بخشی از مقاله
علل پیشروی مسلمانان در ایران و شکست ساسانیان
• مقدمه
• همانگونه که بنای یک ساختمان عظیم مستلزم پایه¬های سترگ و ستون¬های محکمی است بنای هر شاهنشاهی و حکومتی بر ستون-های قابل اتکایی استوار است. در بررسی علل انقراض سلسله ساسانی ابتدا باید معین گرداند که پایه¬های شکل¬گیری این نظام سیاسی چه بود و این پایه¬ها و مایه¬ها در طول سالیان چه مسیری را گذرانده و چه آسیب¬هایی را پشت سر گذاشته که سرانجام سنگینی تنه عظیم خود را تاب نیاورده و به سراشیبی سقوط افتاده است.
• در خصوص ظهور و سقوط حکومت¬ها یک نظریه عمومی وجود دارد که ابن خلدون آن را به خوبی تشریح کرده و از نظر نگارنده بسیار قابل اعتنا می¬باشد.
• به نظر ابن خلدون نبرد و تنازع میان دو شیوه اساسی معیشت بادیه¬نشینی و یکجانشینی ریشه تحولات تاریخی و پیدایش و استقرار دولت و طبقه حاکم بشمار می¬آید. چنانکه می¬گوید: «زندگی بادیه¬نشینی کهن¬تر و پیشتر از زندگی شهرنشین است و بادیه¬نشینی به منزله گهواره اجتماع و تمدن است و اساس تشکیل شهرها و جمعیت آنها از بادیه¬نشینان بوجود آمده است.» [1]
• مضمون نظریه وی این است که در حالیکه طوایف دامدار و صحرانشین در جستجوی مرتع در حرکت هستند مردم یکجانشین در روستاها و شهرها سکونت گزیده¬اند. در شرایط سکونت در یک محل فساد و تن-آسانی و تجمل¬پرستی و تنزل اخلاق اجتماعی توسعه یافته و موجب تباهی می¬شود در اثر همین رخوت و سستی مردم دلاور و جنگ¬جوی قبایل بر شهرنشینان غلبه می¬یابند و خود آنها نیز سرانجام به تن¬آسانی و تجمل روی آورده و مغلوب و مقهور طوایف صحراگرد می¬شوند.
• در واقع نیروی این اقوام صحراگرد و دلاور بازوی نظامی این سرزمین به حساب می¬آمد که با نام¬های گوناگون همچون «مادها، هخامنشیان، سلوکیه، پارت¬ها، ساسانیان، اعراب مسلمان، ترکان غزنوی، ترکان سلجوقی، ایلخانان مغول، ترکان تیموری، ترکمن¬های صفوی، پارسیان زند و ترکمن¬های قاجار» [2] در پهنه سرزمین ایران آشکار شده و بترتیب جای خود را به دیگری دادند.
• از سویی دیگر شاهنشاهی¬های ایران از یک روند ظهور و سقوط خاص خود نیز پیروی می¬کنند که شاید ویژگی بسیاری از حکومت¬های سلطنتی باشد. برای روشن¬تر شدن این نظر حکومت هخامنشیان را به عنوان نمونه بررسی می¬کنیم.
• با ظهور کورش و مبارزات و جنگ¬های مشهورش بنای یک حکومت و امپراطوری عظیم در فلات ایران شکل می¬گیرد. امپراطوری که نه تنها تمام حوزه فرهنگی ایران را در سیطره خود می¬گیرد بلکه سرزمین¬های وسیعی چون مصر، یونان و ... را زیر چتر خود قرار می¬دهد.
• معمولا بنای اولیه چنین حکومت¬هایی چنان استوار است که چند پادشاه بعد از بنیانگذار و نخستین شاه مقتدر با دشواری زیادی روبرو نمی¬شوند.
• بنای مستحکم کوروش در زمان کمبوجیه، داریوش کبیر با همان قوت و قدرت پایدار می¬ماند همین استحکام حتی در زمان خشایارشاه نیز با وجود دراز دستی¬های وی برقرار است؛ اما فتور و سستی و علائم اولیه زوال در زمان شاهان بعدی نمودار می¬شود.
• بعد از اين مانند بسیاری از شاهنشاهی¬های ایرانی قدرت جنگاوری در شاهان دیگر کمتر می¬شود تا جایی که همچون گرگ پیری که در سنین کهنسالی به مکر و چاره¬اندیشی روی می¬آورد به «سربازان طلایی» خود روی می¬آوردند مثلا بجای روبه¬رو شدن با یونان می¬کوشند با اختلاف¬افکنی بین آتن و اسپارت مانع از وحدت یونان شده و در نتیجه از نگاه و درازدستی آنها به قلمرو خود جلوگیری نمایند.
• اما این ترفند هم تا جایی کاربرد دارد که آرمان¬های بلندپروازانه، جنگاوری و انتقام¬جویی سردار مقدونیه مطرح نباشد. بعد از این می¬بینیم هخامنشیان نیز پایه¬های رفیع حکومت خود را در اثر سستی، فساد و تسویه حساب¬های خونین برای رسیدن به سلطنت، حذف همه شاهزادگان و نخبگان سیاسی و اقتدارطلبی گروههای مختلف قدرت و نیز کم شدن روحیه جنگاوری فرو افتاده می¬بینند. ویژگی که وجه مشترک بسیاری از شاهنشاهی¬های ایران محسوب می¬گردد. همین اتفاق در اکثر سلسله¬های بعدی ظهور و سقوط یافته یعنی اشکانی، ساسانی و حتی سلسله¬های معاصر یعنی صفویه، افشاریه، زندیه و قاجار مشاهده می¬شود.
• اقدامی که جانشینان شاه اسماعیل به خصوص شاه عباس اول و شاهان قبل و بعد وی انجام می¬دهند بسیار حائز اهمیت است، یعنی کشتن هر کس که به نوعی خطری احتمالی برای شاهنشاه داشته باشد مباح است حتی اگر آن شخص فرزند و جگرگوشه بی¬گناه وی باشد؛ اگر هم شاهزاده¬ای زنده می¬ماند مجبور بود با زنان حرمسرا و خواجه¬سرایان زندگی کند.
• بدین ترتیب حکومت و شاهنشاهی از نخبگان سیاسی و شاهزادگان جنگاور و مقتدر خالی می¬شود و افراد ضعیف¬النفس هم که عمدا در حرمسرا پرورش یافته¬اند دیگر به کار حکومت و مدیریت کلان کشور بزرگی چون ایران نمی¬آیند.
• اما ظهور و سقوط ساسانیان علاوه بر این¬که از همین نظریه¬های عمومی پیروی می¬کند دارای مشخصه خاص خود نیز هست چرا که برای نخستین بار یک شاهنشاهی در ایران بنا می¬شود که ستون¬های نگاهدارنده آن با سلسله¬های قبل متفاوت است.
• سخن و عقیده نگارنده این است که این پایه¬های رفیع در مسیر چهارصد ساله ساسانیان دچار فسادها و آسیب¬هایی می¬شود که کم¬کم با قدرت¬یابی عوامل خارجی دچار زوال تدریجی می¬شود. اما این ستون¬ها چنان قوی بوده که بعد از حمله اعراب این شاهنشاهی و عناصر مهم آن بسیار آرام و تدریجی فرو می¬ریزد چرا که از زمان حمله اعراب و تسخیر تیسفون پایتخت ایران و شکست بزرگ نهاوند و نیز مرگ یزدگرد در مرو بیش از دو دهه طول می¬کشد.
• شکی نیست که ماهیت و شعارهای دینی نهفته در آئین اسلام خود در این روند زوال موثر بوده است. این ماهیت دین اسلام علاوه بر آن که در خود اعراب چنان شجاعتی ایجاد می¬کند که مفهوم ترس از مرگ را از بین می¬برد، از طرفی ديگر شعارهای برابری طلبانه و انسانی آن را در برابر دین سیاسی شده زرتشتی که سخت¬گیریهای روحانیون آن قرون وسطایی واقعی را برای اندیشه¬های سترگ ایرانیان ترسیم کرده بود، داراي جذابيتي خاص نيز ميشود.
•
• فرضیه تحقیق
• فرضیه نخستین این تحقیق این است که در میان عوامل داخلی انقراض ساسانی همان پایه¬هایی که دولت ساسانی بر آن بنا شده بود در طول سال¬های متمادی و در اثر فساد، انحراف، اقتدارطلبی، وابستگی و ... موجب انقراض سلسله ساسانی می¬شود.
• فرضیه دومین این است که سلسله ساسانی در کنار سایر امپراطوری-های عظیم ایرانی از یک نظریه عمومی زوال نیز پیروی می¬کند. که در طول تاریخ سرنوشت تمامی شاهنشاهی¬های ایرانی بوده است و آن تن¬آسانی شاهان و نیز عدم دخالت مستقیم در جنگ¬ها، کشتار اکثر شاهزادگان قابل حکمرانی، شهرنشینی و در نتیجه شهرزدگی و رخوتی است که رگ¬های شاهنشاهی ساسانی رسوخ کرده و زوال آن را سبب می¬شود.
• فرضیه سوم تأثیر عوامل خارجی در انقراض سلسله ساسانی است فرضیه این است که شکست¬هایی که برخی همسایگان بر ساسانیان تحمیل کردند آسیب جدی بر پیکره نظام ساسانی وارد آورد. بخصوص هیاطله که قباد را به اسارت و گروگان گرفتند و باج سنگینی به ایران تحمیل نمودند. از طرفی اعراب که همیشه در زیر سایه قدرت ایران بودند در چند جریان به خصوص در به تخت نشاندن بهرام گور با حمایت نظامی با ایران زورآزمایی کردند و این کم¬کم ابهت ساسانیان را در نزد همسایگان و نیز امپراطوری روم کم¬رنگ کرد تا جایی که در اواخر حکومت خسروپرویز و پس از مرگ وی ضربات مهلکی را به پیکره این شاهنشاهی بزرگ وارد ميآورد.
• فرضیه چهارم انقلاباتی است که در طول سلطنت ساسانیان رخ داد همچون نهضت مزدک و نیز دعوی مانی که پایه¬های عقیدتی موبدان و هیربدان و در نتیجه دین زرتشتی را را برابر عقاید دیگر همچون مسیحی و بعدها اسلام که دارای تعالیم بسیار ساده و همه فهمی بود سست کرد و قرون وسطایی را که موبدان زرتشتی بوجود آورده بودند و در نتیجه سخت¬گیری¬هایی که از طرف شاهان به این روحانیون تفویض شده بود هم به مشروعیت دین زرتشتی که باید مثل همه ادیان اقناعی باشد آسیب زد و هم قدرت¬های شاهان ساسانی را تقلیل داد.
•
• دین¬مداری دولت ساسانی
• یکی از پایه¬های سترگ شاهنشاهی ساسانی دین¬مداری آن است. ساسانیان از همان ابتاد بنای سلسله خود را بر ایدئولوژی دین زرتشتی قرار دادند. دلایل زیادی بر این عقیده وجود دارد که اشاره خواهد شد. در قسمت قبلی اشاره شد که این پایه و ستون نظام ساسانی در ادامه حکومت دچار آفت¬هایی گردید و ستون محکمی که می¬بایست برپادارنده این نظام شود مقدمات سقوط آن را در اثر قدرت فزاینده روحانیون زرتشتی و دست¬درازی آنها به ادیان دیگر و دخالت در عزل و نصب شاهان و نیز مواجهه با نهضت¬های بزرگ همچون نهضت مزدک و نیز آزار عیسویان ایران و ارمنستان و همچنین سرکوبی و قتا مانی و پیروانش تضعیف گردید و سرانجام ایران را آماده پذیرش آئینی نو نمود.
• دلایل دین¬مداری
• ساسانيان
• بنای اولیه و نخستین کسی که از او در ابتدای برآمدن ساسانیان یاد می¬شود ساسان است که مردی از نجبای قوم خود بود. چنان¬که بسیاری از محققان ذکر کرده¬اند «ساسان در معبد اناهید در شهر استخر سمت ریاست داشت» [3] بنابراین نام این سلسله از مقامی دینی حکایت دارد.
• اردشیر پسر بابک که قبلا با رسیدن به مقام عالی اگبدی دومین پایه حکومت خود را بنا نهاده بود پس از نبردهایی که در این تحقیق نمی-گنجد در سال 226 تاج شاهنشاهی ایران را بر سر نهاد.
• در اینجا دومین علائم دینی بودن ساسانیان آشکار می¬شود بر اساس عقیده اکثر محققان این دوران اردشیر تاجگذاری را در زادگاه خود پارس انجام داد یعنی یا در معبد آناهیتا (ناهید واقع در شهر استخر که روزگاری جد او ساسان موبد بزرگ آن بود) [4]
• سنگ¬نگاره¬هایی نیز که از مراسم تاجگذاری اردشیر در نقش رستم باقی مانده حکایت از همین دین¬مداری و استفاده از دین برای استحکام پایه¬های قدرت است. تصاویر گویا اهریمن یا یکی از ارواح خبیثه را نشان می¬دهد که اهورامزدا او را پایمال سم ستور کرده است. به روایت کریستنسن خطوطی به زبان یونانی و پهلوی بر اسب شاه کنده شده است که می¬گوید: «این سوار پرستنده خدایگان اردشیر شاهنشاه ایران و از نژاد ایزدان پسر پابک شاه است» [5]
• حکایت¬های زیادی که از اردشیر نقل شده یعنی کشتن اژدها که از قصه مردوک خدای ملی بابلیان قدیم است حکایت از همین تأکید بر دینی بودن سلسله ساسانی است.
• تغییر سلسله ساسانی تنها یک حادثه سیاسی نبود بلکه به گفته کریستن سن روح جدیدی در شاهنشاهی ایران دمیده شد. که یکی «تمرکز قدرت و دیگری ایجاد دین رسمی» بود در واقع مورد دوم یعنی ایجاد دین رسمی «حقا از مبتکرات ساسانیان» بود و از این نظر شباهت¬های زیادی با تشکیل سلسله صفویه دارد حکومتی که مسیر زوال و انقراض آن هم
بسیار به ساسانیان شباهت دارد یعنی عواملی چون قدرت گرفتن و زیاده¬خواهی روحانیون، دخالت همسایگان و عوامل خارجی، از بین بردن رقیبان سیاسی که به تضعیف حکمرانی انجامید و تضعیف پایه¬هایی که در به قدرت رسیدن هم صفویه و هم ساسانی مؤثر بودند. در زمان ساسانیان این قدرت نظامی در دست خانواده¬های تاجبخش سورن، کارن و ... بود و در صفویه بدست قزلباش¬ها و خاندان¬های ایلی همچون قاجار، استاجلو، تاجیک، ترکمن¬ها و ... قدرت معنوی در زمان ساسانیان روحانیون زرتشتی بودند و در زمان صفویه صوفیان مبارز که هر دو پایه بدست شاهان صفویه و ساسانی عمدا تضعیف گردید.
• نگاهی به طبقه¬بندی انجام شده در این دوره نشان از قدرت روحانیون و عناصر معنوی در این دوره دارد. در واقع همین نیروها پایه¬های حکومت ساسانی را تشکیل می¬دادند و با توجه به ویژگیهایی که هر کدام از این پایه¬ها داشتند در استحکام و اضمحلال ساسانی مؤثر واقع شدند. طبقه¬بندی اجتماعی اوستای جدید بدین منوال بود:
• «1- روحانی (آثرون) 2- جنگاور (رثه¬ایشتر) 3- کشاورز (واستریو فشونیت 4- طبقه صنعتگر (هویتی)» [6]
• همین طبقه تقریبا در زمان ساسانیان تکرار می¬شود که نشاندهنده اهمیت به طبقه روحانی و نیز جنگاوران و دبیران است. البته ویژگی¬های زمانه و شعارهای دینی و نیازهای جدید که حاصل نیاز به همراهی مردمان و نیز سازندگان و صنعتگران است طبقات توده ملت و صنعتگران را نیز بدان افزود این طبقات بنا به تحقیق کریستن سن اینگونه بود:
• 1- روحانی (آسرون)
• 2- جنگاوران (ارتیشتاران)
• 3- مستخدمان ادارات (دبیران)
• 4- توده ملت (روستائیان یا واستریوشان)و صنعتگران و شهریان (هوتخشان). [7]
• به تدریج آسرون¬ها یا طبقات روحانی قدرت فزاینده¬ای یافتند که بررسی وقایع حساس زمان ساسانی این حقیقت را آشکار می¬کند. در حکومت-های شاهنشاهی و اقتدارگرا و مطلقه وقتی نیروهای اجانبی یا قدرت-های جانبی قدرت بالاتری حتی اگر در حوزه کاری خود پیدا کنند کم¬کم وارد حوزه قدرت شاهنشاه می¬شود در آن روز نیروهای گریز از مرکز و بیگانه از هرگونه ضعفی برای انتقام¬گیری استفاده می¬کردند آن هم بیگانگانی که در زمان ساسانیان سیلی¬های محکمی از شاهان مقتدر و توانایش خورده بودند و یا مثل اعراب و هفتالیان، ارمنیان و دیگر حکومت-های نیمه مستقل همسایه همیشه در سایه قدرت سلسله¬های ایرانی بودند.
• «ساسانیان از همان ابتاد با روحانیان زرتشتی متحد شدند و این رابطه در میان دین و دولت تا آخر عهد آن استحکام داشت» [8] این حمایت دوسویه باعث دوام هر دو می¬شد. اما هرگاه یکی از دو از یکدیگر جدا می¬شد به نابودی آن دیگر می¬انجامید. نمونه این حوادث گرویدن ظاهری یا از روی علاقه قباد شاهنشاه مقتدر این روزگار است. در اثر حمایت اولیه قباد از مزدک و حامیان وی و روحانیون داعیان بر علیه او شوریدند وی را خلع و برادرش جاماسب را بر جای وی نشاند. اما وقتی قباد بار دیگر به سلطنت رسید مجبور شد بر اساس خواسته آنها عمل كند چنانکه در مجلسي مزدکیان را جمع آورد و موبدان زرتشتی را با آن به مناظره¬ای رو در رو نشاند آنگاه پس از شکست مزدکیان در مجادله فرمان به نابودی آنها داد و بیشتر آنها را با اشاره روحانیون زرتشتی به قتل رسانید.
• فرزندش خسرو نیز در همین راستا به جبران خرابیها و نیز آثار نزدیکان پرداخت و این یعنی همراهی پادشاه با بزرگان آئین زرتشتی !
• نکته¬ای که برخی مورخان به آن اشاره کرده¬اند این است که دلیل پذیرفتن و حمایت مزدکیان از سوی قباد قلبی نبوده و جنبه سیاسی داشته و آن هم «ضعیف نمودن اقتدار اعیان و موبدان» [9] بوده است.
• البته خسرو انوشیروان مانند شاه عباس که شباهت شاهی و تدبیر زیادی بین آنها دیده می¬شود این روحانیون را کنترل می¬کرد چون قدرت نظامی و مشروعیت بالا و تیزهوشی و تدبیر را در این راه بکار می-گرفت. «خسرو با روحانیون زرتشتی متحد شد تا مزدکیان را چاره کند اما نه طبقه روحانیون و نه طبقه اشراف در عهد او به قدرت سابق خود دست نیافتند.» [10]
• موبدان حتی در زمان خسرو انوشیروان نیز در جریان ولیعهدی و جانشینی دخالت می¬کردند. چنانکه در جریان وصیت¬نامه قباد بسیار مؤثر بودند. موبدان چون می¬دانستند که «خسرو در مقابل شورشیان و هرج و مرج خواهان [مزدکیان] سیاستی استوار پیش خواهد گرفت» [11] بر آن شدند اراده قباد را حکم قانون بدانند این شد که در قضیه جانشینی تنها همان وصیت¬نامه را ملاک قرار دادند و بدین ترتیب «وصیت¬نامه پادشاه متوفی را گشوده و در حضور خسرو» [12] قرائت کردند.
• بدین ترتیب قدرت روحانیون که با دخالت در امور سلطنت، سخت¬گیریهای مذهبی، قیام¬های دینی همچون قیام مانی و مزدک و مقامات دینی عیسویان ایران را به چالش جدی کشیده شده بود کم¬کم ضعیف شد. سخت¬گیریهای مذهبی باعث گردید ایرانیان به ادیان و گرایش¬های جدیدتر رو نمایند، از سویی آئین¬های جدیدتر نه آن سخت¬گیریهای موسوم و دین سیاسی شده زرتشتی را داشتند و نه مانند آن و تعالیم فقهی دشوار بودند.
• از سویی دخالت روحانیون که در زمان شاهان ضعیف¬تر بیشتر شده بود سایه¬های ضعف شاهنشاهی ساسانی را در چشم بیگانگان آشکارتر کرد. همانگونه که در اواخر سلسله اشکانی دخالت اعیان و سران طوایف در به سلطنت رسیدن جانشینان شاهان متوفی آسیب جدی به این سلسله وارد آورد.
• مقاومت عیسویان ایران و ارمنستان و حق تمسخر و اوهام دانستن دعوت آنها به گرایش به زرتشتی اگرچه با سرکوبی موقتا آرام شد ولی پایه¬های این عامل ظهور سلسله ساسانی را سست و لرزان نمود.
• شاهنشاهي، خاندان¬های تاجبخش و جنگاوری و جنگ¬های داخلی
• اردشیر سلسله بزرگ ساسانی را وقتی در سال 226 میلادی پایه¬گذاری كرد كه مانند همه شاهنشاهی-های قبل ایران از آفت¬های مشترکی رنج می¬برد. مسئله مشروعیت شاهنشاهی، برادرکشي، خاندان¬های بزرگ ایرانی که منسوب به سلسله¬های قبل بودند و قدرت تخریب و سازندگی فراوانی داشتند و گاه حامل جنگ¬های داخلی می¬شدند نمونههايي از آن محسوب ميشوند.
• برای آنکه این پایه¬های مستحکم برای ساسانیان بجای تخریب موجب سازندگی شود اردشیر اقدامات فراوانی نمود. وی خود زمانی توانست بر قدرت¬های محلی غلبه کند که در دارابگرد به مقام عالی نظامی «ارگبد» دست یابد.
• اگر این ماجرا درست هم نباشد که اردشیر با برادرزاده فرخان پسر اردوان ازدواج کرده است حداقل این نکته هرتسفلد را تأئید می¬کند که «اردشیر می¬خواست به وسیله وصلت با خاندان اشکانی اساس دولت خود را استوار کند» [13] یا چنانکه مورخان عرب و ایران ذکر کرده¬اند «اثبات این نکته است که چون مادر اردشیر از سلسله سابق بوده پس شاپور حقا جانشین اشکانیان به شمار می-رود.» [14]
• شاید امروز تأثیر عقیده عموم ایرانیان به فرماهنشاهی زیاد بزرگ جلوه نکند اما وقتی شورش بهرام چوبین را پیش چشم می¬آوریم و می¬بینیم چگونه بهرام با انتساب خود به اشکانیان تلاش می¬کند مردم و بزرگان را با خود همراه کند به اهميت آن پي ميبريم. البته اشتباه بهرام چوبین این بود که فاصله طولانی 400 ساله اشکانیان و فراموشی تاریخی مردم ايران را در نظر نگرفته بود، چنانکه می¬بینیم با وجود همه سجایای اخلاقی، و محبوبیت، بسیاری از بزرگان فقط بهمین دلیل یعنی اتهام نداشتن فرمانشاهی و عقیده حق الهی بودن شاهنشاهی از اردوی او خارج شده و با خسرو برای نابودی و شکست وی همداستان می¬شوند.
• عمق این اعتقاد را در قصه پناه بردن ناشناس بهرام چوبین به پیرزن و طعنه¬های پیرزن به بهرام که بدلیل نداشتن فرشاهی شایسته آن خواریست آشکار می¬شود.
• تأکید به ناچار شاهان ساسانی بر انتساب به گذشته¬های اشکانیان باعث شد ساسانیان اصول ملوک-الطوایفی را از اشکانیان به ارث ببرند. اردشیر هفت دودمان و طوایف بزرگ را به رسمیت شناخت که حداقل سه خاندان کارن، سورن و اسپاهبد اشکانی بودند که تأثیر آنها را در جنگ¬های داخلی، و تاجبخشي به شاهان در دوره¬های مختلف شاهد هستیم ! به همین دلیل برخی دودمانهای ممتاز ساسانی مانند «سپند یاد» و «مهران» می¬کوشیدند خود را به تخمه اشکانی منسوب نمایند.
• بر اساس همین قدرت و اهمیت بود که بهرام چوبین منسوب به همین خاندان¬ها بر علیه ساسانیان شورید و ضربات محکمی بر پایه¬های اشکانی وارد آورد در واقع به همان نظریه می¬رسیم که همان پایه¬هایی كه تا متون¬های محکم ساسانی را تشکیل می¬داد به انقراض آن نیز کمک شایان کرد.
• بهرام چوبین اگرچه سرانجام کاری از پیش نبرد اما حتی پس از فرار از ایران به همسایگان و دشمنان ساسانیان پناه برد و بارها برای رسیدن به از دست داده¬های خود با کمک نیروهای «خان ترک» اقدام کرد.
• پس از مرگ بهرام چوبین نیروهایش بسوی دیلمان و گیلان سرازیر شدند و با اتحاد با دشمنان ساسانیان حملاتی را به داخل ایران ترتیب دادند و در تضعیف سلسله ساسانی تلاش¬های فراوانی کردند. بنابراین شورشهای داخلی که گاه و بیگاه پایه¬های مشروعیت ساسانیان را هدف قرار می¬داد نیروهای ساسانیان را بتدریج ضعیف ساخت و آن را به دست بیگانگان بر باد داد.
•
• جنگاوری و جنگ¬های داخلی
• بی تردید از بین بردن سلسله عظیم شاهنشاهی اشکانی بدون جنگاوری و نبرد مستقیم فرمانروایی بزرگ میسر نیست آن هم سلسله عظیم اشکانی که حتی رومیان نیز نتوانسته بودند آن را از پای درآوردند.
• اردشیر با قدرت تمام پادشاهی¬های محلی را مغلوب کرد و سرزمین-های آن را به کشور خود ملحق نمود و سرانجام در نبردی بزرگ آخرین پادشاه اشکانی یعنی اردوان به دست اردشیر کشته شد.
• این صلابت در میان شاهان بعدی دارای کمیت و کیفیت متفاوتی بود. شاپور اول جانشین خلفی برای وی بود. غلبه شاپور بر قیصر و الریانوس و پیروزیهای دیگرش شاهدی بر این مدعاست. چرا که «دولت شاهنشاهی اردشیر در پناه لشکری آراسته و نیرومند وسعت» [15] گرفته بود. اما جنگاوری نیز آفت¬هایی دارد. مهمترین آفت¬های جنگاوری یکی جنگ با
خودی یعنی جنگ¬های داخلی و دیگر عدم شرکت مستقیم شاهان در جنگ¬های سرنوشت¬ساز کشور است. همان آفتی که هخامنشیان را دچار کرده بود اما به نظر می¬رسد در دوره هخامنشیان شاهان با استفاده از «سربازان طلایی» خود از جنگ دوری می¬کردند اما ساسانیان و شاهان متأخر از دخالت مستقیم در جنگ پرهیز کرده و همان سکه¬ها و اندوخته¬های خود را به صرف نیروهای داخلی می¬کردند.
• ایران در زمان جانشینان شاپور اول دچار جنگ¬های داخلی و بحران مشروعیت بود چنانکه در اثر همین ضعف¬ها نرسه از رومیان شکست خورد و پنج ولایت ایران (ارمنستان صغیر) را به روم واگذار کرد. همین روند در سی سال اول حکومت شاپور دوم ادامه داشت اما در چهل سال دوم شاپور همچون بنیانگذار ساسانی و نیز هم نام خود مقتدرانه عمل کرد و بسیاری از سرزمین¬های از دست رفته را بازستاند. او خود برخلاف برخی شاهان ضعیف¬النفس پس از خود در جنگ¬ها شرکت می¬کرد به همین دلیل در اکثر نبردها پیروزی با وی بود وی با
سخنرانی¬های دینی و ملی خود جنگجویان را برای نبرد تا سرحد مرگ آماده می¬کرد و همین دلیل پیروزیهایش بود. چنانکه اشاره شد شاهان پس از شاپور ضعیف¬النفس بودند و زمام امور را به دست اعیان و روحانیون سپردند این دو گروه تا پس از شاپور دوباره قدرت یافته بودند. می¬گویند بهرام گور بیشتر شهرت و محبوبیت خود را در اثر همین نرم¬خویی و واگذاری امور به اعیان و روحانیون بدست آورده است.