بخشی از مقاله
چکیده
عشق از موضوعهای اساسی عرفان و تصوّف اسلامی است که بسیاری از اهل عرفان دربارهاش سخن گفته و به شرح حالات آن پرداختهاند. غور و بررسی در دیوان بهاءالدّین سلطانولد بیانگر این حقیقت است که شاعر، عاشق دلسوختهایست که مادر عشق او را در دامان خود پروریده و سکر حاصل از عشق او را از زندان خودبینی رها کرده و با فانی کردن صفات رذیله، به حیات جاودان رسانیده است.
شاعر آتش فروزان عشق را سبب قطع موانع و مهالک راه دانسته است و قلندروار زهد را به سخره میگیرد و باده نوشی و عشق را بر آن ترجیح میدهد. او برای رسیدن به کعبه جانان از نام و نان میگذرد و ننگ و ملامت حاصل از عشق را با گشادهرویی میپذیرد. به اعتقاد سلطان ولد عشق مجازی میتواند مقدمهای برای عشقحقیقی باشد به شرط آنکه هدف نهایی آن را لذّات بهیمی تشکیل ندهد. در این جستار پس از مقدمهای کوتاه در خصوص معنای عشق در مکتب عرفان، به واکاوی حدیث عشق در دیوان سلطان ولد خواهیم پرداخت.
مقدمه
بهاءالدّین محمّد - 712-623 - ، معروف به سلطانولد و متخلص به »ولد «، فرزند مهین مولوی بود که نام پدر بزرگش بهاءولد بلخی - سلطان العلما - را برای او انتخاب کرده بودند. مولوی این فرزند را بسیار دوست داشته و خطاب به او میگفته است:بهاءالدّین» آمدن من به این عالم جهت تو بود، چه این همه سخنان من قول من است، توفعل منی - «افلاکی، 1363،ج. - 791 :2 علاوه بر این، مولوی امید زیادی به حسن عاقبت این فرزند داشت؛ به گونهای که یک روز با قلمی سطبر بر روی دیوار مدرسه نوشت:بهاءالدّین» ما نیکبخت است، خوش زیست وخوش میرد - «همان:. - 787 نه تنها مولانا جلالالدّین، سلطان ولد را بسیار دوست داشت، بلکه سلطان ولد نیز به پدر علاقهمند و همواره مطیع و فرمانبردارش بود.
او با پیروی از مولانا سرسپرده شمس تبریزی شد و هنگامی که این پیر ربّانی از قونیه به دمشق مهاجرت کرد، با صلاحدید مولوی به دنبال او رفت و به قونیه بازش گرداند. سلطانولد تمام راه را در رکاب شمس پیاده طی کرد؛ این واقعه در مقالات شمس اینگونه روایت شده است:»مرا تو آوردی از حلب به هزار ناز، و پیاده آمدی، و گفتی:
ی اذا لاقیتُ لیلی بخلوّه زیاره بیت اللّه عریان حافیا
من سوار و تو سوار« - شمس تبریزی،:1391ج. - 172:2
سلطانولد پس از ناپدید شدن شمس تبریزی، به دستور پدر، دل در گرو صلاحالدّین زرکوب بست و پس از فوت صلاحالدّین، از حسامالدّین چلپی اطاعت نموداو. حتّی بعد از وفات مولوی نیز وصیت او را اجرا کرد و خلافت فرقه مولویه را به حسامالدّین سپرد. سلطانولد از زمره مشایخی است که صحبت چند نفر از بزرگان مصاحب مولوی را درک کرد و از همنشینی با آنها نکتههای بسیاری آموخت و این نقطه عطفی در زندگیش به شمار می آید. او در جای جای آثارش از مشایخ خود به بزرگی یاد میکند و به ستایش آنها میپردازد:
چو برهان محقق شو رها کن ملک عالم را یگانه شو چو مولانا مباش از عشق بیگانه
حسامالدّین، صلاحالدّین شه احرار شمسالدّین همی نوشند از حضرت می قدسی ز میخانه
- سلطان ولد، - 380 : 1363
سلطانولد علاقه فراوانی به نشر عقاید پدر خود داشت، امّا معتقد بود سخنان او بلند مرتبه است و بایزیدی باید تا بتواند آنها را درک کند - افلاکی، 1362،ج. - 435 :1 بنابراین، سعیکرد با تألیف آثاری به شرح و توضیح عقاید پدر خود بپردازد. او که به تاجانتَ» اشْبه الناس بی خلقاً و خُلقاً - «سلطانولد، - 20 :1389 آراسته بود، تلاش میکرد در همه امور مشابه و متابع پدر خود باشد. اگر مولوی دیوان شعری سروده بود، او نیز به تقلید ازپدر دیوانی سرود و پس از آن به درخواست مریدان به سرودن مثنوی»ابتدا نامه« اقدام کرد. سلطان ولد در این کتاب به شرح و تفسیر اسرار»مثنوی معنوی« میپردازد و سرگذشت مولوی و یارانش را با زبانی ساده بازگو میکند. این مثنوی به بحر خفیف و الگو گرفته از حدیقه سنایی است.
مثنوی دوم سلطان ولد»رباب نامه« است. طبق گفته شاعر، یکی از اهل دل به طریق اعتقاد از او میخواهد که به وزن »مثنوی معنوی« طبع آزمایی کند؛ زیرا طبع مریدان با این وزن خو گرفته است و از این جهت که از هر نظر شبیه به»مثنوی معنوی« است،کاملتر و پیروی از مولانا در آن محرزتر است - سلطان ولد،. - 2-1 :1359 مثنوی دیگر سلطان ولد»انتها نامه« است. شاعر پس از سرودن دو مثنوی»ابتدانامه« و »رباب نامه«، پای دردامن سکوت می کشد؛ امّا ناگهان الهامی از جانب حق فرا میرسد و او را الزام می کند که برای هدایت مریدان، مثنوی دیگری بسراید - سلطان-ولد،. - 7 :1376 این کتاب در وزن»مثنوی معنوی« و خلاصهای از دو مثنوی قبلی سلطانولد است.
سلطانولد علاوه بر دیوان اشعار و مثنویها مجموعهای به نثر به نام »معارف« دارد که به تقلید از »معارف« سلطانالعلما و »فیه ما فیه« مولوی ساخته است. »معارف« پنجاه و شش فصل دارد و سلطانولد »بسیاری از دقایق تفسیری و اصول آرای عرفانی و فلسفی را به مشرب خانقاهیان عنوان کرده، و پاره ای از آداب خانقاهی، همچون رد چله نشینی، آداب شیخی و غیره را باز نموده است - «سلطان ولد،. - 20 :1377
عشق
عشق رکن اساسی جهانبینی عرفانی محسوب میشود که هریک از اهل عرفان به اندازه تجربه خود در این وادی، به آن پرداخته و حالات و صفات آن را بیان کردهانداز. دیدگاه عرفا منشأ تمام عشق و محبّتها حضرت حق است و اوست که صلای عشق و محبّت در داده است؛ به عبارت دیگر، همواره عشق ناظر بر زیبایی است و بر اثر تجلّی پرتو حسن حضرت خداوند است که این موهبت اله حاصل می شود - حائری،. - 145- 144 :1386
در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد - حافظ، - 69 :1390
واژه عشق از عشقه مشتق شده است و عشقه یا لبلاب»آن گیاه باشد که اندر درخت پیچد تا درخت را خشک کند. عشق نیز چون به کمال رسد قوا را ساقط کندحواس. را از منافع منع کند، طبع را از غذا منع کند، میان محبّ عاشق و خلق ملال افکند، از صحبت غیر دوست سآمت گیرد، همه معانی از نفس وی جذب کند یا بیمار کند یا دیوانه کند و به عالم برماند یا هلاک کند«خلاصه - شرح تعرّف، . - 247 :1349 اهل ذوق در تعریف عشق آوردهاند: عشق آتشی است سوزاننده، که همه وجود عاشق را گداخته،به رنگ خود میکند؛ به بیانی دیگر: »عشق آتش است هرجا که باشد جز او رخت دیگری ننهند، هر جا که رسد،سوزد و به رنگ خود گرداند - «عین-القضات،. - 17 :1373شیخ جام نیز عشق را اینگونه تعریف کردهاست:»عشق سلطانی سرکش است، و عیاری ناباک، و آتشی سوزان و افروزنده« - احمد جام،. - 8
اهل عرفان علیرغم تعاریفی که از عشق بیان کردهاند، اغلب معتقدند که زبان از وصف حقیقت عشق عاجز است؛ » طومار حدیث عشق اگر به درازای عمر انسان است و ابتدا و انتهایش مثل ازل و ابد در دور دستهای مهآلود و ناپیدای کرانه گذشته و آینده محو شدهاست، دقیقاً به این سبب است که حقیقت آن تن به اسارت قفس زبان نمیدهد. این همه از عشق گفتن و گفتن، از نگفتنی بودن آن است، هر چند عشق را بدان سبب میشناسیم که در زبان وجود دارد. ذات عشق سرشته از تضاد و تناقضهایی است که زبان در برابر آن خلع سلاح میشود؛ زیرا تسرّی این تناقضها در زبان، زبان را از منطق دور و در نتیجه از معنی ته میکند« - پورنامداریان، . - 57 :1388 اکنون به تحلیل گفتار چند تن از بزرگان عرفان میپردازیم.
ابن عربی معتقد است: تعریف کردن عشق، نشان پینبردن به این موهبت اله است؛ پسهر» کس عشق و محبّت را خواسته است تعریف کند آن را نشناخته است. آری، کسی که شراب را لب نزده و نچشیده است، آن رابه حقیقت نمیشناسد، هر کس ادعا کند از آن شراب سیراب شده است، آن را به حقیقت نشناخته است؛ زیرا عشق و محبّت همچو شرابی است که هیچ نمیتوان گفت کسی از آن سیراب شده است و تشنگی او پایان یافته است« - محمود الغراب، . - 66 :1389 عارف سوخته بلخ، مولانا جلالالدّین، تفسیر زبان را درخور وصف عشق نمیداند و عشق بیزبان را بسی روشنتر و راهگشاتر معرفی می کند:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل مانم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگراست لیک عشق بیزبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن میشتافت چون به عشق آمد قلم برخود شکافت
- مولوی، - 8-7 :1380
احمد غزّالی نیز معتقد است که عشق امری است پوشیده و کسی نتوانسته است به کنه آن دست یابد؛ پس افرادی که ادعای دست یافتن به این کیمیا را دارند، سخره پندارند:
عشق پوشیده است هرگز کس ندیدستش عیان لافهای بیهده تاکی زنند این عاشقان
هرکس از پندار خود در عشق لافی میزند عشق از پندار خالی وز چنین وز چنان
غزّالی، - - 6 :1359
برخی از عرفا عشق و محبّت را از همدیگر جدا دانستهاند؛ امّا باید پذیرفت که عشق افراط در محبّت است - قشیری،:1374 - 561 و یا به تعبیر روزبهان بقلی:»عشقکمال محبّت و محبّت صفت حق استدر. اسم غلط مشو که عشق و محبّت یکی است. صفت اوست، و قائم به ذات اوست - «بقلی شیرازی،. - 138 :1360 نجمالدّین رازی عشق را ثمره محبّت دانسته، میگوید: عشقنتیجه» محبّت است و محبّت صفت حق استامّا. محبّت به حقیقت صفت ارادت حق است که از صفات ذات است که چون به عالم تعلق گیرد، ارادت گوییم و آفریدن موجودات نتیجه آن ارادت است و چون به خاص تعلّق میگیرد بعضی را به افعالی مخصوص میکند که رحمت میخوانیم و چون به اخص تعلق میگیرد که به افعالی خاص مخصوص میکند، آن را محبّت خوانیم و این انعام خاصی که قومی از اخص خواص بدان مخصوصند که یحبهّم» و یحبّونه«انعامی است که هیچ موجود دیگر جز انسان استحقاق این سعادت نداشت و به تشریف محبّت هیچ موجود دیگر را مشرف نکردند - «نجم رازی، . - 75-74 :1347 مراحل عشق عشق را سه مرحله است:
الف - مرحله تحقق عاشق و معشوق؛
ب - مرحله اتحاد عاشق و معشوق؛
ج - مرحله قلب عاشق و معشوق.