بخشی از مقاله

زندگی نامه فروغ فرخزاد

در مسیر شعر نیمایی دهه چهل بلافاصله باید از تولدی دیگر فروغ فرخزاد سخن گفت ،که به فاصله چند سالی قبل از مرگ بی هنگام او در سانحه اتومبیل (بهمن 1345) نیز منتشر شد.
فروغ فرخزاد در پانزدهم دی ماه 1313 در تهران متولد شد. پدر او یک نظامی بود که با فرزندانش به گونه ای خشن رفتار می کرد. فروغ پس از پایان کلاس سوم دبیرستان ، به هنرستان بانوان رفت و خیاطی و نقاشی را فرا گرفت. این هنرها بعداً در شعر او تاثیر گذاشت. شانزده ساله بود که به یکی از بستگان مادرش ، پرویز شاپور که پانزده سال از وی بزرگتر بود ،

علاقمند شد و آن دو به رغم مخالفت خانواده هایشان ، با هم ازدواج کردند . چندی بعد به ضرورت شغل همسرش به اهواز رفت. نه ماه بعد تنها فرزند آنان (کامیار) دیده به جهان گشود.از این سالها بود که به دنیای شعر روی آورد و برخی از سروده هایش در مجله خواندنیها به چاپ رسید. زندگی مشترک او بسیار کوتاه مدت بود و به دلیل اختلافی که با همسرش پیدا کرد بزودی به متارکه انجامید و از دیدار تنها فرزندش محروم ماند. نخستین مجموعه شعر او به نام اسیر به سال 1331 ، در حالی که هفده سال بیشتر نداشت

، از چاپ در آمد و سه سال بعد تجدید چاپ گردید. دومین مجموعه اش دیوار را در بیست و یک سالگی چاپ کرد و به دلیل پاره ای گستاخیها و سنت شکنیها مورد نقد وسرزنش قرار گرفت. بیست و دو سال بیشتر نداشت که به رغم آن ملالتها سومین مجموعه شعرش عصیان از چاپ در آمد. او در این کتاب به راهی بی بازگشت گام نهاده بود.


از سال 1337 به کارهای سینمایی پرداخت و هنر هفتم در زندگی او جایی پیدا کرد. در این ایام است که او را با ابراهیم گلستان ، نویسنده و هنرمند آن روزگار همگام می بینیم. آن دو با هم در (گلستان فیلم) کار میکردند.


در سال 1338 برای نخستین بار به انگلستان رفت تا در زمینه ی امور سینمایی و تهیه فیلم مطالعه کند. وقتی از این سفر بازگشت به فیلمبرداری روی آورد. و در تهیه چند فیلم کوتاه با گلستان همکاری نزدیک و موثر داشت. در بهار 1341 برای تهیه ی یک فیلم مستنداز زندگی جزامیان به تبریز رفت .فیلو (خانه سیاه است) که بر اساس زندگی جزامیان تهیه شده ، یادگار هنری سفرهای او به تبریز است. این فیلم در زمستان 1342 از فستیوال (اوبرها وزن) ایتالیا جایزه بهترین فیلم مستند را به دست آورد.

 


چهارمین مجموعه شعر فروغ تولّدی دیگر بود که در زمستان 1343 به چاپ رسید و براستی حیاتی دوباره را در مسیر شاعری اونشان می داد. تولّدی دیگر هم در زندگی فروغ و هم در ادبیات معاصر ایران ، نقطه ای روشن بود ، که ژرفای شعر و دنیای تفکرات شاعرانه را به گونه ای نوین و بی همانند نشان می داد. پس از چاپ این مجموعه ، فرخزاد از آثار پیشین خود ، اظهار تاسف کرد و اعلام داشت که در آنها بیان کننده ساده ای از جهان بیرون بیش نبوده و در آن زمان شعر در وی حلول نکرده بود.


فروغ پس از آنکه در تهیه چند فیلم ابراهیم گلستان را یاری کرده بود ، در تابستان سال 1343 به ایتالیا ، آلمان وفرانسه سفر کرد و زبان آلمانی و ایتالیایی را فرا گرفت. سال بعد سازمان فرهنگی یونسکو از زندگی او فیلمی نیمساعته تهیه کرد، زیرا شعر و هنر او در بیرون از مرزهای ایران هم بخوبی مطرح شده بود.
پیش از این دیدیم که فروغ فرخزاد در اواخر دوره پیش برای نوعی تحول روحی آماده میشد . این آشکارترین چرخشی است که در یک روشنفکر سرخورده ی عصر نیما روی می دهد. تحول از گرایش نفسانی به مرحله ای از درک فلسفی واجتماعی که تجربیات و تاثرات عام را از زندگی و محیط پر اضطراب و لرزان بیرون در دامن تصویر تازه ی شعری می ریزد.


او در جایی صریحاً اعتراف کرده که (شعرهای بد خیلی زیاد گفته) است. شاید منظور او از این (شعرهای بد و غریزی) ، برخی از اشعار همین مجموعه های آغازین وی بوده باشد.
در آثار فرخزاد شعر و زندگی به گونه ای تفکیک نا پذیر با هم در می آمیزد و به یگانگی میرسد. مایه ی اصلی زندگی و شعر در آغاز برای او لذت جسمانی و هوس های عریان بود که حاصلی جز ناکامی و شکست به بار نیاورد.
شکست در زندگی اجتماعی و زندگی خانوادگی روح وی را پس از یک دوره نا امیدی ، بی اعتمادی ، نا باوری و بی اعتقادی نسبت به همه چیز ، به طغیان وا داشت.


عصیان بر ضد سنت ها و اصول اخلاقی که در کارهای آغازین او پیداست ، از او فردی بی پروا و معترض به سنت ها ساخته بود که پس از تولّدی دیگر ، به مقدار زیادی تعدیل شد. با این حال جایگاه او در ادبیات زنانه ایران تا امروز روشن و مشخص مانده است.
شعر فروغ ، به ویژه در دو مجموعه اخیرش ، تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد (که این کتاب اخیر پس از مرگش منتشر شد) شعر مشخصی است با هویت و مخصوص به خود او. فروغ با آن که از شاعران معاصر یا پیش از خود کمتر اثر پذیرفته ، در مراحل کمال به سوی تغزلی پر مایه و سرشار از اندیشه های اجتماعی و فلسفی گراییده است:
زندگی شاید آن لحظه ی مسدودی است


که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی است
دل من
که به اندازه ی یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان


به نهالی که تو در باغچه ی خانه ی مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه ی یک پنجره می خوانند
از این ویژگی که بگذریم گاه در توصیف زندگی به مرحله ی پرخاش نزدیک میشود و چون از این پرخاش درکی هنری و عمیق دارد زبان شعرش به طنزی تلخ گرایش پیدا می کند.این ویژگی به صورتی روشن و آشکار درشعر (ای مرز پر گهر) و به گونه ای هنری تر و ژرفتر در شعر (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد) دیده می شود:


و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی دست های سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز اول دی ماه است
من راز فصلها را می دانم


نجات دهنده در گور خفته ست
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش...
من از کجا می آیم؟
به مادرم گفتم :((دیگر تمام شد))


گفتم : ((همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم))
سلام! ای غرابت تنهایی
اتاق را به تو تسلیم می کنم


چرا که ابرهای تیره همیشه
پیغمبران آیه های تازه ی تطهیرند
و در شهادت یک شمع
راز منوّری است ، که آن را
آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب می داند.
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیّل
به داسهای واژگون شده ی بیکار


و دانه های زندانی
نگاه کن که چه برفی می بارد...
فروغ فرخزاد به قول خودش ((زنی تنها)) بود.وقتی از همسرش جدا شد ، تنها تر شد.شعر را همدم زندگی
هنری خود ساخت. فیلمسازی و بازی در فیلم را هم بر آن افزود و در این راه نیز به موفقیت هایی دست یافت.
بعد از ظهر روز دوشنبه 24 بهمن ماه 1345 که اتومبیلش به ستونی بر خورد کرد و طومار زندگی وی را در سی و دو سالگی به هم پیچید تازه ساعت چهار بار نواخته بود.
زندگی فروغ از دیدگاه نویسنده ای دیگر


خانم فروغ فرخزاد ، در سال 1314 هجری شمسی در تهران از مادر زاد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی ، دوره متوسطه را تا کلاس سوم در دبیرستان خسرو خاور ادامه داد. از آن پس وارد هنرستان شد و به فرا گرفتن نقاشی پرداخت و نزد استاد پتگر ، نقاش معروف به تعلیم نشست و فنون نقاشی را آموخت.


فروغ سیزده ساله بود که به نظم شعر پرداخت ، اما اشعار خود را نپسندید ، تا اینکه پس از دو سال مجدّداً شاعری را از سر گرفت و در این راه موفقیت فراوانی نصییش شد و شعرش توجه محافل ادبی را به خود معطوف داشت و نخستین مجموعه ی شعرش را در سال 1331 به نام اسیر ، طبع و نشر کرد . در بیست و سه سالگی مجموعه ی دیگری از اشعارش به نام دیوار ، چاپ گردید و با سر و صدای زیادی همراه بود و در سال 1336 سومین مجموعه ی شعرش با نام عصیان ، در دسترس قرار گرفت.


فروغ فرخزاد در سال 1337 به کار سینما روی آورد و چون استعداد فوق العاده ای از خود نشان داد، کارش با موفقیت همراه بود و در سال 1338 به انگلستان سفر کرد تا در زمینه ی تهیه ی فیلم بررسی و مطالعه نماید . در سال 1339 موسسه ی فیلم ملی کانادا از گلستان فیلم خواست که فیلم کوتاهی از مراسم خواستگاری و ازدواج در ایران تهیه کند و اولین بار در این فیلم بازی کرد و پس از آن در تهیه فیلمهای آب و گرما ، موج و مرجان و خارا ، دریا ، خانه سیاه و آخری مربوط به زندگی جزامیها بود و نیز در نمایشنامه شش شخصیت در

جستجو ی نویسنده ، اثر پیراندللو نویسنده شهیر ایتالیایی بازی کرد و در سال 1343 در تهیه فیلم خشت و آینه با ابراهیم گلستان همکاری نمود و در همان سال سفری به آلمان و ایتالیا و فرانسه کرد و در ضمن به تکمیل زبان انگلیسی و آلمانی وایتالیایی پرداخت و نمایشنامه های ژان مقدس ، اثر برنارد شاو ، و سیاحتنامه ی هنری میلر در یونان به نام ستون سنگی ما روسی را به فارسی ترجمه کرد.


فروغ در سال 1343 چهارمین مجموعه ی شعرش به نام تولدی دیگر ، طبع و نشر شد و در سال 1344 سازمان یونسکو فیلمی نیم ساعته از زندگی او تهیه کرد و سرانجام در زمستان 1345 بر اثر سانحه اتومبیل در گذشت و در گورستان ظهیر الدوله شمیران مدفون گردید.


فروغ شاعری هنرمند و توانا بود ، در شعر و ادب فارسی جایی برای خود باز کرد و در میان شعرای زن در عصر حاضر ، شعرش جنجال بر انگیز بود و در مجامع ادبی ایران مطرح گردید . در شعر سنتی و نو هر دو کار کرد و درخشش یافت . او در شانزده سالگی با ابراهیم گلستان ازدواج کرد ثمره آن یک فرزند پسر بود و کوتاه زمانی زندگی کرد و از همسرش جدا گردید و تا پایان عمر مجرد زیست .
از یاد رفته


یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یادی که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره گشت و نداد نامه ای...تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم که ز من رشته ی الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا پس چرا دیده ز دیدار م بست؟

صدای بال برفی فرشتگان
تأمل در شعر فروغ فرخزاد بی اختیار نام ژرژساند ، نویسنده ی فرانسوی را بیاد می آورد. نخستین رمّان های ژرژساند حالتی احساساتی و عاشقانه و رمانتیک داشت ، سپس در آثار بعدی خود به موضوعات جدی زندگی و مسائل و اصلاحات اجتماعی توجه نشان داد. در عین حال انعکاس یک نوع عشق به طبیعت در همه ی آثار او دیده می شود . وی چون برای زنان نیز خواستار همان گونه آزادی بود که مردان آن روزگار ازان بهره مند بودند در برخی آثار زنانه اش جسارت و بی پروایی تمام از خود نشان داده است. ارتباط او با ژول ساندو ، رمان نویس فرانسوی ، آلفرد دوموسه ، شاعر فرانسوی و شوپن ، آهنگساز فرانسوی الا صل لهستانی ، نیز شاید در شیوه ی تفکر و نویسندگی او اثر داشته است. نخستین دفتر ها ی شعر فروغ

فرخزاد (اسیر ، دیوار ، عصیان) نیز شعر ها یی بود زنانه و سرکش و رمانتیک و بحث انگیز ، البتّه نه به پررنگی نوشته های ژرژساند. سپس فروغ تحت تأثیر معاشرت با ابراهیم گلستان ، نویسنده ی معاصر ، و محیط ادبی و فکری دوستان و پیرامونیان او نگرشی دیگر نسبت به هنر و شعر و جامعه پیدا کرد و این تحول فکری به اندازه ای بود که مجموعه ی اخیر شعر خود را تولدی دیگر نامیده است که دارای روح و حالتی است متفاوت ، شعرهای اجتماعی و انتقادی و بیدار گونه . در شعر فروغ نیز وصف طبیعی و ستایش زیباییهای آن جایی خاص و گاه نمادی و مثالی دارد.


آنچه در مجموعه آثار فروغ جلب نظر می کند جوهر شعری است و نمودار آن است که وی دارای روح و قریحه ای است شاعرانه. حساسیت وی در برابر مشاهدات و محیط اطراف و تجربه های عاطفی یا اجتماعی همه از چنین خصیصه ای حکایت می کند. این چند نمونه که در زمینه های مختلف است و ذیلاً نقل می کنم برخورد این فطرت لطیف را با محیط و اشیا و مظاهر حیات نشان می دهد :
آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمانهای پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر
آن بامهای بادبادکهای بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقیها
آن روزها رفتند


آن روزهایی کز شکاف پلکهای من
آوازهایم ، چون حبابی از هوا لبریز ، می جوشید
چشمم به روی هر چه می لغزید
آن را چو شیر تازه می نوشید
گویی میان مردمکهایم


خرگوش ناآرام شادی بود
هر صبحدم با آفتاب پیر
به دشتهای ناشناس جستجو می رفت
شبها به جنگلهای تاریکی فرو می رفت..
آن روزها رفتند


آن روزهای جذبه و حیرت
آن روزهای خواب و بیداری
آن روزها هر سایه رازی داشت
هر جعبه ی سر بسته گنجی را نهان میکرد


هر گوشه ی صندوقخانه ، در سکوت ظهر،
گویی جهانی بود
هر کس ز تاریکی نمی ترسید
در چشمهایم قهرمانی بود...


{(آن روزها)، تولدی دیگر}
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک...
ای ز گندمزارها سرشارتر


ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها...
ای نگاهت لای لایی سحر بار
گاهوارکودکان بی قرار


ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من
ای مرا با شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی


لاجرم شعرم به آتش سوختی
{(عاشقانه ها)، تولدی دیگر}
میتوان همچون عروسکهای کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت


با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
می توان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت:
((آه ، من بسیار خوشبختم))
{(عروسک کوکی)، تولدی دیگر}
در خیابانهای سرد شب
جفتها پیوسته با تردید
یکدیگر را ترک می گویند
در خیابانهای سرد شب


جز خداحافظ ، خداحافظ ، صدایی نیست
{(در خیابانهای سرد شب) ، تولدی دیگر }
آه ، اگر راهی به دریاییم بود
از فرو رفتن چه پرواییم بود؟
گر به مردابی ز جریان ماند آب
از سکون خویش نقصان یابد آب
جانش اقلیم تباهیها شود


ژرفنایش گور ماهیها شود
گاه اگر در معبر گلگشت ها
جویباری یافتید آواز خوان
رو به استغنا ی دریاها روان
جاری از ابریشم جریان خویش
خفته بر گردو نه ی طغیان خویش
یال اسب باد در چنگال او
روح سرخ ماه در دنبال او
ران سبز ساقه ها را می گشود

 


عطر بکر بوته ها را می ربود
بر فرلزش ، در نگاه هر حباب
انعکاس بی دریغ آفتاب
خواب آن بی خواب را یاد آورید
مرگ در مرداب را یاد آورید
{(مرداب) ، تولدی دیگر}
سخن از زندگی نقره ای آوازی است
{(فتح باغ) ، تولدی دیگر}
این چند قسمت که نقل شد هر یک در موضوعی و قالبی متفاوت و پاره ای از یک شعرست اما در همه ی آنها نحوه ی دید و برداشت و پرش تخیل و طرز تعبیر شاعرانه است و پیداست نگرنده و گوینده شاعری است که هر چیز را با نظر خاص خود بر انداز می کند و حاصل در یافت ذهنی او تجربه ی عاطفی و صور خیال که در خاطرش جان می گیرد هم دارای ماهیت شعری است ، هم از آن اوست و با دیگران فرق دارد . بنابر این ما در برخورد با آثار فروغ با شاعری صاحب ذوق سر و کار داریم و شعر او ما را به عوالم تازه ای می برد .


این ویژگی ها در اکثر شعرها ی فروغ ، چه در دفتر ها ی پیشین و چه در تولدی دیگر ، محسوس است اما کسانی که از شعر انتظار تجدد بیشتر و استقلال سبک و بخصوص طرح سائل اجتماعی و انسان امروز را دارند مجموعه ی تولدی دیگر را بیشتر می پسندند و سراینده ی این دفتر را شاعری می بینند متعهد و متوجه به سرنوشت و آلام مردم . از این رو شاید یکی از علل عمده ی آن که تولدی دیگر را بر سایر آثار فروغ ترجیح می دهند بیشتر از این نظر گاه است . در این دفتر شعرها یی آمده که کاملاً صبغه ی اجتماعی و انتقادی دارد و گاه نیز با طنزها ی گزنده و تلخ همراه است درباره ی اوضاع زمانه ای که فروغ با آن روبرو بود . از این گونه آثار اجتماعی اوست :((آیه های زمینی)) ، ((عروسک کوکی)) ، ((در غروبی

ابدی)) ، ((دیدار در شب)) ، ((تنها صداست که می ماند)) ، ((ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)) که اکثر در دفتر تولدی دیگر آمده است و در آنها با تعبیر ها ی نمادی و رمز آمیز مثلاً سخن می گوید از سرد شدن و مردن خورشید ، نوزاد های بی سر ، زنده هایی که (( چیزی بجز تفاله ی یک زنده نیستند))... حتّی آثاری نظیر((به علی گفت مادرش روزی...)) با زبان شکسته ی گفتاری دارای رنگی اجتماعی و انتقادی است . در تولدی دیگر سردی ، تاریکی شب ، سکوت ، تنهایی ، مرداب ، مردگی و امثال آنها نماد مظاهر نامطلوب و مورد انتقاد ست و گرمی ، روشنی ، روز ، فردا ، گفتن و سرود ، عشق ، دریا ، دریچه ، باغ ، چراغ ، آب ، آینه ، سبزه ، گل ، باران ، پرواز و نظایر آنها نمودار امید و شور و نشاط و حرکت و بهبودست . اوصاف یزدان بخش قهرمان ، شاعر توانای معاصر ، در رثای فروغ نیز از همین نظر گاه است :
او ، سوز و عشق بود


او ، آه و ناله بود
او ، درد و رنج بود
در این خرابه ناک ،
گرانمایه گنج بود...
حیف از تو ای عزیز
حیف از تو ای فروغ
ای دوستدار خلق ،
ای دشمن دروغ...


محدود کردن توجه به تولدی دیگر و از آثار پیشین فروغ صرف نظر کردن البته سزاوار نیست . خاصه آنکه در آن دفترها شعرها ی خوب می توان یافت ، نظیر : (( در برابر خدا)) ، ((دیو شب)) ، (( خانه ی متروک)) ، ((دختر بهار)) (از مجموعه ی اسیر) ، ((رویا)) (از دیوار) ، ((شعری برای تو)) ، ((بازگشت)) (از عصیان) .


در شعر فروغ یک نکته ی قابل ملاحظه استقلال دید و تجربه ی شخصی است و کوشش برای دست یابی به زبانی زنده و متناسب با آنچه شاعر در ضمیر دارد . خود او گفته است :((من به دنیای اطرافم ، به اشیا اطرافم و آدمهای اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم ، آن را کشف کردم و وقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارد . کلمه ها ی تازه که مربوط به همان دنیا می شود . اگر می ترسیدم می مردم . امًا نترسیدم . کلمه ها را وارد کردم . به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده است . جان که دارد . شاعرانه اش می کنیم . کلمه ها که وارد شدند ، در نتیجه احتیاج به تغییر و دستکاری در وزنها پیش آمد . اگر این احتیاج طبیعتاً پیش نمی آمد تأثیر نیما نمی توانست کاری بکند . او راهنمای من بود ، اما من سازنده ی خودم بودم . من همیشه به تجربیات خودم متّکی بوده ام . من اوّل باید کشف می کردم که چطور شد که نیما به آن وزن و فرم رسید . اگر کشف


نمی کردم که فایده نداشت . آن وقت یک مقلّد بی وجدانی می شدم . باید آن راه را طی می کردم . یعنی زندگی می کردم...)) ((من فکر می کنم چیزی که شعر ما را خراب کرده همین توجّه زیاد به ظرافت و زیبایی است. زندگی ما فرق دارد . خشن است . تربیت نشده است . باید این حالتها را وارد شعر کرد . شعر ما اتفا قاً به مقدار زیادی خشونت و کلمات غیر شاعرانه احتیاج دارد تا جان بگیرد و از نو زنده شود...))


((من جمله را به ساده ترین شکلی که در مغزم ساخته می شود به روی کاغذ می آورم و وزن مثل نخی است که از میان این کلمات رد شده ، بی آنکه دیده شود ، فقط آنها را حفظ می کند و نمی گذارد بیفتد . اگر کلمه انفجار در وزن نمی گنجد و مثلاً ایجاد سکته می کند ، بسیار خوب این سکته مثل گرهی است در این نخ . با گره های دیگر میشود اصل گره را هم وارد وزن شعر کرد و از مجموع گره ها یک جور هم شکلی و هم آهنگی بوجود آورد...وزن باید از نو ساخته شود و چیزی که وزن را می سازد و باید اداره کننده ی آن وزن باشد-بر عکس گذشته- زبان است:حس زبان ، غریزه ی کلمات و آهنگ بیان طبیعی آنها ...باید واقعی ترین و قابل لمس ترین کلمات را انتخاب کرد حتّی اگر شاعرانه نباشد ، باید قالب را در این کلمات ریخت ، نه کلمات را در قالب...))


اینها پاره ای از تجربه ها و آرا و دیدگاههای فروغ است . تردیدی نیست که آثار او آب و رنگی خاص دارد متفاوت با آثار دیگران و این خصیصه نمودار نوعی اصالت است در کنار او که زندگی و جهان شعر و شعر گفتن را خود مستقلاً تجربه کرده ، نه آن که بتقلید و پیروی از دیگران اکتفا کرده باشد . با توجه به عمر کوتاه او (1313-1345ش) ، سی و دو سال ، و تحصیلاتی تا پایان دبیرستان مه داشته این مایه توفیق وی ، علاوه بر استعداد و قریحه شاعری ، حاکی از کوشش و پژوهش و تجربه های شخصی او درکار زبان و شعرست و می توان اینها را جز امتیازات هنری او شمرد .


فروغ با استفاده آزادانه از کلمات و ترکیبات مورد نیاز در شعر خویش ، وبیش ازان با تصویرهایی که پدید آورد ه ، توانسته است بخصوص برخی مظاهر خشن و ناهموار زندگانی مردم را در شعرش نمایش دهد . بدین سبس واژگان شعری او اگر از کلمات کهن یا مصطلحات فصحای پیشین کم بهره است از این سو بارور شده و وسعت تعبیر پیدا کرده است.
در مورد وزن نیز محسوس است که شعر فروغ از حیث الزامات وزن رها تر و قابل انعطاف تر از شعر برخی نو پردازان معاصزست و شاید این سیلان گاه به افراط هم می رسد که خواننده احیاناً موسیقی چندان احساس


نمی کند. فروغ خود گفته است :(( من هیچ وقت اوزان عروضی نخوانده ام . آنها را در شعرهایم که می خواندم پیدا کردم... یکی از خوشبختی ها ی من این است که نه زیاد خودم را در ادبیات کلاسیک سرزمین خودمان غرق کرده ام ، و نه خیلی زیاد مجذوب ادبیات فرنگی شدم.)) درست است دست یافتن به وزن مناسب در شعر مستلزم عروض دانستن نیست و نیز هیچ شاعری ، در اثری اصیل ، نخست وزن شعر را انتخاب نمی کند ، بعلاوه غرق شدن در ادبیات کهن ممکن است ذهن و ذوق را از ابتکار واحساس زندگانی اجتماعی و فکری عصر

باز دارد و شاعر را در گذشته ها محصور کند. امّا شاید انس کمتر فروغ با موسیقی شعر فارسی و شیوه ی بیان و طبیعت و فطرت زبان سبب شده شعر او در رهایی از وزن و آزادی در واژگان شعری گاه با زیاده روی هایی همراه شود که آهنگ شعر را از شور و حال انداخته و یا سخن از حدّ و مرز طبیعی زبان و لحن و تعبیر در گذشته و از شفافیت و زدودگی آن کاسته شده است. آیا گرایش فروغ به ادبیات غرب ، بر اثر معاشرت با ابراهیم گلستان که بر ادب مغرب زمین وقوف داشت ، در این کیفیّات مؤثّر بوده است؟ شاید.


از سوی دیگر ابداع مضامین تازه و خلق تصویر های بدیع و اشیاء و محیط اطراف و همه ی مظاهر مادّی و معنوی حیات را با دیدی متفاوت نگریستن و مشهودات و دریافت های خود را به پرده ی شعر کشیدن ، در عین حال که از ویژگی های زیبای شعر فروغ است ، گاه چنان از حوزه ی ذهن و اندیشه و تخیّل فارسی زبانان بدور افتاده که مضامین و مفاهیم شعر وی را دشواریاب کرده است.
از اینها گذشته بسیاری از اشعار فروغ ساده و روان و دل نشین ، بخصوص تر و تازه است و شاعر به برکت خّلاقیّت تخیّل هر لحظه خواننده را با ارائه وصفی دیگر و تصویری تازه تر مجذوب می کند و به دنبال خود می کشد . به این چند نمونه ی ساده بنگرید :
عاقبت خطّ جاده پایان یافت
من رسیدم ز ره غبار آلود
نگهم پیشتر ز من می تاخت
بر لبانم سلام گرمی بود
شهر جوشان درون کوره ی طهر
کوچه می سوخت در تب خورشید


پای من روی سنگ فرش خموش
پیش می رفت و سخت می لرزید
جوی خشکیده ، همچو چشمی کور
خالی از آب و از نشانه ی او
مردی آوازه خوان ز راه می گذشت
گوش من پر شد از ترانه ی او...
روی دیوار باز پیچک پیر
موج می زد چو چشمه ای لرزان


بر تن برگها ی انبوهش
سبزی پیری و غبار زمان...
{((بازگشت)) ، عصیان }
جمعه
جمعه ی ساکت
جمعه ی متروک
جمعه ی چون کوچه های کهنه ، غم انگیز
جمعه ی اندیشه های تنبل بیمار
جمعه ی خمیازه ها ی موذی کشدار
جمعه ی بی انتظار
جمعه ی تسلیم
خانه ی خالی


خانه ی دلگیر
خانه ی در بسته بر هجوم جوانی
خانه ی تاریکی و تصوّر خورشید
خانه ی تنهایی و تفأل و تردید
خانه ی پرده ، کتاب ، گنجه ، تصاویر
آه ، چه آرام و پرغرور ر گذر داشت


زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه ، چه آرام و پرغرور گذر داشت...
(تولدی دیگر)
لبریز گشته کاج کهنسال
از غار غار شوم کلاغان
رقصد به روی پنجرهها باز
ابریشم معطّر باران
{((دیر)) ، عصیان}
در این فصل شعری از کتاب تولدی دیگر را با هم مرور می کنیم . این شعر حالتی غنائی دارد با وزن و زبان لطیف و شاعرانه ، همراه با تصویرهای تازه ، پدیده ی همان ذهن و تخیلی که می گوید:من/پری کوچک غمگینی را/ می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد/ و دلش را در یک نی لبک چوبین/ می نوازد آرام ، آرام/ پری کوچک غمگینی/ که شب از یک بوسه می میرد/ و سحرگاه از یک بوسه بدنیا می آید .
آفتاب می شود
1:
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه ی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتابمی شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام کشید
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن


تمام آسمان من
پر از شهاب میشود
2:
تو آمدی ز دو رها و دور ها
ز سرزمین عطر و نور ها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ، ز ابرها ، بلور ها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
3:
به راه پر ستاره می کشا نیم
فراتر از ستاره می نشانیم
نگاه کن من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان شب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه ها ی شب شدم
4:
چه دور بود پیش از این زمین ما


به اینکبود غرفه ها ی آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان ، به بی کران ، به جاودان
5:
کنون که آمدیم تا به ا وج ها


مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستا ره ها جدا مکن
6:
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید