بخشی از مقاله

چكيده‌اي در مورد سورة شوري


اين سوره پيرامون مسئلة وحي سخن مي‌گويد كه خود نوعي تكلم از ناحية خداي سبحان با انبياء و رسل او است. همچنان كه مي‌بينيم در آغاز مي‌فرمايد «كَذالِكَ يُوحي اِلَيْكَ وَ اِليَ‌الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ اللهُ ...» و در آخر هم مي‌فرمايد «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ اَنْ يُكَلَّمَهُ اللهُ اِلاّ وَحْياَ»ـ تا آخر سوره و نيز در بين سوره هم چند نوبت سخن از وحي مي‌آورد؛ يكجا مي‌فرمايد: «وَ كَذالِكَ اَوْحَيْنا اِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِياً ...» جايي ديگر مي‌فرمايد: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الّينِ ما وَصّي بِهِ نُوحاً ...» و نيز مي‌فرمايد «اَللهُ الَّذي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِلْحَقَّ وَ الْميزانَ ...» و همچنين چند نوبت در سوره سخن از رزق به ميان آورده چون وحي خود رزقي است براي انبياء.


بنابراين مسئلة وحي موضوعي است كه در اين سوره محور كلام قرار گرفته. و اما مطالب ديگر از قبيل آيات توحيد و صفات مؤمنين و كفار، و سرانجامي كه هر يك از اين دو فريق دارند، و بازگشتشان به خداي سبحان در روز قيامت، از باب «الكلام يجّر الكلام= حرف، حرف مي‌آورد» مي‌باشد، و منظور اولي سوره نيست.


اين سوره در مكه نازل شده ـ مگر چند آية آن كه استثناء شده است، و آية «وَالَّذينَ استَجابَوا لِرَبِّهمْ» تا آخر سه آيه، و يكي هم آية «قُلْ لا أسْألُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّهَ في الْقُرْبي» تا آخر چهار آيه است
«حم عسق»
اين پنج حرف از حروف مقطعه است كه در اوائل چند سوره از سوره‌هاي قرآن آمده، و اين از مختصات قرآن كريم است و در هيچ كتاب آسماني ديگر ديده نمي‌شود.
مفسرين ـ قدماء و متأخرين ـ در تفسير آنها اختلاف كرده‌اند، و صاحب مجمع‌البيان، مرحوم طبرسي در تفسير خود يازده قول از آنها در معناي آن نقل كرده.


1ـ اين حروف از متشابهات قرآن است كه خداي سبحان علم به آن را به خود اختصاص داده، و در ذيل آية هفتم از سورة آل عمران فرموده «تأويل متشابهات را جز خدا كسي نمي‌داند».
2ـ هر يك از اين حروف مقطعه نام سوره‌اي است كه در آغازش قرار دارد.
3ـ اين حروف اسمائي هستند براي مجموع قرآن.


4ـ مراد از اين حروف اين است كه بر اسماء خداي تعالي دلالت كنند. پس معناي «الم» «أنا الله اعلم»؛ و معناي «المر» «أنا الله اعلم و أري»؛ و معناي «المص» «أنا الله اعلم و افضل» مي‌باشد. و در حروف «كيعص» كاف از «كافي» و هاء از «هادي» و ياء از «حكيم» و عين از «عليم» و صاد از «صادق» گرفته شده ـ اين مطلب از ابن‌عباس روايت شده است.


و حروفي كه از اسماء خدا گرفته شده طرز گرفته شدنش مختلف است، بعضي از حروف از اول نام خدا گرفته شده ـ مانند كاف كه از «كافي» است ـ و بعضي از وسط گرفته شده ـ مانند ياء كه از «حكيم» است ـ و بعضي از آخر گرفته شده ـ مانند ميم كه از «اعلم» گرفته شده.
5ـ اين حروف اسمائي از خداست اما مقطعه و بريده كه اگر از مردم كسي بتواند آنها را آنطور كه بايد تركيب كند به اسم اعظم خدا دست يافته، همانطور كه از تركيب «الر» و «حم» و «ن» «الرحمان» درست مي‌شود، و همچنين ساير حروف. چيزي كه هست ما انسانها قادر بر تركيب آن نيستيم. اين معنا از سعيدبن جبير روايت شده.
6ـ اين حروف سوگندهايي است كه خداي تعالي خورده، و مثل اينكه خداوند به اين حروف سوگند مي‌خورده بر اينكه قرآن كلام او است. و اصولاً حروف الفباء داراي شرافتي هستند، چون با همين حروف است كه كتب آسماني و اسماء حسناي خدا و صفات علياي او، و ريشة لغت‌هاي امت‌هاي مختلف درست مي‌شود.


7ـ اين حروف اشاراتي است به نعمتهاي خدا و بلاهاي او و مدت زندگي اقوام و عمر و اجلشان.
8ـ مراد از اين حروف اين است كه اشاره كند به اينكه امت اسلام تا آخر دهر باقي مي‌ماند و منقرض نمي‌شود، حساب جمل هم كه نوعي محاسبه است براين معنا دلالت دارد.
9ـ مراد از اين حروف همان حروف الفباء است، چيزي كه هست با ذكر نام بعضي از آنها از ذكر بقيه بي‌نياز بوده، در حقيقت خواسته است بفرمايد: اين قرآن از الفباء تركيب شده.


10ـ اين حروف به منظور ساكت كردن كفار در ابتداي سوره‌ها قرار گرفته چون مشركين به يكديگر سفارش مي‌كردند «مبادا به قرآن گوش دهيد، و هر جا كسي قرآن مي‌خواند سر و صدا بلند كنيد تا صوت قرآن در بين صوتهاي نامربوط گم شود» قرآن اين جريان را در آية «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْانِ وَ الْغَوْا فيهِ ...» حكايت فرموده. و گاهي مي‌شد كه در هنگام شنيدن صوت قرآن سوت مي‌زدند، و بسا مي‌شد كف مي‌زدند، و بسا مي‌شد صداهاي دسته جمعي درمي‌آوردند تا رسول خدا را در خواندن آن دچار اشتباه سازند، لذا خداي تعالي در آغاز بعضي از سوره‌هاي قرآن اين حروف را نازل

كرد تا آن رجاله‌ها را ساكت كند، چون وقتي اين حروف را مي‌شنيدند به نظرشان عجيب و غريب مي‌آمد و به آن گوش فرا داده در باره‌اش فكر مي‌كردند، و همين اشتغالشان به آن حروف از جار و جنجال بازشان مي‌داشت، و در نتيجه صداي قرآن به گوششان مي‌رسيد.


11ـ اين حروف از قبيل شمردن حروف الفباء است مي‌خواهد بفهماند كه اين قرآني كه تمامي شما مردم عرب را از آوردن مثلش عاجز كرده از جنس همين حروفي است كه مدام با آن محاوره و گفتگو مي‌كنيد و در خطبه‌ها و كلمات خود به كار مي‌بنديد، بايد از اينكه نمي‌توانيد مثل آن را بياوريد، بفهميد كه اين كلام از ناحية خداي تعالي است، و اگر در چند جا و چند سوره اين حروف تكرار شده، براي اين بوده كه همه جا محكمي برهان را به رخ كفار بكشد. اين تفسير از قطرب روايت شده، و ابومسلم اصفهاني هم همين وجه را اختيار كرده، و بعضي از مفسرين قرون اخير نيز بدان تمايل كرده‌اند.


اين بود آن يازده وجهي كه مرحوم طبرسي از مفسرين نقل كرده، و در بين اين اقوال وجوه ديگر هم مي‌توان قرار داد، مثلاً از ابن‌عباس نقل شده كه در خصوص «الم» گفته است «الف» اشاره است به نام «الله» و «لام» به «جبرئيل» و «ميم» به «محمَّد» (صلوات‌الله عليه). و نيز از بعضي ديگر نقل

شده كه گفته‌اند: حروف مقطعه در اوائل هر سوره‌اي كه با آن آغاز شده اشاره است به آن غرضي كه در سوره بيان شده، مثل اينكه مي‌گويند حرف «نون» در سورة «ن» اشاره است به اينكه در اين سوره بيشتر راجع به نصرت موعود به رسول خدا (صلّي‌الله عليه و آله و سلّم) صحبت شده. و حرف «قاف» در سورة «ق» اشاره است به اينكه در اين سوره بيشتر دربارة قرآن، و يا قهر الهي سخن رفته. و بعضي ديگر هم گفته‌اند اين حروف صرفاً براي هشدار دادن است.


اما حق مطلب اين است كه هيچ يك از اين وجوه آدمي را قانع نمي‌سازد. اما قول اول كه ما در بحث پيرامون محكم و متشابه قرآن است كه يكي از اقوال در معناي متشابه همين قول اول است، و محكم بودن و متشابه بودن از صفات آياتي است كه الفاظش بر معنايش دلالت دارد، (چيزي كه هست از آنجايي كه معاني آن الفاظ با عقايد مسلمه سازش ندارد، مي‌گوييم اين آيه متشابه است)، و تأويل از قبيل معنا كردن لفظ نيست، بلكه تأويل‌ها عبارتند از حقايق واقعي كه مضامين بيانات قرآني از آن حقايق سرچشمه گرفته ـ چه محكماتش و چه متشابهاتش ـ و بنابراين نه حروف مقطعه قرآن متشابهات مي‌تواند باشد و نه معاني آنها از باب تأويل.


و اما ده قول ديگر كه اصلاً نمي‌توان تفسيرش ناميد، بلكه تصويرهايي است كه از حد احتمال تجاوز ننموده، و هيچ دليلي كه بر يكي از آنها دلالت كند در دست نيست.
بله در بعضي از روايات كه به رسول خدا (صلّي‌الله عليه و آله و سلّم) و ائمه اهل بيت (عليهم‌السّلام) نسبت داده شده مؤيداتي براي قول چهارم و هفتم و هشتم و دهم ديده مي‌شود كه انشاءالله ـ در بحث روايتي آينده نقل آن و بحث در پيرامونش خواهد آمد.
نكته‌اي كه در اينجا نبايد از آن غافل بود اين است كه اين حروف در چند سوره تكرار شده، يعني در بيست و نه سوره حروف مقطعه آمده كه بعضي با يك حرف افتتاح شده، مانند سورة «ص» و «ق» و «ن». و بعضي ديگر با دو حرف چون «طه» و «طس»، و «يس» و «حم» و بعضي ديگر با سه حرف چون «الم» و «الر» و «طسم» و بعضي ديگر با چهار حرف چون «المص» و «المر» و بعضي با پنج حرف چون سوره «كهيعص» و «حمعسق».


از سوي ديگر اين حروف هم با يكديگر تفاوتي دارند، و آن اين است كه بعضي از آنها تنها در يك جا آمده، مانند «ن» و بعضي ديگر در آغاز چند سوره آمده، مانند «الم»، و «الر» و «طس» و «حم».
با درنظر گرفتن اين دو نكته اگر كمي در سوره‌هايي كه حروف مقطعه سرآغاز آنها يكي است ـ مانند «الم»، «المر»، «طس» و «حم» ـ دقت كني، خواهي ديد كه آن سوره‌ها از نظر مضمون نيز به هم شباهت دارند و سياقشان يكي است، بطوري كه شباهت بين آنها در ساير سوره‌ها ديده نمي‌شود.


مؤكّد اين معنا شباهتي است كه در آيات اول بيشتر سوره‌ها مشاهده مي‌شود، مثلاً در سوره‌هاي «حم» آيه اول آن يا عبارت «تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ» است، يا عبارتي ديگر كه اين معنا را مي‌سازند، و نظير آن آيه‌هاي اول سوره‌هايي است كه با «الر» افتتاح شده كه فرموده: «تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ» و يا عبارتي در همين معنا و نيز نظير اين در سوره‌هايي كه با «طس» شروع مي‌شود و يا سوره‌هايي كه با «الم» آغاز گشته، كه در بيشتر آنها نبودن ريب و شك در كتاب به ميان آمده، و يا عبارتي كه همين معنا را مي‌سازند.


با درنظر گرفتن اين شباهتها ممكن است آدمي حدس بزند كه بين اين حروف و مضامين سوره‌اي كه با اين حروف آغاز شده ارتباط خاصي باشد، مؤيد اين حدس آن است كه مي‌بينيم سوره اعراف كه با «المص» آغاز شده، مطالبي را كه در سوره‌هاي «الم» و سورة «صاد» هست در خود جمع كرده. و نيز مي‌بينيم سوره رعد كه با حروف «المر» افتتاح شده، مطالب هر دو قسم سوره‌هاي «الم» و «المر» را دارد.


از اينجا استفاده مي‌شود كه اين حروف رموزي هستند بين خداي تعالي و پيامبرش كه معناي آنها از ما پنهان است و فهم عادي ما راهي به درك آنها ندارد، مگر به همين مقدار كه حدس بزنيم بين اين حروف و مضاميني كه در سوره‌هاي هر يك آمده ارتباط خاصي هست.
و چه بسا اگر اهل تحقيق در مشتركات اين حروف دقت كنند، و مضامين سوره‌هايي را كه بعضي از اين حروف در ابتداي آنها آمده با يكديگر مقايسه كنند، رموز بيشتري برايشان كشف شود.


و اي بسا كه معناي آن روايتي هم كه اهل سنت از علي (عليه‌السلام) نقل كرده‌اند همين باشد، و آن روايت ـ بطوري كه در مجمع‌البيان آمده ـ اين است كه آن جناب فرمود: «براي هر كتابي نقاط برجسته و چكيده‌اي است، و چكيده قرآن حروف الفباء است» .
«كَذالِكَ يُوحي اِلَيْكَ وَ اِلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ اللهُ الْعَزيزُ الْحَكيمُ ... الةعَلِيُّ الْعَظيمُ»
مقتضاي اينكه گفتيم محور اصلي غرض اين سوره بين وحي و تعريف حقيقت آن و اشاره به هدف آن و نتايجي كه دارد مي‌باشد، اين است كه اشارة با كلمة «كَذالِكَ» اشاره به شخص وحي باشد يعني وحي خصوص اين سوره به رسول خدا (صلّي‌الله عليه و آله و سلّم)، در نتيجه تعريف مطلق وحي نيز هست، چون مطلق وحي را تشبيه كرده به محيي كه به آن اشاره نموده، و به مخاطب نشان داده، در نتيجه مضمون آيه مثل اين مي‌شود كه بگويم انسان مثل زيد است، در اينجا نيز مي‌فرمايد: وحي بور كلي مثل وحي همين سوره است.


و بنابراين، جملة «اِلَيْكَ وَ اِلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ» در معناي اين است كه فرموده باشد «اِلَيْكُمْ جَميعاً» يعني نظير وحي اين سوره، به همه شما امت‌هاي بشري وحي مي‌شد. و اگر نگيرند، اينك در آية مورد بحث به حال كساني اشاره مي‌كند كه به غير از خدا اوليايي براي خود درست كردند، و آنها را در ربوبيت و الوهيت شركاي خدا پنداشتند، آنگاه مي‌فرمايد: خدا از آنچه اين طايفه مي‌كنند غافل نيست، و اعمالشان عليه خود آنان محفوظ مي‌ماند، تا به زودي بر آن اعمال مؤاخذه شوند، و در اين بين رسول خدا (صلّي‌الله عليه و آله و سلّم) هيچ مسئوليتي ندارد، چون بجز ابلاغ رسالت وظيفه‌اي ندارد، نه وكيل مردم است نه از اعمال آنان زازخواست مي‌شود.


پس اينكه فرمود «اَللهُ حَفيظُ عَلَيْهِمْ» معنايش اين است كه شرك آنان را عليه آنان حفظ مي‌كند، و همچنين گناهان و اعمال فاسدي مترتب بر شرك ايشان است.
«وَ ما اَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ» ـ يعني اعمال مردم به تو واگذار نشده تا تو آن را برايشان اصلاح كني، و به اين منظور به سوي دين حق هدايتشان كني. اين آية شريفه لحنش لحن تسليت دادن به رسول خدا (صلّي‌الله عليه و آله و سلّم) است.
بحث روايتي
در الدرالمنشور است كه ابن‌اسحاق و بخاري در تاريخ خود، و ابن‌جرير به سندي ضعيف از ابن‌عباس، از جابربن‌عبدالله ابن‌رباب روايت كرده‌اند كه گفت: روزي ابوياسربن اخطب با جمعي از مردان يهود به رسول خدا (صلّي‌الله عليه و آله و سلّم) عبور مي‌كردند، درحالي كه آن جناب اول سوره بقره را مي‌خواند كه مي‌فرمايد: «الم ذالِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ». از بين آن جمع برادر ابوياسر، حيّ‌بن اخطب به آن جمع ملحق شد، و گفت: هيچ مي‌دانيد؟ به خدا سوگند من از محمَّد شنيدم كه از جمله آنچه به وي وحي شده اين را مي‌خواند: «الم ذالِكَ الْكِتابْ» پرسيدند راستي تو خودت شنيدي؟ گفت: آري.
پس يهوديان نزد رسول خدا (صلّي‌الله عليه و آله و سلّم) شدند و گفتند: اي محمَّد يادت نيست كه در ضمن آنچه به تو وحي شده مي‌خواندي: «الم ذالِكَ الْكِتابُ»؟ فرمود: بلي درست است. گفتند: آيا جبرئيل اين را از ناحيه خدا برايت آورده؟ فرمود: آري. گفتند: با اينكه خداوند قبل از تو هم انبيائي فرستاده، و ما سراغ نداريم كه هيچ پيغمبري مدت سروري و مقدار عمر امتش را دانسته باشد غير از تو كه در اين كلام خود از آن خبر مي‌دهي؟ در همين بين حيّ‌بن اخطب به عدّه‌اي كه همراهش بودند گفت: «الف» يك، و «لام» سي، و «ميم» چهل، جمعاً مي‌شود هفتادويك، و آيا شما

مي‌خواهيد به دين پيغمبري درآييد كه مدت سروري‌اش و عمر امتش مجموعاً هفتادويك سال است.
آنگاه رو كرد به رسول خدا (صلّي‌الله عليه و آله و سلّم) و گفت: اي محمَّد آيا غير از «الم» حرف ديگري هم هست؟ فرمود: بله، پرسيد: چيست؟ فرمود: «المص» حي‌بن اخطب گفت: (عجب) اين از اولي سنگين‌تر طولاني‌تر است، چون «الف» يك و «لام» سي و «ميم» چهل و «صاد» نود است كه جمعاً صدوشصت‌و‌يك مي‌شود. اي محمَّد آيا غير از اين هم هست؟ رسول خدا (صلّي‌الله عليه و آله و سلّم) فرمود: بله، پرسيد چيست؟ فرمود: «الر» گفت اينكه از آن دو سنگين‌تر و طولاني‌تر

است، چون «الف» يك و «لام» سي و «راء» دويست است كه جمعاً دويست وسي ويك مي‌شود.
حال بگو ببينيم باز هم هست؟ فرمود: بله «المر» حيّ گفت اين ديگر از آنها سنگين‌تر و بلندتر است «الف» يك و «لام» سي و «ميم» چهل و «راء» دويست كه جمعاً دويست‌و هفتادويك.
سپس حيّ‌بن اخطب گفت: اي محمَّد امر تو بر ما مشتبه شد نمي‌دانيم دوران نبوتت كوتاه است يا بلند؟ آنگاه برخاستند كه بروند برادر او ابوياسر به او و همراهانش از علماي يهود گفت نظر شما چيست؟ آيا به راستي همه اين مدت‌ها يعني «71» و «161» و «231» و «271» را به محمَّد داده‌اند كه جمعاً هفتصدوسي وچهار سال باشد؟

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید