بخشی از مقاله

وحي از نظر فارابي و ابن سينا
چکيده
با ورود فلسفه يوناني به کشورهاي اسلامي و آغـاز عقـل گرايـي اسـلامي تـشکيکاتي دربـاره حقيقت وحي اسلامي صورت گرفت و به همين دليل فلاسفه اسلامي نظير فارابي بر آن شدند که تعارض بين وحي اسلامي و عقل را حل کنند و به اين ترتيب اولين تفسير عقلاني از وحي را فارابي مطرح کرد و اين نظريه پس از فارابي توسط ابن سينا تکامل يافت .
در اين مقاله ابتدا نظريه فارابي درباره وحي اسلامي و مقدمات مربوط به آن مانند انواع عقل و ساير قواي انساني مورد بحث قرار گرفته و سپس تغييراتي که ابن سينا به اين نظريه داده مورد توجه قرار گرفته و در پايان نقدهايي به اين نظريه وارد شده است .
کليد واژه ها : وحي، عقل ، تخيل ، حدس ، عقل فعال ، قواي مدرکه


مقدمه
بدون شک ، موسس فلسفه اسلامي ابونصر محمد فارابي (٢٦٠-٣٣٩) است . تـا قبـل از او،آثـار ارسطو و افلاطون و شارحان نوافلاطوني و اسکندراني آنها به زبان عربي ترجمه شده بـود. امـا اين ترجمه ها، ترجمه هاي لفظ به لفظ بودند و مترجمان از آن متون آگاهي فلـسفي نداشـتند.
اولين کسي که آراي فلاسفه يوناني را خواند و فهميـد وتحليـل کـرد و راي خـود را هـم کـه ازشريعت اسلامي متاثر بود – در آثار خود نوشـت و بـه وسـيله ايـن آثـار فلـسفه اسـلامي را تاسيس کرد، فارابي بود.
آنچه درمورد فارابي مهم است اين است که با قطع نظر از اين کـه او پيـرو کـدام يـک از مذاهب اسلامي بود، براي فلسفه نسبت به دين تقدم قائل بود. درمقايسه فلسفه و دين ، اصـالت را به فلسفه ميداد وسعي ميکرد ازمسائل اسلامي تفسير فلسفي ارائه دهد. او در آثارش فلسفه را باطن دين معرفي ميکرد و از آنجا که معتقد بود دين و فلسفه هر دو صحيح اند، به تعارض واقعي بين آموزه هاي اين دو اعتقاد نداشت ودرتعارضات ظاهري به تاويل متوسل مي شد.
2 يکي از مسائلي که در زمان فارابي، اتفاق افتاد اين بود که دو دانشمند عمل گراي معاصر فارابي منکر وحي و نبوت شدند و عقل و فلـسفه را منـافي وحـي و نبـوت دانـستند. ايـن دو عبارت بودند از :ابوبکر محمدبن زکرياي رازي (٢٥٢-٣١٣) در دو کتاب «مخـاريق الانبيـا» يـا «حيل المتنبئين » و «نقض الاديان » يا «في النبوات » و ابوالحسين احمدبن يحيـايي راونـدي (؟ -٢٩٨) در رساله موسوم به «زمرده ».٣ (رک. داوري اردکاني، ١٣٨٢ :٢٣٣-٢٣٤.) اين در حالي اتفاق افتاد که حکومت آن زمان به دست بني عباس بود و اگر سـخنان ايـن دو بي پاسخ ميماند، عقل و فلسفه ، به دليل تعارض با دين اسلام ، در سـرزمين هـاي اسـلامي مطرود ميشد. درچنين وضعيتي فارابي براي دفاع از فلسفه و مقام آن ناچار بود طرحي عقلاني از نبوت و وحي ارائه دهد تا تعارض بين فلاسـفه يونـاني و آمـوزه هـاي اسـلامي را از ميـان بردارد. جالب است که تفسير عقلي و فلسفي او از وحي و نبوت آنقدر محکم و قوي بود که تا به امروز هرحکيم مسلمان ديگري هم که آمده همان مطالب را تکرار کرده و شرح داده اسـت .
چنانکه ملا عبدالرزاق لاهيجي شاگرد صدرالمتالهين شيرازي در کتـاب «گـوهر مـراد» - وقتـي ميخواهد حقيقت نبوت را توصيف کند – گويي کلمات و عبارات فارابي را به کـار مـيبـرد.
(رک . عبدالرزاق لاهيجي، بي تا، صص ٢٥٧-٢٥٩.)
١-نظرات فارابي در باب وحي ونبوت
١-١- معاني عقل از نظر فارابي
فارابي مقاله اي دارد به نام «مقاله في معاني العقل »١. در اين نوشتار فارايي شش معنا براي کلمه عقل ذکر ميکند که معناي پنجم و ششم آن به بحث ما مربوط مي شود.
در معناي پنجمين عقل را به چهار نوع تقسيم مي کند: عقـل بـالقوه ، عقـل بالفعـل ، عقـل مستفاد و عقل فعال که عقل فعال همان معناي ششم عقل از نظر او است . عقـل بـالقوه از نظـر فارابي ماده و قابليت محض است که صورت هـيچ چيـزي در آن متمثـل نـشده و همـان قـوه محض است و مانند خميري است که به هر شکل مي تواند درآيد.
وقتي اولين ادراک صورت مي گيرد و در عقل بالقوه صورتي تحقق مي يابد عقل نـسبت به آن صورت خاص حالت عقل بالفعل را پيدا مي کند ولي هنوز نسبت به سـاير صـور بـالقوه است و به همين ترتيب عقل بالقوه به تدريج صورت همه اشياء را درک مي کنـد و نـسبت بـه همه صور، عقل بالفعل مي شود. در مرحله بعد، عقل بالفعـل صـورت موجـودات غيرمـادي و مجرد را نيز درک مي کند و در اين مرحله به او عقل مستفاد گفته مـي شـود و اولـين موجـود مفارق و مجردي که درک مي کند عقل فعال است . عقل فعال موجودي است که عقل بالقوه را سير مي دهد و به عقل بالفعل و عقل مستفاد مي رساند. از نظر فارابي عقل فعـال شـبيه عقـل مستفاد است با اين تفاوت که در عقل مستفاد صور موجودات از پايين ترين درجه موجـودات تا بالاترين آنها نقش مي بندد ولي در عقل فعال ترتيب بـرعکس اسـت و صـور موجـودات از اشرف موجودات (واجب الوجود) تا اخس آنها (ماده و هيولاي اولي) نقش مي بندد و در عقل فعال صور اشياء مادي از ماديات انتزاع نشده بلکه ازلا و ابدا در او وجود داشته است .
١-٢- قواي نفس انساني از نظر فارابي
فارابي در فص ٣٤ از کتاب فصوص الحکمه ١ مينويسد :
«ان قوي روح الانسان تنقسم الي قسمين : قسم موکل بالعمل و قسم موکل بالادراک .» قواي روح انساني دو دسته اند : دسته اي مربوط به عمل است و دسته اي مربوط به ادراک .
سپس هريک از اين دو قوه را به اقسامي تقسيم مي کند: قوه عملي، به سه قوه نشائي (= نباتي)، حيواني وانساني .
قوه ادراک، به دو قسم حيواني و انساني .
فارابي سپس ادراک حيوان را نيـز بـه دو قـسم ادراک حـس ظـاهر (کـه همـان حـواس پنجگانه اند) و حس باطن تقسيم ميکند. (همان ، فص ٤٠) در دسته بندي او، در مرز بين حس ظاهر و حس باطن ، حس مشترک قرار دارد و خاصيت آن اين است که صور محـسوسه اي کـه از حواس ظاهري به آن وارد ميشود، پس از غيبت آن جسم از حس ظاهر، مدت کوتـاهي در حس مشترک ميماندوبه همين علت است که قطره باران را به صورت خط مـيبينـيم . (همـان ، فص ٤٩).
وي حواس باطنه را به چهار قسم تقسيم ميکند :
الــف . مــصوره کــه صــور محــسوسه اي را کــه حــواس ظــاهري بــه حــس مــشترک مــي فرســتند ذخيــره مــيکنــد تــاوقتي کــه آن محــسوس از ادراک حــسي خــارج شــد، ذخيره اش در مصوره که به آن خيال گفته ميشود – موجود باشد.
ب . واهمه يا وهميه که معاني اي را که با حواس درک نميشوند درک مي کند.
بنابر تفاوتي که ابن سينا بين صورادراکي درک شده حواس و معاني درک شده قوه وهميه گذارده ، صورت چيزي است که ابتدا حـواس ظـاهري آن را درک مـيکننـد و سـپس حـواس باطني؛ مانند آن که وقتي گوسفند با ديدن گرگ ، معناي دشمني او با خود را با قوه وهميه درک ميکند، بي اين که ابتدائا اين معنا را با حواس ظاهري دريابد. (ابن سينا، ١٣٧٥: ٦٠)
ج .حافظه که محل ذخيره ادراکات وهمي است و نسبتش به قوه وهميه مانند نـسبت قـوه مصوره به حس مشترک و صور محسوسه است . به آن ذاکره نيز ميگويند.
د. متخيله يا مفکره که هم بر ذخاير مصوره تسلط دارد و هم بر ذخاير حافظه وآنها را بـا هم ترکيب و تجزيه ميکند. اگر روح انساني (= قوه ناطقه ) آن را به کار گيرد، مفکره واگر قـوه و هميه به کاربرد، متخيله ناميده ميشود. (فصوص الحکمه ، فص ٤٣)
حس مشترک خاصيت ديگري نيز دارد و آن اين است که وقتي از حـس ظـاهر صـورتي نزد او نيايد و از حس ظاهر آزاد باشد حس باطن در او نقش مـي نگـارد يعنـي از طريـق قـوه خيال (مصوره ) به همراه متخيله يا بدون کمک آن . البته اين در صورتي است که حس بـاطن و به خصوص متخيله گرفتار قوه ناطقه نباشد در اين صورت (يعني آزادي حس باطن از ناطقه و
... آزادي حس مشترک از حس ظاهر) صوري از باطن به حس مشترک ميرود و نقش مييابـد و شخص فکر ميکند که آنها را ميبيند يا صداي آنها را ميشنود : مانند خواب که ايـن اتفـاق در آن رخ ميدهد. (همان ، فص ٤٩) و همين طور نفوس قويه – که قوه متخيلـه آنهـا از حـس ظاهر و قوه ناطقه آزاد است – اين حالت را در بيداري پيدا ميکنند واحساس ميکنندکـسي را ميبينند که مطالبي به آنها ميگويد (و اين توجيه آن است که انبيا فرشـته وحـي را مـيبيننـد و صداي او را ميشنوند) (فارابي ، ١٩٩٥: باب ٢٥)
قوه مدرکه انساني – که همان قوه ناطقه يا روح انساني است – اين گونه تبيين مـيشـود
که حقايق (ماهيات ) اشيا را درک ميکند، در حالي که عوارض جزئي آنهـا در او از بـين رفتـه باشد. به عبارت ديگر، کليات و معقولات را درک ميکند و اين عقل نظري است (همـو، ١٣٨١: فص ٤٦) که توسط عقل فعال از عقل بالقوه به عقل بالفعل و عقل مستفاد ميرسد و سپس بـه عقل فعال متصل ميشود ودراين حال فيلسوف و حکيم ميگردد. (همو، باب ٢٧: ١٢٠-٢١)
به طورکلي تقسيم بندي قواي انسان از نظر فارابي به شرح زير است :

اگر بخواهيم اين تقسيم بندي را به نحوي بهتر و مشابه آن چه ابن سينا تقسيم کرده انجام دهيم ، به صورت زير درمي آيد :

١-٣- ويژگي هاي انبيا از نظر فارابي
از نظر فارابي، نبي کسي است که به کمال قوه ناطقه و قوه متخيله و قوه عامله يا محرکـه رسيده باشد.
کمال قوه ناطقه اين است که درکمترين مدت ، عقـل او ازعقـل بـالقوه بـه عقـل مـستفاد ميرسد و به عقل فعال متصل ميگردد و عقل مستفاد در حکم ماده اي ميشود بـراي صـورتي که همان عقل فعال است . کسي که به چنين مقامي برسـد حکـيم و فيلـسوف اسـت (فـارابي، ١٩٥٥: باب ٢٧: ١٢٧) و عقل فعال هم همان است که در شرع از آن به جبرئيل تعبير مي شود.
1 کمال قوه متخيله نيز اين است که – با وجود کمال قوتي که در نبي دارد – کـاملا مطيـع قوه ناطقه باشد و به آن منجذب شود و ذواتي را که قوه ناطقه در اتصالش به عقل فعـال درک ميکند به صورت انساني در کمال حسن و بها درک کندومعاني ادراک شـده قـوه ناطقـه را در قالب الفاظ قابل شنيدن ، از آن انسان بشنود، به اين صورت کـه قـوه متخيلـه ، آن معـاني را بـه صورت آن انسان و کلام او تبديل و آنها را به قوه ادراک حسي منتقـل کنـد ودر ايـن صـورت حواس پنج گانه (مثل سمع و بصر)آن اشخاص والفاظ را ادراک حسي ميکننـد ودوبـاره آن را به متخيله برمي گردانند و متخيله به عاقله يا قوه ناطقه باز ميگرداند (همـان ، بـاب ٢٥ : ١٠٩- ١١٠) و همواره سير ادراک مجردات برعکس سير ادراک محسوسات اسـت : در محـسوسات ابتدا قوه احساس درک ميکند و سپس به قوه متخيله منتقل ميشود وآنگـاه قـوه ناطقـه صـور معقوله را از آن انتزاع ميکند، ولي در مجردات سير از عاقلـه و قـوه ناطقـه شـروع و بـه قـوه احساس ختم مي شود.
فارابي در کتاب آراء اهل المدينـه الفاضـله و مـضاداتها – وقتـي ايـن کلمـالات را بـراي فرمانرواي مدينه بر ميشمرد – ميگويد :
«واذا حصل ذلک في کلا جزئي قوه الناطقه (و هما النظريه و العمليه ) ثم في قوته المتخيله کان هذا الانسان هو الذي يوحي اليه ، فيکون الله عزوجـل يـوحي اليـه بتوسـط العقـل الفعـال .» (همان ، باب ٢٧: ١٢١)
نکته جالب توجه اين است که از نظر فارابي تنها انبيا نيستند که قوه متخيله شان به عقـل فعال متصل ميگردد و از غيب يا حوادث آينده مطلع ميشوند. قـوه متخيلـه سـاير مـردم نيـز ممکن است ، در خواب يا بيداري يا هر دو، به عقل فعال اتصال يابد و از غيب و حوادث آينده مطلع شوند. (همان ، باب ٢٥: ١١٠-١١١)
بنابراين ، تا اين جا معلوم شد که از نظر فارابي، نبي همان فيلسوف است که قوه متخيله او نيز کامل شده و چيزهايي در بيداري ميبيند و ميشنود (همـان ، بـاب ٢٧: ١٢١) وي در فـصل ٣١ کتاب فصوص الحکمه ، ويژگي سومي را براي نبي بر ميشمرد که به قواي محرکه و عملي او مربوط ميشود. اين ويژگي چنين است : همانطور که ما با اراده خود ميتوانيم در بـدنمان – که عالم اصغر است – هر گونه تصرفي بکنيم ، نبي نيز ميتواند به دليل داشتن روح قدسـي، در عالم اکبر – که عالم ماديات است – هرگونه تصرفي بکند و به ايـن ترتيـب ، از او معجـزات و کرامات سرزند. براي حسن ختام اين بحث ، ترجمه اين فصل مختصر را ميآوريم که در آن هر سه ويژگي نبي را آورده است :
«حقيقت نبوت مختص قوه قدسيه اي است که «اولا» عناصر عالم اکبر «موجـودات مـاده » مطيع او ميشوند – همانگونه که عناصر عالم اصغر (بدنت ) از تو اطاعت ميکند – و بنـابراين معجزات و کارهاي خارق العاده از آن سر مـيزنـد و ثانيـا، آن قـوه قدسـيه از آنچـه در لـوح محفوظ – که باطل نميشود – نگاشته شده است باخبر است و هـيچ چيـز نمـيتوانـد مـانع اطلاع اواز آن ها شود و «ثالثا» چيزي نميتواند مانع شود کـه او ملائکـه اي را کـه فرسـتادگان حق اند وآنچه را نزد خداوند است ميآورند، ادراک نکند.»
١-٤- پاسخ اشکالي در تفسير فارابي از وحي

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید