بخشی از مقاله
راز خلقت انسان
سؤال
بسيارى از افراد مخصوصاً طبقه جوان از يكديگر سؤال مى كنند، راز آفرينش انسان چيست و هدف از خلقت او چه بوده است؟
تو گويى اين پرسش در زواياى روان اكثريّت اين نسل لانه گزيده و آنها را براى حل و گشودن راز آفرينش انسان تحريك مى كند و در پيش خود مى گويند: خدايى كه غنى و بى نياز، نامحدود و نامتناهى است و به چيزى حتّى آفريدن موجودى نياز ندارد، چرا انسان را آفريده و چه نيازى به خلقت او داشت؟
اگر گفته شود كه در خلقت انسان هدفى در نظر گرفته نشده است، در اين صورت بايد گفت كه آفرينش او لغو و بى هدف بوده است و ساحت پاك آفريدگار جهان از اين نسبت پيراسته مى باشد و اگر تصوّر شود كه خداوند او را براى هدف و مقصدى آفريده است، لازمه اين سخن اين است كه آفريدگار جهان براى رفع نيازى دست به آفرينش او زده است در صورتى كه خداوند از هر نوع احتياج و نياز مبّرا و منزّه مى باشد!
پاسخ
گشودن اين راز و پاسخ اساسى و روشن به اين سؤال در گرو بيان دو مطلب است كه هر كدام نقش مهمّى در حلّ سؤال دارند:
1- در درجه نخست بايد توجّه نمود كه اين سؤال وقتى به صورت يك عقده «لاينحل» در مى آيد كه دايره هستى را به جهان مادّه منحصر نموده و وجود هستى را در نظامات مادّى و پديده هاى طبيعى محصور سازيم و مرگ را پايان زندگى بشر دانسته و عالمى به نام «رستاخيز» و سرايى به عنوان آخرت نپذيريم.
در اين موقع اين سؤال به صورت اشكال بغرنجى جلوه مى كند و انسان از خود سؤال مى كند: راز آفرينش انسان چيست؟
چرا انسان به اين جهان گام مى نهد و پس از چند سال زندگى - آن هم غالباً توأم با مرارت و تلخى، شكست و ناكامى - طومار عمر او پيچيده مى گردد و پرونده زندگى او بسته مى شود «از كجا آمد و براى چه آمد!» و هدف از غوغاى زندگى چند روزه و فلسفه اين زندگى موقّت چيست و چرا آدميزاد به اين جهان گام مى نهد!
و پس از صرف مقدارى آب و غذا نفس هاى او به شماره مى افتد و قلب او از ضربان باز مى ايستد و زير خروارها خاك مى رود و مى پوسد و به صورت خشت و گل در مى آيد، تو گويى از اصل خبرى نبود و آدميزادى گام به اين پهنه ننهاده بود!
به راستى مكتب «ماترياليسم» برابر اين پرسش عاجز و ناتوان است، زيرا جهان هستى را در مادّه و پديده هاى مادّى محصور ساخته است و به خداوند و جهان ديگر اعتقاد ندارد و در اين صورت هرچه در چهار ديوارى جهان مادّه به گردش مى پردازد و هرچه در قيافه پديده هاى مادّى خيره مى شود تا در اين محيط براى آفرينش آنها مخصوصاً انسان هدفى جستجو كند، جز با حيرت و بهت و سرگردانى و احياناً سلب و نفى، با چيزى روبه رو نمى گردد.
ولى كسانى كه زندگى مادّى را براى انسان منزلى از منازل زندگى بشر مى دانند و به دنبال اين جهان، به سراى ديگرى معتقد و عقيده مندند كه اين جهان مقدّمه جهان ديگر است و مرگ براى بشر پايان نيست، بلكه روزنه اى است به جهان ديگر و پلى است براى نيل به ابديّت، در مكتب اين افراد پاسخ به اين سؤال سهل و آسان است
و اگر هدف از آفرينش انسان را در سيماى او در اين جهان نتوانستند بخوانند، حتماً بايد هدف از خلقت او را در جهان ديگر و در زندگى ابدى او، جستجو بنمايند و بگويند كه هدف از خلقت انسان در اين جهان، آماده كردن او براى يك زندگى ابدى و جاودانى است كه خود هدف و مطلوب نهايى مى باشد.
2- مطلب ديگرى كه بايد به آن توجّه نمود و در حقيقت پايه دوّمى براى حلّ سؤال محسوب مى شود اين است:
هر انسان عاقل و خردمندى كه كارى را انجام مى دهد، براى هدفى است كه به آن نياز دارد چون انسان موجودى است سراپا نياز و احتياج، طبعاً براى تكامل و رفع نيازمندى هاى خود دست به كار و فعّاليّت مى زند، مثلا غذا مى خورد، آب مى آشامد، لباس مى پوشد، تحصيل مى كند، براى اين كه گوشه اى از نيازمندى هاى مادّى و معنوى خود را بر طرف سازد.
حتّى كارهاى خير و نيكى كه انجام مى دهد، مثلا از درماندگان دستگيرى مى كند و در راه امور آموزش و پرورش فرزندان خود مبالغى خرج مى كند، بيمارستان بزرگى مى سازد، همگى به خاطر رفع نيازى است
كه از درون احساس مى كند و انگيزه او در اجراى اين برنامه هاى عام المنفعه، يا نيل به پاداش هاى دنيوى و اخروى است كه پيامبران آسمانى از آنها خبر داده اند و يا رفع درد و رنجى است كه مشاهده منظره وضع رقّت بار مستمندان به او دست مى دهد و براى رفع اين الم روحى و «آرامش وجدان» خود قسمتى از سرمايه خويش را در اين راه به كار مى اندازد و يا هدف كسب نام و افتخار است كه آن را مايه تكامل خود مى انديشد.
كوتاه سخن اين كه: معمولا انسان هر كارى را انجام مى دهد به خاطر نفع خويش و يا به خاطر دفع زيانى است كه در ترك اين كار احساس مى كند و در همه اين كارها سود و تكامل خود را جستجو مى كند تا آن جا كه در كارهاى بشر كمتر موردى را مى توان يافت كه فرد كارى را براى خودِ كار انجام دهد و در انجام آن، حتّى به صورت ناخود آگاه تكامل جسمى و معنوى خود را در نظر نگيرد.
البتّه طبيعى است از هر سو احتياج و نياز، انسان را فراگرفته است و ناچار است براى حفظ و تكامل خويش، كارهاى گوناگونى انجام دهد.(1)
اكنون كه از انگيزه كارهاى انسان آگاه شديم و روشن گرديد كه اعمال او به منظور هدفى انجام مى گيرد و نتيجه آن جز تكامل روحى و جسمى او چيز ديگرى نيست، لازم است كه «هدف در كارهاى خدا» را مورد بررسى وتجزيه و تحليل قرار دهيم:
درست است كه ساحت پاك خداوند از كارهاى لغو و بيهوده دور و پيراسته است و او در تمام كارهاى خود هدف دارد و هر موجودى را به خاطر هدفى آفريده است، ولى بايد ديد هدف در افعال خدا چيست و چه معنايى دارد؟
اين كه مى گوييم آفريدگار جهان هر موجودى را براى هدفى آفريده است، نه به آن معنا است كه درباره كارهاى بشر تصوّر نموديم بلكه چگونگى هدف در كارهاى خدا با آنچه درباره انسان گفتيم، كاملا فرق دارد.
با تفاوت روشنى كه ميان خداوند و بشر است و اين كه او غنى و بى نياز و انسان سراپا نياز و احتياج است، واضح مى شود كه «هدف در افعال خداوند» معناى ديگرى دارد و درست نقطه مقابل تفسيرى است كه براى افعال بشر گفته شد.
از آن جا كه بشر محتاج و نيازمند است و حتّى يك لحظه هم نياز او از خارج از ذاتش قطع نمى گردد بناچار بايد براى زندگى تلاش كند و پيوسته در رفع نيازمندى ها و كمبودهاى خود بكوشد و در تكامل معنوى و مادّى خود فعّاليّت نمايد.
ولى از آن جا كه خداوند وجودى نامحدود و نامتناهى است، فقر و نياز در ذات پاك او تصوّر ندارد، زيرا كمالى نيست كه او دارا نباشد. در اين صورت هدف در كارهاى او بايد «رسانيدن نفع به ديگرى» باشد.
به عبارت روشنتر: خداوند وجودى است از هر نظر بى پايان و كامل و هيچ گونه احتياج و نيازى در ذات او راه ندارد و از طرفى مى دانيم كه كارهاى او بر طبق مصالح و حكمت است و ساحت او از كار لغو پيراسته مى باشد، در اين صورت نتيجه مى گيريم: منظور او از آفرينش انسان، رفع نياز از خود نبوده و نتيجه خلقت بطور مسلّم به خود انسان باز مى گردد; هدف اين است كه او را به كمال شايسته خود برساند بدون اين كه رسانيدن انسان به عالى ترين درجات تكامل نتيجه اى براى ذات پاك او داشته باشد.
تكامل در جهان طبيعت
مطالعه اجمالى در جهان آفرينش، ما را از حقيقت روشنى آگاه مى سازد و آن اين كه: سراسر جهان مهد تكامل و پرورش موجودات است و تكامل هر موجودى به خاطر تكامل موجود بالاترى انجام مى گيرد.
مثلا اشعّه گرم و حرارت آفتاب بر صفحه درياها و اقيانوس ها مى تابد، قسمتى از آب هاى دريا را به صورت بخار به سمت بالا مى فرستد، باد و طوفان بر سينه بخار مى كوبد و آن را به نقاط خشكى مى راند، بخار دريا پس از يك سلسله فعل و انفعال هاى طبيعى به صورت قطرات زلال باران و دانه هاى شفّاف برف به روى زمين فرو مى ريزد و به چهره بى جان زمين روح تازه اى مى بخشد
و زمين با جنبش آرام خود اسرار درونى خود را بيرون ريخته و دشت و صحرا به صورت مخملى سبز رنگ در مى آيد، در هر گوشه اى گلى و سنبلى و در هر نقطه گياه و درختى مى رويد، زمزمه جويبار و غرّش آبشار، نواى فرح بخش بلبلان، گل هاى عطرآگين بيابان، رونق ديگرى به زندگى مى بخشد.
مطالعه اين فصل از كتاب هستى عالى ترين درس خداشناسى را به انسان مى آموزد و در عين حال ما را به سنّت حكيمانه الهى رهبرى مى نمايد و با ديدگان خود مى بينيم كه هر موجودى از جماد و نبات و حيوان، با برنامه مخصوصى به سوى كمال مى شتابد و همه موجودات جهان به شيوه خاصّى به سوى كمال حركت مى نمايند و هر روز و هر سال از صورت هاى ناقص ترى به صورت كاملترى در مى آيند.
يك درخت برومند روز نخست سلّولى بيش نبوده، سپس پس از طىّ مراحلى به صورت عظيم ترين درختان جهان در مى آيد و يا آن جاندار بزرگ در آغاز به صورت سلّول در رحم مادر قرار داشته و يا در ميان تخمى سربسته محبوس بوده، بعداً در پرتو اراده حكيمانه خداوند جهان از نازلترين مرحله زندگى به آخرين مرحله كمال شايسته خود رسيده است. تو گويى اين جهان عالى ترين مهد براى پرورش استعدادهاى نهفته در گياه و جاندار است تا هر موجودى به كمال شايسته خود برسد.
انسان نيز كه جزئى از جهان آفرينش است و يكى از ميوه هاى پر ارزش جهان هستى مى باشد، مشمول همين قانون بوده و از نظر هدف و راز خلقت با نباتات و جانداران يكى است و هدف از آفرينش او جز اين نيست كه به كمال شايسته و لايق خود برسد و استعدادهاى نهفته او شكفته گردد; او با اراده و اختيار خويش راه كمال خود را پيش مى گيرد.
بلكه مى توان گفت جهان و يا بسيارى از موجودات آن به خاطر انسان آفريده شده تا وى براى رفع نيازمندى هاى خود از آنها بهره مند گردد و به كمال شايسته خود برسد.
بنابر اين خدا انسان را نيافريد كه نيازى را از خود برطرف سازد، كمبود و نقصى را از خود دور نمايد، بلكه انسان را آفريد تا به سوى كمال شايسته خود رهسپار گردد و با آزادى راه تكامل و سعادت خود را بپويد.
روشنتر بگوييم: انسان را آفريده است تا او را به عالى ترين درجه اى از كمال برساند و موجودى پست و ناچيز (سلّول انسانى) در مسير تكامل خود به جايى برسد كه دانا، توانا، قدرتمند، با اراده، متفكّر و عاقل گردد و با اين كمالات محدود خود نمايشگر كمالات نامحدود و بى پايان خداوند شود.
او انسان را آفريد و استعدادهاى شايسته اى در نهاد او به وديعت گذارد; پيامبران و آموزگاران آسمانى را به تربيت او گمارد تا در سايه بندگى خدا و پيروى از فرمان هاى سعادت بخش او به تكامل همه جانبه خود نايل آيد و آماده زندگى كاملتر در جهانى وسيعتر گردد.
در قرآن مجيد و احاديث اسلامى بطور اجمال به آنچه در بالا گفته شد اشاره شده است; قرآن مجيد هدف نهايى از آفرينش انسان را همان زندگى و سعادت جاويدان او در جهانى وسيعتر مى داند و مى فرمايد: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ اَنَّكُمْ اِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ; آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما باز نمى گرديد!»(2)
مقصود اين است كه هدف از آفرينش انسان را نمى توان در چهار چوبه زندگى مادّى پيدا نمود، بلكه بايد آن را در جهان ديگر جستجو كنيم و بدانيم كه وى با مرگ خود باز به سير تكامل خود ادامه داده و به سوى يك كمال مطلق (خدا) رهسپار مى باشد.