بخشی از مقاله
تفسیر سوره قدر
•
• اِنّا اَنزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنّاسِ بِلْحَقِّ فَمَنِ اهَتدي فَلِنَفْسِه وَ مَنْ ضَلََّ فَاِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهْمِ بِوَكيلٍ
• اَللهُ يَتَوَفَّي الْانْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الّتَي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضي عَلَيْهَا اْلمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْاخُرْي اِلي اَجَلٍ مُسَمّيً اِنَّ في ذلِكَ لَاياتٍ لِقَومٍ يَتَفَكَّرونَ
• اَمِ اتّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ شُفَعاءَ قُلْ اَوَلَوْكانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئًا وَيَعْقِلُونَ
• قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَهُ جَميعًا لَهُ مُلْكُ السّشمواتِ وَاْلَارْضِ ثُمَّ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
تفسير:
خداوند ارواح را به هنگام مرگ و خواب مي گيرد
بعد از ذكر دلائل توحيد و بيان سرگذشت مشركان و موحدان، در نخستين آيه مورد بحث اين حقيقت را توضيح مي دهد كه پذيرش و عدم پذيرش شما سود و زيانش متوجه خودتان است، و اگر پيامبر (ص) در اين زمينه اصرار مي ورزد نه بخاطر نفعي است كه عائد او شود، بلكه صرفاً انجام وظيفه الهي است، مي فرمايد:
«ما اين كتاب آسماني را به حق براي مردم بر تو نازل كرديم» (انا انزلنا عليك الكتاب للناس بالحق) (1).
«هر كس هدايت را پذيرا شود به نفع خود او ست، و هركس گمراهي را بر گزيند تنها به زيان خود او تمام مي شود» (فمن اهتدي فلنفسه و من ضل فانمايضل عليها).
و در هر حال «تو مأمور نيستي كه حق را در قلوب آنه به اجبار داخل كني» وظيفه تو تنها ابلاغ و انذار است (و ما انت عليهم بوكيل)
اين سخن كه هر كس راه حق را پيش گيرد سودش عائد خود او مي شود، و هركس در بيراهه گام نهد زيانش دامن خود او را مي گيرد، كراراً در آيات قرآن آمده است، و تأكيدي است بر اين واقعيت كه نه خدا نيازي به ايمان بندگان و وحشتي از كفر آنها دارد و نه پيامبر او، او اين برنامه را تنظيم نكرده تا سودي كند «بلكه تا بر بندگانش جودي كند».
تعبير «و ما انت عليهم بوكيل» (با توجه به اينكه وكيل در اينجا به معني كسي است كه موظف بر ايمان آوردن گمراهان باشد) كراراً در آيات قرآن با همين عبارت و يا شبيه به آن تكرار شده، و بيانگر اين حقيقت است كه پيغمبر اكرم (ص) مسئول ايمان مردم نيست، اصولا ايمان از طريق اجبار به دست نمي آيد، و تنها موظف است كه در ابلاغ فرمان الهي به مردم لحظه اي كوتاهي و سستي نكند خواه پذيرا شوند يا رويگردان؟
***
سپس براي اينكه روشن سازد همه چيز انسانها و از جمله حيات و مرگشان به دست خدا است مي گويد: «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مي كند» (الله يتوفي الا نفس حين موتها).
«وارواحي را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مي گيرد (و التي تمت ؟ في منامها).
و به اين ترتيب «خواب» برادر «مرگ» است و شكل ضعيفي از آن چرا كه رابطه روح با جسم به هنگام خواب به حداقل مي رسد وبسياري از پيوندهاي اين دو قطع مي شود.
بعد مي افزايد: «ارواح كساني را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مي دارد» (به گونه اي كه هرگز از خواب بيدار نمي شوند) و ارواح ديگري را كه فرمان ادامه حياتشان داده به بدنهايشان باز مي گرداند تا سر آمد معيني» (فيمسك التي قضي عليها الموت و يرسل الخري الي مسمي).
آري «در اين مسأله آيات و نشانه هاي روشني است براي كساني كه تفكر مي كنند» (ان في ذلك لايات لقوم يتفكرون)
***
از اين آيه امور زير به خوبي استفاده مي شود:
1- انسان تركيبي است از روح و جسم، روح گوهري است غير مادي كه ارتباط آن با جسم مايه نور و حيات آن است.
2- به هنگام مرگ خداوند اين رابطه را قطع مي كند، و روح را به عالم ارواح مي برد و به هنگام خواب نيز اين روح را مي گيرد، اما نه آنچنان كه رابطه به كلي قطع شود، بنابر اين روح نسبت به بدن داراي سه حالت است: ارتباط تام (حالت حيات و بيداري) ارتباط ناقص (حالت خواب) قطع ارتباط به طور كامل (حالت مرگ).
3- «خواب» چهره ضعيفي از «مرگ» نمونه كامل «خواب»!
4- خواب از دلائل استقلال و اصالت روح است، مخصوصاً هنگامي كه «رويا» آنهم روياهاي صادقه توأم باشد اين معني روشنتر ميشود.
5- بعضي از ارواح هنگامي كه در عالم خواب و ؟؟؟ مي شود گاه به قطع كامل اين ارتباط مي انجامد به طوري كه صاحبان آنها هرگز بيدار نمي شوند، و اما ارواح ديگر در حال خواب و بيداري در نوسانند تا فرمان الهي فرا رسد.
6- توجه به اين حقيقت كه انسان همه شب به هنگام «خواب» در آستانه مرگ قرار مي گيرد درس عبرتي است كه اگر در آن بينديشد براي «بيداري» او كافي است.
7- تمام اين امور به دست قدرت خداوند انجام مي گيرد، و اگر در آيات ديگر سخن از قبض روح به دست «ملك الموت» و فرشتگان مرگ مرگ امده، به عنوان اين است كه آنها فرمانبران حق و مجريان اوامر او هستند و تضادي ميان اين دو وجود ندارد.
به هر حال اين كه پايان آيه مي فرمايد: «در اين موضوع نشانه هاي روشني است براي كساني كه انديشه مي كنند» منظور نشان هائي از قدرت خداوند و مأله مبدء و معاد و ضعف و ناتواني انسان در برابر اراده او است.
***
از آنجا كه در آيه گذشته حاكميت «الله» بر وجود انسان و تدبير او از طريق نظام مرگ و حيات و خواب و بيداري مسلم شد در آيه بعد سخن از انحراف مشركان در مسأله شفاف به ميان مي آورد تا به آنها ثابت كند مالك شفاعت همان مالك مرگ و حيات و حيات آدمي است، نه بتهاي فاقد شعور، مي فرمايد: «آنها غير خدا را شفيعان خود برگزيدند» (ام اتتخذوا من دون الله شفعاء).
مي دانيم كه يكي از بهانه هاي معروف بت پرستان در مورد پرستش بتها اين بود كه مي گفتند: «ما آنها را بخاطر اين مي پرستيم كه شفيعان مانزد الله بوده
97- اِنَّ الَّذينَ تَوَفّيهُمُ الْملائكَهُ ظالِمي اَنْفُسهِمِ قالوا فِيهمَ كُنتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ في الاَرْضِ قالُوا اَلَمْ تَكُنْ اَرْضُ اللهِ واسِعَهْ فَتُهاجِروا فيها فَاُلئِكَ مَأوْيهُمْ جَهَنَّمس وَ ساعَتْ مَصيراً.
98- اِلَّا الْمَستَضْعَفينَ مِنَ الرَجالِ وَالنِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لايسْتَطيعونِ حيلَةً وَلا يَهتَدونَ سَبيلاً
99- فَاوُلَئِكَ عَسَي اللهَ اَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكانَ اللهُ عَفُواً غَفُوراً.
ترجمه:
97- كساني كه فرشتگان (قبض ارواح) روح آنها را گرفتند در حالي كه به خويشتن ستم كرده بودند و به آنها گفتند شما در چه حالي بوديد (و چرا با اينكه مسلمان بوديد در صف كفار جاي داشتيد؟) گفتند ما در سرزمين خود تحت فشار بوديم، آنها (فرشتگان) گفتن مگر سرزمين خدا پنهاور نبود كه مهجرت كنيد؟ پس آنها (عذري نداشتند و) جايگاهشان دوزخ و سر انجام بدي دارند.
98- مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكاني كه به راستي تحت فشار قرار گرفته اند، نه چاره اي دارند و نه راهي (براي نجات از آن محيط آلوده) مي يابند.
99- آنها ممكن است خداوند مورد عفوشان قرار دهد و خداوند عفو كننده و آمرزنده است.
شأن نزل:
قبل از آغاز جنگ بدر سران قريش اخطار كردند همه افراد ساكن مكه كه آمادگي براي شركت در ميدان جنگ دارند، بايد براي نبرد با مسلمانان حركت كنند و هر كس مخالفت كند خانه او ويران و اموالش مصادره مي شود، به دنبال اين تهديد، عده اي از افرادي كه ظاهراً اسلام آورده بودند ولي به خاطر علاقه شديد به خانه و زندگي و اموال خود حاضر به مهاجرت نشده بودند،
نيز با بت پرستان به سوي ميدان جنگ حركت كردند، و در ميدان در صفوف مشركان ايستادند و از كمي نفرات مسلمانان به شك و ترديد افتادند و سرانجام در اين ميدان كشته شدند، آيه فوق نازل گرديد و سرنوشت شوم آنها را شرح داد.
تفسير: در تعقيب بحثهاي مربوط به جهاد، در اين آيات اشاره به سرنوشت شوم كساني مي شود كه دم از اسلام مي زدند ولي برنامه مهم اسلامي يعني «هجرت» را عملي نساختند در نتيجه به وادي هاي خطرناكي كشيده شدند و در صفوف مشركان جان سپردند، قرآن مي گويد: «كساني كه فرشتگان قبض روح، روح آنها را گرفتند در حالي كه به خود ستم كرده بودند، و از آنها پرسيدند، شما اگر مسلمان بوديد، پس چرا در صفوف كفار قرار داشتيد و با مسلمانان جنگيديد؟»
(ان الذين تو فاهم الملائكه ظالمي قالوا فيم كنتم).
آنها در پاسخ به عنوان عذر خواهي مي گويند: «ما در محيط خود تحت فشار بوديم و به همين جهت توانائي بر اجراي فرمان خدا نداشتيم».
(قالوا كنا مستضعفين في الارض).
اما اين اعتذار از آنان پذيرفته نمي شود و بزودي از فرشتگان خدا پاسخ مي شنوند كه: «مگر سرزمين پروردگار وسيع و پهناور نبود كه مهاجرت كنيد وخود را از ان محيط آلوده و خفقان بار برهانيد».
(قالوا الم تكن ارض الله واسعه فتهاجروا فيها).
و در پايان به سرنوشت آنان اشاره كرده، مي فرمايد: «اين گونه اشخاص كه با عذرهاي واهي و مصلحت انديشي هاي شخصي شانه از زير بار هجرت خالي كردند و زندگي در محيط آلوده و خفقان بار را بر آن ترجيح دادن، جايگاهشان دوزخ و بد سرانجامي دارند».
(فاولئك مأويهم جهنم و ساعت مصيراً).
در آيه بعد مستضعفان و ناتوانانهاي واقعي (نه مستضعفان دروغين) را استثناء كرده و مي فرمايد:
«مردان و زنان و كودكاني كه هيچ راه و چاره اي براي هجرت و هيچ طريقي براي نجات از آن محيط آلوده نمي يابند، از اين حكم مستثني هستند، زيرا واقعاً اين دسته معذورند و خداوند ممكن نيست تكليف مالا يطاق كند».
(الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيون حيله و لا يهتدون سبيلا).
و در آخرين آيه مي فرمايد: «ممكن است اينها مشمول عفو خداوند شوند و خداوند همواره بخشنده و آمرزنده بوده است».
(فالءك عسي الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا).
ممكن است اين سوال پيش آيد اگر اين افراد براستي معذورند چرا نمي فرمايد حتماً خداوند، آنها را بخشد بلكه مي گويد «عسي» (شايد).
پاسخ اين سوال همان است كه در ذيل آيه 84 از همين سوره بيان شد كه: منظور از اين گونه تعبيرات آن است كه حكم مذكور در اين آيه داراي شرائطي است، كه بايد به انها توجه داشت، يعني اينگونه اشخاص هنگامي مشمول عفو الهي مي شوند كه در انجام هجرت به هنگام فرصت كمترين قصوري نورزيده اند و به اصطلاح تقصير در مقدمات كار ندارند و هم اكنون نيز در نخستين فرصت ممكن آماده هجرت اند.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- استقلال روح.
تعبير به توفي در آيه شريفه به جاي مرگ، در حقيقت اشاره به اين نكته است كه مرگ به معني نابودي و فنا نيست بلكه يك نوع «دريافت فرشتگان نسبت به روح انسان» است، يعني روح اورا كه اساسي ترين قسمت وجود او است
مي گيرند و با خود به جهان ديگري مي برند، اين گونه تعبير كه در قرآن كراراً آمده يكي از روشنترين اشارات قرآن به مسئله وجود روح و بقاي آن بعد از مرگ است، كه شرح آن در ذيل آيات مناسب خواهد آمد، و پاسخي است به كساني كه مي گويند: قرآن هيچگونه اشاره اي به مسئله روح نكرده است.
2- فرشته قبض روح يا فرشتگان؟
از بررسي موارد متعدد از قرآن مجيد (12 مورد) كه درباره «توفي» و مرگ سخن به ميان آمده استفاده مي شود كه گرفتن ارواح به دست يك فرشته معين نيست، بلكه فرشتگاني هستند كه اين وظيفه را بعهده دارند و مأمور انتقال ارواح آدميان از اين جهان به جهان ديگرند، آيه فوق كه فرشتگان به صورت جمع آمده اند (الملائكه) نيز يكي از شواهد اين موضوع است.
در آيه 61 سوره انعام مي خوانيم:
حتي اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا:
«هنگامي كه زمان مرگ يكي از شما برسد، فرستادگان ما روح او را قبض مي كنند».
و اگر مي بينيم كه در بعضي از آيات اين موضوع به ملك الموت (فرشته مرگ) نسبت داده شده از اين نظر كه او بزرگ فرشتگان مأمور قبض ارواح است، و او همان كسي است كه در احاديث به نا «عزرائيل» از او ياد شده است.
بنابر اين اينكه بعضي مي پرسند چگونه يك فرشته مي تواند در آن واحد همه جا حضور يابد و قبض روح انسانها كند، پاسخ آن با بياني كه گفته شد روشن مي گردد از اين گذشته به به فرض اينكه فرشتگان نبودند و تنها يك فرشته بود باز مشكلي ايجاد نمي شد
زيرا تجرد وجودي او ايجاب مي كند كه دائره نفوذ عملش فوقالعاده وسيع باشد زيرا يك وجود مجرد از ماده مي تواند احاطه وسيعي نسبت به جهان ماده داشته باشد، همانطور كه در حديثي در باره فرشته مرگ (ملك الموت) از امام صادق(ع) نقل شده كه هنگامي كه پيامبر (ص) از احاطه او نسبت به جهان سوال كرد در جواب چنين گفت:
ما الدنيا كلها عندي فيها سخرها الله لي و مكنني عليها الا كالدرهم في كف الرجل يقلبه كيف يشاء:
«اين جهان و آنچه در آن است با تسلط و احاطه اي خداوند به من بخشيده در نزد من همچون سكه اي است كه در دست انساني باشد كه هر گونه بخواهد آن را مي چرخاند».
ضمناً اگر مي بينيم در بعضي از آيات قرآن قبض روح به خدا نسبت داده شده است مانند:
الله يتوفي في الا نفس حين موتها:
«خداوند جانها را در موقع جانها را در موقع مرگ مي گيرد» (سوره زمر – 42) منافاتي با آيات گذشته ندارد زيرا در مواردي كه كار با وسائطي انجام مي گيرد، گاهي كار را به وسائط نسبت مي دهند و گاهي به آن كسي كه اسباب و وسائط را بر انگيخته است،
و هر دو نسبت، صحيح است.
جالب اينكه در قرآن بسياري از حوادث جهان به فرشتگاني كه مأمور خدا در عالم هستي هستند نسبت داده شده است، و همانطور كه مي دانيم فرشته معني وسيعي دارد كه از «موجودات مجرد عاقل» گرفته تا «نيروها و قواي طبيعي را شامل مي شود.
• وَ يَسئَلوُنَكَ عَنِ الرّوُحِ قُلِ الّرُوحُ مِنْ اَمرِ رَبّي وَ ما اوُتيتُمْ مَنِ العِلْمِ اِلّا قَليلاً
ترجمه:
از تو درباره «روح» سوال مي كنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است، و جز اندكي از دانش به شما داده نشده است؟
تفسير:
روح چيست؟
در تعقيب آيات گذشته به پاسخ بعضي از سوالات مهم مشركان يا اهل كتاب پرداخته، مي گويد: «از تو در باره روح سوال مي كنند، بگو روح از فرمان پروردگار من است و به شما بيش از اندكي علم و دانش داده نشده است» (و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربي و ما او تيتم من اعلم الا قليلا).
مفسران بزرگ، درگذشته و حال، پيرامون معني روح و تفسير اين آيه سخن بسيار گفته اند و ما نخست به معني روح در لغت، سپس به موارد استعمال آن در قرآن، و بعد به تفسير آيه و رواياتي كه در اين زمينه وارد شده است مي پردازيم:
***
1- «روح» از نظر لغت در اصل به معني «نفس» و «دويدن» است، بعضي تصريح كرده اند كه روح و ريح (باد) هر دو از يك معني مشتق شده است، و اگر روح انسان كه گوهر مستقل مجردي است به اين نام ناميده شده به خاطر ؟؟؟
2- موارد استعمال آن در قرآن بسيار متنوع است:
گاهي به معني روح مقدسي است كه پيامبران را در انجام رسالتشان تقويت مي كرده، مانن آيه 253 بقره (و آتينا عيسي بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس): «ما دلائل روشن در اختيار عيسي بن مريم قرار داديم و او را با روح القدس تقويت نموديم»
گاه به نيروي معنوي الهي كه مومنان را تقويت مي كند اطلاق شده، مانند آيه 22 مجادله (اولئك كتب في قلوبهم اليمان و ايديهم بروح منه): «آنها كساني هستند كه خدا ايمان را در قلبشان نوشته و به روح الهي تأييدشان كرده است».
زماني به معني «فرشته مخصوص وحي» آمده و با عنوان «امين» توصيف شده، مانن آيه 193 سوره شعراء (نزل به الروح المين علي قلبك لتكون من المنذرين): «اين قرآن را روح المين بر قلب تو نازل كرد تا از انذار كنندگان باشي».
و گاه به معني فرشته بزرگي از فرشتگان خاص خدا يا مخلوقي برتر از فرشتگان آمده، مانن (تنزل الملئكه و الروح فيها باذن ربهم من كل امر): «در شب قدر فرشتگان، وروح، به فرمان پروردگارشان براي تقدير امور نازل مي شوند» (آِيه 4 سوره قدر) و در (آيه 38 سوره نبأ) نيز مي خوانيم (يوم يقوم الروح و الملائكة صفا): «در روز رستاخيز روح و فرشتگان در يك صف قيام مي كنند».
و گاه به معني قرآن يا وحي آسماني آمده است مانند (وكذلك او حينا اليك روحا من امرنا): «اين گونه وحي به سوي تو فرستاديم، روحي كه از آفرينش آدم مي خوانيم: (ثم سواه و نفخ فيه من روحه): «سپس آدم را نظام بخشيدو از روح خود در آن دميد» (آيه 9 سوره سجده)
و همچنين (فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين): «هنگامي كه آفرينش آدم را نظام بخشيدم و از روحم در او دميدم براي او سجده كنيد» (آيه 29 سوره حجر).
3- اكنون سخن در اين است كه منظور از روح در آيه مورد بحث چيست؟ اين كدام روح است كه جمعي كنجكاو از سوال كردند و پيامبر (ص) در پاسخ آنها فرمود: «روح از امر پروردگار من است و شما جز دانش كمي نداريد»؟!
از مجموع قرائن موجود در آيه و خارج آن چنين استفاده مي شود كه پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمي سوال كردند، همين روح عظيمي كه ما را از حيوانات جدا مي سازد و برترين شرف ما است ، و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سرچشمه مي گيرد و به كمكش زمين و آسمان را جولانگاه خود قرار مي دهيم، اسرار علوم را مي شكافيم و به اعماق موجودات راه مي يابيم، مي خواستند بدانند حقيقت اين اعجوبه عالم آفرينش چيست؟
و از آنجا كه روح، ساختماني مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكي و شيميائي آنست، پيامبر (ص) مأمور مي شود در يك جمله كوتاه و پر معني بگويد: «روح، از عالم امر است يعني خلقتي اسرار آميز دارد».
سپس براي اينكه از اين پاسخ تعجب نكنند، اضافه مي كند، بهره شما از علم و دانش بسيار كم و ناچيز است، بنابر اين چه جاي شگفتي كه رازهاي روح را نشناسيد، هر چند از همه چيز به شما نزديكتر است؟
در تفسير عياشي از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) چنين نقل شده كه در تفسير آيه يسئلونك عن الروح فرمود: (انما الروح خلق من خلقه، له بصر وقوة و تأييد، يجعله في قلوب الرسل و المومنين: «روح از مخلوقات خداوند است بينائي و قدرت و قوت دارد، خدا آنرا در دلهاي پيغمبران و مومنان قرار مي دهد».
در حديث ديگري از يكي از آن دو امام بزرگوار نقل شده كه فرمود: (هي من الملكوت من القدرة): «روح از عالم ملكوت و از قدرت خداوند است».
در روايات متعددي كه در كتب شيعه و اهل تسنن آمده است مي خوانيم كه مشركان قريش اين سوال را از دانشمندان اهل كتاب گرفتند و مي خواستند پيامبر (ص) را با آن بيازمايند، به آنها گفته شده بود كه اگر محمد(ص9 اطلاعات فراواني در باره روح در اختيار شما بگذارد دليل بر عدم صداقت او است، لذا جمله كوتاه و پر معني پيامبر (ص) براي آنها اعجاب انگيز بود.
ولي در بخشي ديگر از روايات كه از طريق اهلبيت (ع) در تفسير آيه فوق به ما رسيده مي بينييم كه روح به معني مخلوقي برتر از جبرائيل و ميكائيل معرفي شده كه با پيامبر (ص) و امامان همواره بوده است . انانرا در خط سيرشان از هر گونه انحراف باز مي داشت.
اين روايات با آنچه در تفسير آيه گفتيم نه تنها مخالفتي ندارد، بلكه با آنها هماهنگ است چرا كه روح آدمي مراتب و درجاتي دارد، آن مرتبه اي از روح كه در پيامبران و امامان است مرتبه فوق العاده والائي است، كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيز آگاهي و علم فوق العاده است و مسلماً چنين مرتبه اي از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتي از جبرئيل و ميكائيل! (دقت كنيد).
اصالت و استقلال روح
تا آنجا كه تاريخ علم و دانش بشري نشان مي دهد، مساله روح و ساختمان و ويژگيهاي اسرار آميزش، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است و هر دانشمندي به سهم خود كوشيده است تا به محيط اسرار آميز روح گام بگذارد.
درست به همين دليل نظراتي كه درباره روح، از سوي علماء و دانشمندان اظهار شده بسيار زياد و متنوع است.
ممكن است علم و دانش امروز ما – و حتّي علم و دانش آيندگان – براي پي بردن به همه رازهاي روح كافي نباشد، هرچند روح ما از همه چيز اين جهان بما نزديكتر است، اما چون گوهر آن با آنچه در عالم ماده با آن انس گرفته ايم تفاوت كلي دارد، زياد هم نبايد تعجب كرد كه از اسرار و كنه اين اعجوبه آفرينش و مخلوق مافوق ماده سر در نياوريم.
امّا به هر حال اين مانع از آن نخواهد بود كه ما دور نماي روح را با ديده تيز بين عقل ببينيم و از اصول و نظامات كلّي حاكم بر آن آگاه شويم.
مهمترين اصلي كه بايد در اينجا شناخته شود مساله اصالت و استقلال روح است، در برابر مكتبهاي ماده گرا كه روح را مادي و از خواص ماده مغزي و سلولهاي عصبي مي دانند و ماوراي آن هيچ!.
و ما بيشتر در اينجا به همين بحث مي پردازيم، چرا «بقاي روح» و مساله تجرد كامل يا تجرد برزخي» متكي به آن است.
امّا قبل از ورود در اين بحث ذكر نكته را لازم مي دانيم كه تعلق روح به بدن انسان – آنچنان كه بعضي گمان كرده اند – تعلقي حلول و في المثل مانند ورود باد در مشك نيست _ بلكه يكنوع ارتباط و پيوندي است بر اساس حاكميت روح بر تن و تصرف و تدبير آن كه بعضي آن را تشبيه به تعلق «معني » به «لفظ» كرده اند.
ابته اين مساله در لابلاي بحث استقلال روح روشن خواهد شد.
اكنون به اصل سخن باز گرديم.
در اين كه انسان با سنگ و چوب بي روح فرق دارد شكي نيست، زيرا ما به خوبي احساس مي كنيم كه با موجودات بي جان و حتّي با گياهان تفاوت داريم، ما مي فهميم، تصور مي كنيم، تصميم مي گيريم، اراده داريم، عشق مي ورزيم، متنفر مي شويم، و ...
ولي گياهان و سنگها هيچ يك از اين احساسات را ندارند، بنابر اين ميان ما و آنها يك تفاوت اصولي وجود دارد، و آن داشتن روح انساني است.
نه ماديها و نه هيچ دسته اي ديگر هرگز منكر اصل وجود «روح» و «روان» نيستند و بهمين دليل همه آنها روانشناسي (پسيكولوژي) و روانكاوي (پسيكاناليزم) را به عنوان يك وسيله استادان و دانش پژوهان تعقيب مي شوند و همانطور كه خواهيم ديد «روان» و «روح» دو حقيقت جداي از هم نيستند بلكه مراحل مختلف يك واقعيتند.