بخشی از مقاله
عدل جاويدان
عدل موبد و اقامه قسط ابدي كه هدف از ارسال پيامبران است و قرآن به دان گواهي ميدهد، دو مرحله دارد: تشريع و اجرا.
مقصود از مرحله تشريع، ايجاد قوانين عادله است كه سعادت بشر را تامين كند. اين مرحله، به وسيله پيامبران الهي به ويژه پيامبرگ بزرگ و مقدس اسلام انجام شده و بر دنياي بشريت عرضه گرديده است.
آغاز پيدايش بشر، با آغاز نخستين مرحله تشريع وقانونگذاري همراه بوده و هيچ وقت بشر از راهنمايي غيبي و آسماني محروم نبوده است. و پيامبران حق اين وظيفه را انجام دادهاند. اين راهنمايان بزرگوار، براي كمك و ياري عقل بشر آمدهاند تا بتواند دربرابر نفس و خواهل دل مقاومت كند. تا از استعمار عقل به وسيله دل جلوگيري كنند و عقل را از اين زنجير اسارت نجات بخشند.
مقصود از استعمار عقل آن است كه دل آن را براي رسيدن به هدفهاي حيواني به كار برد.
دومين مرحله، اجراي قوانين عادله است كه از نظر اهميت، كمتر از مرحله نخستين نيست. چون قانون صحيح اگر به طور صحيح اجرا نشود، نقض غرض از قانون خواهد بود. قانون بايستي به طور طبيعي اجرا شود و مقداري از خود مردم به درستي به صحت آن پايبند باشند و اجرا كنند.
قانوني را كه مردم صحت آن را نفهمند، به درد اجرا نميخورد و عدلي كه با فشار اجرا شود و با زور و قلدري پياده گردد، عدل نخواهد بود.
زور و قلدري، با عدف منافات دارد؛ چون از ظلم و ستم جدا نيست. مردم، بايستي بفهمند كه قانون چيست و قانونگذار كيست و سود قانون چه خواهد بود. در اين صورت، خودشان مجري قانون خواهند بود.
نيكمردان بايستي بكوشند كه زمينه را براي اقامه قسط، و عدل جاويدان آماده سازند. چون همانطور كه در اغاز سخن ياد شد،در راه اميد، بايد كوشيد تا بدان رسيد؛ آن هم اميدي بزرگ كه سرنوشت جهان را براي هميشه دگرگون خواهد ساخت. آماده كردن زمينه، عبارت است از بيدار كردن مردم و هشيار ساختن آن به حقايق و وقايع با رفتار و كردار، نه آن كه با سخن دم از عدل بزنيم و در كردار،ظالمانه رفتار كنيم و در ويترين عدل را نشان دهيم و در درون، آتش ظلم را برافروزيم و هدف عدل را مبرر براي وسيله ظلم ادعا كنيم.
عدل موبد روزي به دست برگزيده حق اجرا خواهد شد و رنج و كوشش انبيا، بالاخره به ثمر خواهد رسيد.
آماده ساختن زمينه، ميتواند تسريع در ظهور برگزيده حق داشته باشد. مجري عدل همگاني، كسي است كه برگزيده خدا باشد و بداند كه انبيا براي چه آمده اند و چه كردهاند و چه خواستهاند و خدا آنها را براي چه فرستاده است. او بايستي از نظر دانش و بينش، بر بشر برتري داشته باشد. گذشته از علوم الهي، از دانش طبيعي بشر آگاه باشد. عمرا دزار كرده و تجاربي بسيار اندوخته باشد. دورانهاي بسياري از تاريخ بشر آگاه باشند. با هزاران گونه از مردم روبهرو شده ، از اخلاق و اطوار و احوال و روحيات خلق جهان، با خبر گرديده باشد.
جنگها و صلحها ديده، مقاومتها و پايداريها، شكستهاو پيروزيها، تسليمها و طغيانها، از برابر چشمش گذشته باشد و كيفيت اجراي عدل موبد جهاني را در همه زمانها و نقاط مختلف جهان،در كشورهاي بزرگ و كوچك و ملت هاي گوناگون عالم، در نظر بگيرد.
شايد يكي از علل غيبت و طول عمر حضرت قائم آل محمد نيز، همين باشد؛ چون حضرتش بيكار نمينشيند كه تماشاچي باشد، تا روز قيام برسد. وجود شريفش هميشه مورد عنايات خاصه الهي قرار دارد و در ترقي و تكامل است و در درياهاي علم و معرفت غوطهوراست.ساعت به ساعت، تجربه مياندوزد و از خداي بزرگ، دانش ميآموزد.
علوم بشري ناقص است و نميتواند محيط به همه چيز جهان و به همه جهانيان باشد، از زمانهاي آينده و از مردم آينده آگاهي ندارد و نميتواند اطلاع كافي داشته باشد.
تنها علم خدايي است كه از زمانهاي آينده و از مردم آينده آگاهي دارد، و شاگردان مكتب الهي ميتوانند از همه جا و همه چيز و از همه كس اطلاع حاصل كنند و راه اجرا و پياد كردن قوانين عدل را به خوبي ميدانند. براي اين مردم، انسان موجود شناخته شده خواهد بود و انسان ناشناس، نزد شاگردان مكتب حق مفهومي ندارد؛ چون همه چيز در اين مكتب شناخته شده خواهد بود.
عقل بشر در استخدام دل
عقل بشر كه بايستي راهنمايي او باشد در استخدام دلش است. دل است كه عقل را استثمار ميكند و آن را بيگار ميگيرد و به سوي برآوردن خواستهاي روانه ميسازد و عقلي كه نماينده جنبه انساني بشر است، در خدمت جنبه حيواني او به سر ميبرد.
بايستي به كمك عقل شتافت و وي را از استخدام و بيگاري نجات بخشيد دل را مطيع و منقاد عقل قرار داد تا حق به حقدار برسد. چون حق عقل فرماندهي است نه فرمانبري. مهر ايزدي و رحمت الهي اين كمك را فراهم كرده و نيكمرداني را فرستاده تا به كمك عقل بشتابند و وي را از بردگي وجانور دو پا و راست قامت، رهايي بخشند، تا كارگر شهرت و برده غضب نباشد، و انحراف به سوي چپ و راست نداشته باشد.
راه انسان را ادامه دهدو بس. راهي را كه خودش برميگزيند از راستگرايي و شهوت به دور است و از چپ گرايي و غضب بركنار.
اين جاست كه رحمت الهي حضرت مهدي را ميفرستد تا عقل بشر را ياري كند و وي را از اسارت و بردگي نجات دهد و جامعه انساني تشكيل شود و عدل جهاني برقرار گردد.
ويژگي حضرت مهدي آن است كه ظهورش با قدرت همراه است، تا بتواند قدرتهاي بزرگ ضد انساني را بكود، خواه قدرت چپ، خواه قدرت راست، خواه قدرتي كه به نام انسان تشكيل شده باشد. چون جهان در دست اين سه قدرت است؛ يكي مظهر شهوت و ديگري مظهر غضب و سومي مظهر هر دو، كه هر سه قدرت، حيواني هستند و از قدرت انساني به دور.
نظريه مهدي
انسان كامل و مقدسي كه رهبري جهان را به دست خواهد گرفت و به كمك عقل بشر خواهد شتافت و برپا دارنده عدالت ابدي و جهاني خواهد بود، در زبان دانش و معرفت «مهدي» ناميده شده است.
آيا اين نام را اسلام براي حضرتش نهاده است؟ آري.
مهدي، كسي است كه ظلم و ستم را از جهان بركند، و خاور و باختر و شرق و غرب را از عدل و داد براي هميشه آكنده سازد.
نظريه مهدي، سمبل مبارزه با ظلم و بيدادگري وبرانداختن ستمكاري از صفحه گيتي است چنانچه در گذشته ياد شد، اين نظريه از اميدهاي اصلي و اجتماعي بشر بوده و هست و در كانون نهاد هر كس، چنين اميدي موجود است، و حضرت مهدي نور اين اميد است.
همه اديان و مذاهب بشري بدان خبر داده و كسي را نام بردهاند كه او مهدي خواهد بود..
ازمياني پيغمبر در تورات از جنگي عظيم و جهاني خبر ميدهد كه دو سوم مردم زمين را نابود ميكند. سپس پادشاه عادلي آيد و جهان را اصلاح فرمايد.
زيور داود، از آمدن مصلحي نويد ميدهد كه دريا تا دريا را داد كند و جميع امتهاي جهان اطاعتش كنند.
يهودان و جهودان «عُزيز» نبي را مهدي ميدانند.
مسيحيان و ترسايان، «مسيح» را مهدي ميخوانند.
نزد گبران و زردتشتيان، «بهرام» است كه فرزند سوم زرتشت و يا «سوشنانت» كه جهان را پر از پندار نيك و گفتار نيك و كردار نيك خواهد كرد.
بودائيان و برهمائيان كه 220 فرقه گوناگون هستند، انتظار بازگشت پيشواي خود را دارند.
ايرانيان باستان، «كيخسرو» را منتظر بودند.ميگفتند روي نهان كرده و بازخواهد آمد.
ولي هيچ يك از اديان گذشته مانند اسلام، نظريه «مهدي» را محكم و استوار نساخت. نه تنها پيروان خود را به وجود مهدي مژده داد؛ پيروان مذاهب ديگر را متوجه اين نظريه نمود و آگاه ساخت كه در مذهب خودشان، اصل وجود مهدي ثابت است.
و اين يكي از حقهاي بزرگ اسلام بر جامعه بشريت است.
آري، عدل موبد از ارمغانهاي اسلام براي اجتماع بشري است.
حكومت واحد جهاني، از ارمغانهاي اسلام است.
الغاي تبعيضهاي نژادي و بيان مسافات خلق، از ارمغانها اسلام استو.
الغاي طبقات اجتماع و برتريهاي قومي و ملي، از ارمغانهاي اسلام است.
اينك بايستي به كاوش پرداخت و تا معلوممان شود كه مهدي كيست و چگونه كسي است و بايستي چگونه باشد.
ضرورت عدالت
عدالت طلبي در فطرت انسان ريشه دارد و آرمان مشترك همه انسانها و جوامع شناخته ميشود.
اگر بخواهيم از منظر اهداف مكاتب گوناگون به طبقهبندي مسائل اساسي اجتماعي بپردازيم بايد عدالت را در زمره بنياديترين نيازهاي عمومي قرار دهيم و اشتراك نظر اكثرانديشمندان در زمينه «ضرورت عدالت» را يادآور شويم البته امروزه در جهان غرب ديدگاههايي هم مطرح ميشود كه عدالت طلبي را در تعارض با تكامل اجتماعي و مانع از دست يابي به رشد و توسعه پايدار معرفي ميكنند.
بدون شك رمز جهان پذير شدن «عدالت» به تاكيد فراگير اديان الهي بر ضرورت عدالت و تلاشهاي گسترده پيامبران براي تحقق آن در طول تاريخ باز ميگردد. و در اين راستا، بشر وامدار پيامبران و موحدان است.
حضرت آيت الله خامنه اي در سخناني با اشاره به مجاهدت پيامبران در راه اهداف والاي بشري ميفرمايد:
انبيا و مناديان حق امروز زندهاند، و هدفهايي كه در بشر دنبال ميكردند، با رفتن انها نمرد و به تدريج هدفهايشان در واقعيت و جريان تاريخ تحقق يافت.
امروز ميبينيد كه در دنيا، نداي عدالت و آزادي هست و روشنفكران عالم، هدفهايي را به عنوان هدفهاي عالي اسم ميآورند كه اين همان هدفهاي انبياست، گر چه خود ندانند كه از كيست.
آموزههاي ديني و سيره معصومين مبين ضرورت انكار ناپذير عدالت است. امام علي (ع) در هنگام بيعت مردم با ايشان، دليل پذيرش خلافت را رسالت دانايان در برپايي عدالت دانسته و ميفرمايد:
آگاه باشيد سوگند به خدايي كه شكافنده دانه و خالق انسان است، اگر حضور بيعت كنندگان
حاضر در صحنه نبود و با وجود ياران و همراهان، حجت تمام نميشد و اگر عهد و پيمان خداي يكتا از دانايان نبود كه نبايد بر سيري ظالم و گرسنگي مظلوم رضايت دهند، هر آينه ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن ميانداختم و جام آفرينش را به جام اولين آن سيراب ميكردم.
امام خميني در سخناني با اشاره به سيره عدالت خواهي پيامبران، ضرورت پيگيري اصل عدالت را گوشزد كرده و ميفرمايد:
اين سيره مستمر انبيا بايد در كساني كه خودشان را تابع انبيا ميدانند نيز باقي باشد. حكومت اسلام بايد اقامه عدل بكند و ما اگر تابع اسلام هستيم و تابع انبيا هستيم، اين سيره مستمر انبيا بوده است و اگر تا ابد هم فرض كنيد، انبيا بيايند، باز همين است، باز جهات معنوي بشر تا اندازهاي كه بشر لايق است ادامه اقامه عدل در بين بشر و كوتاه كردن دست ستم گران است.
در همين زمينه حضرت آيت الله خامنه اي همواره توجه به اصل عدالت و ايجاد قسط و داد در كشوررا ضروري دانسته و عدالت اجتماعي را در راس سياستهاي كلان نظام اسلامي تلقي كرده اند. ايشان مسئولان كشور را به «تقسيم بهينه منابع و امكانات عمومي، دريافت ماليات بر حسب خودداري از درامد، حمايت جدي و قانوني از قشرهاي مستضعف جامعه در زمينههاي مربوط به خدمات دولت و قوه قضائيه و بذل توجه و كمك بيشتر به مناطق محروم فراخواندهاند.
جايگاه عدالت در اسلام
عدل در اسلام- از ديدگاه شيعه- يكي از اصول دين است و زيربنا و فلسفه فروع مكتب محسوب ميشود. مباحث علمي و عملي عدالت به ويژه در فرايند توسعه وسازندگي اجتماعي، در وهله نخست از قرآن و سخنان پيامبر اكرم و سيره عملي آن حضرت سرچشمه ميگيرد، سپس از زبان رساي امام علي (ع) تفسير شد و در طول پنج سال خلافت ايشان، الگوي عيني و عملي آن براي جهانيان ترسيم گرديده است.
با وجود آموزههاي ديني در خصوص قسط و عدل، فيلسوفان و انديشمندان مسلمان درباه نقش و جايگاه دقيق عدالت با يكديگر اختلاف نظر دارند. گروهي از آنان «قسط و عدل» را آرمان نهايي زندگي اجتماعي ميشمارند و مهمترين رسالت مسئولان جامعه اسلامي را كوشش براي برپايي قسط در ميان مردم ميدانند، اما گروه ديگر، عدالت را تنها وسيلهاي براي وصول به اهداف و
آرمانهاي ارزشي جامعه تلقي ميكنند و در مقايسه با هدف نهايي جامعه اسلامي، آن را مقدمه و از لوازم اوليه تحقق هدف ميدانند. اينان به طور كلي،استقرار عدالت اجتماعي را در رديف ديگر سياستها و خط مشيهاي كلان نظام اسلامي قرار ميدهند و براي آن هيچگونه اولويت ويژه اي قائل نيستند.
بر اساس نظر نخست، مسئولان و برنامه ريزان جامعه اسلامي بايد همواره در بسيج امكانات و هدايت سياست ها و برنامههاي دراز مدت نظام، عدالت را در نظر داشته باشند، همچنين در صورت عارض هر يك از اصول و ارزشها با اصل عدالت، بايد عدالت را بر انها مقدم داشت و نظام اجتماعي را بر اساس رجحان دادن اصل عدالت و اولويت بخشيدن به قسط و داد سامان دهي كرد.
هدف اصيل در حقوق اسلام، اقامه عدل درجامعه بشري است و تنها اصلي كه به صورت مطلق بدون كمترين قيد و شرطي مطرح است، اصل عدالت است. اصل عدالت، اصول ديگر مانند آزادي، مساوات و … را شكل ميدهد؛ بدين معنا كه آزادي از نظر اسلام تا آنجا محترم است كه با اصل عدالت در تضاد نباشد و هر گاه اصلي در تعارض با اصل عدالت قرار گيرد، عدالت مقدم خواهد بود. ممكن است گفته شود كه عدالت نيز گاهي تحت الشعاع ارزش هاي ديگر قرار ميگيرد براي مثال در جايي كه دادن حق فردي با مصالح اجتماعي در تعارض باشد، براي حفظ نظم، از اجراي عدالت
درباره فرد صرفنظر ميشود. پاسخ اين است كه در چنين مواردي، حقوق فردي تحت الشعاع تكاليف اجتماعي قرار گرفته است، يعني به دليل وابستگي سعادت فرد به سعادت جامعه، بخشي از قوق شخصي او براي تامين مصالح مهمتري كه براي خود او نيز ضروري است و بدون آن ممكن است منافع مهمتري را از دست بدهد، فدا ميشود؛ پس خود اين عمل از مصاديق عدالت است نه معارض با آن.
حال اگر بر پايه نظر دوم، عدالت را هم در رديف ساير اصول ارزشي و انساني جامعه انساني بدانيم. ديگر نميتوان مسئولان را ملزم ساخت كه در هر شرايطي عدالت را بر اصول ديگر مقدم بدارند. زيرا ممكن است در مواردي حفظ نظم و انضباط، رعايت منافع اكثريت و دفاع از حقوق و آزادي هاي فردي بر اجراي عدالت ترجيح يابد. در اين فرض، عدالت يك راهكار اجتماعي براي دست يافتن به اهداف توسعه تلقي شناخته ميشود كه در صورت تعارض با ديگر راهكارها يا اركان توسعه، ميتوان براي مدتي از آن چشم پوشيد.
شايان ذكر است كه مناقشه علمي و فكري درباره جايگاه عدالت در نظام اجتماعي اسلام، در انديشه برخي پژوهشگران تحت عنوان «عدالت» هدف يا وسيله مطرح شده است. از آن جمله، استاد شهيد مطهري است كه به تحقق و بررسي نظريههاي گوناگون در اين زمينه پرداخت است. ايشان اين موضوع را از زاويه شناخت «هدف نبوت ها و بعثتها» مورد مطالعه قرار داده و با نقد و ارزيابي برخي ديدگاهها. نظر نهايي خويش را مطرح كرده است.
از ديدگاه استاد مطهري، قرآن كريم دو هدف اصلي براي پيامبران معرفي كرده و آموزههاي پيام آوران الهي را مقدمهاي براي دست يافتن به اين دو هدف دانسته است.
اي پيامبر، ما تو را گواه و نويد دهنده و دعوت كننده به سوي خدا به اذن پروردگار و چراغي فروزان فرستاديم.
عدل عالمگير
از خواستههاي فطري بشر، آزادي در سفر و در حضر است، به جا كه ميخواهد بتواند برود و هر جا كه ميخواهد بماند، بتواند بماند. اين خواسته در اين زمان انجام پذير نيست.
تعدد كشورها، مرزهاي جغرافيايي، قدرتهاي گوناگون، مانع رسيدن بشر، بدين خواسته فطري اش است.
سفر. گذرنامه ميخواهد، اذن خروج ميخواهد تابتوان از مرز هوايي يا دريايي و يا زميني خارج شد.
به هيچ كشور نميتوان داخل شد، مگر آن كه حكومتش اجازه دهد و گذرنامه را ويزاكنند. خارجيان حق ندارند، بدون اجازه دولت، در كشوري سكونت كنند، حق ندارند در آن كشور به كار پردازند و زندگي كنند، مگر آن كه از دولت اجازه بگيرند و پروانه كسب داشته باشند.
اين خواسته بشر، در عدل عالمگير و حكومت واحدجهاني، تحقق پذير است و به يقين روزي خواهد رسيد كه بشر بدين خواسته ميرسد؛ چون خواسته همگاني است و امكان پذير.
مرزها برداشته خواهد شد، كشورها، كشوري واحد خواهند شد. دولتها و حكومتها حكومتي يگانه خواهند شد، و شرق و غرب در اختيار همه افراد قرار خواهد گرفت.
از خواستههاي فطري بشر، مساوات نژادي و عنصري است، تا سپيد بر سياه برتري نداشته باشد، تا اروپايي بر آفريقايي تسلط نداشته باشد. تا عرب بر عجم، فارس بر ترك، پارسي بر هندي تقدم نجويد.
اين خواسته نيز در عدل عالمگير و حكومت واحد جهاني محقق ميشود؛ چون خواسته همگاني است و امكان پذير.
از خواستههاي طبيعي بشر، مساوات فقير است با غني اين خواسته نيز در عدل عالمگير و حكومت واحد جهاني، تحقق پذير است.
الغاي سلطه قوي بر ضعيف و مساوات آنها در حقوق، از خواسته هاي همگاني خلق است و در عدل عالمگير و حكومت واحد جهاني محقق ميشود. عدل عالمگير و حكومت واحد جهاني، آرمان خلق عالم است.
حكومتي كه پايهاش بر عدل و داد، نهاده شده است.
اين حكومت، حد و مرز نداردو بشر را از زنداني شدن در شهري و يا در كشوري نجات خواهد داد.
مرزهاي كشورها براي انسانها، طبيعي نيست و مصنوعي است و ساخته شده دولتهاست، نه خلق مردم.
در عدل عالمگير و حكومت واحد جهاني، تبعيضات نژادي وجود دارد، چون حكومت مردم است نه حكومت نژاد و نه حكومت گروهي خاص. عدل عالمگير، قوي و ضعيف نميشناسد، ضعيف از مردم است، چنانچه قوي نيز از مردم است و هر دو با يكديگر مساوات دارند.
حكومت واحد جهاني حكومت يك تن نيست، حكومت يك حزب نيست، حكومت خلق است و قدرت در دست مردم است و نه در دست حزب و نه در دست يك تن يا چند تن.
مرزبندي كشورها و تبعيضات نژادي به سود دولتهاست و نه به سود مردم.
اين پديدهها از كوتاهي فكر ريشه مي گيرد هنگامي كه زمامداران بشر، انسان هاي كامل شدند، اين پديده ها از جهان زدوده مي شود.
چه وقت؟ وقتي حضرت مهدي بيايد و عدل عالمگير را برپا كند و آن را براي خلق جهان ارزاني بدارد و خلق را به خواسته اش برساند.
حضرتش در اين حكومت مانند يكي از مردم جا دارد و زندگاني ميكند و راهنما و مجري قانون است.
عدل عالمگير به وسيله زور و قدرت امكان پذير نيست و حكومت زور بر فرض برقرار شدن دوامي نخواهد يافت. حكومت زور ماندني نيست و از ميان خواهد رفت.
حكومت جهاني، بشري است، حكومت ملي نيست و اختصاص به نژاد و عنصري ندارد و ملتي را بر ملت ديگر ترجيح نميدهد.
جهان از نظر خواسته و اخلاق و عادات و افكار و رفتار و پسند و ناپسند، متباين هستند؛ پسنديده نزد مردمي، ناپسند، نزد مردم ديگر است.
ساليان درزاي است كه فكر حكومت واحد جهاني در مغز دانشوران و متفكران بشر راه يافته و نخستين گام براي آنها پس از جنگ جهاني اول به صورت «جامعه ملل» برداشته شد، ولي به عللي چند نتوانست كاري انجام دهد كه يكي از آن علل فقدان قوه مجريه بود. در نتيجه، موسوليني رهبر كشور ايتاليا با خونريزي كشور حبشه را بلعيد و جامعه ملل نتوانست از آن جلوگيري كند.
حكومت واحد جهاني، تحقق پذير نيست، مگر در صورتي كه ملتها خواستار آن باشند و آن وقتي است كه عدل عالمگير به وسيله حاكم عادلي برقرار شود اين حكومت، مطلوب طبيعي و عقلي
همه افراد بشر خواهد بود، وبدون خونريزي دستگاههاي امنيتي است.
اين حكومت كه در كشوري برقرار گردد و عدل در آن پياده شود، ملتهاي همسايه از آن آگاه ميشوند و يكي پس از ديگري، الحاق خود را بدان اعلام ميداند. كشورهاي دور دست كه از آن آگاه شدند، بدان محلق ميشوند و در جرگه دولتهاي مشترك العداله داخل ميشوند. عدالت، از تعصب نژادي مطلوبتر است.
عدل عالمگير عدل سه بعدي است:
عدل دولت بر ملت، عدل ملت بر ملت، عدل ملت بر دولت.
عدل دولت بر ملت، عبارت است از عدم تخلف از قانون، كه فاقد زورگويي و استثمار ملي خواهد بود و قانونش قانوني است كه به تصويب الهي رسيده باشد، خدايي كه همه افراد بشر را ميشناسد و به خصوصيات همگان آگاه است.
عدل دولت بر ملت، مانندحكومت علي ولي حكومت آن حضرت پايدار نماند. چون فاقد بعد سوم بود كه عدل ملت بر دولت باشد.
آيا ناكثين و قاسطين و مارقين عدالت پيشه بودند؟!
آيا اهل كوفه، با علي (ع) به عدالت رفتار كردند؟ و راهنماييهاي حضرتش را براي جنگ و صلح به كار بستند؟
عدل ملت بر ملت، وقتي محقق ميشود كه ظلم وستم شخصي از ميان افراد ملت بيرون رود. عدل ملت بر ملت، برقراري راستگويي و درستكاري در ميان خود افراد اين است كه هيچ يك ازآنها در نهان و آشكار به دگري ظلم نكند و ستمي روا ندارد.
اين است تكامل ملي و رشد افراد نيست ولي ابدي است.
در اين حكومت، مرزهاي مصنوعي جغرافيايي كه دولتها تاسيس كرده اند برداشته ميشوند و حكومتهاي نژادي و منطقهاي به هر شكلي كه باشند از ميان ميروند ديكتاتوري سياه، ديكتاتوري سرخ، حكومت اكثريت به نام دموكراسي، در اين حكومت حل ميشوند. آنچه كه بايستي به
سراغش رفت، بعد سوم عدالت است كه عدل ملت بر ملت باشد؛ يعني گسترش عدل در ميان خلق و آن در صورتي است كه وجدان انساني فرد بر او قاضي و حاكم باشد و خود، پليس خود باشد تا از ارتكاب جرم و گناه دوري كند و اين حقيقت به جز ايمان به خدا، راه دگري ندارد.
خداي عادل روز واپسين را در انتظار نيكوكاران و گهنكاران قرار داده است و مقصود از حكومت مذهب همين استو جز اين نيست كه پايهاش بر بعدهاي سه گانه عدالت برقرار باشد و پايه آن بر ايمان به مبدا و معاد.
حكومت مذهب، حكومت خود است بر خود، و دموكراتيكترين حكومتهاست چنانچه در حكومت حضرت علي ديده شد. لازم نيست كه بعد سوم عدالت همگاني شود و همه افراد بشر چنان باشند همان اندازه كه بخشي از مردم چنين شدند و شماره آنها به عددي برسد كه بتوانند پرچم عدل را در زير سايه حاكمي عادل در اهتراز درآورند، آغاز عدل عالمگير در جهان بشريت خواهد بود.
حضرت مهدي، پرچم عدل را در جهان خواهد برافراشت و خوشبختي و آسايش همگاني خلق جهان را براي هميشه، تامين خواهد كرد.
و آن وقتي است كه شماره ياران باوفايش به عددي كه مورد احتياج است برسد و مرداني نيكوكار در زير سايه بزرگمردي بزرگوار قرارگيرند.
حكومت الهي در جهان
شماره حكومتهاي الهي كه تاكنون در جهان تشكيل شده، بسيار ناچيز است و قابل قياس با شماره حكومتهاي بشري نيست.
شماره حكومتهاي بشري از ميليون ها متجاوز است، در حالي كه شماره حكومتهاي الهي از سه عدد تجاوز نميكند و دوام نيافته است. چون بشر لياقت اين حكومتها را نداشته و فاقد بعد سوم آن بوده عدل ملت بر ملت و عدل ملت بر دولت.
تاسيس حكومت الهي و دوام آن، روزي است كه بشر لياقت آن را داشته باشد و بعد سوم و دوم عدالت را دارا باشد و قرآن از آن خبر مي دهد و از آن به «عباد صالحون» تعبير ميكند.
و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر آن الارض يرثها عبادي الصالحون
عباد الصالحون- كه وراث زمينند- همان مردمي هستند كه داراي بعد سوم و دوم عدالت هستند. در نتيجه، حكومت الهي سه بعدي و عدل عالمگير در جهان برپا ميشود و ابدي و جاودان مي گردد. از لفظ ارض، استفاده ميشود كه نخستين حكومت الهي در جهان كه پس از توفان نوح تشكيل گرديد، حكومت حضرت يوسف پيغمبر در مصر بود. اين حكومت، محبوبترين و پاكيزهترين حكومتهاي سرزمين مصربود.
دومين حكومت الهي در جهان، حكومت «طالوت» براسرائيليان بود. طالوت، كسي بود كه از سوي خدا به فرمانفرمايي اسرائيليان منصوب گرديد. بزرگمردي بود بسيار دانشمند، قوي و شجاع و از اسرار نهاني جهان آگاه بود.
سومين حكومت الهي در جهان، حكومت حضرت علي بود كه فقدان بعد دوم و سوم در مردم، موجب شد كه حضرتش را بكشند و مورد نفرين آن حضرت قرار گيرند، نفرين آن حضرت چنين بود:
«پروردگارا مرا از اين مردم بگير.» كه شومترين نفرين در تاريخ بود.
آنچه كه در اين حكومت هاي سه گانهي الهي جلب نظر ميكند، سه گونه بودن اين حكومتهاست كه هر كدام رنگ خاصي داشتند. از اين استفاده ميشود كه حكومت عدل و حكومت الهي، رنگ خاص و شكل مخصوصي ندارد، و قوام آن حكومت به عدل است و بس، به شكلي كه حكومت اداره شود. خواه جمهوري باشد، خواه سلطنتي، خواه داراي مجلس سنا و شورا باشد، خواه نباشد، مقصود، اقامه قسط و برپايي عدل است و بس.
اين حكومت هاي سه گانه، سه رنگ بودند، ولي در حقيقت يك رنگ داشتند و آن رنگ عدالت بود كه هر سه رنگ، در آن قرار داشت.
يوسف در حكومت مصر، پادشاه نبود، چون به صريح آن، پادشاه مصر كس ديگري بود. يوسف، فرمانفرماي مصر بود، ولي ديكتاتور و خودكامه نبود، حكومتش دموكراسي نبود، چون دموكراسي، حكومت اكثريت است و اقليت در آن محروم و محكوم اكثريت است.
حكومت يوسف، حكومت عدل بود كه حكومت همه ملت است.
طالوت در حكومتش پادشاه بود و سلطنتش انتصابي بود و از جانب خدا منصوب شده بود، و فرماندهي جنگ را شخصا به عهده گرفت و پيروز شد و نبوغ نظامي خود را نشان داد، و ذلت و خواري را از اسرائيليان گرفت و عزت و سربلندي را به
آنها ارزاني داشت.
آري، حكومت عدل، عزت و سربلندي مي آورد.
حضرت علي حكومتش انتخابي بود و تنها كسي كه در ميان خلفاي راشدين كه دراثر انتخاب عمومي به حكومت رسيد، حضرتش انتخاب شد سپس با او بيعت كردند.
خلفاي سه گانه كه پيش از آن حضرت حكومت كردند، با بيعت به حكومت رسيدند، آن هم بيعتي كه نهاني ميان چند نفر قرارش گذاشته شده بود.
انتخابي بودن حكومت حضرت علي از نظر مردم است، وگرنه حضرتش از سوي خداي بشر به فرماندهي كون و مكان نصب شده بود و ولايت تكويني و تشريعي در اختيارش بود و پذيرش حكومت ظاهري، براي اقامه عدل بود. حضرت علي خودش عدل بود كه به صورت بشر درآمده بود.
حكومت حضرت مهدي، چهارمين حكومت الهي در جهان است و حكومت حضرتش، عين حكومت پدرش حضرت علي است، با اين تفاوت:
حكومت پدرش علي، محدود به زمان و مكان و موقتي بود، چون بشر آن روز ابعاد ثلاثه عدالت را نداشتند.
ولي حكومت حضرت مهدي، حكومت جهاني و جاويداني است، چون بشر در آن زمان داراي بعدهاي دوم و سوم عدالت هستند كه به تعبير قرآن «عباد صالحين» ناميده شدهاند.
حكومت مهدي مانند حكومت پدرش علي از انتخاب برخوردار است، ولي نه انتخاب اصحاب وحل و عقد و نه انتخاب مردم يك كشور، بلكه انتخاب مردم جهان، و انتخاش مشتمل بر دو مرحله است: انتخاب نوعي و شخصي.
انتخاب نوعي هم اكنون محقق است كه همه مردم جهان آرزوي ظهورش را دارند. انتخاب شخصي، پس از ظهور آن حضرت واقع ميشود.
از ويژگيهاي حكومت الهي حضرت مهدي، پيروزي بدون خونريزي است. و حمام خوني كه جهانگيران جهان از قبيل اسكندر و چنگيز و تيمور براي كشورگشايي به پا كردند، در حكومت جهاني حضرت مهدي منتفي است.
حكومت حضرت مهدي، جهانگيري و جهانگشايي نيست، بلكه جهانباني و جهانمداري است و اين ويژه حكومتهاي الهي است كه در هر سه حكومتها تحقق داشته و قدرت حكومت، با مهر و رحمت همراه بوده است.
به يقين روزي خواهد رسيد كه حكومت حضرت مهدي، جهان و جهانيان را زير پوشش خود قرار خواهد داد و بدون آن كه خونريزي در كار باشد، بشر به حسب فطرت از آغاز پيدايش خود، خواهان برپايي عدل بوده و هست ولي اين خواسته فطري، براي برپايي حكومت عدل كافي نيست.
چنانچه حكومت عدل را با زور سرنيزه نمي شود به پا كرد، چون ظلم به جز ظلم نخواهد زاييد و قداست هدف، مبرر به وسيله نخواهد بود. ولي هنگامي كه خواسته فطري بر اشتداد پذيرفت و به مرتبه شوق رسيد و فاعليت پيدا كرد، آن وقت است كه زمينه برپايي حكومت عدل عالمگير مهدي آماده شده است.
اشتداد خواسته فطري بشر، وقتي است كه ظلم وستم بسيار شود و بشر از آن به تنگ آيد تا خواسته فطري او فاعليت پيدا كند و او را برانگيزد كه شب و روز در راه پيدا كردن عدل گام بردارد و موانع رسيدن به آن را يكان يكان از ميان بردارد، تا به هدف برسد. در اين هنگام، قائدي توانا و بزرگوار شناخته شده، قدم در ميان خواهد گذارد و حكومت عدل را برپا خواهد كرد.
و نخستين حكومت عدل در نقطهاي از جهان برپا خواهد شد و درخشندگي پيدا خواهد كرد و همسايگان از آن آگاه خواهند شد. يكان يكان به سويش ميشتابند و الحاق خود را به حكومتش اعلام ميدارند. نوبت به جهانيان ميرسد و ملتهاي جهان از آن استقبال ميكنند و با جان و دل ميخواهند كه در ظل حكومتش قرار گيرند.
چنين حكومتي درست بر خلاف جانگيري جهانگشايان خواهد بود، چون آنها ميخواهند كشورهاي ديگر را تسخير كنند و ملتها با آنها ميجنگند و از خود دفاع ميكنند و پيروزي جهانگشا، با خونريزي محقق ميشود.
برپا كننده عدل را ملتهاي جهان، خواستارش هستند تا در ظل حمايتش قرار گيرند. و پروزي عدالت به دست حضرت مهدي در سراسر گيتي محقق ميشود و حكومت الهي به جاي حكومتهاي بشري مينشيند و جهان پر از عدل و داد ميشود و خواسته همگاني خلق، تحقق ميپذيرد.
خداي خلق هم وعده و مژده داده است كه چنين روزگاري خواهد آمد. از ويژگيهاي خاص حكومت هاي الهي آن است كه در اين حكومتها اقليت و اكثريت وجود ندارد،همگان در آن يكسانند و حكومت، حكومت مردم است. پيدايش اقليت و اكثريت در حكومت ها، يا نژادي است و يا مذهبي، مساوات نژادي، اقليت و اكثريت نژادي را از ميان برميدارد، چنانچه عدل شمولي، اختلافات مذهبي را ميشويد و به دريا ميافكند.
خواسته بشر
فطرت بشر از ظلم متنفر است و ستم را زشت ميشمارد.
اين تنفر و بيزاري چون فطرت بشر است، اختصاص به فردي يا جمعيتي ندارد و محدود به سرزميني و منطقهاي نيست.
همه افراد بشر از بزرگ و كوچك و سياه و سفيد و زرد و سرخ، از اين حكم فطري، برخوردار هستند.
كودك، از منظره كتك زدن كودك ديگر، غمگين ميشود و گاه ميگريد و از زننده اظهار انزجار ميكند و به كودك مضروب مهرباني ميكند.
تنفر و بيزاري از ظلم. از غريزههاي بشري است و عقل را در آن راهي نيست و حكم به زشتي و منفوريت ظلم تنها ويژه عقلا و خردمندان نيست، ديوانگان هم از ظالم و ستمكار نفرت دارند.
دخالتي كه عقل در اين موضوع دارد، تشخيص مصاديق ظلم است كه غريزه را در اين جهت راهنمايي ميكند، پس از آن كه تنفر او را تاييد ميكند.
طبيعت بشر است كه هر چه راكه از آن تنفر دارد، نابودي آن را خوش دارد و اگر قدرتي داشته باشد در نابودي آن ميكوشد تا ديدگاه خود را از اين وجود زشت، پاكيزه گرداند و ديگر منفور خود را نبيند.
از اين سخن به اين نتيجه ميرسيم كه روزي بشر اين منفور فطري را از ميان خواهد برداشت و جهان را از لوث وجود ظلم و بيدادگري پاك خواهد ساخت.
همانطور كه فطرت بشر از ستم و بيدادگري تنفر دارد، همانطور كه دوستدار عدالت و شيفته عدل و داد است.
آنچه قطعي است آن است كه پسنديده بودن عدل خواسته فطري بشر است و اختصاص به فردي خاص و يا دستهاي مخصوص ندارد، همه انسانها از هرنژاد و در هر زمان و مكان. عدالت را خوش دارندو انتظار برخورداري آن را دارند.
اختلاف انسانها از لحاظ طرز فكر، دانش، محيط
زندگي، رنگ و نژاد، تاثير در اتحاد آنها در اين مطلوب فطري ندارد. همگان در آن متفقند و خواهان اين خواسته فطري هستند.
مطلوب فطري بشر، ويژه شهري يا كشوري يا قارهاي نيست، هر انساني آن را براي خود ديگران ميخواهد.
مردم اين شهر، نه تنها عدالت را براي خود ميخواهند، بلكه براي شهرهاي ديگر نيز ميخواهند. هر نژادي خواستار آن است كه دست ستمگر از تمام روي زمين قطع شود.
نقطه اي كه در كره زمين عدالت برقرار باشد آنجا را بهشت نامند و محبوب همه انسان ها خواهد بود.
بهشت آنجاست كه كارزاري نباشد
كسي را با كسي كار نباشد
هر بشري خوش دارد كه بدان جا برود و در آنجا بماند؛ چون محبوب فطري خود را در آنجا پيدا مي كند. آري، خوشترين جا، جايي است كه در آنجا دلبر باشد.
آوارگان، از ظلم و تعدي و مهاجران به كشورهاي ديگر، در اين زمان بسيارند.
طبيعي بشر است كه هر چه را كه بخواهد، به دنبالش ميرود و قدرت خود را به كار مي اندازد تا به مقصود برسد.
بسيار ديده شده است كه افرادي خواسته خود را انجام دادهاند و تحولي در محيط ايجاد كرده و موفقيتي به دست آوردهاند.
پس چيزي را كه همه افراد بشر جوياي آن هستند، به يقين وجود پيدا خواهد كرد و روزي خواهد آمد كه بشر بدين خواسته فطري خود برسد و عدل و داد در سراسر گيتي حكومت كند.
انتظار چنين روزي در دل همه افراد بشر نهفته است و اين انتظار فطري است و حكم فطرت خطار ندارد و اين انتظار سرانجام به سر خواهد رسيد و مطلوب همگاني بشر، محقق خواهد شد.
انسان، خواسته فطري دگر نيز دارد كه چهارمين خواسته او خواهد بود، و آن دوست داشتن آسايش روحي است؛ هر كس داراي اين خواهش طبيعي است، و بايستي روزي بيايد كه تمام افراد بشر به اين مطلوب طبيعي و مقصود فطري برسند.
خواسته فطري عدل و داد، با خواسته فطري آسايش، در يك روز و به يك چيز محقق خواهد شد. و آن وقتي است كه ظلم و ستم يكسره از جهان رخت بربندد و عدل همگاني در جايش بنشيند.
بشر با وجود ظلم ظالم، آسايش روحي نخواهد داشت و آسايش روحي بشر وقتي محقق خواهد شد كه دستهاي جنايتكاران و ستم پيشگان جهان قطع شود و ديگر فكر ستمگري در مغز جنايت پيشهاي راه نيابد.
پيدايش احزاب سياسي در جهان و موفقيتهاي نسبي آنها در پارهاي از كشورها در سايه همين خواسته فطري يعني اجراي عدالت بوده است. چون همگي احزاب دعوي ارمغان حكومت عدل را دارند.
رهبران احزاب، از اين خواسته فطري بشر بهرهبرداري كرده و براي خود ايجاد موفقيت ميكنند و بر اريكه قدرت مينشينند. ولي هيچ يك از آنها تاكنون نتوانسته اند اين محبوب فطري بشر را در آغوش وي جاي دهند، چون تاسيس حكومت عدل، كار هر كسي نيست، به ويژه اگر حكومت عدل جهاني باشد.
فطرت عدالت خواهي و خواسته ايجاد عدل جهاني در بشر، موجب شده كه هر قومي اين لباس را بر قامت كسي شايسته ببيند و وي را موجد عدل عالي بدانند.
گفته شد تشخيص موضوع براي خواسته هاي فطري بشر به دست عقل است و فطرت اشتباه نميكند ولي در تشخيص موضوع اشتباه رخ ميدهد. چون هر كسي عقل محض را راهنمايي خود قرار نميدهد، احساسات و عواطف در اكثريت مردم نميگذارند كه عقل محض رهنما باشد. و اختلافات از همين جا پيدا شده است.
اگر حاكم بر هر انساني، عقل او بوده باشد و بس و تمايلات قلبي در آن دخالتي نداشته باشد، اختلافي در جهان ميان افراد بشر رخ نميدهد. اختلاف ملل عالم در موجد حكومت عدل جهاني، از همين جا حادث شده است.
اختلاف مسلكهاي احزاب و رهبران آنها، از اين جا پيدا شده است اينك به سراغ عقل برويم تا ببينيم كه او چگونه كسي را شايسته برقرار كردن عدل برروي كره زمين ميداند.
عقل ميگويد: برپا كننده عدل جهاني، بايستي داراي شرايط و صفاتي باشد و كسي كه از اين شرايط و صفات برخوردار نباشد، قطعا موفق نخواهد شد كه بشر را به اين هدف عالي برساند.
رهبران احزاب، يا نخستين شرط را فاقدند و يا همه شرايط را از اين رو نتوانستهاند عدل را در جهان برقرار كنند، بلكه نتوانستهاند در گوشهاي از جهان پياده كنند.
ممكن است در يكي دو كشور شهوتهاي بسياري از افراد بشر ارضا شده باشد، ولي از ارضاي شهوت و رسيدن به تمايلات قلبي، تا برقراري عدل، هزاران فرسنگ فاصله است.
در بسياري از موارد، اجراي عدل بر خلاف تمايلات قلبي است، تمايلات قلبي حد و مرز ندارد و پياده كردنشان ظلم بر دگران است.
نخستين شرط
نخستين شرط در بر پا كننده عدل جهاني، آن است كه در دعوتش راستگو باشد و حقيقتا خواهان ايجاد عدل و داد باشد و كسي نباشد كه دعوت به عدل را وسيله استثمار قرار بدهد و منظورش از اين دعوت، سوار شدن بر دوش خلق و حكومت كردن باشد.
بديهي است كه چنين كسي، موفق به برقراري عدالت نخواهد شد. چون دروغ ميگويد منظورش اقامه عدل نيست و هدفش رسيدن به مطامع خويش است.
اين دسته اگر هم به گمان خود راست بگويند، خود را براي هدف نميخواهند، بلكه هدف را براي خود ميخواهند.
كساني هستند كه دروغ ميگويند، ولي خودپرستي ايشان نمي گذارد كه بدانند دروغ ميگويند و خود را راستگو ميپندارند.
بهترين راه براي شناخت واقعيت انها، آن است كه در رفتار و گفتارشان ظلم و ستمي ديده نشود و از رياي سياسي و مذهبي به دور باشند و در رسيدن به هدف گناه را وسيله قرار ندهند و از عناوين ثانويه استفاده نكنند، تا خودشان، خودشان را بشناسند و هم دگران آنها را.
شرط دوم
دومين شرطي كه بايستي برپا كننده عدل جهاني دارا باشد، نقشهاي صحيح است نقشه اگر صحيح نباشد، رسيدن به هدف، دشوار، بلكه ناممكن است. به ويژه هدفي كه دشمناني بسيار دارد آن هم دشمناني تيزبين و داراي همه گونه قدرت. ساليان درازي است كه نعره عدالتخواهي رهبران احزاب با مسلكهاي گوناگوني كه دارند، در جهان بلند است، ولي چيزي كه به چشم نميخورد، عدالت است! آيا اينان دروغ ميگويند يا نقشهاي صحيح دارند؟ يا هر دو؟
ستمگران براي رسيدن به قدرت و نگهداري آن، از هيچ گونه جنايتي دريغ نميكنند! و به همه گونه پستي، تن در ميدهند! خود را به رنگهاي مختلف درميآورند،ماسكهاي گوناگون بر چهره ميزنند! هر روز يك جور بازي ميكنند، گاه عدالتخواه ميشوند! گهي آزادي طلب ميكنند! گاه بيچارگي مظلومان را بهانه قرارميدهند! گاه لباس مذهب بر تن ميكنند! عابد ميشوند! زاهد ميشوند! گاه روشنفكر مي گردند براي مردم دلسوزي ميكنند! گاه به حكومتهاي ظالم و ستم پيشه دشنام مي دهند! تا به قدرتي برسند وبه ستمگري ادامه دهند!
دست اين گروه را از سر مردم كوتاه كردن و ريشه ظلمشان را از جهان بركندن، نقشهاي بسيار صحيح و دقيق و ماهرانه نياز دارد، زيرا كوچكترين اشتباه، مانع موفقيت مي شود.
شرط سوم
سومين شرط برپا كننده عدل جهاني آن است كه خودش داراي هيچ گونه نقطه ضعفي نباشد؛ چه نقطه ضعف شخصي و چه نقطه ضعف خانوادگي و ميراثي و چه نقطه ضعف اجتماعي، كه وجود يكي از اينها مانع موفقيت است.
پيشرو عدل جهاني، اگر نقطه ضعفي داشته باشد، در برابر تهديد، عقب مي نشيند، در برابر منافع شخصي، از اين هدف مقدس دست برميدارد.
زيرا ستمگران براي حفظ موقعيت خود مقام و پست و رشوه ميدهند به زندان ميافكنند، شكنجه ميدهند، اعدام ميكنند، شايد پيشرو عدل از هدف خود دست بردارد.
عدالتخواهاني كه داراي نقاط ضعف باشند در برابر اين گونه چيزها تسليم شده، در نيمه راه ميمانند. چرا تاكنون ستمگران جهان، توانسته اند از برقراري عدل جلوگيري كنند وبه ظلم و جور ادامه دهند؟ چون عدالتخواهان بشري داراي نقاط ضعفي بودند كه آنها را از رسيدن به مقصد، بازداشته است.
رهبري كه پاك شد و نقطه ضعفي نداشت، تحت تاثير قرار نميگيرد و آزمندان بيدادگر نميتوانند بهرهبرداري كرده، از آن مقصد عالي بازش دارند. آن كه مي خواهد پاكي را در جهان برقرار سازد، بايستي در درجه اول، خودش پاك باشد و تعادل قوا در پيكرش برقرار باشد، و گرنه ظلمت، نور نميآورد و تاريكي، روشنايي نزايد و از مار جز مار نيايد.
اگر هدف، برقراري عدل در كشوري است، پاكيزگي رهبر بايستي بيشتر از بيشتر باشد و نقاط ضعف او كمتر از كمتر.
هر چه هدف بزرگتر شود، موانع سختتر خواهد بود، تهديدها خطرناكتر شوند ورشوهها سنگينتر گردند.
اگر هدف، اجراي عدالت در تمام جهان باشد رهبر آن بايستي پاكيزهترين فرد بشر و منزهترين انسان باشد.
رسيدن به هدف مقدس عدالت جهاني، رهبري پاك و پاكزاده و پيشوايي بسيار منزه مي خواهد و اين كار از افراد عادي ساخته نيست.
عدل جهاني و جاوداني هميشگي، عاليترين مقصود بشري است و برقرار كننده اش بايستي پاكيزهترين فرد بشر باشد.
هر كسي صلاحيت پيشروي كاروان خواسته فطري بشر را ندارد. فردي ايدهآل ميخواهد كه بتواند ايده بشر را تحقق بخشد.
پيشرو اين قافله، اگر تقوا و فضيلتش در بالاترين درجه نباشد و انسان برترين نبود، نخواهد توانست بر تمايلات شخصي فاميلي دوستان و … چيره شود و كاروان بشر را رهبري كرده و به سر منزل مقصود برساند.
شرط چهارم
چهارمين شرطي كه بايستي برقراري كننده عدل جهاني واجد آن باشد، شناخته شدن خودش و دودمانش به پاكي است، وگرنه صحت دعوتش را عقلا و خردمندان جهان، باور نخواهند كرد.
مردم بايستي بدانند كه او راست ميگويد، نقشهاي صحيح است، نقاط ضعف شخصي و ميراثي ندارد. در اين صورت، دعوتش را لبيك گويند و به يارياش برميخيزند. خردمندان، هيچ گاه كوركورانه به دنبال كسي نميروند بدون مطالعه و تحقيق تسليم نميشوند و سرنميسپارند.
در اين وقت است كه زمينه براي عدل جهاني آماده مي شود.
شرط پنجم
پنجمين شرط براي برپا كننده عدل جهاني آن است كه خطا نداشته باشد چه اگر خطا داشته باشد، موفق نخواهد شد. خطاي بزرگان، بزرگ خطاهاست و خطا، خطا ميزايد و سرمشق خطا ميگردد. نداشتن خطا، اختصاص به كسي دارد كه داراي صفت عصمت باشد.