بخشی از مقاله

چکیده
یکی از پیچیدهترین مسائل فلسفی که قدمت آن به یونان باستان میرسد، مسئله کلیّات است. لب کلام این مسئله آن استکه ما عمدتاً در زندگی روزمره خود با امور جزئی سرو کار داریم اما هنگامی که درباره آنها میاندیشیم یا حکمی را صادر میکنیم، ناگزیر به استفاده از مفاهیم کلی هستیم. سوال در اینجاست که این مفاهیم کلی چگونه بدست میآیند و چه نحوهای از هستی را دارند؟ فلاسفه یونانی و مسیحی تا قرون متمادی در هر دو حوزه، به ویژه در حوزه هستیشناسی کلیّات، با یکدیگر چالش داشتند و آنها هرگز نتوانستند دیدگاهی واحد در این زمینه ارائه دهند. از جمله کسانی که در اینباره دیدگاه بدیع و نوآورانه ارائه کرد، شیخ الرئیس ابنسینا 980-1037 - م - است. او برایکلیّات سه جنبه وجودی در نظر گرفت: کلی قبل ازکثرت، کلیدرکثرت و کلی پسازکثرت. از آنجایی که این دیدگاه با آموزههای کلامی مسیحیت همخوانی داشت مورد پذیرش طیف وسیعی از متفکران مسیحی، من جمله آلبرتوس ماگنوس 1206-1280 - م - قرار گرفت. در این نوشتار برآنیم تأثیر ابنسینا را بر این فیلسوف و متکلّم نامدار آلمانی در هر دو حوزه معرفت-شناسی و هستیشناسی کلیّات مورد واکاوی قرار دهیم.

واژگان کلیدی: ابنسینا، آلبرتوس ماگنوس، کلی منطقی، کلی طبیعی، کلی عقلی.

.1 مقدمه چنانکه اشاره شد، از جمله موضوعاتی که همواره مورد اختلاف میان فلاسفه بوده است، مسئلهکلیّات میباشدفلاسفه. کلیّات را در دو حوزه معرفتشناسی و هستیشناسی مورد بررسی قرار دادهاند. فیالمثل، به مفهوم کلی انسان دو گونه نگریستهاند. نخست از این منظر که این قبیل مفاهیم چگونه بوجود میآیند، وانیاًث این مفاهیم دارای چه نحوهای از هستی هستند؛ آیا ذهنیاند یا خارجی؟ در صورت خارجی بودن آیا مستقل از محسوساتند یا حالِّ در محسوسات؟ در اینجا مراد ما از معرفت-شناسی، شناخت مفهوم کلی و چگونگی دستیابی ذهن به آن میباشد. در تارخ فلسفه دیدگاه افلاطون دربارهکلیّات به نظریه مُثُل ٌ معروف است. یعنی مفاهیم کلی که اموری ثابت و فناناپذیرند، و واقعیتی مستل از اشیا محسوس داشته و در عالم مثل قرار دارند و ادراک حسی هیچ نقشی در پیدایش آنها ندارد . - Copleston,1993:168/1 - اما ارسطو برای معقولات و مفاهیم کلی وجودی مستقل و خارج از محسوسات در نظر نمیگرفت. بلکه بر آن بود که معقولات وجودی بالقوّه در محسوسات دارند که با عمل تعقل به فعلیت میرسند. او نظریه تجرید خود را به همین منظور ارائه کرد . - Back,2013:8 - حکما و فلاسفه مشاء در جهان اسلام در اینباره متاثر از ارسطو بوده و دیدگاههای آنها در این باب بسان وی میباشد. تمامی فلاسفه بر این باورند که جزئیّات وجود خارجی و حقیقی دارند و هیچ یک از آنها اختلافی با یکدیگر بر سر این موضوع ندارند. با وجود این، آنها یکدیگر را بر سر وجود مفاهیم کلی سخت به چالش کشاندند. به بیان دیگر، هنگامی که گفته میشود "سقراط انسان است" حکما با یکدیگر اختلافی بر سر وجود خارجی داشتن "سقراط" ندارند. اما آنها در اینکه آیا مفهوم کلی "انسان" نیز همچون سقراط وجود خارجی دارد یا خیر؟ اختلاف پیدا کردند. در یونان باستان، افلاطون و ارسطو در اینکهکلیّات وجود خارجی دارند متفقالقول بودند. اما نزاع آنها با یکدیگر به این دلیل بود که افلاطون قائل به وجودکلیّات در عالم مثل ولی ارسطو قائل به وجود آنها در عالم محسوسات بود. تا مدتهای مدیدی متفکران در بابکلیّات به افلاطونی و ارسطویی تقسیم میشدند. تا اینکه فرفریوس فنیقیٍ - 305-233م - با طرح سه پرسش اساسی در مورد کلیّات افقهای جدیدی را به روی این مسئله گشود. وی در ایساغوجیَ مینویسد:آیا»کلیّات... قائم به خود هستند یا صرفاً تصوّرات ذهنیاند، یا در صورت پذیرفتن اینکه وجود مستقلّ و قائم به خود داشته باشند، آیا جسمانیاند یا غیرجسمانی، و بالاخره اینکه آیا به کلّ مفارق از محسوساتند یا در محسوسات« - فرفریوس،. - 61:1383 فرفریوس هر چند خود پاسخی به این پرسشها نداد اما زمینه پیدایش سه نحله فکری به نام های واقعگراییُ، مفهومگراییِ و نامانگاریّ را فراهم ساخت.

اکثر حکمای مسیحی قرون وسطی، از آنجایی این موضوع با آموزه های کلامی مسیحیت ارتباط داشت، به طور مستقیم و غیرمستقیم به آن پرداختهاند. اما آنان هرگز نتوانستند دیدگاهی دراین باب ارائه دهند که با کلام مسیحیت، به ویژه با آموزه-های تثلیث و گناه نخستین، هماهنگ باشد. به هر حال، در این دوره دیدگاه غالب در بارهکلیّات تا حدود زیادی دیدگاه افلاطونی بود. اما با ترجمه آثار ابنسینا و به تبع آن آثار ارسطو در قرن دوازدهم میلادی، توجّهات به سمت حکمای مشاء متمایل گشت. ابنسینا در منطق شفا، دیدگاهی در موردکلیّات ارائه کرد که توانست تا حدود زیادی عویصهکلیّات بگشاید. وی

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید