بخشی از مقاله

جعل حديث
بايد دانست كه كليه احاديث منقوله، بصحت نپيوسته و روى دلائل و شواهدى، دست جعل در ميراث نبوت و ولايت برده شده.
سيد مرتضى مى‏فرمايد: همانا احاديثى كه در كتب شيعه و ساير مذاهب اسلامى نقل شده متضمن انواع اشتباهات و امورى است كه بطلان آن يقينى است مانند امور محال و چيزهائى كه دليل قطعى بر فساد آن داريم چون جبر و رؤيت ذات بارى تعالى و قول بوجود صفات قديمه براى خداوند و امثال آن از مطالبى كه ما را ناچار بنقد احاديث مى‏نمايد.


و از اين رو تشخيص صحيح و سقيم حديث، مشكل گرديده.و قهرا تناول اين علم، از عهده همگان خارج گشته.
در نتيجه هر كس را نرسد كه بهر منقولى اعتماد نموده، و آن را بساحت قدس نبوى و ولوى، انتساب دهد.
زيرا بصحت پيوسته كه پيغمبر فرمود هر كه بمن دروغ ببندد جايگاهش پر آتش گردد .نيز عقل، حاكم است كه آنچه از قول كسى نرسيده، بوى نتوان انتساب داد، تا چه رسد كه منتسب، بزرگترين امر حياتى و اجتماعى بشر، يعنى دين باشد.و منتسب اليه‏بزرگترين شخصيت جهان بشريت، و برترين مقام تربيت و تعليم يعنى پيشواى دين و مذهب.


اكنون بايد ديد كه با اين حكم شديد عقل و منع اكيد نقل، چه كسان و چگونه احاديثى صلاحيت تدوين و نقل را دارند.

علل جعل حديث
مى‏دانيم كه پس از پيغمبر اختلافات و حوادثى ميان مسلمين پديد گرديد.كه پاره‏اى از آنها سبب شد در زمينه آن، احاديثى جعل، و بدينوسيله موضوع، تثبيت شود، كه اهم آنها از اين قرار است:
 موضوع خلافت و جانشينى پيغمبر.كه جمعى بنص رسول اكرم.و گروهى بحسب شورى مى‏دانستند.


 روى كار آمدن معاويه، بدست آويز خونخواهى از كشندگان عثمان، (خليفه سوم) .
وى براى استحكام فرمانروائى خود بدو قوه مثبت و منفى بشرح زير تشبث كرد:


1. تبليغات و جعل حديث در فضائل بنى اميه (درباره رواياتى كه له خلفاء جعل كرده‏اند رك: ص 37 نوادر فيض)، و مظلوميت عثمان، و قلمداد نمودن على (ع) را از مسببين قتل وى .
2. سركوبى و نابودى مخالفين بنى ام

يه و اخفاء و اضمحلال فضائل بنى هاشم.و خاصه على (ع)، و تبديل فضائل آنجناب، به بديها .
 موضوع خوارج، و تشكيل اصول اعتقادى بخلاف مبانى عامه، كه براى تشييد مبانى اعتقادى خويش، دست بجعل حديث زده و احيانا كسانى نيز عليه آنان حديث جعل م

‏كردند.چنانكه مهلب بن ابى صفره، براى ضعيف ساختن خوارج بجعل حديث عليه آنان دست زد.
 تشعبات مذهبى.و آراء و معتقدات فرق منشعبه.از قبيل زيديه، معتزله، حنابله، ظاهريه، مجسمه، غلات، كراميه، اشاعره، متصوفه، باطنيه.با تشعبات طاريه بر هر فرقه و همچنين پيدايش مذاهب مختلف فقهى از ابو السعادات احمد بن منصور نقل شده كه بين دو دست پروردگار لوحى است كه در آن اسماء كسانى كه قائل بصورت از براى خدا و رؤيت حقتعالى و چگونگى آن شده‏اند ثبت شده و فرشتگان بآنان مباهات مى‏كنند


از اسحق بن مهشاد نقل شده كه وى بر مذهب كراميه، جعل حديث مى‏كرد.و كتابى در فضائل محمد بن كرام نيز نگاشته كه تمام دروغ و جعل است.
سيوطى درباره احمد بن عبد الله جويبارى گويد: وی هزاران‏حديث برای كر

 

اميه وضع نمود، ابن حجر در فتح الباری گويد: كراميه وضع حديث را در ترغيب و ترهيب جايز دانسته و استدلال كرده‏اند كه اينكار دروغ له پيغمبر است نه عليه او.


سيوطى در مرقاة الصعود الى سنن ابى داود.ضمن نقد حديثى فرمايد: لم اقف على هذا باسناد، و لم ارمن ذكره الا الغزالى فى الاحياء و لا يخفى ما فيه من الاحاديث التى لا اصل لها.
مأمون بن احمد هروى از پيغمبر نقل مى‏كرد كه فرمود: در امت من مردى است، بنام محمد بن ادريس.يعنى الامام الشافعى كه براى امت، از شيطان خطرناكتر است و نيز مردى است بنام ابو حنيفه كه چراغ امت من است، و اين حديث را، وى هنگامى كه پيروان شافعى در خراسان رو

بفزونى گذارده بودند جعل كرد (لسان الميزان 5/7 بنقل علوم الحديث) .در جلد پنجم «الغدير» پاره‏اى از احاديث موضوعه در فضائل ائمه اربعه را، نقل مى‏كند.از آن جمله: پيغمبر فرمود .مردى در امت من بنام نعمان و كنيه ابو حنيفه خواهد آمد كه وى چراغ امت من است و اين جمله را سه بار تكرار فرمود.
نيز فرمود: مردى خواهد آمد كه روش مرا زنده ساخته و بدعت را مى‏برد.اسم وى نعمان بن ثابت است.ساير انبياء بمن و من بابى حنيفه فخر مى‏كنم.
وى مردى پرهيزگار نزد خداى من است چنانكه كوهى از علم است و مانند پيغمبرى از انبياء بنى اسرائيل مى‏باشد.لذا هر كه ويرا دوست دارد مرا دوست داشته و هر كس ويرا دشمن دارد مرا دشمن داشته.
در مقابل، گروهى چون بخارى (امام حديث اهل سنت) وى (ابو حنيفه) را از ضعفاء و متروكين شمرده و از فربرى نقل نموده كه چون خبر مرگ ابو حنيفه بوى رسيد، او را لعنت كرد.و گفت : وى دين را خراب ساخت.و مولودى شريرتر از وى در اسلام متولد نشده.


مالك در باره (ابو حنيفه) گفته: كه اگر كسى عليه اسلام به شمشير قيام مى‏كرد، ضررش از ابو حنيفه سهلتر بود.
وكيع درباره وى گفته: ابو حنيفه با دويست حديث پيغمبر مخالفت كرد.احمد بن حنبل نقل حديث از ابو حنيفه را جايز نشمرده.
درباره شافعى، احمد بن نصر گويد: پيغمبر را بخواب ديدم فرمود: بر شما باد بشافعى كه وى از من است و خدا از وى و تمام اصحاب و معتقدين باو تا روز قيامت راضى است.احمد بن حسن ترمذى پيغمبر را بخواب ديد و از شافعى سؤال كرد آنجناب فرمود: پدرم فداى شافعى كه وى سنت مرا زنده ساخت.


 ظهور بنى العباس و اشغال دستگاه خلافت اسلامى بتوسط آنان كه همانند امويان، و به پيروى آنان، براى تشييد اركان دولت خود، دست بتبليغات دو پهلو (عليه خلفاى اموى و معارضين خود از يكطرف و جعل فضائل بنى العباس از طرف ديگر) زدند.بطور مثال: از انس مرفوعا نقل شده كه پيغمبر فرمود: جبرئيل بر من وارد شد.در حالى كه قباى سياه بتن و موزه سياه بپاداشت و گفت يا محمد اين زى و لباس پسران عموى تو بعد از تست


چنانكه سيوطى با آنكه خود كتابى «بنام اللئالى المصنوعه» در احاديث موضوعه، نوشته، كتابى بنام «الاساس» در فضائل بنى عباس تأليف كرده.و پيداست احاديثى كه طى اين كتاب درباره مناقب اين خاندان آورده در چه پايه از اتقان و صحت است.


 تماس نزديك و مستقيم عده‏اى از زنادقه با اسلام.و تلبس بزى و لباس مسلمين.و در نتيجه جعل و دس احاديث، براى بى پايه نشان دادن مبانى و احكام اسلام.چنانكه ابن ابى العوجاء (وى دائى معن بن زائده شيبانى، امير معروف است كه محمد بن سليمان بن على، امير مدينه ويرا گردن زد) در هنگام كشتن اقرار كرد كه چهار هزار حديث جعل و در ميان اخبار پنهان ساخته .
 داخل كردن اسرائيليات در ميان احاديث.كه عده‏اى از حس تمايل مردم بافسانه‏ها و سرگذشت ايام گذشته، سوء استفاده نموده.و قصصى كه در ميان قوم يهود شهرت داشت.با پر و بال بيشترى در مجامع نقل كرده و گروهى از صحابه خوشنام، چون ابن عباس، از آنها اخذ و كم كم در طبقات بعد، روى حسن اعتماد بناقلين، جزء مرويات تفسيرى بشمار آمد


 افتخارات قبائل و بلاد اسلامى بر يكديگر.كه دامنه آن بجعل احاديث درباره نيكى و بدى شهرها و مردمان كشيده شده .
 جعل احاديث، از ناحيه مشترعين و مقدسين، براى تحريص و ترغيب مردم باعمال دينى و پيروى از كتاب و سنت .
 احترام فوق العاده‏اى كه عموم، نسبت بناقلين و محدثين مرعى مى‏داشتند.كه همين جهت خود باعث اكثار بعضى صحابه و تابعين در نقل حديث شد.
 افتخار بخاندانها و انساب كه بهترين افتخار نصيب پسرانى‏بود كه آباء آنان بكثرت حفظ يا نقل حديث مشهور و در عداد محدثين يا فقهاء بشمار مى‏رفتند.


از اين رو بعضى افراد كه خود مايه آن را نداشتند، احاديثى جعل و از پدران خويش نقل مى‏نمودند يا سلسله روات حديث ثابت و مسلمى را تغيير و يكى از آباء خود را در شمار آن سلسله جا مى‏زدند.چنانكه در شذرات الذهب اين مطلب را از ابو بشر مروزى نقل مى‏نمايد .


 در موضوعات كوچك و كم ارزش كه براى تشديد و مبالغه در آنها، احاديثى جعل مى‏شد.
اين امر از ناحيه معركه گيران، و وعاظ بى‏مايه، و قصه گويان ترويج مى‏گرديد.زيرا با اينگونه احاديث مجلس را متوجه، و سخنان بى‏پايه خود را اهميت مى‏دادند.


حديث (من قاداعمى اربعين خطوة غفر الله له.كسى كه كورى را چهل گام رهبرى كند خدايش مى‏آمرزد) كه شيخ بهائى ره در اربعين خود از جمله موضوعات مى‏شمارد، از همين باب است.
 نزديك شدن يكعده از راويان حديث، بخلفاء و جعل حديث براى جلب نظر آنان.و در نتيجه پر نمودن كيسه خود و سياه كردن نامه خويش.
غياث بن ابراهيم بر مهدى عباسى وارد شد

و كبوترانى در منزل خليفه مشاهده كرد (زيرا خليفه بكبوتر علاقه داشت) براى خشنودى خليفه حديث (لا سبق الافى خف اوحافر او حمامة در اسلام مسابقه بجز در مورد سوارى شتر و اسب و كبوتر روا نيست) را جعل‏كرد.خليفه بوى انعام داد ولى چون پشت كرد گفت: اشهد ان هذا قفا كاذب برسول الله.شهادت مى‏دهم كه پشت اين مرد به دروغگو و افتراء زننده برسول خدا مى‏ماند.سپس دستور داد كبوتران را كشتند.


اين حديث در كتب شيعه بدينسان آمده: لا سبق الافى خف او حافر او ريش كه مراد از ريش (پر) تيراندازيست.
زيرا در تيرها معمولا پر بكار برده مى‏شده.غياث اين معنى را به (پرنده) تبديل نموده آنگاه مراد از پرنده را بازى كبوتر تفسير كرده.
 اختلاف در مكاتب فقهى و تأييد آراء شخصى باحاديث، كه جمعى وضع حديث را در اين زمينه كه حكم بنظرفقيه مسلم باشد جايز شمرده‏اند.


 نقل احاديث عالى السند زيرا براى اينكه خود را در شمار محدثين سابقه‏دار معرفى كند از بعض شيوخ حديث كه حتى قبل از وى در گذشته بودند نقل حديث مى‏كردند مانند ابراهيم بن هدبه كه از اوزاعى حديث روايت مى‏كرد با اينكه وى را درك نكرده بوده
 جازدن خود در شمار صحابه‏اى كه بلاواسطه از پيغمبر نقل حديث كرده‏اند.چون ابى حذافه سهمى كه حديث (الشفق ـ هو الحمرة) را كه مالك از نافع از ابن عمر نقل كرده بلاواسطه از پيغمبر نقل مى‏نمود.


 عقيده و اجتهاد نادرست.چون بعضى فقط اصل موضوع حديث را در نظر مى‏گرفتند كه اگر با عقل توافق داشت.آنرا نقل و پيغمبر نسبت مى‏دادند چنانكه از محمد بن سعيد دمشقى نقل شده كه

مى‏گفت: سخن اگر نيكو باشد با كى از اين ندارم كه آنرا بپيغمبر نسبت دهم.در (فجر الاسلام) از ابو جعفر هاشمى نقل مى‏كند: كه برخى از احاديث را كه مشعر بر حق بود، جعل مى‏كرد.
 استشهاد متصوفه باحاديث ضعيف و بى‏پايه براى تذكره و ترقيق قلوب كه كم كم

بصورت قطعى در كتابها در آمده است.شعرانى در عهود كبرى ميفرمايد
سيوطى در مرقاة الصعود الى سنن ابى داود ضمن نقد حديثى فرمايد: لم اقف على هذا باسناد، و لم ارمن ذكره الا الغزالى فى الاحياء و لا يخفى ما فيه من الاحاديث التى لا اصل لها .
تمام اين جهات، و نيز علل ديگرى سبب گرديد، كه احاديثى از ناحيه استفاده جويان وضع و به پيغمبر يا امام نسبت داده شود.


گرچه در قرن سوم و چهارم كه مجامع حديث تدوين شد، اهتمام بليغى در جدا ساختن احاديث صحاح از غير آن بعمل آمد.ولى با گذشتن دو قرن يا بيشتر از زمان صدور احاديث، دشوارى اين امر پيداست.خاصه كه پاره‏اى از علل جعل، در همان ازمنه نيز موجود بوده.زيرا تماس زنادقه با مسلمين در اين اعصار بيشتر بوده و طرفداران مذاهب همچون خوارج و عثمانيان و از آن پس حنابله و ظاهريه و پيروان مذاهب فقهى و بالاخره غلاة و متصوفه بفعاليت خود ادامه مى‏دادند.


باضافه دستگاه خلافت نيز در اين ماجرى بى‏دخالت نبود و قهرا كسانى بواسطه نزديكى بدربار خلفاء از جعل و يا انتشار مجعولات، بنفع آنان خوددارى نداشتند.
كار قصه گويان و محدثين حرفه‏اى، نيز دور رونق خود را مى‏پيمود، ابن جوزى نقل مى‏كند : كه احمد بن حنبل و يحيى بن معين در مسجد رصافه نماز مى‏گذاردند قصه‏گوئى در اين اثناءبساط خود را در مسجد باز و بنقل حديثى از احمد و يحيى سخن ساز كرد كه اين دو از كه و آن از فلان و وى از

رسول خدا نقل كرد كه: هر كه (لا اله الا الله) گويد خداوند مرغى كه منقارش از طلا و بالش از مرجان...و سپس سخن را در وصف مرغ و ثواب گوينده بجائى رسانيد كه در حدود بيست ورق نمى‏گنجيد.ابن حنبل به يحيى و او بوى، نگاهى مبادله كردند.آنگاه محدث كذائى شروع بجمع آورى بخششهاى مردم نمود و بانتظار بيشترى ساكت شد.
يحيى بن معين بوى گفت نزد من آى قصاص بگمان بخشش نزد وى آمد يحيى از او سؤال كرد چه كسى ترا باين حديث خبر داد؟ پاسخ داد احمد بن حنبل و يحيى بن معين.


يحيى بوى گفت من يحيى و اينك ابن حنبل نيز حاضر است و ما خود از اين حديث خبر نداريم، قصاص بيدرنگ گفت: من كرارا شنيده بودم كه يحيى بن معين مرد احمقى است تاكنون يقين نداشتم گوئى در جهان يحيى بن معين و احمد حنبل فقط شمائيد همانا من از هفده احمد بن حنبل و يحيى بن معين حديث نوشته‏ام و با تمسخر از آندو جدا شد .
از همه بدتر حسن خوش بينى عامه نسبت بصحابه و تابعين (كه ناقلين اوليه احاديث بشمار مى‏رفتند) بود.


زيرا اكثريت، قائل بعدالت كليه ياران پيغمبر و وثاقت آنان بودند .و تنها همين قسمت كافى بود كه جمعى از مدونين علم‏الحديث را كه از همه احزاب بركنار و كاملا در صدد تنقيح و تهذيب اخبار از مجعولات بودند، باز بمقصد و مقصود خود كه نقل تنها احاديث صادره از ناحيه پيغمبر (ص) بود، نائل نسازد.
بلكه همين ضبط و نقل اساتيد فن، (كه در عين حال دچار چنين اشتباهى بودند)، امر را بر آيندگان دشوارتر مى‏ساخت.
زيرا باعتماد تخصص صاحبان صحاح، زحمت بحث و فحص در احاديث مزبور را برخود لازم ندانسته و صحت منقولات را مفروغ عنه مى‏شمردند.


منتهى جمعى از محققين بر آن شدند كه با نظر دقيقترى بمقولات روائى نگريسته و از اينجا باب نقد حديث گشوده شد، تا بجائى كه جماعتى از اعلام سنت و جماعت جز بمعدودى از احاديث، اعتماد ننموده و حتى با بودن نصوص روائى برأى يا قياس در مسائل فقهى، فتوى مى‏دادند .
چنانكه از ابو حنيفه (نعمان بن ثابت) نقل شده كه نزد وى فقط 17 حديث از پيغمبر بصحت پيوسته بود و مالك بن انس به بيش از سيصد حديث از مجموع احاديث (موطأ) خود قاطع نبود.

تميز مجعولات
از اينرو جمعى بنقادى حديث پرداخته و قواعدى براى تشخيص‏صحيح از سقيم، وضع نمودند.
اين قواعد كه بمصطلح الحديث مسمى گشت بضميمه علم (معرفة الرجال) مفتاح نقد الحديث، و دانستن آن، اولين شرط تميز احاديث صادره از مجعولات، محسوب مى‏شود.


البته دو ركن ديگر در اين فن يعنى «تشخيص صحيح از سقيم» ، جزو قواعد اساسى علم الحديث مى‏باشد.اول آشنائى نسبتا كامل به لغت و قواعد زبان عربى، كه لسان صدور اخبار است دوم دانستن تاريخ اسلام و سيره رسول اكرم و ائمه هدى و تاريخ مذاهب و فرق اسلامى و اجمالى از آراء و معتقدات ملل و نحل .


ولى اطلاع بر فنون سه گانه (دراية الحديث و رجال، لغت و قواعد زبان، تاريخ و ملل و نحل) فقط جنبه اعدادى داشته و اصل الاصول، ذوق سليم و تخليه ذهن از تعصبات است.منتهى وسائل علمى مزبور پيمودن اين مرحله را تسهيل مى‏كند.
ديگر از مهمترين شرائط صحت حديث، عدم مخالفت با عقل است زيرا عقل، رسول باطن، و مهمترين حجت خداوند است.كه بوسيله آن شناسائى خدا و راستى و درستى پيغمبران هويدا ميگردد.بديهى است گفتار پيغمبر (كه نبوت وى براهنمائى همين حجت باطنى شناخته شده) نمى‏شود مخالف با اصل حجت (يعنى عقل) باشد.


ولى بايد دانست كه مخالفت با عقل، موضوعى است و نداشتن دليل بر طبق آن، موضوعى.
زيرا مفاد قسمت مهمى از احاديث، از دايره حكم عقل و نفى و اثبات آن بتوسط داورى خرد، بركنار است.
در اينجاست كه اگر حديثى واجد شرائط ديگر صحت بود بايد پذيرفت.زيرا مفاد پاره‏اى از احاديث احكام، تعبدى محض بوده.و چنانچه عقل نيز در مورد آنها حكم موافقى داشته باشد، معلوم نيست آن جهت، علت منحصره باشد.

طبق قاعده: (كل ما قرع سمعك فذره فى بقعة الامكان)، ممكن الوقوع است، و از طرفى بصادق مصدق انتساب دارد، نبايد رد نمود.زيرا گفته‏اند : لكل مقال رجال (براى هر سخنى مردانى خاص‏اند) .و رب حامل فقه الى من هو افقه منه. (بسيار كس‏اند كه سخن ژرفى را به ژرف بين تر از خود ابلاغ مى‏كنند) .
نيز از شرائط صحت احاديث، مخالفت نداشتن با كتاب خدا (قرآن) است چنانكه اين معنى در احاديث، بحد استفاضه رسيده كه كلما خالف قول ربنا لم نقله.و كلما خالف كتاب الله فهو زخرف (يعنى هر چه مخالف قرآن باشد سخن ما نيست و باطل است) البته‏منظور از مخالفت، مخالفت در لسان محاورات عرفيه است.


بنابر اين مخالفت بدوى از قبيل مخالفت ظاهرى عام و خاص يا مطلق و مقيد، از محل بحث خارج است زيرا پس از تأمل، عقل در اين موارد مخالفتى نمى‏بيند.و توضيح اين مقال در اصول بيان شده .
ديگر مخالفت نداشتن مضمون خبر با (ضرورت مذهب) يا با (سنت قطعى) يا با اجماع قطعى است .كه در مورد مخالفت خبر با يكى از اين سه، جعل حديث و كذب آن، مسلم است.منتهى بدست

آوردن اجماع قطعى كارى است مشكل و اما اجماع منقول، نزد محققين شيعه مورد نظر است.
نيز از علائم تشخيص جعل حديث، آنستكه مضمون خبر از مطالبى باشد كه اگر راست مى‏بود با وجود دواعى، مخفى نمى‏ماند يا از مطالبى باشد كه احتياج در دين و مذهب، مقتضى نقل آن بوده كه بنابر اين اينگونه احاديث بشهادت عقل باطل و از درجه اعتبار ساقط است .

نمونه‏اى از احاديث مجعوله
اينك بى‏مناسبت نيست چند حديث از اخبار مشهوره كه علماى فن، طبق همين قواعد بمجعول بودن آنها تصريح كرده‏اند از كتاب شريف (اربعين) شيخ اجل بهاء الدين عاملى رضوان الله عليه نقل نموده، آنگاه بپاره‏اى از نكات لازمه اشاره نمائيم.


 حديث: الشقى من شقى فى بطن امه (شقى و بدسرشت‏در شكم مادر هم شقى است) .
 الجنة دار الاسخياء (بهشت خانه سخاوتمندان است) .
 طاعة النساء ندامة (اطاعت از زنان موجب پشيمانى است) .
 دفن البنات من المكرمات (بگور كردن دختران از بزرگوارى است) .
 اطلب الخير عند حسان الوجوه (نيكى را نزد خوش صورتان بيابيد) .


 لا هم إلا هم الدين و لا وجع الا وجع العين (غمى جز غم وام و دين و دردى حز درد چشم در حقيقت غم و درد نيست).
 الموت كفارة لكل مسلم (مرگ كفاره گناه هر مسلمانى است) .
 ان التجار هم الفجار (همانا بازرگانان بدكاران‏اند) .
 ان النبى قال: ان الله يتجلى يوم القيمة للخلائق عامة و يتجلى لك يا ابابكر، خاصة (پيغمبر فرمود: خداوند در روز قيامت براى مردم بطور عموم براى ابوبكر خصوصى تجلى مى‏كند) .
 قال (ص): حدثنى جبرئيل: ان الله لما خلق الارواح، اختار روح ابى بكر من بين الارواح (پيغمبر از جبرئيل نقل فرمود: كه چون خداوند ارواح را خلق فرمود روح ابو بكر را از آن ميان برگزيد) .


 ان اول ما يؤتى كتابه بيمينه عمر بن الخطاب و له شعاع‏كشعاع الشمس قيل فاين ابا بكر؟ فقال سرقته الملائكه (اول كسى كه نامه عملش را بدست راستش مى‏دهند عمر بن الخطاب است در حالى كه مانند خورشيد نورانى است عرض كردند ابو بكر (كه از عمر افضل است) كجاست؟ فرمود فرشتگان او را دزديده بودند) .
 من سب ابا بكر و عمر قتل و من سب عليا و عثمان جلد الحد (كسى كه ابو بكر يا عمر را دشنام دهد مى‏كشند، و كسى كه على يا عثمان را ناسزا گويد فقط بمقدار حد تازيانه مى‏زنند) .
 زرغبا، تزدد حبا (روز در ميان بديدار هم رويد تا دوستى زياد شود) .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید