بخشی از مقاله
بررسي اثرات تنش خشكي در مراحل انتهايي رشد بر صفات زراعي و شاخصهاي رشد ارقام بهاره كلزا
مقدمه:
اين روزها جمله «وابستگي 90 درصدي روغن، سرشكستگي ملي» به واژه اي تكراري تبديل شده و در هر محفل و نشريه اي اين كلمات به كرات بيان ميشود. اين جمله زماني حيرت انگيزتر ميشود كه در كنار بحث خودكفائي گندم نيز قرار بگيرد. ايراني كه تا چند سال پيش بزرگ ترين وارد كننده گندم جهان بود طي چند سال،
تنها چند سال، به خودكفائي رسيده و حتي زمزمه هاي صادرات نيز به گوش مي رسد. مسئولان وزارت جهاد كشاورزي طي همين سالها با توجه به اين موفقيت به فكر برنامه ريزي براي تأمين نيازهاي كشور به دانه هاي روغني از داخل افتاده اند تا شايد روزي هم بتوان از اين سرشكستگي ملي رهايي يافت. اين مديران اميدوارند اجراي طرح ده ساله دانههاي روغني نيز مثل گندم باعث
افتخار و مباحاتشان شود (ماهنامه روغن نباتي، 1383 الف). كشور ايران معادل 000، 800 ، 164 هكتار مساحت دارد كه از اين مقدار، 15 الي 18 ميليون هكتار شورهزار، 20 الي 22 ميليون هكتار بيابان و تقريباً يك ميليون هكتار نيمه خشك است. ايران با متوسط نزولات آسماني 240 ميلي متر كه از يك سوم ميزان نزولات سالانه جهاني (700 ميلي متر) كمتر مي باشد، داراي اقليم خشك و نيمه خشك است. در مناطق خشك، ميزان باران سالانه، كمتر از تبخير و تعرق بوده و بروز دوره
خشكي در طول سال امري عادي است (كافي و همكاران، 1379 ب). تحقيقات انجام شده نشان داده است كه متوسط افت عملكرد ساليانه به واسطة خشكي در جهان 17 درصد بوده كه تا بيش از 70 درصد در هر سال ميتواند افزايش يابد(Edmeades et al, 1994). با توجه به اين موضوع كشاورزان و دست اندركاران كشور، اصولاً بايد با تلاش فراوان و مديريت صحيح و اقتصادي منابع آبي و استفاده بهينه از آب در توليد هر چه بيشتر محصولات زراعي، مشكل غذايي جمعيت را رفع سازند. دانه هاي روغني پس از غلات، دومين ذخاير غذايي جهان را تشكيل مي دهند. اين
محصولات علاوه بر دارا بودن ذخاير غني اسيدهاي چرب، حاوي پروتئين نيز مي باشند (شيراني راد و دهشيري، 1381). دانه هاي روغني به دليل توليد روغن هاي با كيفيت بالا و درصد زيادي از اسيدهاي چرب و مرغوب از اهميت شاياني در تغذيه انسان برخوردارند (آلياري و همكاران، 1379). در حال حاضر، مصرف سرانة روغن خوراكي كشور بيش از 16 كيلوگرم برآورد شده است. لذا با توجه به جمعيت كشور، نياز به حدود يك ميليون تن روغن در سال ميباشد كه بيش از 90 درصد آن از طريق واردات تأمين ميشود (شيراني راد و دهشيري، 1381).ميزان واردات روغن خام درسال 1382 درجدول (1-1) درج گرديده
-است(ماهنامه روغن نباتي، 1383 ب). به اين لحاظ، لزوم برنامه ريزي بلندمدت و منسجم با هدف نيل به خودكفائي در توليد روغن خوراكي غيرقابل انكار خواهد بود (شيراني راد و دهشيري، 1381).
جدول(1-1) - ميزان واردات روغن خام در سال 1382.
رديف شماره تعرفه نام كالا وزن(كيلوگرم) ارزش دلاري
1 15071000 روغن خام سويا 777,431,497 436,268,054
2 15091000 روغن زيتون بكر 802,482 699,146
3 15111000 روغن خام نخل 53,108,436 25,127,238
4 15121100 روغن خام آفتابگردان 183,477,357 116,593,314
5 15122100 روغن خام پنبه دانه 4,647,000 2,879,924
6 15141100 روغن خام كلزا 19,973,625 12,374,815
جمع 1,039,440,397 593,942,491
مأخذ: (گمرك جمهوري اسلامي ايران)
در حال حاضر سالانه 2/1 ميليارد دلار صرف واردات روغن نباتي و كنجاله سويا ميشود و اگر روند كنوني مصرف و رشد جمعيت ادامه يابد، تا چند سال آينده سالانه دو ميليارد دلار صرف واردات روغن خوراكي خواهد شد (ماهنامه روغن نباتي، 1383 ب).
در اين ميان، كلزا به عنوان يكي از مهم ترين گياهان روغني براي كشت در شرايط آب و هوايي كشور مورد توجه قرار گرفته است. توليد جهاني روغن كلزا در مقايسه با ديگر روغن هاي گياهي در مقام دوم بعد از روغن سويا قرار دارد و ميزان آن بيش از 42 ميليون تن ميباشد. همچنين، پس از استحصال روغن، كنجاله باقي مانده سرشار از پروتئين بوده و براي تغذيه دام مناسب است (آلياري و همكاران، 1379). با توجه به اينكه در حال حاضر ميزان روغن توليدي در داخل كشور ناچيز بوده و عمدتاً با كشت گياهان سويا، آفتاب گردان، پنبه دانه، بادام زميني، زيتون و كنجد تأمين ميشود و همچنين با عنايت به اينكه همه ساله مقدار قابل توجهي از زمين هاي آبي و ديم كشور به منظور تقويت بنيه خاك، بدون كاشت باقي مي ماند، لذا كلزا بويژه نوع پائيزه آن با داشتن بيش از 40% روغن در دانه و در حدود 40% پروتئين در كنجاله، از لحاظ زراعي ميتواند در تناوب با غلات كه زراعت عمده كشور مي باشد قرار گيرد و سهم ارزنده اي را در رفع كمبود روغن گياهي موردنياز كشور ايفا كند (احمدي، 1371). يكي از عوامل بسيار مهم كه توسعه سطح زير كشت و توليد موفقيت آميز گياه كلزا در كشور با خطر مواجه مي سازد، كمبود رطوبت خاك در انتهاي دوره رشد ميباشد (شكاري، 1380). در دورة انتهايي رشد در فصل بهار در كلزا به دليل همزماني اين گياه با ديگر زراعت هاي اصلي از جمله غلات امكان فراهم نبودن آب (دورة خشكي) مهياست. كم آبي از
مهمترين عوامل محدود كنندة رشد گياهان و توليد آنها به حساب ميآيد و در حال حاضر، هيچ راه منطقي براي افزايش نزولات جوي در طول دوره هاي خشكي وجود ندارد. لذا بهترين راه مقابله با خشكي، به كارگيري عمليات زراعي مناسب و استفاده از ارقامي است كه تحمل به خشكي بيشتري داشته باشند (احمدي و جاويدفر، 1379).
فصل اول
كليات
1-1- تاريخچه:
كلزاي روغني مهمترين گونه زراعي جنس براسيكا ميباشد و به احتمال قوي فرم وحشي آن به اروپا و آفريقاي شمالي محدود ميشود (شيراني راد و دهشيري، 1381). موردتوجه قرار گرفتن كلزا تنها در سالهاي اخير نبوده بلكه 2000 سال قبل از ميلاد مسيح در نوشته هاي دوران قديم از آن ياد شده است. در نوشته هاي باستاني كه به زبان سانسكريت بوده ، دانه روغني كلزا سارسون
ناميده شده است (عاشوري، 1380). در آثار به جا مانده از دوران نوسنگي در مصر، در نوشته هاي هندوها كه از سالهاي 1500 تا 2000 قبل از ميلاد به دست آمده و به ويژه در كتيبه هاي يوناني، رومي و چيني باقي مانده از سالهاي 200 تا 500 قبل از ميلاد به گياهان روغني جنس براسيكا و ارزش دارويي آنها اشاره شده است. كشت تجاري كلزا از سال 1942 در قسمت شمالي آمريكا يعني كشور كانادا شروع گرديده و امكان استفاده از روغن كلزا براي مصرف خوراكي در سال 1948 مورد توجه قرار گرفت و منجر به استخراج روغن خوراكي از كلزا در سال هاي 1956 تا 1957 گرديد (شيراني راد و دهشيري، 1381). كلزا نخستين بار در كانادا در سال 1943 به منظور روغن كاري
ماشين بخار كشت شد (عزيزي و همكاران، 1378). در سال 1957 در كشور كانادا اولين كلزاي روغني با مقدار اندك اسيد اروسيك اصلاح شد. با توليد روزافزون كلزا طي سال 1956 هزاران هكتار از اراضي كانادا به كشت اين گياه اختصاص يافت (رودي و همكاران، 1382). اپليكويست (1972) اظهار داشته است كه B.napus اولين بار در هلند و در قرن 17 به عنوان يك گياه روغني كشف شده است و سپس كشت آن به ساير بخشهاي اروپا گسترده شده است. با كشف ويژگيهاي
غذايي مفيد روغن كلزا وضعيت آن در سالهاي اخير بهبود يافته است (عزيزي و همكاران، 1378). در سال 1974، رقم تاور به عنوان اولين رقم دو صفر كلزا كه هم ميزان اسيد اروسيك و هم ميزان گلوكوزينولات آن پائين بود، معرفي شد. در سال 1981، توليد رقم هاي كلزا با ميزان گلوكوزينولات بالا تقريباً متوقف گرديد (شيراني راد و دهشيري، 1381). در دو دهه گذشته، آزمايشهاي به نژادي و به زراعي متعدد و متنوعي در بخش تحقيقات دانه هاي روغني موسسه تحقيقات اصلاح و تهيه
نهال و بذر بر روي گياه كلزا صورت گرفته و منجر به معرفي چهار رقم كلزاي اصلاح شده با نام هاي زرگل، طلايه، استقلال و ساري گل شده است
(شيراني راد و دهشيري، 1381). در حال حاضر به واسطة مشكلاتي كه در روش كشت متوالي گندم وجود دارد، نظر متخصصان محلي بر اين است كه بايد در تناوب گندم از كلزا استفاده گردد (شهيدي و فروزان، 1375).
1-2- كلياتي دربارة كلزا:
كلزا با نام علميL. Brassica napus با كمتر از 2% اسيد اروسيك در روغن و كمتر از 30 ميكرومول گلوكوزينولات در هر گرم وزن خشك كنجاله، نوع خاصي از كلزاي روغني ميباشد كه به كانولا معروف است. اين دو خصوصيت دانه، روغن كلزا را براي تغذيه انسان و كنجاله را به عنوان منبعي با پروتئين بالا براي تغذيه دام مناسب كرده است (رودي و همكاران، 1382). B.napus كلزاي معمولي است
كه عموماً در اروپا و كانادا كشت ميشود و در كانادا به كلزاي آرژانتيني معروف است، زيرا براي اولين بار از آنجا به كانادا وارد شده است (عزيزي و همكاران، 1378). كلزا داراي ارقام بهاره و پائيزه با عدد كروموزومي برابر 38 بوده و مهمترين گونه زراعي جنس براسيكا محسوب ميشود. ارقام بهاره و زمستانه اين گونه به عنوان منبع روغن گياهي كشت مي گردند، ولي ارقام زمستانه آن در شرايط آب و هوايي معتدل، خنك و رطوبتي حداكثر عملكرد دانه را توليد ميكند (شيراني راد و دهشيري، 1381؛ آلياري و همكاران، 1379).
گياهان جنس براسيكا بر حسب ميزان اسيد اروسيك (اسيد چربي كه براي انسان و دام مضر است) به دو گروه عمده تقسيم ميشوند. دسته اول كه با علامت اختصاري HEAR مشخص مي گردند، روغن آنها داراي بيش از 5 درصد اسيد اروسيك بوده و در صنعت لاستيك و پلاستيك سازي، صنايع شيميائي، صنايع رنگ ، صابون سازي و همچنين به عنوان روان كننده در دستگاههاي صنعتي و موتور جت ( به دليل تحمل حرارت بالا) كاربرد دارند و مصرف خوراكي ندارند.دسته دوم كه با
علامت اختصاري LEAR نام گذاري ميشوند، روغن آنها با كمتر از 5 درصد اسيد اروسيك، مصرف خوراكي دارند (شيراني رادو دهشيري، 1381). اصطلاح كانولا به بذر يا فرآوردههاي بذري اطلاق مي شود كه حاوي كمتراز 2% اسيد اروسيك در روغن خود و حاوي كمتر از 30 ميكرومول بر گرم گلوكوزينولاتهاي آليفاتيك در كنجاله خود باشند
( عزيزي و همكاران، 1378). روغن كانولا يكي از مناسب ترين روغنهاي خوراكي براي تأمين سلامتي انسان ميباشد. پائين بودن ميزان كلسترول اين نوع روغن به دليل پائين بودن درصد اسيدهاي چرب اشباع شده درتركيب آن مزيت فوقالعاده اي براي اين روغن نسبت به ساير روغنهاي نباتي محسوب ميشود. تحقيقات نشان ميدهد روغن كلزا، كلسترول خون را در افراد معمولي و افرادي كه كلسترول خون آنها بالاست، كاهش ميدهد. انجمن قلب آمريكا كاهش
چربي هاي اشباع را در غذا توصيه نموده است، زيرا يك ارتباط مستقيم ميان چربيهاي اشباع و بيماري كرونر قلب وجود دارد. بنابراين توصيه جايگزين نمودن روغن كلزا با چربيهاي اشباع شده براي كاهش سطح كلسترول خون و احتمال بيماري كرونر قلب در عموم مردم صرفه جويي قابل توجهي در هزينه حفظ سلامت بهداشت عموم خواهد گذاشت
(عاشوري ،1380). تكامل اصلاح كلزا از كلزاي سنتي تا ارقام اصلاح شده به صورت زير ميباشد:
- كلزاهاي سنتي (HEAR) هنوز هم توليد شده و حاوي 22 تا 60 درصد اسيد اروسيك در روغن و 100 تا 205 ميكرومول گلوكوزينولات در هر گرم كنجاله ميباشد.
- ارقام يك صفر (LEAR) معمولاً واريتههاي كانادايي بوده و حاوي كمتر از 5 درصد اسيد اروسيك در روغن و 100 تا 205 ميكرومول گلوگوزينولات در هر گرم كنجاله ميباشد.
- ارقام دو صفر: نوع تكامل يافته ارقام يك صفر بوده و حاوي كمتر از 2 درصد اسيد اروسيك در روغن و 18 تا 30 ميكرومول گلوكوزينولات در هر گرم كنجاله ميباشد.
- ارقام سه صفر : نوع اصلاح شده ارقام شلغم روغني بوده و اصطلاحاً به آنها Candle مي گويند كه داراي حداقل ميزان اسيد اروسيك، گلوكوزينولات و فيبر ميباشند.
در سال 1979 نام عمومي كانولا(Canola) در كانادا براي كليه رقم هاي دو صفر منظور گرديد. روغن كلزا در مقايسه با روغن هاي حاصل از دانههاي آفتابگردان، ذرت، و سويا به دليل حضور اسيدهاي
چرب اشباع نشده وفاقد كلسترول از كيفيت تغذيهاي بالايي برخوردار است. كنجاله كلزا با دارا بودن حدود 5/46 درصد پروتئين، 5/3 درصد چربي و 2/1 درصد فسفر قابل جذب نسبت به كنجاله سويا برتري نشان ميدهد (شيراني راد و دهشيري،1381). مقايسه اسيدهاي چرب اشباع وغير اشباع در انواع روغنهاي خوراكي در جدول (1-2) درج گرديده است (عاشوري، 1380).
جدول (1-2) – مقايسه اسيدهاي چرب اشباع و غيراشباع در انواع روغنهاي خوراكي.
روغنهاي نباتي خوراكي درصد اسيدهاي چرب اشباع درصد اسيدهاي چرب غير اشباع
اولئيك اسيد لينولئيك اسيد لينولنيك اسيد
كانولا 7 61 21 11
آفتابگردان 12 16 71 1
ذرت 13 29 57 1
گلرنگ 10 14 66 10
زيتون 15 75 9 1
سويا 15 23 54 8
بادام زميني 19 48 33 -
نخل 51 39 10 -
نارگيل 91 7 2 -
مأخذ: (عاشوري، 1380)
1-3- اهميت و جايگاه كلزا در ايران
با انجام تحقيقات و بررسي نتايج حاصله، مشخص شده كه توسعه كشت كلزا در كشور امكان پذير است و ميتواند به موازات توسعه كشت زيتون در كاهش ميزان وابستگي به خارج در زمينه روغن گياهي موثر باشد. براساس بررسيها و پيشبينيهاي انجام شده در قالب برنامه پنج ساله سوم توسعه اقتصادي- اجتماعي كشور، در زير بخش كشاورزي تا سال آخر اجراي برنامه، افزايش سطح زير كشت كلزا تا ميزان 360 هزار هكتار به منظور توليد 580 هزار تن دانه با حداقل 38 درصد روغن
در دانه و در نتيجه تأمين حدود 222 هزار تن روغن كلزا پيش بيني گرديده است. همچنين 216 هزار تن روغن از طريق كشت ساير گياهان روغني در نظر گرفته شده كه جمعاً با توليد 438 هزار تن روغن، حدود 50 درصد نياز داخلي به روغن گياهي را برطرف ميكند(شيراني راد و دهشيري، 1381). ميانگين عملكرد كلزا در هر كشور تا اندازه زيادي به شرايط آب و هوايي، روشهاي توليد و ارقام مورد كشت بستگي دارد( احمدي و جاويد فر،1377). كلزا از جمله محصولاتي است كه
ميتواند بهدليل سازگاري ويژه با شرايط آب و هوايي مختلف، در مناطق شمالي بهعنوان كشت دهنر قلم زنی وچگونگی انجام ان
فهرست منابع و مآخذ:
1- پاكباز، رويين. دايرهالمعارف هنر (نقاشي، پيكرهسازي و هنر گرافيك) تهران، فرهنگ معاصر، 1379.
2- ستاري، محمد، مجموعه هنرهاي سنتي ايران (قلمزني، تهران، انتشارات اميركبير، چاپ اول، 1367.
3- لينتون، نوبرت، هنر مدرن، ترجمهي علي رامين، تهران، نشر ني، 1382.
4- رمضاني، وليالله، آموزش قلمزني، تهران، انتشارات آذربرزين، 1380.
5- ياوري، حسين، فلزكاري، تهران، انتشار سازمان صنايع دستي، 1365.
فهرست مطالب
عنوان صفحه
فصل اول (تاريخچه)
تاريخچه 2
فصل دوم (ابزار و مواد قلمزني)
لوح مسي 13
خواص فيزيكي مس 13
خواص مكانيكي مس 13
قير 14
ميزچوبي يا تنهي درخت 15
چكش 15
انواع قلم 16
رنده 19
مشعل 19
تيزاب 19
بورس سيمي 19
خاك اره 19
فصل سوم (شرح طرح كار)
شرح طرح كار 21
فصل چهارم (شرح انجام كار)
قيرگذاري 24
پياده كردن طرح روي كار 25
نيم بر كردن 25
برجسته كاري 25
رنده كاري 26
روسازي 26
جدا كردن فلز از قير 27
پرداخت 29
خشك كردن كار 29
پتينهي كار 30
فهرست منابع و ماخذ 31
فصل اول:
تاريخچه
تاريخچه:
درباره اينكه هنر مدرن دقيقاً از چه زماني آغاز ميشود و كدام اثر هنري، سبك هنري، جنبش هنري يا حتي گفتمان هنري را ميتوانيم در توالي زماني تاريخ هنر، نقطه شروع هنر مدرن بدانيم، اختلافنظرهايي ميان مورخان و پژوهشگران هنر وجود دارد. برخي هنر مدرن را حدوداً هنر قرن بيستم ميدانند و سال 1905، يعني زمان گشايش نمايشگاه فووها در سالن پاييز در پاريس را
عزيمت خود قرار ميدهند. برخي ديگر، از جمله كريستوفر ويتكومب، پژوهشگر آمريكايي هنر، معتقدند كه هنر مدرن در دهه 1860 با نمايش تابلوي ناهار در سبزهزار اثر ادوارد مانه در سالن مردودهاي پاريس آغاز ميشود و حدوداً تا دهه 1970 ادامه مييابد.
اصطلاح هنر مدرن در پيشينه تاريخنگاري هنر در قرون گذشته نيز به كرات به كار رفته است و كاربردش در قرن بيستم به هيچوجه تازگي ندارد. چنينو چنيني (حدود 1370-1440) نقاش فلورانسي در اثري با عنوان كتاب هنر كه در 1437 تأليف كرده است توضيح ميدهد كه جوتو چگونه نقاشي را «مدرن» ساخته است. جورجو وازاري (1511-1574) نقاش، معمار و تاريخنگار ايتاليايي هنر در 1550 كتابي را با عنوان زندگي هنرمندان تأليف كرد كه تا به امروز به عنوان يكي از معتبرترين منابع اطلاعاتي درباره هنر و هنرمندان دوره رنسانس، مورد رجوع قرار گرفته است. وازاري نيز در اين كتاب هنر عصر خويش را هنر «مدرن» ميخواند. او در اين كتاب مهم، كه در واقع الگو و سرمشق بسياري از مورخان هنر و خاطرهنويسان دورههاي بعد قرار گرفته است، بر اين انديشه تكيه ميكند كه هنر داراي ماهيت تكامل يابنده است و هنرمندان نسلهاي متوالي از دستاوردهاي پيشنيان خود بهره ميگيرند و سير تكاملي هنر را دنبال ميكنند. همچنين بد نيست كه بدانيم معيار هنر راستين در نگاه وازاري، تقليد مخلصانه و شورمندانه طبيعت است كه بايد با مهارت دستان هنرمند و قالب آرماني (يا فرم ايدهآل)ي كه پيشاپيش در ذهن او شكل گرفته است به تحقق درآيد.
آنچه را كه وازاري معيار هنر راستين ميداند بازتابنده ديدگاه مسلط در فضاي هنري رنسانس است. اين معيار در دورههاي بعد نيز همچنان اعتبار خود را حفظ ميكند و در قرن هجدهم، اساس نظريهپردازيهاي نوين فلسفي درباره چيستي هنر و به تبع آن، تعريف هنر واقع ميشود. شارل باتو، روحاني و متفكر فرانسوي، در 1746 مقاله مهم و دورانسازي را با عنوان هنرهاي زيبا تحويل
شده به اصلي واحد به رشته تحرير درميآورد و «نظام مدرن هنرها» را براساس همان اصل واحد تدوين ميكند. اين اصل واحد يا مشترك هنرهاي زيبا چيزي جز «تقليد از طبيعت زيبا» نيست. نظريه تقليد طبيعت يا بازنمايي واقعيت قابل شناخت تا آغاز نيمه دوم قرن نوزدهم نافذيت خود را حفظ ميكند و تا آن زمان همچون گفتماني مسلط بر همه جنبشهاي هنر بصري سايهافكن است.
تحولات بزرگي كه در نيمه دوم قرن نوزدهم در سه حوزه فناوري (از جمله اختراع و تكامل صنعت و
هنر عكاسي از 1839 به بعد و تكامل سيستمهاي ارتباطي) علم و فلسفه، و نيز اقتصاد و سياست صورت ميگيرند عميقاً جهانبيني هنرمندان را تحت تأثير قرار ميدهند. اين تحولات هم وضعيت مادي هنرمندان را دگرگون ميسازند و هم بر ارزشها و آرمانهاي معنوي آنها تأثير. نظام جديد ترويج، عرضه و فروش آثار هنري، آزادي نويافتهاي را براي هنرمندان به ارمغان ميآورد. هنرمندان اكنون بعد از قرنها وابستگي به حاميان از جمله پادشاهان، شهرياران، پاپها و اسقفان و اشراف هنردوست و هنرپرور، خود را آزاد احساس ميكنند وبر پاي خود ميايستند. ولي آزادي هميشه با مسئوليت ملازمه دارد. هنرمند در اين روزگار ديگر آن هنرمندي نيست كه در قصرهاي
مديچي، فيليپ، چارلز و لويي به سر برد و يا به ولينعمتان خود در كليسا و نهادهاي حكومتي تكيه كند و به زعم جورجو وازاري، با بهرهگيري از دستاوردهاي اسلاف خود، سير تكاملي هنر را پي بگيرد و با مهارت هر چه بيشتر «طبيعت زيبا» را تقليد كند. هنرمند اكنون بايد با آگاهيها و آزاديهاي نويافته خويش، زيست بوم خود را از نو بنگرد، باطن خويش را بكاود و كاشف افقهاي نويني در عرصه بروني حيات باشد. در چنين فضايي، هنرمند نه تنها به جست و جو و ابتكار مضامين بديع و يافتن نكتههاي نغز در لايههاي مغفول زندگي فردي و اجتماعي ميپردازد بلكه عميقاً خود را نيازمند جستن و پروراندن زبان و بيان و قالبي نو احساس ميكند.
بنابراين هنرمند، به ويژه هنرمند تجسمي، ميبايست خود را از قيد سنتهاي ريشهدار و آيينهاي قوام گرفته هنر كلاسيك و آكادميك رها ميساخت و معيارها و هنجارهاي آن را به چالش ميگرفت. چه گفتن و چگونه گفتن، هر دو ميبايست نو ميشدند. اين چرخش گفتماني، هر چند حاصل تحولات كلان نيمه دوم قرن نوزدهم در حوزههاي فلسفه و علم و فناوري، اقتصاد و سياست،
و روابط اجتماعي بود، شخصيتهايي به طور اخص در ميان خود هنرمندان و خارج از جامعه هنري در زمينهسازي و شكلگيري آن، نقشي برجسته داشتهاند. نيچه، كروچه، برگسون، داستايوسكي، اسكار وايلد، والتر پيتر، گويا، كوربه، ترنر، رودن و بالاخره فرويد از جمله اين بزرگانند. البته ناگفته نگذارم كه كلمنت گرينبرگ، منتقد نامدار آمريكايي، ريشه هنر مدرن را در فلسفه كانت و به طور اخص در نقد سوم او ميجويد و آن را شالوده اصلي آموزههايي چون اصالت زيباشناسي، هنر براي هنر و خودمختاري هنر و جز اينها ميداند.
اينكه دهه 1860 يا نخستين دهه قرن بيستم را زمان شروع تاريخ هنر مدرن بدانيم، يا به طور مشخصتر، امپرسيونيسم و پست امپرسيونيسم را هنر مدرن به شمار آوريم يا آنها را زمينهساز هنر مدرن محسوب كنيم، در ادامه اين بحث مقدماتي ما تأثير چنداني نخواهد داشت. در موارد بسياري تعيين مقاطع تاريخي شروع و پايان جنبشهاي هنري بيشتر براساس ملاحظات كاربردي و يا آموزشي صورت ميگيرد تا معيارهاي زيباشناختي. مثلاً وزارت فرهنگ فرانسه در تقسيم وظايف موزههاي عمده پاريس مقرر كرده است كه آثار هنر نقاشي و مجسمهسازي تا پايان دوره كلاسيك (به مفهوم گسترده آن) يعني پايان نيمه اول قرن نوزدهم در موزه لوور، آثار امپرسيونيست و
مربوط به نيمه دوم قرن نوزدهم در موزه دورسه، و هنر مدرن يعني آثار پديد آمده از 1905 تا زمان حاضر در موزه مركز ژرژپمپيدو و موزه شهر پاريس نگهداري شوند. نوربرت لينتون، نيز حدوداً همين ترتيب را دنبال كرده است، يعني ضمن اشاره به نام نقاشاني همچنين داويد، كانستبل، ترنر، گويا، انگر و دلاكروا به عنوان پيامآوران هنر مدرن، نگاهي اجتمالي به كار نقاشاني چون مونه، سزان،
گوگن، ونگوگ، سورا، هدلر و مجسمهسازي چون رودن ميافكند و سپس بحث خود را به طور مبسوط با نقاشاني چون ماتيس، رئو، ولامنك و كيرشنر و ديگران كه آثارشان را بعد از سال 1900 يعني در قرن بيستم آفريدهاند دنبال ميكند و چنان كه پيداست هنر مدرن را حدوداً همان هنر قرن بيستم به شمار ميآورد.
ولي ويژگي مهمي كه قرن بيستم را از قرون پيشين ممتاز ميكند حجم عظيم تغييرات و تحولاتي است كه در اين قرن صورت گرفته است. واحدهاي زماني مانند هزاره، قرن و دهه در دورههاي مختلف تاريخي، دلالتهاي معنايي مختلفي دارند. در سنت تاريخنگاري غرب رايجترين واحد زماني براي تعيين مقاطع مهم تاريخي، قرن است. با اين همه مورخان فرهنگ و تمدن بشر بررسي خود را از دورههايي آغاز ميكنند كه واحدهاي زماني آنها هزاره است. دوره پارينه سنگي كه نخستين آثار هنري شناخته شده طي آن پديد آمده است از حدود چهل هزار سال قبل از ميلاد آغاز ميشود و
تا حدود ده هزار سال قبل از ميلاد ادامه مييابد. مجسمه ونوس ويلندورف در اتريش و نقش برجسته ونوس لوسل در فرانسه، ساختشان بين سيهزار تا پانزده هزار سال قبل از ميلاد
تخمين زده ميشود. همچنين تصاوير گاوميش در غار التاميراي اسپانيا و اسب چيني در غار لاسكوي جنوب فرانسه، ترسيم يك حكاكيشان به حدود پانزده هزار تا ده هزار سال قبل از ميلاد باز ميگردد. دوران ميانسنگي از حدود دههزار تا هشتهزار سال قبل از ميلاد و دوران نوسنگي از حدود هشتهزار تا چهار هزار سال قبل از ميلاد را دربرميگيرند. هنر باستاني مصر و بينالنهرين از حدود چهار هزار سال قبل از ميلاد آغاز ميشود و تا حدود هزار سال قبل از ميلاد ادامه مييابد.
در اين دورهها قرن چنان واحد خرد و كوچكي است كه در بررسيهاي تاريخي نقش چنداني ندارد.
به دوره يوناني كه ميرسيم واحدهاي زماني از هزار، به قرن كاهش مييابند كه دليل عمده آن، حجم افزوده رخدادها و امكان بيشتر ثبت رخدادهاست. هنر و فرهنگ يونان باستان در دوره زماني بين 750 تا 480 قبل از ميلاد با عنوان آركائيك (قديمي يا كهن) شناخته ميشود. با اين همه دوره زماني مهمي كه به فرهنگ و هنر كلاسيك (يوناني- رومي) معروف است و كوشش فضلا و هنرمندان رنسانس بيش از دو قرن به طول انجاميدهاند. جنبشهاي هنري از رنسانس تا قرن
بيستم، هر كدام بين حدود يك قرن تا نيم قرن دوام آوردهاند.
شايد اين مورد بسيار اجمالي و پرواز بلند برفراز اوجهاي تاريخ اين نتيجه را به ذهن متبادر گرداند كه هر چه به زمان حال نزديكتر ميشويم عمر جنبشهاي هنري كوتاهتر ميشود و حجم تغييرات و تحولات در واحدهاي زماني فزوني ميگيرد. در قرن بيستم كثرت تغييرات و سرعت و كيفيت تغييرات آن چنان گسترده است كه به هيچوجه نميتوان ويژگيهاي پايدار و تكرارشوندهاي را از مجموعه
آنعها استخراج و استنباط كرد و آنها را اساس تعريفي خرسند كننده قرار داد، تعريفي كه به سياق تعاريف پيشين هنر بتواند به گونهاي جامع و مانع، بازگوينده محورهاي شاخص هنر مدرن باشد. اينكه دو فيلسوف برجسته آمريكايي و نظريهپرداز هنر در قرن بيستم، يعني آرتور دانتو و جورج ديكي حتي از شباهت خانوادگي ويتگنشتاين و تعريف انفصالي و چند شرطي تاتاركيويچ درگذشتهاند و تعريفي مبتني بر نظريه نهادي را صورتبندي كردهاند، خود گوياي دشواريهاي تعريف هنر در قرن
بيستم است. پارهاي از صاحبنظران نفس تغيير و نوآوري را مشخصه اصلي هنر مدرن دانستهاند. يعني آفرينش هنري را با پديد آوردن هر چيز تازه، متفاوت و مبتكرانه برابر دانستهاند. ولي تغيير و دگرگونسازي، كه هم داراي بار مثبت و هم داراي بار منفي است و به هيچوجه معادل پيشرفت در سير تحولات هنري نيست، نميتواند فينفسه ويژگي معرف به شمار آيد و هنر را از غيرهنر ممتاز كند.
با اين همه برخي از منتقدان هنر در قرن بيستم معتقدند كه پارهاي از ويژگيهاي هنر مدرن را ميتوان در قياس با ويژگيهاي ديگر آن، عمدهتر و برجستهتر دانست. نخست آنكه هنرمند تجسمي قرن بيستم صرفاً به تغييرات سبكي بسنده نميكند و ضمن استفاده از ابزار و مواد و مصالح سنتي، مواد و مصالح و ابزار تازهاي را در رشته خود به كار ميگيرد. حاصل اين امر نه تنها تغييرات سبكي بلكه دگرگونسازي مفهوم نقاشي و مجسمهسازي و تعريف متعارف آنهاست.
ويژگي بعدي تأكيد بر خودمختاري هنر و دنبال كردن آرمان هنر براي هنر است. هنر ميخواهد خود غايت خويش باشد نه وسيله تبليغ و ترويج و تحكيم آموزههاي سياسي، ديني و اخلاقي.
هنر مدرن در ادامه روند آزادي از وابستگيهاي سياسي و كليسايي ميخواهد خود را حتي از قيد سوژهها و مضامين قابل شناخت بيروني رها سازد و هر چه بيشتر بر قابليتهاي درونيذاتي هنر خويش تكيه كند. گسترش گرايشهاي فرماليستي و نظريهپردازيهاي فيلسوفاني چون كلايوبل و
راجر فراي براي تحكيم فرماليسم در هنر بصري در همين راستا صورت ميگيرد. هر چند در دهههاي آغازين قرن بيستم شاهد چرخش هر چه بيشتر هنرمندان بصري از فيگوراسيون (يا شكلنمايي) به آبستراكسيون (يا انتزاع و تجريد) هستيم ولي اين روند، روند پايداري نيست و هنر آبستره (يا انتزاعي) را نميتوانيم ژانر برتر مجموعه هنر مدرن به شمار آوريم.
ويژگي سوم را ميتوانيم خصلت چالشگري، طغيانگري، پرخاشگري، گزندگي و (در ملايمترين حالت آن) نقدكنندگي هنر مدرن بدانيم. شايد در اين خصوص، نيچه و فرويد در تأثيرگذاري بر جهانبيني هنرمند مدرن و شكلدهي به بينش او، نقشي مستقيمتر از ديگران داشتهاند. هنر مدرن نه ميخواهد والايي و عظمت را به نمايش درآورد و نه بازنماي «طبيعت زيبا» و «خصايل عاليه
انساني» باشد. ميخواهد بيشتر نقابها را برگيرد و زشتيهاي مكتون را عيان سازد. به نهادهاي مستقر بتازد و مرجعيتها و ارزشهاي ديرپا را به چالش گيرد. به جاي تكيه بر پهلوانيها، دلاوريها، وارستگيها، بزرگمنشيها و بلندنظريها و ارادههاي پولادين آدمي، ميخواهد درماندگي و زبوني و محروميت و اضطراب، سست عنصري و نفسپرستي و فروافتادگي انسان را به نمايش درميآورد. از فوتوريسم كه دنياي نوين صنعت، سرعت و خشونت را ميستايد و رئاليسم سوسياليستي كه ستايشگر عظمت كارگر و نقش او در ساختمان كمونيسم است، و نيز چند مورد اندكشمار ديگر كه بگذريم، هنر مدرن با ستايش و پرستش و تكريم و تمجيد ميانهاي ندارد. در اكثر آثار آن، رگههايي از ناباوري، تشكيك و تمسخر به چشم ميآيد.
ويژگي ديگر هنر مدرن- خاصه در دوره متأخر آن- درهم آميخته شدن رشتههاي مختلف هنري از جمله نقاشي، مجسمهسازي، عكاسي، گرافيك، و حتي موسيقي و رقص و تئاتر و ادبيات و به عبارت ديگر، مخدوش شدن و زدوده شدن مرزهاي سنتي و جا افتاده ميان آنهاست. هنر مفهومي، هنر اجرا، هنر خاكي، چيدهمان، يافته- گزيده، آرته پورا، رخدادها و مقولات هنري ديگري كه عمدتاً در دهههاي پنجاه و شصت و هفتاد پديد آمدهاند مرزهاي نقاشي و مجسمهسازي را درنورديدهاند و به سادگي در زير سرفصلهاي متعارف هنري طبقهبندي نميشوند. اين ويژگي هنر مدرن ميتواند در حوزه هستيشناسي هنر، كه از جمله مباحث عمده فلسفه هنر و زيباشناسي است، بحث در خور توجهي را به خود اختصاص دهد.
واپسين و شايد يكي از مهمترين ويژگيهاي هنر مدرن، سركشيدن به حوزههاي فرهنگي و تمدني غير از فرهنگ و تمدن غربي است. چنان كه ميدانيم يكي از منابع الهامگيري امپرسيونيستها در آغاز فعاليتشان، نقاشي ژاپني و به ويژه چاپنقشهاي ژاپني بوده است. در نمايشگاه بينالمللي پاريس كه در 1867 برگزار گرديد بسياري از چاپ نقشهاي ژاپني به ميزان قابل توجهي نقاشان امپرسيونيست را در فرانسه، آمريكا و كشورهاي ديگر تحت تأثير قرار دادند. اين سنت تأثيرگيري از حوزههاي فرهنگي غيرغربي، از گوگن و تأثيرپذيري او از زندگي و فرهنگ ساكان تاهيتي كه بگذريم، در قرن بيستم با الهامگيري هنرمندان ب
رجستهاي همچون هانري ماتيس و پابلوپيكاسو از نقابها و مجسمههاي آفريقايي و هنر بدويان قوياً دنبال ميشود و در نتيجه توجه جهانيان به ارزشهاي هنري و فرهنگي اقوام كمتر شناخته شده در اقصي نقاط جهان و زبان و بيان خاص هنري آنها جلب ميگردد
وم بعد از برداشت برنج كشت گردد.