بخشی از مقاله
علل شکست اصلاح طلبان
طرح مسئله :
از مميزههاي انسان از ديگر موجودات قدرت تفكر، هوشمندي، كنجكاوي و چراجويي و علتيابي بوده و هست و انسان كه در اجتماع متأثر از اجتماع و مؤثر بر اجتماع است ناگزير از شناخت اجتماع، پديدهها و رويدادهاي اجتماعي است.
اجتماع انساني و جهان مداوم در حال شدن است و در اين شدن بايد تصميم به تكامل خويش گيرد و اين تكامل حاصل نميشود مگر با انباشت اطلاعات و تحقيق، رد و ابطال، نقد و انتقاد، عبرتگيري و جستجوگري، تلاش و تلاش.
به گفته كارل ريموند پوپر متدولوژيست علم «راز پيشرفت دمكراسيهاي غربي نه در ثروت و منابع طبيعي، بلكه در سابقة وجود انديشة آزادي و انتقاد بايد جست»! مهمترين راز دمكراسي نقد است، پس آنچه براي پيشرفت و حركت به جلو لازم است نقد دائم و تحليل و بررسي است.
آنچه كه روشن است حركت جريان اصلاحطلبي و تغيير خواهي در ايران است. حركتي كه از انقلاب مشروطه آغاز شده و ادامه دارد. اما مفهوم اصلاحطلبي را بايد فراتر از نام يك جريان و يا گروه سياسي حاضر دانست چرا كه
ايران امروز در عرصه سياست، اقتصاد، فرهنگ، امنيت در داخل و خارج خواستار تغيير است و لازمه تغيير حركت و اصلاح است. البته منظور ما در اين مقاله از اصلاحطلبي و اصلاحات معناي عام و گستردة آن نيست بلكه جريانيست كه پس از دوم خرداد 1376 نمود يافت و بدين نام خوانده شد.جامعه و كشوري كه عزم بر پيشرفت، تغيير و قدرتمندي و افزايش منزلت دارد با بايد دائماً نظر بر گذشته، حال و آينده داشته باشد. گذشته را حال و آينده، حال را گذشته و آينده و آينده را
گذشته و حال بداند اما آنچه در يد اراده و عمل ماست حال است اما حالي كه تا چند لحظه قبل آينده و تا لحظاتي ديگر گذشته خواهد بود. آنچه آينده را روشن خواهد ساخت عزم و اراده امروز ماست. بر خودباوري و تلاش و تصميم بر تكامل و پيشرفت. بر اين اساس «سياستهاي دولت (احزاب، گروهها و جنبشها) بايد همچون فرضياتي تلقي شوند كه بايد مدام در معرض حك و اصلاح قرار گيرند. سياستگذاري (عمل سياسي) ذاتاً متضمن متبعات پيشبيني نشده است، و هر
چه پيش انديشي و بحث و انتقاد دربارة آن بيشتر باشد امكان توفيق آن بيشتر است. انتقاد احتمال حذف خطا را افزايش ميدهد. در سياستگذاري حسن نيت كفايت نميكند و تصميمات سياسي بايد دائماً آزمايش شوند نه به اين منظور كه موارد موفقيت آنها معلوم گردد، بلكه قصد مشخص شدن نارساييها و معايب آنها.
برعكس، سياستمداران معمولاً بر شواهد موفقيت سياستهاي خود تأكيد ميكنند راز تجسس در خطاهاي ناشي از تصميمات خود پرهيز ميكنند و اين مهمترين سبب ركود و شكست است». و درست به همين دليل بايد رويدادها، پديدهها، شكستها و پيروزيها و موفقيت و ناكاميهاي اجتماعي و سياسي و... را مورد كنكاش، علتيابي و آسيبشناسي قرار دارد. بله بايد علتيابي كرد و سبب ركود و شكست را يافت و آن را اصلاح ساخت. اين مسايل قابل تعميم به حزب، جريان يا... سياسي نيز ميباشد چرا كه اين تشكلها دائماً در رقابت سياسي، مايل به جلوه و بزرگنمايي و نمودن موفقيتها و سرپوش و توجيه شكستها و معايب و بدعملكرديهايند.
بحث و بررسي، تحقيق و تحليل درباره علل شكست جبهه دوم خرداد كه جبهه اصلاحات نيز ناميده ميشود و دلايل شكست اين جبهه در انتخابات رياست جمهوري دورة نهم در خرداد 1384 از مباحثي است كه در نشستها، سخنرانيها، گزارشها و مصاحبهها هر كس از منظري به آن اشاراتي داشته است اما اين رويداد به طور علمي، دقيق و همهسويه مورد مطالعه و كنكاش قرار نگرفته است، ابتدا اين مقاله بر آن نيست كه به تمامي عوامل دخيل در موضوع بپردازد بلكه
سعي بر آن است كه يكي از دلايل مطرحه را مورد كنكاش و دستيابي قرار دهد. «براي ملتها، به ويژه ملتهاي كهني چون ايران نقاط عطف تاريخي كم نبوده و نيست. اين نقاط عطف تاريخي- سياسي گاه با دستاوردهاي خويش عمل شاديها و پايكوبيها و گاه با نتايج منفي خود موجب سرشكستگي و دلمردگيها بوده است»!
تحليل محتوا :دوم خرداد 1376 سرآغاز جريان ملي و مهمي بود كه درسهاي بسياري به ملت و دولتمردان ما آموخت و ميآموزد. در انتخابات دوم خرداد 1376 شاهد مشاركت عمومي و استقبال گستردة مردم در مبارزه انتخاباتي و در پاي صندوقهاي رأي بوديم، به صورتي كه اگر به بررسي مشاركت مردمي در انتخاباتهاي رياست جمهوري از آغاز انقلاب اسلامي ايران بنگريم مشاهده ميشود كه در انتخابات دورة اول 67 درصد، دومين انتخابات 64 درصد، سومين
انتخابات 74 درصد، انتخابات چهارم و پنجم 54 درصد و انتخابات ششم 50 درصد ميرسد. از انتخابات سوم به بعد شاهد سير نزولي و افول مشاركت مردم در انتخابات هستيم اما به يكباره در انتخاب 1376 دوره هفتم، شاهد افزايش شركت در انتخابات تا 76 درصد بوديم. اين روند استقبال عمومي در سه انتخابات
بعدي مجلس ششم، شوراهاي اسلامي شهر و روستا دورة اول و رياست جمهوري هشتم همچنان ادامه مييابد. كه اين پديدة افزايش استقبال و مشاركت عمومي به صورت انفجاري جاي بسي علتيابي و موشكافي دارد. اما بعد از انتخابات رياست جمهوري دورة هشتم استقبال و مشاركت رو به كاستي مينهد و شاهد افول در شاخصهاي مشاركت مردم هستيم، اين روند در انتخابات دورة دوم شوراهاي اسلامي شهر و روستا و مجلس هفتم ادامه مييابد.
انتخابات دوم خرداد 1376 كه به لحظهاي تاريخي تعبير و تفسير شد و به عنوان نقطه عطفي در تاريخ ايران شمارده ميشود در سالهاي حول و حوش 1376 كه مردم در پي فشارهاي اقتصادي و سياسي داخلي و خارجي در حالي كه نرخ تورم اعداد بالايي را نشان ميداد، فضاي سياسي بسته مينمود، بسياري از سفارتخانههاي دول خارجي بسته شده بودند و ارتش در آمادهباش به سر ميبرد. به دنبال فضاي جديدي جهت تنفس و حيات ميگشتند كه با گفتماني جديد و بديع توسط فردي با خلق و خوي و رفتاري جديد و مطلوب مواجه شدند و گم گشته خود را يافتند. اين فرهنگ كه در طول تاريخ در پي حل مسايل و مشكلات به دنبال منجر و قهرمان ميگردد آنچه را كه ميجست يافت. جامعه در آن زمان هم گفتمان را پسنديد و هم راوي گفتمان را.
جنبش اصلاحات از سال 1376 در همه عرصههاي فرهنگي، سياسي، امنيتي و اقتصادي و اجتماعي نقشآفريني كرده و ميكند و سيد محمد خاتمي در اين ميان نقش بسيار مهمي را بازي كرد و ميكند.
اين لحظه تاريخي به تعبير عدهاي از صاحبنظران كه توسط گروهي به خاتميم نام گرفت به يك جريان تبديل شد كه در ابتدا دوم خرداد و سپس اصلاحات نام گرفت. اما اين جنبش اجتماعي پر انرژي كمكم ركود مييابد تا در انتخابات نهم كرسي رياست جمهوري را از دست ميدهد.
اين مقاله بر آن است كه ؟؟ باشد براي كساني كه علل افول و شكست خويش را در عامل بيروني جستجو ميكنند؟ البته بر آن نيست كه بر وجود عوامل بيروني خط بطلان بكشد بلكه ميخواهد آن را از عوامل فرعي نسبت به اين فرضيه مطرح سازد.
سؤال اصلي اين پژوهش اين است كه علل شكست اصلاحطلبان در انتخابات نهم رياست جمهوري چه بود؟
گروهي از صاحبنظران به دنبال عوامل بيرونياند و علتهايي را چون نبود نهادهاي مقدم جامعه مدني، عملكرد و تخريب رقبا با امكاناتي كه در اختيار اصلاحطلبان نبود، فرهنگ سياسي جامعه، تغييرات شتابزده اجتماعي (توسعه سياسي شتابان) و گروهي به عوامل دروني اشاره دارند به مانند اشتباه در معرض كانديداي مناسب، ناهمگوني گروههاي متشكل اصلاحطلبان بد عملكردي مجلس ششم و دولت اصلاحات و...
عدهاي از صاحبنظران مطمئناً با لفظ اصلاحطلبان در انتخابات نهم مخالفت خواهند كرد اما نكته اينجاست كه اين مسئله به معناي شكست اصلاحات و يا مرگ اصلاحات نيست. بايد قبل از شروع بحث براي روشن شدن بهتر موضوع كمي شرح و تفصيل و توضيح را تحمل كنيد. انتخاب «به عنوان ابزار اصلي دمكراسي» در كشورهايي مانند ايران پس از آغاز جنبش اصلاحطلبي ايران با انتخابات متولد شده و پس از آن نيز تاكتيكهاي اصلاحطلبان معطوف به انتخابات بوده است. پس
از دوم خرداد اصلاحطلبان پوزسيون را پوزسيون جملگي توافق داشتند كه گام بعدي اصلاحات، اصلاحطلب كردن نهاد قانونگذاري است تا با هم كاسه شدن دولت و مجلس توان ايشان براي هل دادن حكومت به سوي اصلاح افزايش يابد تاكتيك يكسان اصلاحطلبان كه البته همراهي و پشتيباني جامعه را نيز به همراه داشت، باعث پيروزي اصلاحطلبان «پوزسيون» در انتخابات مجلس ششم شد ولي به دلايلي كه احتياج به آسيبشناسياي عميق دارد، همراهي مجلس و دولت باعث پيشبرد اصلاحات نشد و حتي به ركود آن نيز انجاميد.
اصلاحطلبان در ادامه باز از تاكتيكي انتخاباتي استفاده كردند و آن تحريم و عدم شركت در انتخابات بود. به هر حال با صرف نظر از جزئيات ميبينيم كه انتخابات به عنوان يك حربه و تاكتيك مؤثر در دست اصلاحطلبان نمود يافته است پس بيراه و نادرست نخواهد بود اگر نتيجة به دست آمده در انتخابات را ترازوي پيروزي موفقيت و ناكامي بدانيم.
البته به صرف استفاده از شاخص نتيجه ميتوان به اين نتيجه رسيد كه اصلاحطلبان در انتخابات نهم ناكام بودهاند چرا كه نامزد معرفي شده آنان انتخاب نشد. پس تا به اينجاي كار به اين نتيجه ميرسيم كه يكي تاكتيك مهم اصلاحطلبان حضور در انتخابات بوده است و تاكتيك تحريم و شركت در انتخابات نميتواند مطرح باشد چرا كه اصلاحطلبان در اين انتخابات به طور مشخص سه كانديدا معرفي كردند. اما بحث اينجاست كه اگر از لحاظ وزن و موقعيت اصلاحطلبان به لحاظ تعداد آرايي كه از جامعه دريافت نمودند بررسي شود مشاهده ميگردد كه كمتر از رقيب خود نبودند.
با نگاهي به تعداد آراي كسب شده توسط كانديداهاي اصلاحطلب، محافظهكار و اصولگرا به اين نكته خواهيم رسيد كه اگر معين و كروبي و مهرعليزاده را كانديدهاي مشخص اصلاحطلبان در نظر بگيريم و از آراي جذب شده توسط اصولگراياني كه شعار و ژست اصلاحطلبانه داشتند و تعداد آرايي از اصلاحطلبان كه توسط آنان جذب شد چشم بپوشيم نتيجه خواهيم گرفت كه تعداد آراي اصلاحطلبان به لحاظ تعداد و كميت بيشتر بوده است كه وزن و موقعيت اصلاحطلبان را در انتخابات تا حدودي بيان ميكند. حال اگر تاكتيك اصلاحطلبان شركت و حضور در انتخابات بوده است و هدف پيروزي در آن بوده است و از لحاظ وزن و موقعيت و تعداد آرا نيز برتري داشتهاند پس چرا در نتيجه نهايي شكست را متحمل شدند؟
اين مسئله جوابي ندارد به جز شكسته شدن و پخش شدن آراء اصلاحطلبان بين نامزدهاي اصلاحطلب و غيراصلاحطلب. درست است ديگر از آن فاصلة زياد بين آراء رئيس جمهور خاتمي و رقيبانش خبري نيست اما به دست آوردن نتيجه دور از ذهن نمينمايد. اما چرا آراء اصلاحطلبان توسط خودشان شكسته ميشود؟ اي بسي بحث و موشكافي دارد.
جنبش اصلاحي دوم خرداد در راستاي شكاف به وجود آمده بين مردم و طيف گستردهاي از جامعه كه خواستار رفرم و تجديدنظر و تغيير در رفتار، سياستها و نقشها و روشهاي اجتماعي و حكومتي بودند با طيفي از حاكمان مستقر در نظام كه به محافظهكاري گراييده بودند شكل گرفت. اين شكاف را ميتوان به شكاف سنت و مدرنيته نيز تعبير كرد. گروههاي اصلاحطلب در مؤلفة خواستار تغيير، اصلاح و رفرم بودن اشتراك مساعي و هدف داشتند. پس در انتخابات 76 در
حول كانديدايي با ؟؟ گفتمان، اصلاح محور، قانون مدار، مداراطلب و تجديدنظرطلب گرد آمدند. اما اين جريان بود كه از سالها قبل ره ميپيمود اما در 76 و در خاتمي نمود يافت. اما پس گروهها در راستايي شكاف تغييرطلبي و محافظهكاري خواستار حفظ وضع موجود شكل گرفت اما اصلاحات جرياني نبود كه توسط فرد، تشكل و يا گروه واحدي شكل يافته باشد بلكه متشكل از گروههاي متفاوت و متنوعي بودكه بر سر هدفي استراتژيك به اجماع رسيده بودند و اين گروهها و تشكلها در جامعهاي مانند ايران كه احزاب به دليل عدم قوام جامعه مدني مشكل و ثبات و جايگاه نيافتهاند كار ويژه احزاب را به عهده ميگيرند پس
سهمخواهي و شركت در قدرت نيز از كار ويژه و خواستههاي آنان محسوب ميشود. پس نامعقول، غيرمنطقي و دور از ذهن نخواهد بود كه پس از ائتلاف استراتژيك و دستيابي به هدف در راستاي دستيابي به همين كار ويژه، سهم خواهي از قدرت را در سرلوحة كار قرار دهند و به ؟؟ مشيها و اهداف ثانويه خود بازگردند.
اگر به بازشناسي گروهها، تشكلها و احزاب تشكيلدهنده و امضاء كننده منشور اصلاحات دقيق شويم، پي خواهيم برد كه برخي از اين گروهها با يكديگر بسيار متفاوت مينمايند. ما سعي بر آن داريم به تقسيمبندي اين گروهها دست بزنيم تا كار تحليل راحتتر شود. در طيف جبهه اصلاحات كه به راستي ميتوان آن را يك طيف ناميد. در اين طيف گرايشهاي مذهبي، گرايشهاي فرصتطلب، اصلاحطلب ميانهرو، اصلاحطلبان تندرو، گرايش اقتصادي را ميتوان مشاهده نمود.
با دقت در آموزهها، اهداف، روشها و منشهاي اين گروهها نوعي ناهمگوني مشاهده ميشود كه نوعي آنومي را در بطن خود به همراه دارد. اما اينكه چگونه است كه اينان در يكجا جمع آمدهاند و يا كي و كجا اين آنومي روي مينمايد مسئلهساز است. در تاريخ ايران و ديگر نقاط جهان نيز مشاهده شده است و ميشود كه در برههاي از زمان ائتلافي جهت رسيدن به هدفي كه براي تمامي گروهها و جريانها اهميت دارد شكل ميگيرد چرا كه خود به تنهايي و مستقلاً
قادر به دستيابي به اين هدف نيستند و اينكه رسيدن به اين هدف در اولويت و زيربنايي انجام و ادامه فعاليتهاي ديگر است. پس از آنجا كه رسيدن به اين هدف زمينهساز، فضاساز و بستر ديگر اهداف قرار ميگيرد پس ائتلاف در آن تحمل و لازم مينمايد. اما آنچه در طول تاريخ ايران مشاهده شده است اين است كه در اين پديده چند برابر سرعت همگرايي پس از امهاء هدف واگرايي آغاز ميشود. دوم خرداد كه به يك جنبش اجتماعي تعبير شد و جنبشهاي اصلاحي مدل كوچكشدهاي هستند از انقلابات كه در پي حل و فيصله مشكلات و مسايل به صورت مسالمتآميز و با مدارا و روشهاي قانوني هستند در انقلاب 57 نيز شاهد
بوديم كه گروهها و احزاب و آحاد ملت با مرام، منش و مسلكهاي با روشها و اهداف و استراتژيها و تاكتيكهاي متفاوت در پي يك هدف و آن هم سرنگوني رژيم شاد و اشتراك نظر دارند پس با هم متحد ميشوند و با اينكه اختلافات عقيدتي، سياسي و منش و روشي بسياري دارند اما آنها را به نفع هدف بزرگتر و حياتيتر كنار ميگذارند اما پس از دستيابي به هدف چه اتفاقي رخ مينمايد به سرعتي خيرهكننده روند واگرايي آغاز ميشود و چرا كه اينجاست كه گروهها
بايد به عقايد، وامها و اهداف از پيش تعيين شده خود بازگردند. اين بازگشت سبب رو نمودن اختلافات و ناهمگونيهاي عقيدتي، سياسي و... ميشود و اين اختلافات روز به روز شديدتر ؟؟ برخوردها سبب برخوردهاي بيشتر و كدورت و جبههگراييها شده و باعث ؟؟، دستهبندي و واگرايي ميشود. جنبش دوم خرداد نيز از اين رهگذر مستثني نميباشد.