركت جوانان اداره مي شود . و به افراد جوان ، بايستي آموزش داد كه با افراد پير ، چه روشي داشته باشند و چگونه از تجربيات آنها استفاده كنند و همچنين آموخت ، كه روزي آنها نيز پير خواهند
شد .
افراد بايد در همان جواني ، به يادگيري حرفه اي مخصوص و مورد علاقه بپردازند ، تا پشتوانه اي براي زندگي آينده بشود ، و با جرات تمام وارد مرحله طبيعي زندگي كه پيري است بشوند .
فعاليت هاي موقتي و متناسب ، دادن حقوق بازنشستگي مكفي و كمك به ساير افراد خانواده و به كار گماردن او به طور نيمه وقت و يا چند روز در هفته در سازمانها يا موسسات بعنوان مشاوره مي تواند ، تضميني باشد براي آينده نگري بهتر و پيشگيري از عوارض وخيم دوران پيري . (ميلاني فر ، بهروز ، س 1375)
كتلر مي گويد : كافي است كلمه «بازنشسته» را به دنبال يك شغل اضافه كنيم مثلاً (لوله كش بازنشسته) تا بلافاصله ، اعتبار شغل ياد شده پايين بيايد ».(گنجي، حمزه، س 1371 ، ص 71 )
در گذشته ، بازنشستگي معرف يك استراحت استحقاقي بود ، در حاليكه امروزه مي تواند به فرضي براي آغاز يا ادامه شغل دوم تبديل شود .
زندگي فعال قبل از 20 سالگي آغاز مي شود و در 60 يا 65 سالگي پايان
مي پذيرد . در طبقاتي كه از نظر اجتماعي ، اقتصادي ممتازند سالهايي كه در دانشگاه سيري مي شود مي تواند ورود به زندگي فعال به عقب بيندازد ،در حاليكه در طبقات كم بضاعت ، كار مي تواند ورود به زندگي فعال را به جلو بيندازد .
بعضي اشخاص ، بيكاري را با عدم اشتغال به كار توليدي را گناه مي دانند و به هر قيمتي بايد از آن دور شوند . براي افراد مسن مهم است ، كه احساس كنند كه ديگران هنوز به وجود آنان محتاجند وقادرند كه به فعاليت روزانه خود ، البته در حد امكان ادامه دهند . اگر آنها تا اين درجه احساس اهميت و ايمني نمايند ، به احتمال زياد به امراض رواني و جمعي كمتر مبتلا مي شوند ، كه در سنين آنها شايع است . دختران و پسران افراد مسن بايد ، به اولياي خود را كاملاً طرد مي كنند و نه اينكه خيلي بي اندازه به آنها توجه كنند ، افراد اگر طرد شوند احساس نا امني و اضطراب و حقارت خواهند كرد و اگر بالعكس از آنها حمايت زياد شود ، احساس اتكاء و عدم اعتماد به نفس و استقلال در وجودشان شديد مي شود .
بعضي ها فكر مي كنند ، كه رفتار طبيعي و عادي افراد مسن ، مانند بي اعتنايي به لباس و غذا و خودخواهي و كم حوصلگي و متكي بودن به گذشته ، رفتارهاي غير عادي است . در صورتيكه اين گونه رفتارها ، اغلب در اثر عدم توجه اطرافيان بوجود مي آيد . ولي گاه دلايل جسماني ديگري كه ماهيت رواني دارد نيز موجود است و اطرافيان بايد به اين موضوع توجه داشته باشند .
اگر به افراد مسن اجازه فعاليت داده نشود ، به اجبار به مقدار زيادي در عالم رويا و خاطرات گذشته غوطه ور مي شوند .
در اين زمينه گلاتون چنين مي گويد :
اگر زندگي روزانه افراد مسن با فعاليت هاي مفيد اشغال نشود ، سلامت جسماني و رواني آنان آسيب خواهد ديد . يك سوم از بيماران بستري در
بيمارستان هاي رواني اشخاص هستند ، كه چهل و پنج سال بيشتر ندارند و اگر پيران اجتماع ما زندگي بي ثمر و بيهوده را گذرانده دائماً در تخيلات گذشته غوطه ور باشند به احتمال قوي تعدادشان در بيمارستان هاي رواني روبه افزايش خواهد گذاشت . (شاملو ، سعيد ، س 1372 )
واكنش شخص به بازنشستگي و روش مواجه شدن وي با آن ، اثر مهمي روي سلامت رواني او دارد . در صورتيكه فرد احساس كند كه كار او تمام شده است و او ديگر قادر به انجام فعاليت مفيد نيست ، در اين صورت زمينه را براي كج خلقي ،
بي تفاوتي و افسردگي ديده مي شود .
اگر او احساس كند كه فردي زائد يا بي خاصيت است ، احساس عدم كفايت و و حقارت در او بيشتر مي شود .
واكنش به بازنشستگي با اشكال فوق ، موجب عدم كفايت و عدم سازگاري مي شود .
بنابراين شخص بايد به منظور استفاده از نيروي علاقة خود احساس اعتماد و رضايت خاطر را از كار خود ، به فعاليت ها و به كار و سرگرمي هايي ادامه دهد . او بايد علاقه منديهاي خود را حفظ كرده آنها را گسترش دهد . نقش فعالي را در مسائل و حوادث جاري اتخاذ نمايد و در بحث با دوستان ، نظرات خود را درباره آنها بيان كند . او بايد علاقه بيشتر نسبت به ديگران سعي كند به هر گونه تمايل براي افزايش خودبيني مقابله كند . (لينفورديس 1367-ص120)
تقريباً ، هر شخص در طول زندگي ، احساس افسردگي مي كند . اكثراما گاه وقت ها احساس غم و رخوت مي كنيم و به فعاليت هاي لذت بخش ، علاقه اي نشان نمي دهيم .
افسردگي پاسخ طبيعي ، آدمي به فشارهاي زندگي است . فشار رواني بطور ساده يك مكانيزم رواني است ، كه عكس العمل هاي تحريكي و عاطفي را در برابر عوامل تهديد كننده و نامطبوع در كل موقعيت زندگي در بر مي گيرد . شخص افسرده ، در احساس بي كفايتي و بر ارزشي غوطه ور مي شود و ممكن است به فكر خودش بيافتد.
افسردگي در ميان افراد سالخورده جدي و فراگيري است . افزايش طول عمر اشخاص نيز بر اهميت آن مي افزايد ، نشانه هايي همچون كم حوصلگي ، كاهش عزت نفس ، بي علاقگي به فعاليت هاي اذت بخش و كم شدن اشتها ، لزوماً بخش طبيعي زندگي سالمندان نيست . كاهش حدود يك دوم عاطفه و ساير اختلالات ذهني در اشخاص 60 سال به بالا در صورت درمان متناسب برطرف مي شود . افسردگي بر روي كل ارگانيزم اثر مي گذارد و تمام حوزه هاي زندگي فرد را تحت تاثير
قرار مي دهد . اين اثر در احساسات نيرو ، كشش ، شخصيت و علايق فرد نمايان
مي شود .
در بيماران افسرده ، اعمال بيولوژيكي دچار ضعف و فتور مي شوند و با سير و پيشرفت بيماري بوجود مي آورند .
از نظر نشانه شناسي اين افراد ، دچار ضعف خلق و اندوه بوده و در صورت تداوم ، علائم ديگر بيماري را بوجود مي آورد . (دنالگوئيلسوم ص31)
2-موضوع تحقيق :
با توجه به مطالب گفته شده ، ما با اين سوال روبرو مي شويم كه آيا ميزان افسردگي در افراد بازنشسته تبيشتر از افراد شاغل است ؟
3-فايده ، هدف و اهميت تحقيق :
تقريباً هر شخص در طول زندگي احساس افسردگي مي كند ، اكثر ما گاهي وقت ها احساس رخوت مي كنيم و به فعاليت هاي لذت بخش علاقه اي نشان
نمي دهيم .
افسردگي پاسخ طبيعي آدمي به فشارهاي زندگي است . فشار رواني بطور ساده يك مكانيزم رواني است كه عمس العمل تحريكي و عاطفي را در بر مي گيرد . در استعداد مكانيزم رواني تامين معاش نمايان مي گردد . ميانسالان ممكن است احساس كنند كه وامانده مي شوند و بازنشسته و كهنسال مي داند كه چنين شده است . شيوع افسردگي با پيش رفتن ساليان افزايش مي يابد و از علت هاي بيروني به علت هاي دروني روي مي آورد . در اين مرحله حساس زندگي افسردگي اجتناب نا پذير نيست . اما تجربه باليني نشان مي دهد كه آنهايي ، كه در كودكي در معرض احساس اوليه فقدان قرار گرفته اند و يا در آن مرحله نيازهايشان تا اندازه اي برآورده نشده است كساني كه در مرحله هاي بعدي زندگي زمان دگرگوني بيروني يا دروني فشار را برآن هموار مي سازد ، احتمال بيشتري براي افسردگي دارند . اين روند آزمودن فقدان اوليه است و دوباره ميدان دادن به افسردگي اوليه است . (راس ميچل ، س 1368 ص65)
واكنش شخص به بازنشستگي و روش مواجه وي با آن ، اثر مهمي روي سلامت رواني دارد . در صورتيكه فرد احساس مي كند ، كه كار او تمام شدهاست و او ديگر قادر به انجام و فعاليت مفيد نيست در اين صورت زمينه براي كج خلقي ، بي تفاوتي ، افسردگي ديده مي شود . بنابراين موضوع از اين جهت حائز اهميت است كه ما ميزان افسردگي در مردان بازنشسته ، را با ميزان افسردگي در مردان شاغل ، را در اين تحقيق بررسي مي كنيم .
4-فرضيه تحقيق :
ميزان افسردگي افرادي كه بازنشسته هستند ، بيشتر از افرادي است كه شاغل هستند
5-تعريف اصطلاحات و واژه ها :
افسردگي : افسردگي را مي توان به حالتي توصيف كرد كه با تغييرات اساسي و اوليه در خلق شروع با مداومت احساس غم و اندوه به درجات مختلف مشخص
مي گردد . تغيير خلق از علائم ثابت و مقاومتي است كه براي روزها ، سالها ، بطول مي انجامد ، برداشت ها ، افكار، كارآيي و عملكرد فيزيولوژيك نيز پيش مي آيد . (اخوت جليلي ، س 1362 )
بازنشسته :
به فردي تلقي مي شود : كه زماني بكار و فعاليت اجتماعي اشتغال داشته و در حال حاضر ، به علت بالا و يا از كار افتادگي از شغل خود كنار گذاشته شده است .
شاغل :
به فردي اطلاق مي شود : كه در حال حاضر ، مشغول بكار و فعاليت اجتماعي به جز خانه داري مي باشد .
مقدمه اي بر شناخت افسردگي
افسردگي به سه طريق عمده مي تواند بصورت مستمر ظاهر گردد .
1)بيمار ممكن است بيشتر از علائم جسماني افسردگي ، شكايت كندتا علائم رواني آن
2)افسردگي ، مي تواند تحمل شخص را براي يك بيماري جسمي كاهش دهد .
3)افسردگي ، مي تواند به تغيير رفتاري منجر شود كه باعث ظاهر شدن بيماري جسمي گردد . (ودرال سال 1363 )
دو مشخصه اساسي افسردگي ، ناميدي و غمگيني است . شخص ركود وحشتناكي احساس مي كند و نمي تواند تصميم بگيرد ويا فعاليتي را شروع كند يا به چيزي علاقمند شود . شخص افسرده در حالت بي كفايتي و بي ارزشي غوطه ور
مي شود . گاهي نيز گريه مي كند و به فكر خودكشي مي افتد . افسردگي ،گاه بااضطراب همراه است ، كه در اين صورت افسردگي تحريكاتي ناميده مي شود . شخص احساس خستگي مي كند . به زندگي بي علاقه مي شود ، اما در عين حال تنش و بي قراري دارد و نمي تواند آرام بگيرد .
مشاهده بين المللي ، نشان مي دهد كه افسردگي يك قطبي در زنها دو برابر شايعتر از مردها است . علل اين تفاوت ممكن است ، استرس هاي متفاوت ، زايمان ، درماندگي آموخته شده و آثار هورمون نهفته شده باشد . (سعيد شاملو ، س 1364 )
مرورري بر تاريخچه افسردگي
امروزه دانش روانپزشكي ، انسان را بعنوان يك واحد زيستي – روان اجتماعي كه همواره در جريان نوعي سازگاري پوياست مي نگرد . بعبارتي انسان را سيستم بيولوژيك مي داند و همواره بطور پويا در حال سازگاري و تحول و تكامل
است .(معنوي-عزالدين ، س1356)
افسردگي نه تنها در بسياري از پژوهش ها شايع ترين اختلال رواني گزارش شده، بلكه شايد از قديمي ترين نشانه هاي رواني است كه در متون پزشكي به آن پرداختهاند .
حدود 450 سال قبل از ميلاد ، بقراط اصطلاح ماني و ملانكولي را براي تعريف اختلالات رواني بكار برد و در حدود 100 سال قبل از ميلاد ، كورنيلوس سلسوس افسردگي را ناشي از صفراي سياه معرفي نمود .
اين اصطلاح را پزشكان ديگر از جمله ارسطو (120تا180سال يعد از ميلاد ) و نيز الكساندر ترا از در قرن ششم نيز بكار بردند . حدود 50 سال قبل از ميلاد ، در فرهنگ اسكيباوس نظريات علمي و دقيقي را ارائه كرد و فرق ميان حالات افسردگي مزمن و تحريكي را بيان نمود . (شاملو ، سعيد ، س 1364)
ارستياوس 20 تا 30 سال قبل از ميلاد ، اولين كسي بود ، كه معتقد شد مانيا و ملانكوليا دو حالت يك بيماري هستند و در حقيقت اولين شناختي راجع به ماهيت آنچه را كه ، در جنون مانيك – دپرسيو و بيماري هاي عاطفي دو قطبي مي نامند ارائه كرد . (شاملو ، سعيد ، شال 1364 )
در قرون وسطي نيز ، طبابت در ممالك اسلامي رونق داشته و رازي و ابن سينا و پزشك يهودي مسيونيو ملانكولي را كه بيماري مشخصي تلقي مي نمودند . ملانكولي را هنرمندان بزرگ زمان نيز مجسم كرده اند . در سال 1686 ، بونت ، نوعي بيماري رواني را توصيف نمود و آنرا (memiaca melencholicas) ناميد .
در سال 1854 ، ژول فالره حالتي را توصيف نمود ، آنرا جنون ادواري ناميد . چنين بيماراني متناوباً با حالاتي خلقي ماني و افسردگي راتجربه مي كنند . تقريباً در همان زمان يك روانپزشك فرانسوي ديگر بنام ژول ياژزه (جنون دوشكلي ) را شرح داد و آن بيمار دچار افسردگي عميق مي شود كه به حالت بهت افتاده و بالاخره از آن بهبود مي يابد .
در سال 1882 ، كارل كالبام روانپزشك آلماني ، با استفاده از اصطلاح «سيكلوتيمي» ماني و افسردگي را مراحل مختلف يك بيماري توصيف نمود . (پورافكاري ، نصرت الله ، س 1373 )
از زمان موبيوس (1893)مر تباً دو نوع سازمان عاطفي ناخوش را در مقابل هم قرار داده اند . از يك سو ، سخن از يك افسردگي روان آزرده به ميان آورده اند ، كه غالباً مراد از آن يك افسردگي واكنشي نسبت به وقايعي است كه ممكن است تعارضي از نو فعال سازد و از سويي ديگر ، در مقابل اين سازمان يافتگي از يك افسردگي روان گسيخته سخن مي گويند ، كه آنرا غالباً در نژاد و از جوهر ژنتيك در حد وخيم برخوردار مي دانند . (داستان ، منصور ، س 1368)
اميل كراپلين 1896 بر اساس معلوم روانپزشكان ،فرانسوي و آلماني مضموم بيماري مانيك ديرسيو را شرح داد كه شامل اكثر ملاكهاي تشخيص است .
كراپلين ، نوعي خاص از افسردگي را شرح داد كه پس از يائسگي در زنها و اواخر بزرگسالي در مرد ها شروع مي شود . (پورافكاري ، نصرت الله ، س 1373)
تاريخچه افسردگي در ايران :
از ديرباز ، حدود هزار سال پيش بيماران رواني از ساير بيماران مجزا بودند و ايرانيان قديم بيماران رواني رادر محل هاي مخصوصي تحت مراقبت قرار مي دادند و علاوه بر آن داروهايي نيز تجويز مي كردند .
در زمان ساسانيان ، اين رويه دنبال شده ودر جندي شاهپور براي بيماران روحي بخش مخصوصي داشتند . در دوران اسلام پزشكان ايراني ، از قبيل محمد زكرياي رازي و بوعلي سينا رسالاتي را به چاپ رساندند . و بوعلي سينا علوم قديم را محفوظ داشت و كتاب قانون او چندين قرن مرجع پزشكان شرق و غرب بود . اين پزشك نامي جنون را نتيجه ضايعات دماغ و قسمت هايي را كه در اعضاء و احشاء ديگر پيدا نمي شود مي دانست ، كه از راه خون به دماغ سرايت مي نمايد .
بيماران رواني در ايران به سه دسته تقسيم شده بودند :
1)بيماران تحريكاتي كه ،آنها را در غل و زنجير نگهداري مي كردند و بيشتر در معابر مقدسه جاي داده و درمان آنها به گذشت زمان واگذار مي كردند و به نظر
مي رسيد اين امر از معابد و درمانگاه هاي يوناني سرچشمه گرفته باشد .
2)بيماراني كه آرام ، بوده واذيت و آزادي نداشتند . اين بيماران ، در خانه هاي خود توسط اطباء آن روز معالجه مي شدند و معالجات آن روز عبارت بود ، از داروهاي طبي – استحمام – تغيير آب و هوا – معاشرت با افراد خوش برخورد و خوش سيرت و نواختن موسيقي ( پس موسيقي درماني روش قديمي است كه اخيراً نيز روز به روز مورد استفاده قرار گرفته است .)
3-اشخاص ابله ، كه در كوچه و معابر آزاد بودند ومردم نسبت به آنها از نظر خصيصه خلقي كه داشتند ترحم مي كردند و زماني آنها را مورد تمسخر قرار
مي دادند. (ميرشاهي ، احمد نظام ، س 1342)
تعريف افسردگي :
افسردگي را شايد بتوان به حالتي توصيف كرد ، تغيير اساسي و اوليه در خلق وبا مداومت احساس غم و اندوه بدرجات مختلف مشخص مي گردد . تغيير خلق از علائم ثابت خلق است ، كه براي روزها و ماهها و سالها بطول مي انجامد و همراه با تغييرات خلق دگرگونيها در رفتار ، برداشتها و كارايي و عملكردهاي فيزيولوژيك نيز پيش مي آيد . ممكن است افسردگي نشانه اي از يك بيماري و يا بخشي از سيماي باليني آن باشد و يا در واكنش ، نسبت به فقدان از دست دادن فرد يا شيء محبوب يا موقعيتي احساس بهنجار به حساب مي آيد . و يا افسردگي نوعي واكنش انفعالي نسبت به شرايطي است كه ، در آن فرد دچار محروميت و ناكامي مي شود و يا فشاري از تعارضات بر او وارد گردد . (ضوابطي ، 1356)
افسردگي و ماني ، شديدترين اختلالات خلقي هستند . افسردگي و ماني ، غالباً اختلالات عاطفي با حالت غمگيني دائم و همراه با حالت بحراني ، بغض و اشك و ريختن محض مي شود ، كه در اين حالت در رابطه با محيط اجتماعي شكايت ها ، خواريها و خفت ها نيز وجود دارد .
افسردگي بيماري است كه ، بارزتريم علامت آن تغييرات ، نوسانات شهودي است كه در خلق بيمار مي توان يافت . در افسردگي فرد افسرده احساس بي علاقگي شديد به امور زندگي پيدا مي كند و به آساني مي گريد . (شاملو . 1365)
افسردگي ، حالت رواني ناخوش كه با دلزدگي ، ياس و خستگي پذيري مشخص مي گردد . و غالباً با يك اضطراب كم و بيش شديد همراه است . (دادستان ، ص 49)
در روانپزشكي ، افسردگي را تغيير خلق در جهت غمگين مي دانند . با تغيير خلق و متناسب و هماهنگ با آن ، روند و محتوي انديشه و طرز رفتار و كيفيت واكنشها نيز تغيير يافته ، اندوه باز مي گردد . بين خلق افسرده بيمارگونه و خلق افسرده فرد غمگين ولي سالم مشابهت هاي ظاهري فراواني وجود دارد ، افراد باطبع اصطلاحاتي كه در روانپزشكي در رابطه بابيماري افسردگي بكار مي رود از لغات و گويش هاي معمول در محاورات عادي بعاريت گرفته شده است ، اختلال خلق يا اختلال عاطفي كه افسردگي را ناشي از آن مي دانند ، از جمله لغاتي هستند كه به اين سرنوشت دچار گشته اند . تعريف واقعي افسردگي ، از لحاظ پزشكي عبارتست از : كاهش يافتن نيرو و فعاليت جسماني و رواني به نسبت آزردگي كه اين قبيل افراد ، معمولاً در تست نمره بالاتر از 15 كسب مي كنند و عنوان افسرده به آنها اطلاق
مي گردد . (تعريف علمي )
افسردگي بيماري است : كه همراه با آن بيخوابي ، بي اشتهايي ، افكار مربوط به خودكشي احساس بي ارزشي و احساس سد راه بودن فراوان ديده مي شود . (پورافكاري ، س 1364)
افسردگي بعنوان اختلال يازگاري مطرح گشته ، زيرا با از بين رفتن اثر حادثه افسردگي نيز ناپديد شده و گاه تاثير ان حادثه شديد بوده و اختلال افسردگي شديد است . (آزاد ، س 1368)
ديدگاه هاي درمان افسردگي :
چه چيز موجب افسردگي مي شود ، و چگونه آن را بطور موثر درمان كرد ؟ ظرف سي سال گذشته ، دوران تيره افسردگي را پشت سر گذاشته ايم . گام هاي بلندي در جهت شناخت و درمان اين اختلال برداشته شده است . بين 80 تا 90 درصد افسردگي هاي شديد را مي توان با دوره كوتاه درمان به نحو چشمگيري تسكين داد . گرچه چندين نظريه ، همراه با حمايت پژوهشي زياد ، براي تبيين علت هاي افسردگي پديدار شده اند ، ولي هنوز نمي توانيم با اطمينان بگوييم كه چه چيزي موجب افسردگي مي شود يا چگونه مي توان آن را بهتر درمان كرد ، با اين حال مي توانيم حدسهاي بسيار قريب به يقين بزنيم .
براي افسردگي چندين نظريه و درمان وجود دارد كه اين نظريه ها با هم همپوشي دارند ، و درمانهايي كه هر يك از آنها توصيه مي كنند نيز به مقدار زياد همپوش اند ، ولي هريك بر تمركز به يك جنبه افسردگي گرايش دارند .
الگوي زيستي افسردگي
به اعتقاد الگوي زيستي ، افسردگي اختلال بدن است . اگرچه در مجموع افسردگي مي تواند بوسيله مشكل موجود در هريك از اندامهاي بدن ايجاد شود ، گمانه زنيها تقريباً به طول بر مغز ، و به ويژه بركاهش نوعي مواد (آمين هاي بيوژنيك ) متمركز شده اند كه به انتقال تكانه هاي عصبي در طول فواصل (سيناپسها) موجود بين سلولهاي عصبي (نورون ها) كمك مي كنند . چهار سرنخ وجود دارد كه نشان مي دهند بدن عميقاً در افسردگي درگير است (شويلر، 1974)اولاً ، افسردگي تا اندازه اي بعد از دوره هاي تغيير فيزيولوژيكي طبيعي در زنان رخ مي دهد : بعد از به دنيا آوردن كودك ، هنگام يائسگي ، و درست قبل از قاعدگي .ثانياً شباهت قابل ملاحظه اي بين نشانه ها در فرهنگها ، جنسيت ها ، سنين ، نژادها حاكي از يك فرايند زيستي زير بنايي است .
ثانياً ، درمانهاي بدني ، به ويژه داروهايي مانند داروهاي ضد افسردگي را بطور موثري درمان ميكنند . و بالاخره اينكه گاهي افسردگي بصورت عوارض جانبي داروها در افراد بهنجار ايجاد مي شود ، و به ويژه افسردگي مي تواند به وسيله رزرپين ايجاد شود كه داروي كاهش دهنده فشار خون است (شويلر ، 1974) .
اين سرنخ ها عاما محركي براي يافتن مبناي زيستي افسردگي بوده اند .
عوامل ژنتيكي و افسردگي :
خويشاوندان درجه يك بيماران افسرده يك قطبي بين دو تا پنج برابر بيشتر از افراد جامعه بهنجار در معرض خطر افسردگي قرار دارند . (ويسمن ، كيد) و پروس آف ، 1982 ، كلر ، بردسلي ، دورر ، (اووري ، ساموئلسون ، و كلرمن ، 1986 )
اگر فرد افسرده الكلي نيز باشد ، خطر افسردگي و الكلسيم هر دو افزايش
مي يابند ، اما اگر خويشاوند الكلي نباشد ، افزايش خطر فقط براي افسردگي وجود دارد (مريكانگاس ، لكمن پروس آف ، پائوس ، رويمن ، 1985 ، وينوكوروكوريل ، 1992 ) .
آيا اين افزايش خطر ژنتيكي است ؟
در حالي كه شواهد حاكي از آن هستند كه افسردگي دو قطبي مي تواند قوياً ارثي باشد ، ولي افسردگي يك قطبي فقط به طور ضعيف ارثي است . فقط 28 درصد از دوقلوهاي يك تخمكي براي افسردگي دوقطبي ناهمخوانند ، در حالي كه حداقل 60درصد از دوقلوهاي يك تخمكي براي افسردگي يك قطبي ، ناهمخوان هستند (آلن ، 1976 ) جديدترين بررسي انجام شده در يك مورد دوقلو ها ، شواهدي براي همخواني افسردگي يك قطبي پيدا نكرده است . (تورگرسن ، 1986)
اساس نور و شيميايي افسردگي :
الگوي زيست شناسي معتقد است كه افسردگي يك اختلال انگيزشي است كه به وسيله كمبود آمين هاي بيولوژنيك ايجاد مي شود . آمين هاي بيولوژنيك مواد نور و شيميايي هستند كه انتقال عصبي را تسهيل مي كنند . آنجا به و گروه به ساختارها شيميايي مختلف تقسيم مي شوند : كاته كولامينها ، كه شامل نورايي نفرين ، اپي نفرين ، دوپامين مي شوند ، وايندول آمينها ، كه سروتونينو هيستامين را شامل
مي شوند .
آمين هاي بيوژنيك نقش مهمي در انتقال عصبي در دسته پيش مغز مياني و دستگاه دور بطني ايفا مي كند . MFB و PVS دو گذرگاه اصلي هستند كه در مراكز پايين مغز امتداد دارند . پژوهش انجام شده با حيوانات نشان مي دهد كه مبناي كالبدشناختي اعصاب پاداش و تنبيه ممكن است به ترتيب در MFB و PVS قرار داشته باشد . (ارسيتن 1968)
گمانه زدن درباره مبناي نور شيميايي افسردگي ، عمدتاً پيرامون كاهش موجودي يكي از كاته كولاسينها به نام نوراپي نفرين (NE)(شيلدكراوت ، 1965) ، و يكي از ايندوليامينها به نام سروتونين (ماس ، 1975 ، مك نيل و كيمبوليك ، 1986) قرار دارد .
فرضيه نوراپي نفرين و كاته كولامين :
زماني كه در نورون اول تكانه اي عصبي رخ مي دهد ، نوراپي نفرين به داخل سيناپس تخليه مي شود . زماني كه نوراپي نفرين با گيرنده هاي غشاء نورون دوم تماس مي گيرد ، باعث مي شود نورون دوم شليك كند . اكنون نوراپي نفرين در سيناپس و غشاء نورون دوم مستقر است .
تا زماني كه نوراپي نفرين نافعال نشده باشد ، نورون دوم همچنان به شليك كردن ادامه مي دهد . اكنون دو راه وجود دارد كه نوراپي نفرين مي تواند نافعال شود . راه اول ، جذب مجدد است كه طي آن نورون اول نوراپي نفرين را مجدداً جذب
مي كند ، بدين ترتيب مقدار نوراپي نفرين را در گيرنده ها كاهش مي دهد . راه دوم ، از كار انداختن است . اين عمل ، از جمله توسط آنزيم مونوآمين اكسيد از (MAO)تسهيل مي شود .
اين آنزيم به صورت شيميايي نوراپي نفرين را از كار مي اندازد و آن را نافعال مي سازد . امينهاي بيوژنيك بر انگيزش ما اثر مي گذارد . و زماني كه ما مقدار
آمين هاي بيوژنيك را كاهش مي دهيم ، انگيزش كمتري داشت .
فرضيه فلوكستين (پروزاك )و ايندول آمين :
در حاليكه فرضيه كاته كولامين افسردگي ادعا مي كند كه موجود نبودن NE علت است ، فرضيه فلوكستين مدعي است كه موجود نبودن سروتونين علت است . داروهايي كه باعث مي شوند NE موجود بمانند ، داروهاي نامناسبي هستند : معلوم نيست كه آنها موجودي NE و سروتونين در مغز ، بعلاوه انتقال دهنده هاي عصبي ديگر را تغيير مي دهند .
در نتيجه ، دانشمندان كوشيدند دارويي را بيابند كه فقط بر موجودي سروتونين تاثير بگذارد . در سال 1974 ، داروسازان اعلام كردند ماده شيمايي فلوكستين بطور مشخص فقط جلوي جذب مجدد سروتونين را مي گيرد وتاثير اندكي بر NE و انتقال دهنده هاي عصبي ديگر دارد . (ونگ ، هورنك ، و همكاران ، 1974)
اين دارو كه با نام پروازاك ، در سال 1987 در افسردگي شديد مورد استفاده قرار گرفت . پروزاك تقريباً از همان كارايي داروهاي ضد افسردگي ديگر ، نظير داروهاي سه حلقه اي و بازدارنده هاي MAO برخورداراست و در 60 تا 70 درصد موارد موجب تسكين مي شود . دورينك ، 1985 ، كوپر 1988 بي مونت 1990 ، هنري 1992 ، بولوس ، كاچر ، گاردتر ، و يانگ 1992 )
نظريه روان پويشي افسردگي
نظريه پردازان روان پويشي بر سه علت افسردگي تاكيد مي كنند :
1-خشمي كه متوجه خود شده است
2-وابستگي بيش از اندازه به ديگران براي عزت نفس
3-درماندگي در رسيدن به هدف ها ،روان كاران پيشين ، اولين كساني بودند كه در الگوي روان پويشي به شناخت افسردگي كمك كردند . كارل آبرهام (1911)و زيگموند فرويد (1917) در مقاله كلاسيك خود به عنوان «داغداري و ساليخوليا» بر اهميت خشمي كه متوجه خود شده است و ايجاد افسردگي ، تاكيد كردند . افراد افسرده به ظاهر خالي از خشم به نظر مي آيند ، و اين باعث مي شود كه انسان گمان كند خشم آنها در درونشان مهار شده است . از نظر فرويد ، سرنخ اصلي به حالت دروني آنها از تفاوت بين داغ ديدگي معمولي (داغداري ) و افسردگي (ماليخوليا) به دست مي آيد .
افراد بهنجار و افراد افسرده نسبت به از دست دادن فردي كه دوستش دارند دو واكنش كاملاً متفاوت نشان مي دهند . دنيا به نظر فردي كه عزادار است پوچ به نظر مي رسد ، ولي عزت نفس او تهديد نمي شود . فرد عزادار از اين ضايعه جان سالم به در نمي برد . در مقابل ، از ديد فرويد ، فرد افسرده قوياً احساس بي ارزشي نموده و خود را سرزنش مي كند . او احساس بي ارزشي وگناه مي كند ، او خود را به خاطر ناتوان بودن ملامت مي كند . اين سرزنش خو و معمولاً اخلاق است ، كاملاً ناموجه است ، و از »آن مهمتر ، علناً با بي شرمي نشان داده مي شود .
اين حالت سرنخي را در اختيار مي گذارد مبني بر اينكه خشمي كه متوجه خود شده است فعالانه برانگيخته شده و موجب عزت نفس كم مي شود .
چه پيش مي آيد كه برخي از افراد با متوجه ساختن خشم خود نسبت به خودشان ضايعه يا طرد واكنش نشان مي دهند ؟ به نظر فرويد ، اين انگيزش براي تنبيه خود از رويدادهاي كودكي فرد افسرده ناشي مي شود . فرد افسرده در درون كودكي خود عشق شديدي را پرورش مي دهد كه با دلسردي فردي ديگر تضعيف مي شود . او از اينكه دلسرد شده است احساس خشم مي كند . انرژي ليبيدويي نهفته در عشق آزاد مي شود ، ولي متوجه فرد ديگري نمي شود . در عوض ، من (Ego)با فرد از دست رفته همانندسازي كرده يا او را «جذب مي كنند» ، و ليبيدوي آزاد شده متوجه اين بخش از من (Ego) مي شود . خشمي كه در اصل نسبت بهآن شخص احساس مي شده اكنون به خود (Self)بر مي گردد .
ضايعات و طرد بعدي ، اين ضايعه اوليه را دوباره فعال مي سازد و باعث
مي شوند كه خشم فرد افسرده متوجه شخص خيانتكار اصلي شود كه اكنون در من او ادغام شده است .
اين گونه متوجه شدن خشم به سوي خود ، گام مهمي در ايجاد نشانه هاي عزت نفس كم ، سرزنش علني ، نياز به تنبيه ، و در موارد بسيار شديد ، خودكشي است . افسردگي زماني پايان مي يابد كه خشم مصرف شده يا از ارزش ضايعه جديد كاسته شده باشد .
شخصيت فرد افسرده :
از زمان فرويد ، نظريه پردازان روان پويشي بر تيپ شخصيتي تاكيد كرده اند كه افراد را به ويژه نسبت به افسردگي آسيب پذير مي سازد : فرد افسرده براي عزت نفس خود بيش از حد به ديگران وابسته است . او شديداً نيازمند آن است كه لبريز از عشق و تحسين شود . او با حالتي از عطش مداوم براي عشق و محبت زندگي مي كند ، و چنانچه اين نياز برطرف نشود ، عزت نفس او تنزل مي يابد . زماني كه او مايوس
مي شود ، نمي تواند ناكامي را تحمل كند ، و حتي ضايعات جزئي ، حرمت نفس او را به هم مي ريزند و موجب تلاشهاي فوري و شتابزده براي كاستن از ناراحتي مي شود . بنابراين ، افراد افسرده به صورت معتادان محبتي ، انگاشته مي شوند كه به طرزي
بي نظير در ايجاد محبت به ديگران ماهر شده اند و همواره دوست دارند سرشار از محبت باشند . با اين حال ، فرد افسرده غير از دريافت اين محبت ، براي شخصيت واقعي فردي كه او را دوست دارد اهميت چنداني قائل نيست .(رادو ، 1928 ، فينچل ، 1945 ، آريتي و بمپوراد ، 1978) .
سومين گرايش در نظريه پردازان روان پويشي مربوط به افسردگي در اظهار ادوارد بيبرينگ (1953)ديده مي شود كه معتقد است افسردگي زماني ايجاد مي شود كه من در برابر آرزوهايش احساس درماندگي مي كند . احساس درماندگي در دستيابي به اهداف عالي من موجب از دست دادن عزت نفس مي شود كه ويژگي اصلي افسردگي است . فردي كه مستعد افسردگي است معيارهاي بسيار بالايي دارد و همين باعث مي شود كه آسيب پذيري او نسبت به درماندگي هنگام مواجه شدن با اهدافش ، بيشتر شود. از نظر بيبرنيگ ، تركيب اهدافي كه قوياً با ارزش انگاشته مي شوند ، با آگاهي عميق از من از درماندگي و ناتواني اش در رسيدن به اين هدف ها ، مكانيزم افسردگي است .
درمان روان پويشي افسردگي :
نظريه روان پويشي در مجموع به جاي تاكيد بر ضايعاتي كه در كوتاه مدت موجب افسردگي مي شوند ، بر آمادگي دراز مدت براي آن تاكيد مي كند . به همين نحو ، درمانهاي روان پويشي به جاي اينكه به تسكين كوتاه مدت افسردگي گرايش داشته باشند ، به تغيير دراز مدت تمايل دارند.
از سه گرايش روان پويشي درباره افسردگي ، چندين راهبرد درماني به دست
مي آيد . اولاً . نظريه پردازان روان پويشي كه به نظريه افسردگي تمايل دارند كه بر خشم متوجه خود شده تاكيد مي كند مي كوشند بيمار را از خشم گمراه شده و
تعارض هاي اوليه كه موجب آن بوده اند آگاه كنند . پذيرفتن خشمي كه ضايعه و طرد آن را ايجاد كرده اند و هدايت كردن آن به سوي موضوعات مناسبتر ، بايد از وقوع افسردگي پيشگيري كرده و آنرا تسكين دهد . ثانياً ، درمانگران روان پويشي كه به وابستگي شديد فرد افسرده به ديگران براي عزت نفس مي پردازند ، سعي مي كنند به بيمار كمك كنند تا به تعارض هايي كه همواره او را تشنه محبت وحرمت ديگران
مي كنند ، پي برده و آنها را حل كند . ثالثاً ، درمانگراني كه در چارچوب رويكرد درماندگي بيبرنيگ كار مي كنند ، مي كوشند براي خاتمه دادن به افسردگي بيمار او را وادارند تا اهداف خود را دست يافتني بداند .
نظريه هاي رفتاري در مورد افسردگي :
نظريه پردازان يادگيري فرض مي كنند كه افسردگي و فقدان تقويت بهم وابسته اند بسياري از نظريه پردازان يادگيري بطور وسيعي تحت تاثير مطالعات افسردگي در مورد شرطي كردن عامل (كنشگر) بوده اند .
آزمايشات نشان داده اند كه رفتارهاي آدمي نمي تواند به طريقي مشابه دستكاري شود . عقايد ناشي از كار اسكينر با تاكيدي بر تعامل اجتماعي ، خصوصاً روي اينكه چطور رفتار ادمي مي تواند بعنوان تقويت عمل كند اصلاح شده اند .
پيتر لوينسون و همكارانش از زمره پيشگامان تحقيق روي افسردگي از نقطه نظر رفتاري بوده اند . آنها تاكيد مي كنند ، كه ميزان پايين بازده رفتاري واحساس غم و ناراحتي همراه با افسردگي ناشي از ميزان پايين تقويت مثبت است . (لوينسون 1974 )
بر طبق اين ديدگاه ، نقض واقعي در درمانهاي اجتماعي يكي از علل عمده ميزان پايين تقويت مثبت به شمار مي آيد . (لوينسون و موبرمن ، 1982)
بعلاوه به محض اينكه ، افراد افسرده مي شوند ، رفتارشان آنها را كمتر دوست داشتني مي سازد ، بنابراين نوعي چرخه معيوب بوجود مي آيد .
اثرات منفي افراد افسرده ، روي ديگران در آزمايش ماهرانه اي توسط كوين (1976)نشان داده شده است . كوين براي هر 45 نفر افسرده ترتيبي داد ، كه يك گفتگوي تلفني با يك بيمار افسرده و يك بيمار غير افسرده با يك نفر از گروه عادي داشته باشند . به همه شركت كنندگان ، در اين آزمايش گفته شده بود كه مطالعه راجع به گفتگو است . بعد از گفتگو ، شركت كنندگان پرسشنامه هايي را در مورد خلق خود و ادراكشان از ديگران و تمايل برقراري ارتباط با ديگران ، پر كردند . در مقايسه افرادي كه با بيماران غير افسرده گروه گواه ، صحبت كرده بودند ، آنهايي كه با بيماران افسرده صحبت كردند ، پس از گفتگوهاي تلفني ، خود را در مقايسه با افراد غير افسرده ، مضطرب تر و متخاصم تر توصيف كردند . آنهايي كه با افراد گروه افسرده صحبت كردند در مقايسه با اعضاي گروههاي ديگر صحبت كرده بودند ، تمايل كمتري به ديدن يا تماس دوباره با آنها را داشتند ، و وقتي از افسردگي تماس گيرندگان خواسته شد طرف ديگر گفتگو را توصيف كنند ، بيماران افسرده را افرادي تلقي كردند كه كوشش كمي در جهت ايجاد تصويري مطلوب به خرج مي دهند و نسبت به اعضاي دو گروه ديگر افسرده تر هستند .
درمان مبتني بر نظريه هاي رفتاري :
لوينسون و همكارانش ، در درمان مراجعين افسرده سخت كوشش مي كنند ، تا تعاملات ويژه و موقعيت هايي را كه با افسردگي فرد مرتبط است را به وضوح مشخص كنند .
درمانجو را به اين نظر متوجه مي كنند ، كه افسردگي به تعاملات با ديگران و افراد و با محيط مرتبط است و همين امر راه مفيد و نسبتاً بي طرفانه اي براي آگاهي از رفتار درمانجو و ديگران در محيطش به درمانگر مي دهد . وسيله ديگر مورد استفاده اين درمان مبتني بر يادگيري اجتماعي ، فهرست هايي است از وقايع خوشايند يا ناخوشايند . درمانجو متوجه مي شود ، تعداد دفعات اين رويدادها در زندگي اش چقدر بوده است و تا چه حد خوشايند و افسردگي در مردان ناخوشايند است . و فهرست برنامه ريزي شده اي براي فعاليت روزانه اش تدوين مي كند بعلاوه هر روز خلق خود را ارزيابي مي كند تا هم خودش و هم درمانگر از رابطه بين رويدادها وخلق او آگاهي مي يابند .
نظريه شناختي در مورد افسردگي :
احتمالاً با نفوذترين نظريه روان شناختي ، امروزه از ديدگاه شناختي مشتق
مي شوند . اساس اين نظريه ها اين عقيده است ، كه تجربه واحد ممكن است بطرز بسيار متفاوت دو نفر را متاثر سازد . بخشي از اين اختلاف ممكن است ، از شيوه اي كه آنها راجع به تجربه فكر مي كنند ناشي بشود ، يعني شناخت هاي آنها درباره آن شخصي كه به ترفيع مورد انتظار دست نيافته ممكن است فكر كند ، « آدم بي ارزش هستم ، همه اينطور فكر مي كنند و الامن براي آن شغل انتخاب مي شدم» . شخص دوم در همان موقعيت ممكن است فكر كند «براي شغلي كه من مي خواستم » الف انتخاب شد چون تجارب بيشتري از من داشت و لايق بود . مي دانم كه مي توانم كار را انجام دهم ، اما مدارج و مداركم به آن اندازه چشمگير نبود .
درمان شناختي بك :
بك معتقد است ، بسياري از اختلالها ، به ويژه افسردگي در نتيجه باورهاي منفي كه افراد نسبت به خود ، دنيا و آينده دارند ، شكل مي گيرد . دوام باورهاي نادرست
يا طرحواره هاي منفي . مانند استنباط دلبخواهي يا انتزاعي انتخابي است و شكل
زير سه سطح فعاليت شناختي را نشان مي دهد كه به نظر بك زيربناي افسردگي را تشكيل مي دهد .
عوامل سه گانه منفي
ديدگاه بدبينانه نسبت به خود ،آينده و دنيا
طرحواره هاي يا باروهاي منفي كه در اثر رويدادهاي منفي زندگي شكل
مي گيرد . (مانند اين فرض كه من بايد بي عيب و كامل باشم )
پيشداوريها با سوگيريهاي شناختي
(مانند استنباط دلبخواهي )
افسردگي
بنظر بك ، اساسي ترين پيشداوريهاي شناختي كه در افراد افسرده عبارتند از :
1-استنباط دلبخواهي
يعني نتيجه گيري ، بدون داشتن شواهد كافي و يافقدان هر گونه شواهد بعنوان مثال شخصي كه در حياط منزلش مهماني برپا كرده ولي در آنروز هواباراني مي شود . به اين نتيجه مي رسد كه او آدم به درد خوري است .
2-استنباط انتخابي :
يعني نتيجه گيري ، برپايه تنها يك عضو از عناصر يك موقعيت مثلاً ، وقتي محصولي توليد شده يك كارخانه اشكال داشته باشد يك كارگر احساس بي ارزش بودن و بي لياقتي خواهد كرد ، درحالي كه او تنها يكي از اشخاص متعددي است كه در توليد محصول مورد نظر نقش داشته است .
3-تعميم افراطي :
يعني اغراق در ارزيابي عملكردها ، مثلاً در حالي كه خراش كوچك روي گلگير عقب ماشين افتاده صاحب آن فكر مي كند كه اتومبيلش را كاملاً منهدم كرده است .
هدف كلي درمان شناختي بك فراهم كردن زمينه و امكان براي درمان در اتاق مشاوره يا بيرون از آن ، جهت دستيابي به تجربه هايي است كه طرحواره هاي منفي او را به شيوه مطلوبي تغيير خواهند داد . بنابراين كسي كه به دليل داشتن طرحوارة
بي لياقتي ، سوزاندن كباب را ناشي از حماقت خود مي داند و براي آن غمزده
مي شود، در اين ديدگاه ترغيب مي شود تا بي توجهي خود را تاسف بار تلقي كند ، ولي آنرا به شكل افراطي تعميم ندهد و با استفاده از بك طرحواره نااميدي چنين
نتيجه گيري نكند ، كه او در موقعيت هاي آينده نيز خوب مي تواند عمل كند ، درمانگر سعي مي كند دور معيوب يك طرحوارة منفي را كه به نامعقول بودن دامن
مي زند و از نتيجه گيري طرحواره منفي را آشفته تر مي سازد ، در هم بشكند .
رويه باليني در درمان شناختي تلاش مي شود ، تفكر منفي در هر دو سطح شناختي و رفتاري تغيير كند . يكي از فنون رفتاري مفيد براي درمان جوياني كه متقاعد شده اند كه در تمام مواقع افسرده اند در اثر اين اعتقاد افسردگي آنان شديدتر
مي شود.
اين است كه از آنان خواسته مي شود حالت هاي خلق خود را طي فاصله هايي منطقي از روز ثبت كنند .
درمان جويان افسرده اغلب فعاليت هاي اندكي دارند ، زيرا تكاليف را لاينحل تلقي مي كنند و معتقد هستند كه هيچ كاري را نمي توانند به پايان رسانند ، درمانگر افسردگي براي آزمودن اين باور يا طرحوارة لاينحل بودن مشكلات ، تكاليف خاصي را به اجزاي كوچكتز تجزيه مي كنند و درمانجو را تشويق مي كند تا در هر مرحله فقط روي يك جزء آن متمركز شود . اگر اين روش به خوبي و با مهارت اجرا
مي شود و رابطه درماني مطلوبي شكل بگيرد ، درمان جو ، متوجه مي شود كه او در واقع مي تواند كاري را به پايان برساند.
سپس اين دستاوردها را درمانگر از اين لحاظ مورد بحث قرار مي دهد كه در تضاد با تصاوير درمان جو مبتني بر ناتواني وي در انجام تكاليف است .
همراه با تغيير تدريجي ديدگاه فرد نسبت به خود ، تكاليف دشوارتر نيز ديگر غيرقابل تحقيق به نظر نمي رسند ، و موقعيت ها بتدريج روي هم انباشته مي شود . و در نتيجه تغييرات بيشتري در باورهاي فرد نسبت به خود و دنيا روي مي دهد .
مكانيسم هاي دفعاي سالمندان :
مكانيسم هاي دفاعي سالمندي عبارتند از مكانيسم هاي سازگاري كه بسيار رايجند با تلوولويس انها را بعنوان وسايلي براي مهار كردن اضطراب ، تكانشهاي برخاشگرانه و ناكاميها تلقي مي كند . اين مكانيسم ها طرح هايي از رفتارهاي خودكار و سنتي هستند . كه احساسات دروني ما راهدايت مي كنند و به حدي در وجود ما ريشه دوانده اند كه ما اغلب بدون آنكه آگاه باشيم بهانها متوسل مي شويم . از آن جمله است . انكار پيري و مرگ كه بسيار رايج است و نيز اين ادعا كه هنوز جوانيم و دليل تراشي براي احساس جاودانه بودن .
طبقه بندي افسردگي :
تاريخچه كوشش براي طبقه بندي اختلالات عاطفي بر مي گردد ، به يك قرن قبل از ميلاد مسيح كه از آن زمان اطباء خلق افسرده و هيجان زده در انسان را تشخيص داده بودند . در قرن 19 پزشكان فرانسوي در زمينه مشخص كردن اين حالت قدم هاي بيشتري برداشتند و مشاهده كردند كه اين دو قطب مخالف احساس اين برداشت استنباط شد كه مانيا و افسردگي هر دو يك واحد بيماري را مي سازد يعني در حقيقت زيربناي ايجاد آنها عوامل و جريانات مشابهي است . بيماري مانيك دپرسيو را معمولاً به سه دسته تقسيم مي كنند :
نوع اول بيماري مانيك دپرسيو كه ، از نوع دپرسيواست شامل بيشترين تعداد بيماران مي باشد . در اين حالت بيمار حملات مكرر افسردگي مي گردد و هيچ گاه دچار مانيا نمي شود .
نوع دوم آنهايي هستند كه از حملات مكرر مانيك رنج مي برند و نوع دوم كه شامل كمترين تعداد نيز مي باشد ، آنهايي هستند كه دچار «ادواري» واقعي مي باشند . در تعداد بسيار كمي ازاين بيماران حالت افسردگي يا مانيا در آن واحد و همزان صورت مي گيرد . به هر حال هرچه متعاقباً و هرچه همزمان باشند افسردگي و مانيا داراي عوامل پويايي مشترك هستند در حقيقت مي توان گفت كه حالت مانيا دفاعي است عليه افسردگي هيجان و فعاليت و خوشحالي زياد مانيك فراري است از رنج جانگداز افسردگي (سعيد ، شاملو ، س 1364)
در رابطه با طبقه بندي افسردگي ، نيز نظرات و تصميمات مختلفي وجود دارد . يك نوع تقسيم بندي يا درجه بندي در افسردگي بصورت زيرآمده و مربوط به دو نوع افسردگي مي باشد ، كه شامل الف) افسردگي پسيكوزي ب)افسردگي نوروزي اين نوع افسردگي ، منشاء متفاوت دارند و اختلافات آنها بسيتر مربوط به تفاوت ها شخصيت بيمارگونه است .
خلق افسرده و غمگين بيمار نوروز ، بصورت شكوه و شكايت است تا ياس و نااميدي و شباهتي به رنج رواني بيماران افسرده پسيكوزي ندارد . بيماران افسرده پسيكوزي خود را سرزنش مي كنند كه چرا به اندازه كافي براي ديگران مفيد نبوده و بهانها كمك نكرده اشت ، در صورتي كه شكايت بيماران نوروزي اين است كه چرا به او كمك نشده و مورد بي مهري قرار گرفته است .
افسردگي پيري :
اين اختلال همانطور كه از نامش پيداست در دوران پيري رخ مي دهد . و حالات بارز آن افسردگي اضطراب ، بي قراري ، بي اشتهايي و بي خوابي شديد است . احساس گناه و اشتغالات فكري راجع به بيماري حسمي به حدي است كه گاهي به مرز هذيان مي رسد . در اين بيماران سابقه اين نوع بحران هاي رواني موجود نيست و در حاليكه مريض ممكن است دچار هذيان باشد ، ليكن از هم پاشيدگي تفكر و تداعي را مانند اسكيزوفرنيك ندارد .
تعداد زناني كه مبتلا به اين بيماري مي شوند ، بسيار بيشتر از مردان مي باشند . در هر دو جنس اين دوره مملو از فشارها و محروميت هاي شغلي مانند بازنشستگي كه مي تواند عوامل بروز دهنده باشند .
عوامل ديگر مانند اختلال در سلامت و قدرت جسمي و رواني ، بزرگسالان و ترك منزل توسط فرزندان ، نداشتن سرگرمي و تفريح نيز در بروز اين بيماري موثرند . (شاملو ، سعيد ، س 1364 ، ص 204 )
علائم افسردگي :
1-نشانه هاي كسالت روحي :
الف) عزلت جويي و كناره گيري :
اغلب بيماران افسرده نسبت به انجام فعاليت هايي كه زماني از آن لذت مي بردند بي علاقگي نشان مي دهند و احتمالاً از مشاركتها و فعاليت هاي اجتماعي خود
مي كاهند .
منفي گرايي :
در شرايط افسردگي ، گاه اشخاصي كه معمولاً در برخورد با نقطه نظرهاي مختلف شكيبايي به خرج مي دهند عيب جو مي شوند . انسان افسرده ، با سماجت در مخالفت با پيشنهادات و دستورات و يا راهنماييهاي ديگران مقاومت نشان
مي دهند.
ج) اندوه :
شخص افسرده ممكن است ، بخش مهمي از زندگي خود را در اندوه بر سر برند يا مداوم گريه كند .
2-نشانه هاي طرز تلقي فروافتاده
الف ) خود ضعيف بيني ، احساس گناه
افسرده گاه در مقام تحقير خويش بر مي آيد . جملاتي از قبيل من شكست خورده هستم . چطور مي تواني مرا تحمل كني ؟ در قالب هاي گوناگون از افسرده ها شنيده مي شود . اشخاص افسرده گاه گناه انجام كاري ، كه به آنها ربطي ندارد را به گردن مي گيرند .
ب) ابزار درماندگي :
شخص افسرده ، معمولاً به امور بدبين است ، گاه از خودكشي حرف مي زند و حتي به اين كار اقدام مي كند .
3-نشانه هاي كاهش احساس حياتي
الف)بي توجهي به خود يا وظائف خود انسان افسرده
بعضاً نسبت به سرووضع خود بي تفاوت مي شود و يا از انجام تكاليف آموزشي، شغلي يا كارهاي منزل سرباز مي زند .
ب)بي حالي
ممكن است افسرده از خستگي يا فقدان انگيزه شكايت كند براي او بخصوص
شروع كارهاي تازه دشوار است ، شدت اين دشواري ، اين بي علاقگي در صبح ها بيشتر است .
ج)كاهش تمركز
در شرايطي ، افسردگي تمركز كردن و رسيدن به يك امر خاص دشوار است. بسياري از افسرده ها كتابها را ناتمام مي گذارند ، مرتب كتاب جديدي انتخاب
مي كنند ، اما چند بخشي را نخوانده كتاب را رها مي كنند تا سراغ كتاب بعدي بروند ، نوشتن هم براي افسرده دشوار است .
د)ترديد
تصميم گيري براي افسرده ها دشوار است گاهي تشخيص افسرده تصميم گيري را به ديگران محول مي كند .
4)ساير نشانه ها :
الف) تغيير اشتها ب) تغيير كيفيت خواب ج)تغيير ميل جنسي
(جي ريموند درپاولو-س1373 ، ص 32 تا 30 )
چاره يابي براي بيماري افسردگي :
1-دارو :
در صورتيكه اضطراب هم وجود داشته باشد از آرام بخش ها ومسكن ها استفاده خواهد شد . ضدافسردگي ها داروهايي هستند براي مقابله با زمينه جسماني پديده افسردگي در نظر گرفته شده اند . اين داروها به دو گروه عمده طبقه بندي مي شوند .
تقويت كننده روحي :
مانند آمفتامين ، كه روحيه را بالا مي برند بي آنكه با تغيير زيربناي آن كاري داشته باشند ، كه خطر كاربرد نارواي آن وابستگي با دارود است . در حاليكه ضدافسردگي واقعي آنهايي هستند كه تغيير بيوشيميايي زمينه بيمار ي را اصلاح
مي كنند آنها به نوبت خود به دو گروه فرعي تقسيم مي شوند . ضدافسردگي تري سيليك مانند تفرانيل(ايمي پرامين ) و بازدارنده هاي مونامين اكسيد از قبيل نارديل (فنيل زين) . باز دارنده هاي مونامين اكسيد از داروهاي تري سيليك قوي ترند اما از سوي ديگر عارضه هاي خطرناك تري دارند .
2-درمان الكتريكي :
اين نوع درمان ECT درمان با تشنج الكتريكي معروف است ، در اينجا نوعي تسكين ناشي از تخليه هيجاني دست مي دهد . و بيمار احساس مي كند كه از نظر روحي سبكتر شده است . اين درمان را ، درمان پزشكي امل وين به نام دكتر فول مدونا در سال 1935 بوجود آورد و دريافت ، كه اين شكل از درمان مي تواند بنظر بسيار موثر باشد ، در يك نوع افسردگي مهلك و دشوار و درمان پذير را به وقفه اندازد كه ممكن است طول درمان به هيجده سال بدرازا بكشد با بكار بردن بيهوش كننده عمومي سريع التاثير و شل كننده عضلاني ، ادراك بيمار باز هم توانست كاهش يابد . در پي هر بار استفاده از اين درمان ممكن است اندكي سردرد و از دست دادن حافظه رخ دهد ، اما اينها ، به سرعت برطرف مي گردند . پس از يك دوره درمان پنج يا شش ماه جلسه اي كه هفته اي دوبار انجام مي شود ، اغلب بيمار عميقاً احساس مي كند كه از افسردگي خويش خلاص شده است . چنانچه كاربرد ECT اساساً لازم باشد . بايد براي بيماري در نظر گرفته شود كه آمادگي آن را داشته باشد .
3-لكوتومي :
برداشتن بافت هاي سفيد مغز است ،كه يك جريان بسيار ظريف و تخصصي است تا ضايعات مغزي را در بيماران به شدت افسرده و مضطرب ، با عمل جراحي تحت كنترل مرز آزمايش قرار دهد . اين عمل ، تنها در مورد بيماران برگزيده پيشنهاد مي شود آنهايي كه ، دچار افسردگي دشوار درمان پذير ، همراه با تنش و انگيزه هاي نابودي خويشتن هستند به درمان ديگر پاسخ نداده اند و اغلب پس از لكوتومي
درمان هاي ديگر كه پيش از آن بي اثر بودند ، ممكن است موثر واقع شوند .
4-بستري كردن در بيمارستان :
دليل هاي چندي وجود دارند كه براي پذيرش در بيمارستان برتري قائل اند . درمان لازم تنها در آنجا ميسر است . ECT ، لكوتومي ، گروه هاي درماني ، كار درماني است كه مراقبت و اظهار نظر مداومم لازم است . دليلي ديگر آن است كه ممكن است
بيمار در خط خودكشي قرار داشته باشد و خانواده او بتواند با حمايت تام مورد نياز او را تامين كند و نيز سبب آنكه در آنجا مي توان به بيمار كمك كرد تا از محيط هميشگي خود بيرون آيد در محيطي نو قرار بگيرد . تغييري در صحنه مي تواند به خودي خود تقويت كننده باشد و مي تواند محيطي را فراهم آورد تا در آن آموزش تازه اي امكان تحقق يابد